قرينه دوازدهم تا بیستم

(زمان خواندن: 9 - 18 دقیقه)

قرينه دوازدهم
- سخنى است كه از قول ابن عباس بعد از ذكر حديث در صفحه 99 جلد 1 و صفحه 94 همين مجلد گذشت: " فوجبت فى رقاب القوم " "در لفظ روايتى" " و فى اعناق القوم " "در لفظ روايت ديگر" يعنى: پس سوگند بخدا واجب شد "ولايت على" در گردنهاى اين گروه.
اين سخن "ابن عباس" معناى تازه ايرا ميرساند كه از حديث استفاده شده غير از آنچه قبل از آن مسلمين ميشناختند و در نظر هر فرد از آنها ثابت بود، و ابن عباس اين امر را با سوگند مورد تاكيد قرار داده.
و آن معناى بزرگ و مهمى است كه ايفاى آن بر ذمه ها واجب و بر گردنها لازم است معنائى كه با اقرار برسالت همدوش است و امام عليه السلام در آن با ديگرى برابر نيست و آن نيست مگر خلافتى كه "على عليه السلام" از بين مجتمع اسلامى بدان ممتاز گشته و معنى اولويت از آن منفك نخواهد بود.

قرينه سيزدهم
- روايتى است كه شيخ الاسلام حموينى در " فرايد السمطين " از ابى هريره آورده كه گفت: چون رسول خدا صلى الله عليه و آله از حجه الوداع مراجعت فرمود اين آيه نازل شد: " يا ايها الرسول بلغ ما انزل اليك..." و چون "آنحضرت" استماع نمود قول خداى تعالى را: " و الله يعصمك من الناس " قلب او آرامش يافت تا اينكه بعد از ذكر حديث گويد: " و هذه آخر فريضه اوجب الله عباده " يعنى و اين آخرين امر واجبى بود كه خداوند بندگان خود را بدان ملزم فرمود، پس چون رسول خدا صلى الله عليه و آله تبليغ فرمود "اين آيه" نازل شد: " اليوم اكملت لكم دينكم... " تا آخر آيه.
اين لفظ ما را آگاه ميسازد كه رسول خدا صلى الله عليه در اين كلمه پرده برداشته از فريضه اى كه قبل از آن سابقه تبليغ نداشته، و روا نيست كه اين معنى محبت و نصرت باشد، زيرا محبت و نصرت چه با بيان كتاب و چه سنت از روزگارى پيش معروف و مقرر بوده. پس باقى نماند مگر معناى امامت كه امر بدان تاخير يافت تا تشويش و شدت "عصبيتها و خودسريها" زبون و زدوده شود و نفوس مسلمين آماده پذيرش و تسليم در قبال وحى الهى گردد، تا از چنين امر مهم و بزرگى نفوس سركش نرمند و اين چنين امر با معناى اولى سازش دارد.

قرينه چهاردم
- در صفحات 63 و 73 ج 1 بيان شد، در حديث زيد بن ارقم بطرق بسيارش كه: داماد او از او درباره حديث غدير خم سوال نمود، زيد بن ارقم باو گفت: شما اهل عراق، در شما هست آنچه هست "از سخن چينى و نفاق" دامادش باو گفت: با كى بر تو نخواهد بود، از من ايمن هستى. زيد گفت: بلى، ما در جحفه بوديم، پس رسول خدا صلى الله عليه و آله "از جايگاه خود" بيرون آمد... تا پايان حديث.
و در صفحه 53 ج 1 گذشت از عبد الله بن العلا كه بزهرى پس از آنكه او داستان غدير را حديث نمود، گفت: در شام اين حديث را بازگو منما، و در ص 183 همين مجلد از سعيد بن مسيب براى شما نقل نمودم كه گفت: بسعد بن ابى وقاص گفتم: ميخواهم راجع بموضوعى از تو سوال كنم ولى پرهيز ميكنم. گفت آنچه ميخواهى سوال كن من پسر عموى توام.
ظاهر از اين كلمات اينست كه در بين مردم براى حديث "غدير" معنائى متبادر بوده كه روايت كننده آن ترس داشته از بيان آن كه مبادا در اثر توليد عداوت نسبت به وصى "پيغمبر صلى الله عليه و آله" در عراق و در شام باو بدى و آسيبى برسد. و بهمين علت زيد بن ارقم از داماد عراقى خود پرهيز كرد زيرا او از آنچه از دو روئى و ضديت در ميان عراقيين از آنروز پيدا شده بود آگاه بود و لذا سر خود را فاش نميكرد تا "طرف" باو اطمينان و ايمنى داد، آنگاه داستان را براى او بيان نمود. با اين كيفيت ديگر نميتوان فرض نمود كه معناى حديث "مولى" همان معناى مبتذل و شايع در هر مسلمى باشد، و بلكه معناى حديث امرى است كه فقط بقامت امام "على عليه السلام" راست ميايد كه بدانسبب بر ما سواى خود برترى مييابد، و آن معناى خلافت است كه با اولويت كه مراد ما است يكسان و متحد است.

قرينه پانزدهم
- احتجاج اميرالمومنين عليه السلام است بحديث "غديرخم" در روز رحبه بعد از آنكه خلافت باو منتهى گشت بمنظور رد بر كسيكه در خلافت با او معارضه و منازعه مينمود، چنانكه در صفحه 296 همين مجلد گذشت، و خموشى و بلا جواب شدن آن گروه پس از آنكه "گواهان" شهادت دادند، آيا اگر معناى مولى "در حديث غدير" فرض شود كه حب و نصرت بوده و ملازمه با اولويت بر خلق نداشته، چه برهان و دليلى در قبالل منازعه و معارضه در امر خلافت براى آن جناب وجود داشته كه بان استشهاد نموده و حاضرين در غديرخم را "كه در رحبه بودند" سوگند داده كه شهادت دهند؟

قرينه شانزدهم
- در داستان ركبان در صفحات 52- 46 همين مجلد گذشت كه: گروهى كه از جمله آنها ابو ايوب انصارى بود باميرالمومنين با اين جمله سلام نمودند: " السلام عليك يا مولانا " آن جناب فرمود: چگونه من مولاى شمايم در حالتيكه شما طايفه از "صحرانشينان" عرب هستيد گفتند: ما شنيديم از پيغمبر صلى الله عليه و آله كه فرمود: " من كنت مولاه فعلى مولاه " و تو "خواننده عزيز" بخوبى علم دارى باينكه تعجب اميرالمومنين عليه السلام "از پاسخ آنان" يا اراده كشف حقيقت براى گروه حاضرين بجهت معنى مبتذل "حب و نصرت" كه سيره مساوى و متقابلى است بين افراد مسلمين نبود باين معنى كه "مثلا" معناى سخن سواران مزبور: " السلام عليك يا مولانا " اينست: " السلام عليك يا محبنا او ناصرنا "، خاصه بعد از تعليل باين جمله: " و انتم رهط من العرب " "يعنى- در حاليكه شما طايفه از صحرانشينان عرب هستيد" زيرا نفوس عربى استنكافى نداشته كه معناى محبت و نصرت بين افراد جامعه آنان برقرار باشد، بلكه اين معنى در نظر آنها بزرگ و مهم شمرده ميشده كه يكى از آنها بمولويت بر آنها "بمعناى مقصود ما" مخصوص گردد باين جهت است كه بچنين معنائى اذعان نمى كنند و گردن نمى نهند مگر با نيروى زيادى كه بر همگى آنان تفوق گيرد يا نص خدائى كه افراد مسلمان آنها را بان ملزم نمايد، و اين معنى نيست مگر همان "اولى" كه مرادف است با امامت و ولايت مطلقه كه آن جناب از آنها داير بان كسب اطلاع فرمود و آنها در پاسخى كه دادند استناد بحديث غدير نمودند.

قرينه هفدهم
- در صفحه 53 همين مجلد گذشت، گيرا شدن نفرين مولاى ما امير المومنين عليه السلام درباره آنهائى كه شهادت خود را بحديث غدير كتمان كردند در روز مناشده رحبه و روز ركبان، و در نتيجه دچار نابينائى و برص شدند و يا دچار سوء عاقبت "ارتداد بعد از اسلام" و يا آفت و بدبختى ديگرى گرديدند در حالتى كه آنها از افرادى بودند كه در غدير خم "در روز معهود" حاضر بوده اند!!
آيا هيچ سخندان و اهل تحقيقى روا مى بيند كه احتمال داده شود، باينكه وقوع اين بليه ها و بدبختى ها بر آن قوم و سخت گيرى امام بنفرين كردن بر آنها براى كتمان آنها نسبت بمعناى محبت و نصرتى باشد كه در ميان تمام افراد دينى شمول و عموميت دارد؟ در صورت روا بودن چنين امرى لازم مى آمد كه نفرين امام شامل بسيارى از مسلمين شود كه ميان خود دشمنى و زد و خورد و كشتار نمودند تا ريشه اين دو صفت "محبت و نصرت" را كندند تا چه رسد بانان كه ثبوت و برقرارى آندو صفت را ميان خود كتمان نمودند همه دچار عواقب شوم نامبرده بشوند ولى شخص واقع بين و كنجكاو داغ ننگ و عار را ميبيند كه بر آنها زده شده و نفرين بر آنها رسيده كه اين نبا عظيم را كتمان نمودند، همان نبا عظيمى كه اين مولاى بزرگوار صلوات الله عليه بدان مخصوص گشته، و آن نيست مگر همان معنائى كه نصوص بسيار بر آن توافق كرده و قرائن متراكمه زياد آنرا نمايان ساخته كه عبارتست از امامت و اولويت آنجناب بر آنها از خود آنها.
و گذشته از اين مرحله، كتمان شهادت آنها نسبت بيك امرى عادى كه در آنجناب و غير او بطور على السويه وجود داشته باشد نميتواند باشد، بلكه لازم است كه اين كتمان نسبت بفضيلتى باشد كه اختصاص به شخص آنجناب دارد، كه گوئى بر آنها گوارا نبود كه امام بدان امر ممتاز و مخصوص باشد و لذا كتمان نمودند ليكن نفرين آنحضرت آنان را بوسيله آشكار نمودن حق رسوا و مفتضح نمود و نشانه زشت و آشكار اين كتمان بر جبهه ها و چشم ها و پهلوها آنها باقى ماند تا زنده بودند، و بعد از آنها هم اوراق تاريخ و كتب آن آثار را در خود ثبت كرد كه دهان بدهان بگردد و تا پايان عمر جهان زبان زد جهانيان باشد.

قرينه هجدهم
- در داستان مناشده رحبه- ص 26 و 27 همين مجلد از طريق احمد و نسائى و هيثمى و محب الدين طبرى باسناد صحيح گذشت كه: اميرالمومنين عليه السلام چون در رحبه مردم را در موضوع حديث غدير سوگند داد، عده اى از اصحاب رسول خدا صلى الله عليه و آله شهادت دادند باينكه آنرا از آنحضرت شنيدند، ابو الطفيل گفت: من از آن مجلس خارج شدم در حاليكه در خود چيزى "از ترديد و انكار" احساس مينمودم، سپس زيد بن ارقم را ملاقات كردم و باو گفتم از على رضى الله عنه شنيدم كه چنين و چنان ميگفت، زيد گفت: چه انكارى دارى؟ من نيز از رسول خدا صلى الله عليه و آله شنيدم كه آن سخنان را ميفرمود.
بنظر شما "خواننده عزيز" ابوالطفيل چه چيزى را انكار مينمود يا بزرگ و مهم مى شمرد؟ آيا ترديد و انكار او نسبت بصدور حديث بوده؟ اين احتمال كه درست نيست، زيرا اين مرد شيعى و از دوستان فداكار اميرالمومنين عليه السلام و از كسانى است كه در ثقه و مورد اعتماد آنجناب است، بنابراين در حديثى كه مولاى او روايت ميكند شك و ترديدى نمى كند، نه "براى او جاى ترديد نيست". بلكه آنچه مورد ترديد يا استكبار او بوده معناى با عظمت آن حديث بود و او از اين در تعجب بود كه آنگروه اين حقيقت را دگرگون ساختند و از بيان شهادت "بر خلاف ديگران" كوتاهى و تقصير نمودند؟ با اينكه آنها همه عرب اصيل بودند و بلفظ و معناى حقيقى آن آگاه بودند، در حاليكه از پيروان رسول خدا صلى الله عليه و آله و اصحاب آنجناب بودند، پس جاى احتمال بود كه اكثر آنها آنرا نشنيده اند، يا حوادث مهمه و مشكلات هائله بين آنها مانع از ابراز و شهادت شده است، اين بود كه زيد بن ارقم او را مطمئن نمود كه خود نيز شنيده، در نتيجه او "ابو الطفيل" دانست كه تمايلات و هواهاى نفسانى آنگروه بين آنها و تسليم در برابر اين حقيقت حايل گشته، حال آيا اين معناى مهم غير از خلافت كه هم طراز اولويت است ميتواند باشد بديهى است كه معنى حب و نصرت منظور نيست، چه هر يك از اين دو "حب و نصرت" نسبت بفرد فرد جامعه اسلامى شمول و عموميت دارد.

قرينه نوزدهم
- داستان انكار حارث فهرى نسبت بسخن رسول خدا صلى الله عليه و آله در داستان غدير است، اين نيز در صفحات 137- 127 همين مجلد گذشت بطوريكه در ص 293 موكدا شرح داديم اين حديث نميتواند با غير " اولى " از معانى مولى سازش داشته باشد.

قرينه بيستم
- حافظ ابن سمان بطوريكه در جلد 2 " الرياض النضره " ص 170 و " ذخاير العقبى " تاليف محب الدين طبرى ص 68 و " وسيله المال " تاليف شيخ احمد بن باكثير مكى، و مناقب خوارزمى ص 97، و " صواعق " ص 107 مذكور است، از حافظ دار قطنى از عمر روايت نموده كه: دو تن از صحرانشينان كه با هم خصومت و نزاع داشتند نزد عمر آمدند، عمر به على عليه السلام گفت: بين اين دو نفر حكم كن، يكى از آندو گفت: اين، قضاوت خواهد كرد بين ما؟ "از روى استخفاف و تحقير"، در اين هنگام عمر از جا جست و گريبان آنمرد را گرفت و گفت: واى بر تو ميدانى اين كيست؟ اين، مولاى من و مولاى هر مومن است، و هر كس كه اين شخص مولاى او نباشد او مومن نيست.
و باز از عمر روايت نموده كه: مردى با او در مسئله اى منازعه نمود، عمر گفت: اين شخص كه نشسته "اشاره بعلى بن ابى طالب عليه السلام نمود" بين من و تو "حكم" باشد، آنمرد گفت: اين، شكم گنده "از روى استخفاف" عمر از جاى خود برخاست و گريبان او را گرفت بطوريكه او را از زمين بلند نمود، سپس باو گفت: آيا ميدانى كه چه كسى را كوچك شمردى؟ اين، مولاى من و مولاى هر مسلم است.
و در فتوحات اسلاميه جلد 2 ص 307 مذكور است: على عليه السلام يكبار بر مرد صحرانشينى داورى فرمود، و آنمرد راضى بحكم آنجناب نشد عمر بن خطاب گريبان او را گرفت و باو گفت: واى بر تو همانا او مولاى تو و مولاى هر مرد و زن مومن است، و طبرانى با بررسى در طريق روايت نموده كه: بعمر گفته شده: تو نسبت بعلى نوعى تعظيم و تكريم بجا مياورى كه با احدى از اصحاب پيغمبر صلى الله عليه و آله نمى نمائى؟ گفت: همانا او مولاى من است، و اين روايت را زرقانى مالكى در شرح المواهب ص 13 از دار قطنى نقل و ذكر نموده است.
بنابراين، مولويت ثابته براى اميرالمومنين عليه السلام كه عمر بدان اعتراف نمود نسبت به خود و نسبت بهر مومن هموزن با همان مولويتى كه در روز غديرخم بدان اعتراف كرده، و اعتراف خود را توام باين جمله نمود كه: هر كس، اين وصى "يعنى على عليه السلام" مولاى او نيست، او مومن نخواهد بود باين معنى كه  هر كس كه اعتراف بمولويت آنجناب نكند، مومن نيست، يا باينمعنى كه: هر كس، مولاى على عليه السلام نباشد، يعنى محب و ناصر او نباشد، ولى آنچنان محبت و نصرتى كه اگر از او منتفى شود ايمان از او منتفى گرديده، اين معنى مرتبط نخواهد بود مگر با ثبوت و تحقق خلافت براى او، زيرا محبت و نصرت عادى كه مورد دستور و ترغيب "شارع مقدس" است و در بين تمام مسلمين برقرار است، با منتفى شدن آن ايمان منتفى نميشود، و ممكن هم نيست چنين باشد زيرا معلومست كه مخالفت و دشمنى هاى متقابل كه بين صحابه و تابعين وجود داشت تا حدى كه در بعضى موارد منجر بدشنام دادن و گلاويز شدن آنها با يكديگر مى گرديد و كار به نبرد و جنگ منتهى مى شد، و حتى بعضى از اين امور در محضر پيغمبر صلى الله عليه و آله واقع مى شد مع ذلك، آنجناب از آنها نفى ايمان نفرموده و آنها كه معتقد بعدالت تمامى صحابه بودند با مشاهده آن مشاجرات و منازعات باحدى از آنها خورده نگرفتند، پس "راهى" باقى نماند جز اينكه "بگوئيم": ولايتى كه داراى اين صفت است "يعنى نفى ايمان است" همان امامت است كه ملازم با اولويتى است كه مقصود ما است، خواه- عمر- باين سخن خود ناظر به حديث غدير باشد "كما اينكه آورده حافظ محب الدين طبرى اين روايت را در ذيل حديث غدير اشاره بان دارد كه استناد عمر در سخن خود بحديث غدير است" و خواه اين كلمه را بعنوان يك حقيقت مهم و آشكار، كه از نواحى مختلفه در نظر او ثابت و محقق بوده اظهار نموده باشد!.
دنباله سخن- ابن اثير در جلد 4 " نهايه " ص 246 و حلبى در جلد 3 " سيره " ص 304 و بعض ديگر اين روايت را بشخص مجهول نسبت داده و گفته اند كه: سبب اين كلام پيغمبر صلى الله عليه و آله "من كنت مولاه فعلى مولاه" اين بوده كه: اسامه ابن زيد بن على عليه السلام گفت: تو مولاى من نيستى، منحصرا رسول خدا صلى الله عليه و آله مولاى من است، پس پيغمبر صلى الله عليه و آله فرمود: هر كس كه من مولاى اويم، على عليه السلام مولاى او است. كسى كه اين روايت مجهول را ذكر نموده، منظورش اين بوده كه حديث مزبور را از عظمت آن فرو آورده و از آن سلب اهميت نمايد باين منظور آنرا بصورت يك قضيه كوچك و شخصى درآورده و چنين وانمود كرده كه مختصر معارضه و نقارى بين دو نفر از افراد امت دست داده بوده و رسول خدا صلى الله عليه و آله با اين جمله از فرمايش خود آنرا اصلاح فرموده، در حاليكه او نمى داند خود را بنادانى ميزند در اينكه روايات متواتره و احاديث بسيار زيادى در سبب برافراختن اين امر خطير در مقابل پندار بى پايه و مايه "و مغرضانه" او وجود دارد كه مقصود او را در هم ميشكند، از نزول آيه تبليغ تا اقدامات مهمه كه در مقدمه ابلاغ اين امر صورت گرفت و وقايعى كه مقارن ابلاغ آن وقوع يافت، بطوريكه هيچيك از اين امور و وقايع با اين مطلب بى اساس و دروغ سازش و مناسبتى ندارد، و مانند دلائل قطعيه مزبور است "در رد و تكذيب اين روايت مجعول " موضوع اسامه "" آيه كريمه " اليوم اكملت لكم دينكم.. " كه صراحت دارد به كمال دين و تمامى نعمت و خشنودى پروردگار باين آهنگ آشكار، و اين عظمت "و اهميت" ناشى از ارزش اصلاح بين دو مرد كه با يكديگر مشاجره نموده اند، نيست.
وانگهى گوينده اين داستان توجه نكرده كه همين داستان بر فرض صحت آن بر تاكيد معنى و حجيت آن بر خصم "طرف مخالف" افزوده است:
فرض كنيد، سبب اين بيان آشكار "پيغمبر صلى الله عليه و آله" امرى است كه اين راوى "مجهول" ذكر نموده، ولى ما ميگوئيم: آن معنى را كه اسامه از كلمه مولى درباره رسول خدا صلى الله عليه و آله ثابت دانسته و نسبت باميرالمومنين عليه السلام آنرا انكار داشته، ناچار بايد معنائى باشد كه مستلزم برترى و فضيلت "خاصى" باشد نه معنائى كه هر كس از آن بهره مند است حتى خود اسامه، و دارا بودن آن بين مسلمين موجب برترى نخواهد بود، در اينصورت، اين معنى كه مورد انكار واقع شده و سپس با سخن پيغمبر صلى الله عليه و آله درباره على عليه السلام ثابت و محقق شده نيست مگر همان اولويت يا آنچه كه جارى مجراى اولويت است از معانى مولى. و ميگوئيم: همانا پيغمبر صلى الله عليه و آله چون ميدانست كه در ميان امت كسانى هستند كه با پسر عم او معارضه و مشاجره با گفتار خواهند نمود و ممكن است كه اين مشاجره لفظى منتهى بامور ناروا و عواقب وخيمى شود كه مورث ضديت با او و برپا كردن دواهى و ناگوارى هائى در برابر رفتار اصلاحى او بعد از پيغمبر اكرم گردد از اينرو، آن مجمع بزرگ را "در غدير خم" تشكيل داد و در آن مجمع موقعيت و جايگاه وصى خود را در امر دين و قرب و منزلت او باو، و اهليت او را بجلالت و اينكه: احدى از افراد امت را نمى رسد كه با او "على عليه السلام" بگفتار يا كردارى مقابله "و معارضه" نمايد، و آنچه در عهده ديگرانست همان اطاعت و تبعيت و تسليم در مقابل امر او و فروتنى در برابر مقام اوست، و آنجناب بعد از شخص پيغمبر صلى الله عليه و آله بر مسير آنحضرت سير ميكند، باين منظور با اين تشكيلات و تصريحات موانع و موجبات لغزش را از مسير او برطرف فرمود و سنن و مراسم فرمان بردارى را در مقابل او آشكار فرمود، و با خطبه كه انشاء فرمود طرق ظرفيت و ضديت با او را "بهر عذر و بهانه" قطع فرمود، كه ما از هر گونه جد و جهد در توضيح و بيان مفاد آن دريغ ننموديم.
و همانند اين روايت مجهول است، روايتيكه احمد بن حنبل در ج 5 مسندش در ص 347 و چند نفر ديگر "از علماء حديث" از بريده نقل كرده اند كه او گفت: با على عليه السلام در جنگ يمن همراه بودم شدت و غلظتى از او ديدم، پس از بازگشت بحضور رسول خدا صلى الله عليه و آله از او نام بردم و نكوهش او نمودم، ناگاه ديدم كه چهره رسول خدا صلى الله عليه و آله متغير شد و فرمود: اى بريده آيا من بمومنين از خودشان اولى "سزاوارتر" نيستم؟ گفتم: بلى هستى يا رسول الله، فرمود: " من كنت مولاه فعلى مولاه ".
گوئى راوى اين داستان مانند راوى داستان قبلى خواسته صورت امر مزبور را كوچك و ناچيز جلوه دهد باين منظور آنرا در قالب يك قضيه شخصى ريخته و ما بعد از اينكه حديث غدير را با طرق متواترش ثابت نموديم ديگر اهميتى باين قبيل قضايا و روايات نميدهيم، زيرا منتهاى چيزى كه از اين حديث برآيد مكرر نمودن اين لفظ است از رسول خدا صلى الله عليه و آله كه گاه اين حقيقت "اولويت على عليه السلام" بصورت نوعى "در محضر عمومى" اعلام شده و گاه بصورت شخصى، تا اينكه بريده بداند آنچه را كه از اميرالمومنين عليه السلام ديده و آنرا درشتى پنداشته مجوز آن نيست كه درباره آن جناب سخن ناروا بگويد، بر اساس آنچه كه در خور مقام و شان حكامى است كه امر رعيت بانها واگذار شده است، چنانكه هنگاميكه حاكم اقدام بامرى ميكند كه متضمن مصلحت عمومى است اگر آن اقدام در نظر فردى از افراد عادى ناخوش و نامطلوب برآيد، او حق ندارد در اين باره سخن بگويد و اعتراض و نكوهشى بنمايد زيرا در اجراء مصلحت عمومى نظر فردى تاثيرى ندارد و مرتبت و صلاحيت مقام ولايت بر توقعات و انتظارات شخصى و فردى حكومت و برترى دارد لذا پيغمبر صلى الله عليه و آله خواست بريده را بجاى خود بنشاند و او را ملزم فرمايد كه از حد خود تجاوز نكند در آنچه كه براى اميرالمومنين عليه السلام معين و مقرر گشته از ولايت عامه نظير آنچه كه براى خود پيغمبر صلى الله عليه و آله با فرمايش آنجناب،: " الست اولى بالمومنين من انفسهم " "آيا من بمومنين از خود آنها اولى "سزاوارتر" نيستم؟" ثابت و مدلل گرديده است.
هذا بيان للناس و هدى و موعظه للمومنين سوره آل عمران- آيه 138

نوشتن دیدگاه

تصویر امنیتی
تصویر امنیتی جدید

مؤسسه جهانی سبطین علیهما السلام

loading...
اخبار مؤسسه
فروشگاه
درباره مؤسسه
کلام جاودان - اهل بیت علیهم السلام
آرشیو صوت - ادعیه و زیارات عقائد - تشیع

@sibtayn_fa





مطالب ارسالی به واتس اپ
loading...
آخرین
مداحی
سخنرانی
تصویر

روزشمارتاریخ اسلام

1 شـوال

١ـ عید سعید فطر٢ـ وقوع جنگ قرقره الكُدر٣ـ مرگ عمرو بن عاص 1ـ عید سعید فطردر دین مقدس...


ادامه ...

3 شـوال

قتل متوكل عباسی در سوم شوال سال 247 هـ .ق. متوكل عباسی ملعون، به دستور فرزندش به قتل...


ادامه ...

4 شـوال

غزوه حنین بنا بر نقل برخی تاریخ نویسان غزوه حنین در چهارم شوال سال هشتم هـ .ق. یعنی...


ادامه ...

5 شـوال

١- حركت سپاه امیرمؤمنان امام علی (علیه السلام) به سوی جنگ صفین٢ـ ورود حضرت مسلم بن عقیل...


ادامه ...

8 شـوال

ویرانی قبور ائمه بقیع (علیهم السلام) به دست وهابیون (لعنهم الله) در هشتم شوال سال 1344 هـ .ق....


ادامه ...

11 شـوال

عزیمت پیامبر اكرم (صلی الله علیه و آله و سلم) به طایف برای تبلیغ دین اسلام در یازدهم...


ادامه ...

14 شـوال

مرگ عبدالملك بن مروان در روز چهاردهم شـوال سال 86 هـ .ق عبدالملك بن مروان خونریز و بخیل...


ادامه ...

15 شـوال

١ ـ وقوع ردّ الشمس برای حضرت امیرالمؤمنین علی(علیه السلام)٢ ـ وقوع جنگ بنی قینقاع٣ ـ وقوع...


ادامه ...

17 شـوال

١ـ وقوع غزوه خندق٢ـ وفات اباصلت هروی1ـ وقوع غزوه خندقدر هفدهم شوال سال پنجم هـ .ق. غزوه...


ادامه ...

25 شـوال

شهادت حضرت امام جعفر صادق(علیه السلام) ، رییس مذهب شیعه در بیست و پنجم شوال سال 148 هـ...


ادامه ...

27 شـوال

هلاكت مقتدر بالله عباسی در بیست و هفتم شوال سال 320 هـ .ق. مقتدر بالله، هجدهمین خلیفه عباسی...


ادامه ...
012345678910

انتشارات مؤسسه جهانی سبطين عليهما السلام
  1. دستاوردهای مؤسسه
  2. سخنرانی
  3. مداحی
  4. کلیپ های تولیدی مؤسسه

سلام ، برای ارسال سؤال خود و یا صحبت با کارشناس سایت بر روی نام کارشناس کلیک و یا برای ارسال ایمیل به نشانی زیر کلیک کنید[email protected]

تماس با ما
Close and go back to page