آثار كمياب در دانش عمر -عقيده خليفه درباره كسي كه آب ندارد

(زمان خواندن: 1 - 2 دقیقه)

امام مسلم در صحيح خود در باب تيمم بچهار طريق از عبد الرحمن بن انبزى نقل كرده كه مردى آمد نزد عمر: پس گفت من جنب شدم و آب نيافتم. عمر گفت نماز نخوان. پس عمار گفت اى پيشواى مومنين آيا يادت ميايد وقتيكه من و تو در يك شبيخون و حمله بر دشمن بوديم پس جنب شديم و آب نيافتيم پس اما تو نماز نخواندى و اما من خود رابخاك ماليده و نماز خواندم.
پس پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود كافيست تو را البته كه دو كف دستت را بر زمين زده و سپس فوت كنى آنگاه بان مسح كنى صورت و دودستت را. پس عمر گفت: اى عمار به ترس از خدا عمار گفت اگر خواستى من حديث نميكنم آنرا.
و در عبارتى: عمار گفت اى پيشواى مومنين. اگر خواستى چون خدا بر گردن من از تو حقى قرار داده اينكه آنرا به هيچكس بازگو نكنم و ياد نكرد.
سنن ابى داود ج 1 ص 53- سنن ابن ماجه ج 1 ص 200 مسند احمد ج 4 ص 265 سنن نسائى ج 1 ص61- 59 سنن بيهقى ج 1 ص 209.

صورتى ديگر
ما نزد عمر بوديم پس مردى آمد پيش او و گفت اى امير مومنان: ما البته يك ماه و دو ماه ميشود كه آب پيدا نميكنيم. پس عمر گفت: اما بنده پس نماز نميخوانم تا آنكه آب پيدا كنم. پس عمار گفت اى رهبر مسلمين يادت ميايد وقتيكه ما در فلان مكان بوديم و شتر ميچرانيديم پس ميدانى كه ما جنب شديم گفت: بلى گفت پس من خودم را در خاك ماليدم پس خدمت پيامبر صلى الله عليه و آله آمدم و داستان را عرض كردم پس پيامبر مى خنديد و فرمود خاك پاك يراى تو بس است. و دست مباركش را بخاك زد سپس فوت كرد در آن آنگاه با دو كف دستش پيشانى و بعضى از دستش را مسح نمود.
عمر گفت: اى عمار به ترس از خدا.
عمار گفت: اى اميرمومنين: اگر خواستى ماداميكه زندگى كردم يا زنده ماندم آنرا بازگو نكنم.
عمر گفت: نه بخدا سوگند و لكن ما اعراض ميكنيم از اين ماداميكه تو اعراض كردى، مسند احمد ج 4 ص 319- سنن ابى داود ج 1 ص 53- سنن نسائى ج 1 ص 60