كسانى كه در مجلس يزيد پليد شفاعت سر مطهر امام (عليه السلام) را كردند كه مورد جسارت واقع نشود

(زمان خواندن: 4 - 7 دقیقه)

 چند نفر بودند كه در مجلس يزيد پليد زبان به شفاعت گشودند تا آن ناپاك جسارت به سر مطهر امام (عليه السلام) نكند و اغلب آنها را يزيد به قتل رساند.
ابو مخنف در مقتل خود نقل مى ‏كند: از جمله حضار مجلس يزيد رأس الجالوت بود، وى از بزرگان و اكابر علماء يهود محسوب مى ‏شد و وقتى كلمات و مزخرفات يزيد را شنيد و افعال و حركات قبيح و ناپسند او را ديد طاقتش طاق شد و گفت:
اى يزيد: سوالى دارم و جوابش را مى ‏خواهم بشنوم.
يزيد گفت: بپرس.
رأس الجالوت گفت: تو را به خدا سوگند مى ‏دهم كه اين سر بريده كيست و گناهش چيست؟
يزيد گفت: هذا رأس الحسين بن على بن ابيطالب اين سر حسين است كه پدرش على بن ابيطالب و مادرش فاطمه دختر محمد بن عبدالله پيغمبر ما بود.
رأس الجالوت پرسيد: به چه جهت پسر دختر پيغمبر خود را مستحق كشتن دانستيد و او را به قتل رسانيديد؟
يزيد گفت: اهل عراق و كوفيان از كوفه نامه‏ها به وى نوشتند و او را به شهر خود دعوت نمودند كه بيايد و خليفه و رهبر و مقتداء و سرور ايشان باشد، او گول اهل كوفه را خورد با عيال و اطفال و جوانان و پيران به كوفه آمد، عامل من ابن زياد سر راه بر او گرفت و در صحراى كربلا او و همراهانش را كشت و سرهاى آنها را براى من فرستاد.
رأس الجالوت گفت: البته جائى كه پسر دختر پيامبر اسلام (صلى الله عليه و آله و سلم) باشد او اولى و احق به خلافت است از ديگران چقدر كارهاى شما عجيب است اى يزيد ميان من و حضرت داود (عليه السلام) سى و سه پشت و به روايت مرحوم سيد در لهوف هفتاد پشت مى ‏گذرد و هنوز يهود مرا تعظيم و تكريم مى ‏نمايند و خاك قدم مرا به عنوان تبرك بر مى ‏دارند و به سر و صورت خود مى ‏مالند و بى حضور من تزويج نكرده و بدون حضور من امرى را صحيح نمى ‏دانند اما شما امت بى مروت ديروز پيغمبر شما از ميانتان غائب شده پسر او را كشتيد والله انتم شرامة به خدا سوگند شما بدترين امت‏هاى عالم مى ‏باشيد.
يزيد از سخنان رأس الجالوت در غضب شده گفت: اگر نه آن بود كه پيغمبر ما فرمود: من اذى معاهدا كنت خصمه يوم القيامة يعنى كسى كه اذيت كند نامسلمانى را كه در پناه اسلام است و عهدى كرده و بر سر عهد خود مانده خصم او در قيامت خواهم بود هر آينه تو را مى ‏كشتم.
رأس الجالوت گفت: اى يزيد اين سخن را به خود بگو، اين جواب بر ضرر تو است زيرا پيغمبرى كه خصم كسى باشد كه معاهد را اذيت كند آيا خصم تو كه اولاد او را اذيت كرده‏اى نخواهد بود، قربان همچو پيغمبرى، پس رأس الجالوت رو كرد به سر بريده امام (عليه السلام) و عرضه داشت.
يا ابا عبدالله اشهد لى عنه جدك انى اشهد ان لا اله الا الله و ان جدك محمدا رسول الله.
اى ابا عبدالله در نزد جدت شهادت بده كه من از جمله گروندگان به او بوده و به وحدانيت خدا و رسالت جدت پيغمبر شهادت مى ‏دهم.
يزيد گفت از دين خود خارج و داخل در دين اسلام شده و من هم پادشاه اسلامم و همچو مسلمانى را لازم ندارم كه حمايت از دشمن مى ‏كند.
فقد برئنا من ذمتك، جلاد بيا اين يهود مردود را گردن بزن جلاد بحكم آن نمرود آن تازه مسلمان را گردن زد.
در مقتل ابو مخنف آمده:
از جمله كسانى كه در بارگاه يزيد پليد از سر مطهر امام (عليه السلام) شفاعت فرمود جاثليق‏(105) نصارى بود، زمانى كه يزيد پليد چوب خيزران بر دندانهاى حضرت مى ‏زد جاثليق با آن شوكت از در مجلس وارد شد آمد به نزديك تخت ايستاد فى يده عكاز يتوكاء عليه عصائى در دست داشت كه تكيه بر او مى ‏كرد و كان شيخا كبيرا و عليه ثياب سود و على راسه برنسة(106) يعنى جاثليق نصارى مرد پيرى بود كه لباس سياه در بر كرده بود برنسى بر سر داشت در پاى تخت ساعتى ايستاد نگاهى به سر بريده پادشاه مسلمان كرد ديد ماهى رخشان كه نورانى‏تر از مهر درخشانست در طشت طلا افتاده يزيد در كمال حقد و كينه چوب به دندانهاى لطيف و لبهاى شريف وى مى ‏زند جاثليق گفت يا يزيد هذا رأس من اين سر بريده از كيست؟
گفت: سر يك خارجى است كه در زمين عراق بر ما خروج كرده كشته شد.
پرسيد: نامش چيست؟
گفت: حسين بن على.
پرسيد مادرش كيست؟
گفت: فاطمه زهراء دختر پيغمبر (صلى الله عليه و آله و سلم).
پرسيد: براى چه پسر دختر پيغمبر شما مستوجب قتل شده؟
يزيد پليد گفت: اهل عراق نامه‏ ها به وى نوشته و او را طلبيدند تا خليفه و امام زمان خود سازند عامل من ابن زياد وى را كشت سر او را براى من فرستاد.
جاثليق گفت پس تقصيرش چه بوده اهل عراق او را خواستند و تكليف پسر پيغمبر كه كارش هدايت است آمدن بود وى را بى گناه كشته ‏ايد اكنون يا يزيد ارفعه من يديك والا اهلك الله اين سر را حالا از جلوى روى خود بردار و جسارت باين سر مطهر مكن والا خدا ترا هلاك خواهد نمود زيرا الان در ميان عبادتگاه خود بودم كه صداى رجفه شديدى شنيدم نگاه به آسمان كردم ديدم مردى با صورت رخشان احسن من الشمس از آفتاب درخشانتر بزير آمد و مردمان نورانى صورت همراه او بسيار بودند كه بزير آمدند من از يكى از آنها پرسيدم كه اين بزرگوار كيست گفت خاتم پيغمبران و مهتر بهتر رسولان و اين مردان نورانى پيغمبرانند از آدم صفى الله گرفته تا عيسى روح الله بجهت تعزيت پيغمبر خاتم آمده‏اند.
يزيد از اين سخنان جاثليق به غضب در آمد و گفت: ويلك جئت تخبرنى باحلامك واى بر تو آمده‏اى مرا از اضغاث و احلام خود خبر دهى والله لا ضربن بطنك و ظهرك بخدا اينقدر به شكم و پشتت مى ‏زنم تا بميرى.
جاثليق گفت: چقدر بى حيائى، من آمده‏ام به تو بگويم با پسر پيغمبر خود ظلم مكن، تو مرا تهديد مى ‏كنى؟!
يزيد رو كرد به غلامان خود و گفت:
بگيريد اين پير ترسا را غلامان آمدند گريبان جاثليق را گرفتند و جعلوا يضربونه بالسياط شروع كردند با تازيانه بر سر و صورت آن بيچاره زدن بقدرى كه زار و ناتوان شد پس جاثليق رو كرد به سر بريده امام حسين (عليه السلام) گفت يا ابا عبدالله در نزد جدت محمد مصطفى (صلى الله عليه و آله و سلم) شهادت بده كه من شهادت دادم به وحدانيت خدا و اقرار كردم به رسالت جدت محمد مصطفى (صلى الله عليه و آله و سلم) و شهادت مى ‏دهم كه پدرت على (عليه السلام) اميرالمومنين بود.
يزيد از اين كلام جاثليق گفت:
پدرت على اميرالمومنين بود به غضب در آمد و گفت بزنيد دوباره شروع كردند آن بيچاره را تازيانه زدن كه تمام اعضايش را در هم شكستند پس جاثليق رو كرد به يزيد و گفت بزن بخدا قسم كه مى ‏بينم رسول خدا را پيش روى من ايستاده پيراهنى از نور و تاجى از طلا مرصع در دست دارد مى ‏فرمايد اين قميص نور و اين تاج زرين مال تست كه بيائى و بپوشى و در بهشت رفيق من باشى بجهت آنكه به اهل بيت من محبت كردى و در راه پسرم زجر كشيدى ساعتى نگذشت كه جاثليق تازه مسلمان جان داد و از آلام راحت شد.
شعر

روى دل در حديقه جان كرد           منزل اندر فضاى جانان كرد

از جمله كسانى كه در مجلس شوم يزيد پليد شفاعت از سر مطهر امام (عليه السلام) نمود و آن ناپاك را از اهانت به سر مقدس حضرت (عليه السلام) بازداشت و وى را توبيخ كرد سفير ملك روم بود كه حكايتش را ذيلا مى ‏نگاريم.