54 - گريستن بر فراق خويشاوندان

(زمان خواندن: 3 - 5 دقیقه)

پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله ) بسيار رقيق القلب و عطوف و مهربان بود. در سال ششم هجرت وقتى از ابواء (محلى بين مكه و مدينه ) مى گذشت ، قبر مادر خود را زيارت و بازسازى كرد و كنار قبر او غمگنانه گريست (478).
وقتى پيامبر پس از نبرد احد، بالاى سر شهيدان حاضر شد، با ديدن پيكر جناب حمزه بن عبدالمطلب كه پس از شهادت ، هند (مادر معاويه بن ابى سفيان )، آن را مثله كرده بود، دردمندانه گريست (479).
پس از تولد امام حسين (عليه السلام)، وقتى نوزاد را براى نام گذارى خدمت پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله ) بردند، پيامبر او را در آغوش گرفت و با تاءثر شديد گريه كرد. چون از آن گرامى پرسيدند كه براى چه گريه مى كنيد؟ فرمود: ((براى اين فرزند دلبند خود گريه مى كنم كه گروهى از كافران ستمگر بنى اميه ، او را مى كشند. خداوند آنها را مشمول شفاعت من نفرمايد(480))).
پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله ) در وفات فرزندش ابراهيم ، نيز اشك مى ريخت و مى فرمود: ((چشم اشك مى ريزد و دل اندوهمند است ، ولى سخنى كه خلاف رضاى الهى باشد، نمى گويم و ما براى تو اى ابراهيم غمگين هستيم (481))).
در سال دهم پس از بعثت ، اندكى پس از نجات مسلمانان از محاصره اقتصادى قريش در شعب ابوطالب ، به فاصله اندكى ، دو يار و حامى صميمى و وفادار پيامبر؛ يعنى حضرت ابوطالب ، عموى ارجمند و بزرگوار او و حضرت خديجه ، همسر مهربان و ايثارگرش درگذشتند. وفات آن دو براى پيامبر بسيار اندوه بار بود. پيامبر در سوگ هر يك از آن دو سخت گريست و بعدها نيز از آنها هميشه ياد مى كرد. بسيار اتفاق مى افتاد كه با زنده شدن خاطره خديجه ، به ياد او و نيكى ها و مهربانى هايش ‍ مى گريست (482).
به روايت حضرت صادق (عليه السلام)، هنگامى كه فاطمه بنت اسد، مادر اميرالمؤمنين على (عليه السلام) از دنيا رفت ، على (عليه السلام) (با حالتى كه غم و اندوه كاملا در رخسارش ديده مى شد) خدمت پيامبر آمد. آن جناب فرمود: چه شده ؟ عرض كرد: مادرم از دنيا رفت . پيامبر فرمود: مادر من از دنيا رفته است و شروع به گريه كرد و مى گفت : مادر جان ! سپس ‍ پيراهن و رداى خود را به على (عليه السلام) داد و فرمود با اينها او را كفن كنيد. وقتى فارغ شديد، مرا نيز خبر دهيد. جنازه را كه به مدفن آوردند، پيامبر بر او نماز گزارد كه بر هيچ كس پيش و پس از او چنين نمازى نخوانده بود. آنگاه داخل قبر فاطمه شد و در آنجا خوابيد. پس از دفن . فرمود: فاطمه . پاسخ داد: لبيك يا رسول الله . پرسيد: آنچه پروردگارت وعده داده بود، درست يافتى ؟ پاسخ داد: بلى ، خدا شما را بهترين پاداش عنايت كند. آنگاه پيامبر در ميان قبر فاطمه بنت اسد مناجاتى طولانى كرد.
همين كه از قبر خارج شد، پرسيدند عملى كه با جنازه فاطمه كرديد، از خوابيدن در قبر و كفن كردن با لباس خود و نماز خواندن طولانى و راز و نياز طولانى ، با هيچ كس چنين نكرديد؟ فرمود: آرى ، اينكه لباس خودم را كفنش قرار دادم ، براى آن بود كه روزى كيفيت محشور شدن مردم را در قيامت برايش شرح مى دادم كه بسيار متاءثر شد و گفت : آه واى بر من . به لباس خود كفنش كردم و در نماز از خدا خواستم كه آنها كهنه نشوند تا همان گونه در قيامت محشور گردد و داخل بهشت شود. خداوند نيز پذيرفت . اينكه داخل قبرش شدم ، به واسطه آن بود كه روزى به او گفتم وقتى ميت را در قبر مى گذارند، دو ملك (نكير و منكر) از او خواهند پرسيد. گفت : آه به خدا پناه مى برم از چنين روزى . در قبرش خوابيدم و پيوسته از خدا درخواست كردم تا درى از بهشت براى او باز شد و به باغستانى از باغ هاى بهشت وارد گرديد(483).
((ابوبصير نيز مى گويد: از حضرت صادق (عليه السلام) شنيدم كه فرمود: وقتى رقيه ، دختر پيامبر از دنيا رفت ، حضرت رسول بر فراز قبر او ايستاد و دستهاى خود را به سوى آسمان بلند كرد و گريست . عرض كردند: يا رسول الله (صلى الله عليه و آله )! براى چه به سوى آسمان دست بلند كرديد و گريستيد؟ فرمود: از خدا خواستم دخترم ، رقيه را از فشار قبر، به من ببخشد.
همچنين انس مى گويد: كسى با زن و فرزندش مهربان تر از رسول گرامى نبود. حضرت پسرى شيرخوار در حومه شهر داشت كه به سوى آنجا رهسپار مى شد و ما نيز با او مى رفتيم . داخل خانه مى شد، آتش مى افروخت و بر آن مى دميد. پسرش ابراهيم را مى گرفت ، مى بوسيد و مى بوييد و سپس بر مى گشت . هنگامى كه پسر چشم از جهان فرو بست ، فرمود: او را در كفن نپوشانيد تا بدو بنگرم . كودك را آوردند. خويش را بر وى افكند و گريست (484).

- پینوشتها -

478- فروع كافى ، ج 1، ص 301.
479- طبقات الكبرى ، ج 1، ص 116.
480- بحار الانوار، ج 43، ص 239.
481- فروع كافى ، ج 1، ص 72.
482- كشف الغمه ، صص 151 - 153.
483- بحار الانوار، ج 6، ص 232.
484- صحيح مسلم ، ج 7، ص 76.