متن ادبی «حضرت رقیه (س) آرزوی قشنگ بابا»

(زمان خواندن: 2 - 4 دقیقه)

شماره صفحه در مجله: پدیدآورنده


سید علی ‏اصغر موسوی
می‏چکند از نگاه‏ها، پنهان  ***  اشک‏ها، یادگار دریایند
آسمان هم به گریه می‏آید  ***  وقتی از چشم «کودکی»، آیند

کودکی مانده در دل غربت  ***  خفته امّا درون ویرانه
آن که روزی نگاه زیبایش  ***  شد حدیث هزار پروانه
جرم او را کسی نمی‏دانست  ***  جرم پروانه را نمی‏دانند
آن‏چه مردم شنیده می‏گویند  ***  رسمِ جانانه را، نمی‏دانند
چشم‏ها را گشوده، می‏نالید  ***  در فضای غریبِ ویرانه
مثل شمعی که اشک می‏ریزد  ***  در سکوت حزینِ یک خانه
ناله‏هایش، اگرچه می‏گفتند:
«غربت خانه کرده بی‏تابش»  ***  دور می‏زد درون تاریکی
لحظه لحظه، نگاه بی‏خوابش  ***  جست‏وجوهای او، نشان می‏داد
انتظار کسی، به جان دارد!
سر به بالا گرفته، می‏پرسید:
عمّه، این خانه، آسمان دارد؟!  ***  آسمان را گرفت در آغوش
مثل یک عقده در گلو، افسرد!   ***  آرزوی قشنگِ «بابا» هم!
در همان آخرین نگاهش، مُرد  ***  حضرت قاسم علیه‏السلام یادگار برادر

محمد کامرانی اقدام
یادگار برادر بود و پاره جگر حسن علیه‏السلام . شوقی شگفت در چشم‏های شیدایش موج می‏زد. رنگ چشم‏هایش «اَحْلی مِنَ العسل» بود. سیمایش شکفته‏تر از گل بود. با عاطفه‏تر از هر آغوشی، عطشناک، رو در روی تنهایی عمو ایستاد و هیچ نگفت. فرات در آن طرفِ فتوت موج می‏زد و دریای وفا در این طرف حادثه، سر به زیر و عطشناک، تشنه یک جرعه نگاه رضایتمند حسین علیه‏السلام بود.
«عمو جان تشنه خوناب تیغم  ***مکن از باده عشقت دریغم»
نگاه حسین علیه‏السلام بر قامت بالای قاسم دیری نپایید و چونان ابری بارور و بهاری، در ناگهانی از بغض شکفت و بارید. نگاه قاسم یادآور مدینه است و غربت اندوه‏بار کوچه‏های آن. نگاه قاسم موج‏خیز است و با سیاهی در ستیز. نگاهی است ژرف‏تر از زخم‏های عمیق تنهایی و غربت.
قاسم همچنان سر به زیر انداخته است و چشم انتظار لحظه تلاقی تبسّم و اشک است.
«از پشت آسمانتْ فلک می‏کند خطاب  ***  کای به ز روی مَه، مَه روی زمین تویی
اینک این حسین علیه‏السلام است که غرق در این همه زلالی و زیبایی، دست در آغوش تماشای قاسم می‏کند و زیبایی زیبنده او را مرور می‏کند.
زیبایی زیبنده قاسم را مرور می‏کند و با یک پلک زدن، به پس کوچه‏های مدینه می‏رسد، به لحظه‏های تنهایی برادر. نگاه حسین از بقیع می‏گذرد و در جوار روضه پیامبر صلی‏الله‏علیه‏و‏آله ، خیمه می‏زند. به یاد می‏آورد زمانی را که بر شانه‏های پیامبر می‏نشست و غرق در لبخندهای معطر پیامبر می‏شد. حسین علیه‏السلام ، چشم‏های خیس خود را که گشود، بی‏تابی قاسم را در آغوش خود یافت. کدامین اجازه می‏تواند رنگ شیرین چشم‏های قاسم را از حسین علیه‏السلام بگیرد؟
کدامین اجازه است که باید از دل حسین علیه‏السلام بر زبانش جاری شود؟! که عشق، گذشتن از وابستگی‏ها است، و سلوکی است بی‏توقف. و حسین علیه‏السلام سکوت کرد و سکوت، سکوتی که علامت رضایت است و نشانه دلتنگی‏های ناگزیر.
سکوت، علامت رضایت است و رضایت حسین علیه‏السلام سرمایه سعادت ابدی. قاسم که پاسخ را در سکوت عمو یافته بود، آسیمه سر، در آغوش حسین علیه‏السلام شناور شد. چشم در چشم حسین علیه‏السلام دوخت و با زبان بی‏زبانی، ایثار ماندگار عمو را ستود.
قاسم، این یادگار بهار زخمی برادر، لباس رزم به تن می‏کند. تا به بزم شوریدگان درآید. قاسم می‏رود، و با او رودی از نگاه حسین علیه‏السلام جاری می‏شود. قاسم می‏رود، گویی دل و جان حسین علیه‏السلام می‏رود.
ای منظری که می‏روی از چشم تر بمان  ***  در قاب چشم منتظرم یک نظر بمان
آفتاب روز عاشورا به سرخی کامل خود نزدیک می‏شود و آسمان با غزل بارانی خویش به بدرقه قاسم می‏شتابد. زخم‏ها، آغوش خود را به پیشوازش می‏گشایند. تا چند لحظه بعد، قاسم مهمان تبسّم عمو خواهد شد. حسین در آن سوی واقعه، لحظه‏های تماشایی و سرشار از تمنای قاسم را مرور می‏کند، تمنایی که آتش بر دل حسین علیه‏السلام می‏زند، تمنایی که:
«عمو جان تشنه خوناب تیغم *** مکن از باده عشقت دریغم
سرم دارد هوای نی‏سواری ***  سرم را بر سر نی می‏گذاری
عمو جان گر به صف افتاده‏ام من  ***  چرا پس از قلم افتاده‏ام من
بده جامی که دست افشان شوم من ***  به جشن تیغ‏ها مهمان شوم من
و حسین علیه‏السلام برخاست و دید که انتظار، در چشم منتظر قاسم موج می‏زند. و زمان آن رسیده بود که شربت شهادت را بر کام قاسم ریزد.