15 شـوال

(زمان خواندن: 4 - 8 دقیقه)

١ ـ وقوع ردّ الشمس برای حضرت امیرالمؤمنین علی(علیه السلام)
٢ ـ وقوع جنگ بنی قینقاع
٣ ـ وقوع جنگ احد
٤ ـ شهادت حضرت حمزه (علیه السلام)
٥ ـ وفات حضرت عبدالعظیم حسنی (علیه السلام)

1 ـ ردّ الشمس
در این روز بازگشت خورشید برای امیرمؤمنان(علیه السلام) به وقوع پیوست.
این واقعه برای آن حضرت دو بار اتفاق افتاده است: یكی در زمان پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) در نزدیكی مسجد قبا، و دیگری پس از رحلت آن حضرت در سرزمین بابل در نزدیكی حلّه.
علامه امینی (ره) به تفصیل، احادیث ردّ الشمس را به طرق مختلف و همچنین نام كسانی كه درباره آن كتاب تالیف كرده اند، بیان فرموده است.

2 ـ وقوع جنگ بنی قینقاع
در پانزدهم شوال سال دوم هـ .ق. غزوه بنی قینقاع واقع گردید. این جنگ که بین مسلمانان و جماعتی از یهودیان اطراف مدینه اتفاق افتاد، به پیروزی مسلمانان ختم شد و عاقبت هفتصد تن از یهودیان اسیر شدند که رسول گرامی اسلام(صلی الله علیه و آله و سلم) از کشتن آنها صرف نظر ولی آنها را تبعید نمودند و اموال، خانه ها و باغ‌هایشان برای مسلمانان بر جای ماند.

3 ـ وقوع جنگ احد
در پانزدهم شوال سال سوم هـ .ق. جنگ احد به وقوع پیوست. در این جنگ مسلمانان هزار نفر بودند كه به نوشته برخی سیصد نفر در بین راه برگشتند. كفار 3000 نفر بودند که البته در تاریخ 2000، 4000 و 5000 نفر هم گفته‌اند. تعداد كشته‌های كفار 22 یا 23 یا 28 نفر، و تعداد شهدای مسلمانان 70 نفر بود. در این روز دندان و پیشانی پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) شکسته شد.

ـ فداكاری های امیرمؤمنان (علیه السلام) در احد
در این روز بر اثر فداكاری ها و شجاعت‌هایی كه امیرالمؤمنین (علیه السلام) در دفاع از وجود شریف خاتم الانبیاء (صلی الله علیه و آله و سلم) و حفاظت از آن حضرت نشان داد، جراحتهای زیادی بر بدن مباركش رسید؛ در حالی كه دیگران فرار كرده بودند. پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) فرمود: «یا علی! آیا می‌شنوی كه از آسمان‌ها تو را مدح می كنند. یكی از ملایكه به نام رضوان می گوید: "لا فتی الا علی لا سیف الا ذوالفقار"». امیرمؤمنان(علیه السلام) می فرماید: « از خوش‌حالی گریستم و خداوند سبحان را بر این نعمت حمد كردم».
در این جنگ پیروزی در ابتدا از آن مسلمانان بود؛ ‌ولی اندکی كه به تعقیب دشمن رفتند و میدان خالی شد، بازگشتند و مشغول جمع آوری غنایم شدند.بیشتر نگهبانان از دستور پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) سرپیچی و محل نگهبانی خود را رها كردند و به جمع آوری غنایم پرداختند.
خالد بن ولید، از سردسته‌های كفار در این جنگ، از همان موضع حمله كرد. تعداد اندكی از نگهبانان دره كه نرفته بودند شهید شدند و كفار از پشت سر به مسلمانان حمله كردند. فراریان كفار هم تا این وضع را دیدند بازگشتند و حمله به مسلمانان شدت گرفت. جراحت های فراوانی بر بدن پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) رسید و شیطان فریاد برآورد: «محمد كشته شده است!
« مسلمانان با شنیدن این ندا فراركردند و فقط چند نفری از وجود مبارك پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) محافظت میكردند كه عبارت بودند از: امیرمؤمنان(علیه السلام) و ابودجانه كه شهید شد و زنی به نام نسیبه و انس بن نضر كه تازه از مدینه رسیده بود.
عمر بن خطاب می گوید: «در احد با پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) بیعت كرده بودیم  بر اینكه کسی فرار نکند و هر كس از ما كه فرار كند گمراه و هر كس از ما كشته شود، شهید است».
احمد بن حنبل می‌گوید: «ابوبكر و عمر در این جنگ فرار كردند. هنگامی كه امیرمؤمنان (علیه السلام) در تعقیب فراریها بود، عمر در حالی كه اشك چشمانش را پاك میكرد، برگشت و به ایشان عرض كرد: "مرا ببخشید!!" امیرمؤمنان فرمود: "آیا تو نبودی كه صدا زدی: محمد كشته شده است.
به دین قبلی خود برگردید"»؟!! عمر گفت: «"این كلام را ابوبكر گفته است!"» ‌در اینجا بود كه این آیه نازل شد: اِنَّ الَّذینَ تَوَلَّوا مِنكَ يَومَ التُّقَی الجمعانِ اَنَّمَا استَزَلَّهُمُ الشَّیطانُ!» و .
امام صادق(علیه السلام) می‌فرماید: «در جنگ احد امیرمؤمنان(علیه السلام) در حال دفاع از پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) بود که دیگر اصحاب فرار كردند. آن حضرت همچون شیر غضبناك از قفای گریختگان رفت و اول به عمر بن خطاب رسید، كه به اتفاق عثمان و حارث بن حاطب و عده‌ای دیگر به سرعت فرار میكردند. حضرت فریاد برآورد: "ای جماعت! بیعت شكستید و پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) را تنها گذاشتید و به سوی جهنم می‌گریزید"؟»
عمر بن خطاب می گوید: «علی را دیدم با شمشیر پهنی كه مرگ از آن می‌چكید و چشمهایش از خشم مانند دو قدح خون بود، یا مانند دو كاسة روغنی كه آتش در آن افروخته باشند، می‌درخشید. فهمیدم كه اگر به ما برسد به یك حمله ما را خواهد كشت. این بود كه جلو رفتم و عرض كردم: "ای ابالحسن! تو را به خدا سوگند می دهم كه دست از ما برداری، كه عرب را عادت است كه گاهی می گریزد و گاهی حمله می‌كند . زمانی كه حمله می‌كند تلافی گریختن را می‌نماید؛ پس آن حضرت ما را رها كرد؛ به خدا قسم چنان ترسی از آن حضرت در دل من افتاد كه تا كنون از دلم خارج نشده است!"»
در این جنگ بر بدن مبارك امیرمؤمنان(علیه السلام) هنگام حمایت از پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) 90 جراحت بر صورت ، سر ، سینه، شكم، دست و پا رسید. پس جبرئیل نازل شد و عرض كرد: «ای محمد! به خدا قسم این عمل علی بن ابی طالب مواسات است». پیامبر فرمود: «این بدان جهت است كه من از اویم و او ازمن است»  جبرئیل عرض كرد: «و من از شما دو بزرگوارم».

4 ـ شهادت حضرت حمزه (علیه السلام)
در روز پانزدهم شوال سال سوم هـ .ق. در گیر و دار جنگ احد، جناب حمزة بن عبدالمطلب(علیه السلام) عموی گرامی پیامبر خدا(صلی الله علیه و آله و سلم) به شهادت رسید. آن حضرت برادر رضاعی پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) بود، چون هر دو بزرگوار از زنی به نام ثویبه شیر خورده بودند.
وی مردی شجاع و باهیبت بود و در جنگ احد به دست وحشی و به دستور هند همسر ابوسفیان كشته شد. هند به سبب كشته شدن پدر و برادر و عمویش در جنگ بدر، ابتدا قصد نبش قبر مادر پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) را داشت؛ ولی كفار قریش از ترس نبش قبور امواتشان، مانع شدند. این بود كه او وحشی را با دادن وعده هایی، به كشتن پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) یا علی مرتضی(علیه السلام) و یا حمزه تحریك كرد. وحشی گفت: «از كشتن پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) و پسر عمویش عاجزم، ولی برای كشتن حمزه كمین می كنم».
او در میدان جنگ، نیزه‌ای بر سینه و یا شكم مبارك حضرت حمزه زد و آن حضرت را شهید كرد. وقتی خبر به هند دادند، آن خبیث دستور داد سینة آن حضرت را بشكافد و جگر مبارك او را بیرون آورد. وقتی خواست به جگر حمزه دندان بزند، دندانهای نحسش كارگر نشد. همچنین هند با خنجری گوشها، ‌بینی و ... آن حضرت را جدا كرد و به گردن انداخت.
پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) هنگامی كه حمزه را با آن وضع دیدند،‌گریستند و عبای مبارك را روی او كشیدند كه خواهرش صفیه او را به آن حال نبیند. ‌امیرمؤمنان و فاطمه زهرا (علیهما السلام) و صفیه و دیگران بر آن گریستند. پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) بر بدن مبارك او نماز خواندند و او را در احد دفن نمودند. بعد از چهل سال معاویه خواست نهری از احد عبور دهد که با قبر حضرت حمزه برخورد نمود و سر بیلها به پای حمزه رسید و فورا خون جاری شد!
حضرت امام رضا (علیه السلام) به نقل از رسول اکرم(صلی الله علیه و آله و سلم) فرمودند: «بهترین برادران من علی(علیه السلام) و بهترین عموهای من حمزه است».

5 ـ وفات حضرت عبدالعظیم حسنی (علیه السلام)
در پانزدهم شوال سال 255 هـ .ق.  حضرت ابوالقاسم عبدالعظیم حسنی فرزند عبدالله بن علی بن حسن بن زید بن حسن بن علی بن ابیطالب (علیه السلام) وفات یافت. ایشان از عالمان مشهور و از فضلای محدثان است كه در زهد و ورع زبانزد خاص و عام بوده و از امام جواد و امام هادی(علیهما السلام) روایت نقل كرده است.
نقل شده که ایشان به طور ناشناس وارد ری شدند و از ترس بنی عباس در ساربانان در خانة یكی از شیعیان زندگی می كردند.  تا هنگام وفات كسی متوجه نشد آن بزرگوار كیست تا اینكه بعد از وفات، خواستند آن بزرگوار را غسل دهند، نوشته‌ای در لباس او یافتند كه نسب شریف خود را در آن نوشته بود و اکنون مرقد مطهرش در شهر ری مشهور است.
همسر حضرت عبدالعظیم ،‌خدیجه، دختر قاسم بن حسن بن زید بن حسن بن علی بن ابی طالب (علیهم السلام) است. بعضی امام زاده قاسم در شمال تهران را پدر خدیجه همسر حضرت عبدالعظیم میدانند.
دختر آن حضرت سلمی است كه حضرت عبدالعظیم او را به عقد محمد بن ابراهیم بن ابراهیم بن حسن بن زید بن حسن علی بن ابی طالب(علیهم السلام) در آورد که ثمرة ازدواج سه پسر به نام های عبدالله و حسن و احمد بود.