مشکل علمى خود را از قائم ما بپرس

(زمان خواندن: 1 - 2 دقیقه)

سيد امير علاّم مى گويد:
شبى برى زيارت حرم مطهّر حضرت امير المؤمنين (عليه السلام) مشرف شده بودم، آخر شب بود در حال گردش در حرم بودم ناگاه متوجه شخصى شدم که به طرف ضريح امام (عليه السلام) مى رود. وقتى نزديک تر شدم، او را شناختم. او استاد دانشمند وفاضل متقى، مولا احمد اردبيلى بود.
من در گوشه ى خود را پنهان نمودم ومراقب او شدم. (که او در اين ساعت از شب ودر تاريکى وخلوت به دنبال چيست؟)
او به طرف در ضريح که طبق معمول بسته بود رفت، وقتى نزديک در رسيد، دَرِ ضريح به روى او گشوده شد! داخل شد. کمى که دقّت کردم، متوجّه شدم که گويا آهسته با کسى نجوا مى کند.
وقتى بيرون آمد، در بسته شد، وبه سوى مسجد کوفه به راه افتاد. من نيز در پى او به راه افتادم. مقابل مسجد کوفه رسيديم، او وارد شد ودر محرابى که امير المؤمنين (عليه السلام) در همان جا به شهادت رسيده بود، ايستاد. پس از مدت زيادى بازگشت واز مسجد خارج شد وبه طرف نجف به راه افتاد.
من همچنان در تعقيب او بودم تا اين که به مسجد حنّانه رسيديم. ناگهان سرفه ام گرفت. ونتوانستم خود را کنترل کنم، او متوجّه شد. برگشت ومرا شناخت. گفت: تو مير علاّم هستى؟
گفتم: آرى.
گفت: اين جا چه مى کنى؟
گفتم: از زمانى که شما وارد حرم امير المؤمنين (عليه السلام) شديد، همراه شما بودم. شما را به صاحب آن قبر قسم مى دهم جريان امشب را از ابتدا تا انتها برى من تعريف کنيد؟
گفت: به شرطى مى گويم که تا من زنده ام، آن را برى کسى تعريف نکنى.
وقتى به او کاملا اطمينان دادم، گفت: مسايل مشکلى برايم مطرح شده بود که پاسخ آن ها را نمى دانستم. به دلم افتاد که آن ها را از حضرت على (عليه السلام) بپرسم. همان طور که ديدى وقتى مقابل در ضريح رسيدم، بدون استفاده از کليد، دَرِ ضريح به رويم گشوده شد. داخل ضريح مقدّس شدم ودر آنجا به درگاه خداوند تضرّع نمودم. تا اين که صدايى از قبر به گوشم رسيد که به مسجد کوفه برو وآن را از قائم ما (عليه السلام) که امام زمان تو است بپرس!
وهمان طور که ديدى، در محراب مسجد کوفه پاسخ آن ها را از ايشان دريافت کرده، بازگشتم.(4)

- پاورقی -

(4) بحار الانوار، ج 52، ص 174 و175.