چه راهى براى على باز بود و جز سكوت چه مى توانست كرد؟

(زمان خواندن: 3 - 5 دقیقه)

و على (ع) بر آن شد كه سكوت كند اما چه مى توانست كرد؟ يا چه راهى را در پيش مى توانست گرفت؟ آيا مى توانست با سخنان پيامبر گرامى، در برابر گروه حاكم، به احتجاج برخيزد و به احاديث نبودى استناد جويد، سخنانى كه پيامبر در آنها اعلان كرده بود كه على محورى است كه فلك اسلامى، بايد به دور آن بچرخد، و پيشوائى است كه دست قدرت و اراده ى الهى، او را براى اهل زمين پرورش داده است؟ را ستى بايد به سخنان پيامبر احتجاج كند؟ بارها اين سؤال به ذهن او گذشت، اما جواب آن، جواب ملالت زايى بود كه مشكلات و سختى هاى آن روز، به او مى داد، و وضعيت موجود بر او تحميل مى كرد. به ناچار براى مدتى از توّسل به نصوص پيامبر (ص)، خاموش ماند.
ما از چهره ى مشوش و پريشانى كه از آن شرايط و احوال شناخته ايم، روشن خواهيم كرد كه در آن روز كه افكار تب زده و هوس هاى شعله خيز، مغز و جان حزب حاكم را به چنگ قدرت گرفته و ميزان الحراره ى قدرت طلبى آنها، نقطه انفجار را نشان مى داد، احتجاج به كلام مقدس نبوى، نتايج كاملا زيانبارى را بدنبال داشت. زيرا اكثر احاديثى را كه پيامبر (ص)، درباره ى خلافت فرموده بود، تنها كسانى از مهاجر و انصار، كه در مدينه سكونت داشتند، شنيده بودند. و لذا اين احاديث، به منزله ى امانتى گرانبها در خزينه ى خاطر آنان بود كه مى بايست بوسيله ى آنان، به ديگر مسلمين آن روز، و زمان ها و نسلهاى آينده انتقال يابد. و چنانچه امام على (ع) در برابر مردم مدينه، با سخنانى كه از زبان مقدس پيامبر شنيده بودند، احتجاج مى كرد، و از آن احاديث نبوى، دليلى بر امامت و خلافت خود اقامه مى نمود بى ترديد عكس العمل حزب حاكم اين بود كه على بزرگ، صديّق امت را، در مدعّايش تكذيب كند و احاديثى را، كه مشروعيّت خلافت شورا را نفى مى كرد و مقبولّيت و معنوّيت دينى را از آن مى گرفت، انكار نمايد.
اما از طرف ديگر، آن حق مجسّم، در قبال انكار آنان، و در تأييد خود صداى رسايى را نمى شنيد. چون بسيارى از قريش، و در پيشاپيش آن ها بنى اميه، به شكوه فريباى قدرت، و تنعّم دل انگيز پادشاهى، چشم دوخته بودند، و انتخاب خليفه بر اساس كلام نبوى را، تثبيت امامت الهى مى ديدند، و گمان مى كردند اگر اين نظريه، در شكل حكومت اسلامى تحقّق يابد، خلافت از خاندان بنى هاشم، در انحصار خانواده ى محمدى (ص) در خواهد آمد و ديگران، زيان ديده و خسارت كشيده از معركه خارج خواهند شد. ما عينا اين طرز تفكر را در سخنان عمر مى بينم. او در بيان علت محروم كردن خلافت از على- عليه السلام- به ابن عباس مى گويد:
«قبيله ى شما راضى نمى شوند كه خلافت و نبوت به دست شما سپرده شود». [الكامل ج 3 ص 24.]
اين سخنان نشان مى دهد كه واگذاشتن خلافت به على، در بدايت امر، در ذهن عامه، به معنى انحصار خلافت در بنى هاشم بود. در صورتى كه در حقيقت آن روز خلافت علوى، براى توده ى مردم، استقرار شكلى ثابت، براى خلافتى بود كه مشروعيت خود را از وحى الهى مى گرفت، و نه از انتخاب مردم، بنابراين، اگر على از بزرگان قريش، همراه و پشتيبانى مى يافت، او را در رويارويى با حكومت گران مصمم و اميدوار مى ساخت. اما متأسفانه چنين نبود. او وقتى به مردم مراجعه مى كرد و كلام رسول خدا (ص) را، به ياد آنان مى آورد، كه خلافت را به اهل بيت اختصاص داده، و فرموده بود:
«من بعد از خود، در ميان شما، دو ثقل مى گذارم، كتاب خدا و عترت، يعنى اهل بيت خود را». صدايى به هوادارى برنمى خاست و دستى به مددكارى بلند نمى شد.
اما پيش از همه ى مسلمين، انصار سخنان پيامبر را كم گرفتند و بى ارج پنداشتند. آنان از شدت حرص و ولعشان به حكومت و قدرت، اجتماع سقيفه را برپا كردند تا به شخصى از ميان خود، دست بيعت دهند اگر على (ع) در برابر اينان به سخنان پيامبر (ص) استدلال مى كرد، در اين دعواى عدالت، نه يار و همراهى از آنان مى يافت و نه حتى كسى در تاييد سخن او شهادت مى داد. چون اگر به فرض، على را تاييد مى كردند، در طول يك روز، در كار خود تناقضى فاحش بوجود آورده بودند و اين امرى بود كه طبيعتا از آن پرهيز داشتند و آن را دشوار مى دانستند.
اما در بيعت قبيله اوس با ابوبكر و گفته ى شخصى كه گفت: «به جز على، هرگز با كسى بيعت نخواهيم كرد» مانند فرض گذشته تناقضى نيست، چون هدف مشخص از تشكيل اجتماع سقيفه، مسأله انتخاب خليفه بود، نه متابعت از كلام نبوى، يعنى اصولا بازگشت از آن هدف، در طول يك روز راهى نداشت.
اما در اعتراف و اقرار مهاجرين به حقانيت على نيز، جاى بحثى نيست، براى اين كه مى دانيم انصار با نظر واحدى در سقيفه گرد نيامده، بلكه تنها براى مشاوره و مذاكره جمع شده بودند، و از اين رو مى بينيم حباب بن منذر- از انصار- مى كوشيد كه با برانگيختن روح حماسه و هيجان در دل آنان و با سخنان و رجزخوانى هاى پر سر و صداى خود، ناخود آگاه آن ها را با خود هم عقيده و همراه كند، و روشن بود كه انصار براى تأييد فكر و طرحى آمده اند، كه تنها گروهى آن را قبول دارند.