22 ذی الحجه

(زمان خواندن: 2 - 3 دقیقه)

شهادت جناب میثم تمار

در بیست و دوم ذیحجه سال 60 هـ .ق. جناب میثم تمار یكى از یاران خاص امیرمؤمنان حضرت على (علیه السلام) در كوفه به شهادت رسید امیرمؤمنان (علیه السلام) احترام زیادى براى جناب میثم تمار قایل بود و میثم نیز متقابلاً محبت شدیدى به آن حضرت داشت. میثم را به خاطر آنكه خرما فروش بود «تمّار» مى گفتند.
حضرت على (علیه السلام) سال ها قبل از شهادت میثم، او را از چگونگى شهادتش آگاه كرده بود. او قبل از شهادت به همگان گفته بود كه مولایش امیرمؤمنان (علیه السلام) طرز شهادتش را به وى گفته است.
ابن زیاد ملعون قصد داشت او را به نحوى غیر از آن چه امام فرموده بود به شهادت برساند ولى سرانجام طبق پیش بینى حضرت على (علیه السلام) زبان گویاى او را بریدند و بالاخره این دوستدار آل على(علیه السلام) به جرم محبت و حمایت از امیرمومنان (علیه السلام) به طرز دل‌خراشی در كوفه به شهادت رسید.
ـ روایت مظلومیت على(علیه السلام)
شیخ شهید محمد بن مكى روایت كرده از جناب میثم تمار كه گفت: « شبى از شبها امیرمؤمنان(علیه السلام) مرا با خود از كوفه بیرون برد تا به مسجد جعفى رسیدیم. در آنجا امام رو به قبله كرد و چهار ركعت نماز خواند. چون سلام داد و تسبیح گفت، مشغول خواندن دعا شد و سپس به سجده رفت وصورت بر خاك گذاشت و صد مرتبه العفو گفت. سپس برخاست و از مسجد بیرون رفتیم. من همچنان همراه آن حضرت بودم تا به صحرا رسیدیم. امام خطى براى من كشید و فرمود: "از این خط تجاوز مكن" و مرا گذاشت و رفت. آن شب، شب بسیار تاریكى بود. با خود گفتم كه مولاى خودت را در این صحرا تنها گذاشتى، حال آنكه آن حضرت دشمنان بسیار زیادى دارد. تو چه عذرى نزد خدا و رسول او خواهى داشت؟ به خدا قسم كه در عقب آن حضرت خواهم رفت تا از احوال ایشان با خبر شوم اگر چه امرشان را مخالفت كرده باشم. از این رو به جست‌وجوى امیرمؤمنان (علیه السلام) رفتم تا او را یافتم در حالیكه سر خود را تا نصف بدن در چاهى كرده و با چاه گفت وگو مى كرد، همین كه حضور مرا احساس كرد، گفت: "كیستی؟" گفتم: "میثم". فرمود: "آیا تو را امر نكردم كه از آن خط تجاوز نكنی؟ "عرض كردم: "اى مولاى من! بر جان شما از دشمنان ترسیدم پس دلم طاقت نیاورد". حضرت فرمود: "آیا شنیدى چیزى از آن چه مى گفتم؟ "گفتم: "نه مولاى من!" فرمود: "اى میثم! در سینه من دردهایى است كه وقتى بر دلم سنگینى مى كند و سینه ام را مى فشارد، زمین را با دستهاى خود مى كنم و رازها و دردهاى خود را در آن آشكار مى كنم. پس هر وقت كه آن زمین گیاهى برویاند، آن گیاه از تخمى است كه من در آن زمین كاشته ام"!!» .