شعر : شب و خورشید و ...

(زمان خواندن: 1 - 2 دقیقه)

شب و خورشيد و آشيانه ي من
نورباران شده است خانه ي من
طَبَقِ نور شد در اين دل شب
پاسخ گريه ي شبانه ي  من
بوي بابا رسد مرا به مشام
ابتا مرحبا! سلام، سلام
*****
مصحفِ روي دست من سر تو است
هيفده آيه نقش منظر تو است
زخم هاي سر بريده ي تو
شاهد زخم هاي پيکر تو است
دررگ حنجر تو ديده شده
که سرت از قفا بريده شده
*****
تو نبودي فراق آبم کرد
عمه بيدار ماند و خوابم کرد
صوت قرآن تو دلم را برد
لب خشکيده ات کبابم کرد
اي علي بر لب تو بوسه زده!
چوبِ کي برلب تو بوسه زده؟
*****
تا به رويت فتاد چشم ترم
پاره شد مثل حنجرت جگرم
خواستم پا نهي به ديده ي من
پس چرا با سر آمدي به برم
دامن دخت داغديده ي تو
گشت جاي سر بريده ي تو
*****
طفل قامت خميده ديده کسي؟!
مثل من داغديده، ديده کسي؟!
بر روي دست دختر کوچک
سر از تن بريده ديده کسي؟!
من نگويم به من تبسّم کن
با نگاهت کمي تکلّم کن
*****
ماهِ در خاک و خون کشيده ي من!
گل سرخ زتيغْ، چيده ي من!
کاش جاي سَر بريده ي تو
بود اينجا سَر بُريده ي من
نيزه بر صورتِ تو چنگ زده
کي به پيشاني تو سنگ زده؟
*****
هر کجا از تو نام مي بردم
از عدو تازيانه مي خوردم
وعده ي ما خرابه بود ولي
کاش در قتلگاه مي مردم
به خدا شاميان بدند، بدند
تو نبودي مرا زدند، زدند
*****
کودک وحي کي حقير شود؟
طفل آزاده چون اسير شود؟
از تو مي پرسم اي پدر! ديدي
دختر چارساله پير شود؟
قامت خم گواه صبر من است
گوشه ي اين خرابه قبر من است
*****
حيف از اين لب و دهن باشد
که بر او چوبْ بوسه زن باشد
دوست دارم که وقت جان دادن
صورتت روي قلب من باشد
اشک تو جاري از دو عين من است
بوسه ي من شهادتين من است
*****
شاميان گريه ي مرا ديدند
همگي کف زدند و خنديدند
من گل نوشکفته اي بودم
همه با تازيانه ام چيدند
تازيانه گريست بر بدنم
بدنم گشت رنگ پيرهنم
*****
همه عالم گريستند به من
همچو «ميثم» گريستند به من
دل تنگ عدو نسوخت ولي
سنگ ها هم گريستند به من
گريه بايد براي غربت من
که شود اين خرابه تربت من
*****

منبع :
فضائل و مناقب اهل البیت (علیهم السلام)