پچ پچ هر پنجره، زمزمه ى نام توست

(زمان خواندن: 1 - 2 دقیقه)

فاطمه، شده است بانوى شهر، شده است موضوعى جذّاب براى صحبت زنان.

خانه هاى مدينه نام را زمزمه مى كنند. از موى مشكين بلند او، از جشمهاى بسانِ درياچه هاى دل انگيز سرشار از ستاره، از رخسار مَه گون وى، از روى زلال، از اندوهى كه در چشمان عسلى اش مى چكد، از ژرفاى خاموشى اش آن گاه كه سر به زير مى افكنَد، از آزرمى دخترانه كه چهره اش را گُل مى اندازد و حرف مى زنند.

ماهِ شب چهارده كامل شده است، فاطمه چهارده ساله شد. خواستگاران مى آيند، يكى پس از ديگرى، امّا بى هيچ بهره اى.

كسى نمى داند، اين مرواريد شكوهمند، اين پَرى بى همتا، از آنِ كيست.

محمد صلى اللَّه عليه و آله و سلم خواستگاران را بازمى گرداند و چشم انتظار فرمان پروردگار است. [ منتخب كنزالعُمّال، ج 5، ص 99- مجمع الزّوائد، هيثمى، ج 9، ص 205. ] آسمان، ديده به راه تنها همتاى فاطمه دارد، منتظر على است. [ تذكرة ابن جوزى، ص 316- خصائص، نسائى، ص 31- مشكاة المصابيح، عمرى، ج 3، ص 246- فرائد السّمطين، حموينى، ص 23- تحفة الاشراف، حافظ ابوحجاج بن عبدالرحمن، بمبئى، ج 2، ص 83- سعد الشّموس و الاقمار، حضرمى، تقدّم، قاهره، ص 210- أرجع المطالب، حنفى، لاهور، ص 440- أسدالغابة، ابن اثير جوزى، ج 1، ص 286. ] على، لحظه ى خواستگارى را كشف مى كند [ منتخب كنز العُمّال، ج 5، ص 99 - مجمع الزّوائد، هيثمى، ج 9، ص 205- محاضرات الأدباء، راغب، ج 4، ص 477. ] و به خاطر تنگدستى، آن را به تأخير مى افكنَد. پس از مدتى، رهسپار خانه ى محمد مى شود تا خواستگارى كند. چهره ى پدر، از شادى مى درخشد. [ عمل اليوم و الليلة، ابن سنى حنفى حيدرآباد، ص 163- ذخائر العقبى، طبرى، ص 33- مجمع الزّوائد، هيثمى، ج 9، ص 209- الثغور الباسمة، جلال الدين سيوطى، بمبئى، ص 6- ينابيع المودّة، ص 174. ]