از شناخت خدا به شناخت امام می رسيم یا برعکس؟ آیا این دو تناقض دارند؟

(زمان خواندن: 4 - 7 دقیقه)

فرستنده : علی
متن سؤال :
از شناخت خدا به شناخت امام می‌رسیم یا برعکس؟ آیا این دو تناقض دارند؟
/=//=//=//=//=//=//=//=//=//=//=//=//=//=//=/
پاسخ :
سلام علیکم
تناقضی در بین نیست؛
می‌توان گفت: در مقامی و مرتبه‌ای، از راه شناخت امام به شناخت خداوند می‌رسند : «من أراد الله بدأ بکم ... و من قصده توجّه بکم»؛ «بنا عُرف الله»
و در مقام و مرتبه‌ای بالاتر، شناخت امام متوقّف بر شناخت خداوند است : «اللهمّ عرّفنی نفسک فإنّک إن لم تعرّفنی نفسک ... لم أعرف حجّتک ...»
/=//=//=//=//=//=//=//=//=//=//=//=//=//=//=/
بطور کلّی در موضوع مورد سؤال با دائره‌ای وسیع‌تر که شامل همه‌ی مخلوقات بشود،
آیات و روایات، با نگاه اوّلیه، دو دسته‌ی متفاوت به نظر می‌رسد :
ـ بعضی از آنها مانند آیه‌ی کریمه‌ی ﴿سنریهم آیاتنا فی الآفاق و فی أنفسهم حتی یتبيّن لهم أنه الحقّ﴾ و نیز مانند ﴿وَ مِنْ آیاتِهِ خَلْقُ السَّماواتِ وَ الأَرْضِ وَ اخْتِلافُ أَلْسِنَتِكُمْ وَ أَلْوانِكُمْ إِنَّ فی‏ ذلِكَ لآیاتٍ لِلْعالِمینَ﴾ و همچنین مانند ﴿وَ مِنْ آیاتِهِ مَنامُكُمْ بِاللَّيْلِ وَ النَّهارِ وَ ابْتِغاؤُكُمْ مِنْ فَضْلِهِ إِنَّ فی‏ ذلِكَ لآیاتٍ لِقَوْمٍ يَسْمَعُونَ﴾
و مانند آیات دیگر در همین معنی ...
مردم را ترغیب می‌کند به سوی اینکه از طریق مخلوقات (که آیات و آثار و افعال خداوند هستند) به وجود او و صفات کمال او (چون علم و قدرت بی‌پایانش) پی ببرند (برهان إن) ؛
برگ درختان سبز در نظر هوشیار هر ورقش دفتری است معرفت کردگار
ـ و در مقابل، برخی دیگر مانند ﴿أ فی الله شكّ﴾؟
و مانند ﴿أ و لم یكف بربّك أنه علی كلّ شیء شهید﴾ در دنباله‌ی ﴿سنریهم آیاتنا فی الآفاق ...﴾
و مانند فراز دعای صباح : یا من دلّ علی ذاته بذاته
و در دعای ابوحمزه : بِكَ عَرَفْتُكَ وَ أَنْتَ دَلَلْتَنِی عَلَيْكَ وَ دَعَوْتَنِی إِلَيْكَ وَ لَوْ لاَ أَنْتَ لَمْ أَدْرِ مَا أَنْتَ
و در دعای عرفه : كَيْفَ يُسْتَدَلُّ عَلَيْكَ بِمَا هُوَ فِی وُجُودِهِ مُفْتَقِرٌ إِلَيْكَ أَ يَكُونُ لِغَيْرِكَ مِنَ الظُّهُورِ مَا لَيْسَ لَكَ حَتَّی يَكُونَ هُوَ الْمُظْهِرَ لَكَ مَتَی غِبْتَ حَتَّی تَحْتَاجَ إِلَی دَلِیلٍ يَدُلُّ عَلَيْكَ وَ مَتَی بَعُدْتَ حَتَّی تَكُونَ الْآثَارُ هِيَ الَّتِی تُوصِلُ إِلَيْكَ عَمِيَتْ عَيْنٌ لاَ تَرَاكَ عَلَيْهَا رَقِیباً وَ خَسِرَتْ صَفْقَةُ عَبْدٍ لَمْ تَجْعَلْ لَهُ مِنْ حُبِّكَ نَصِیباً
دلالت می‌کند بر اینکه شناخت خداوند فطری است و انسان ـ بلکه همه موجودات ـ او را می‌شناسند، یا بر اینکه خداوند را به خودش باید شناخت، بلکه باید موجودات دیگر و مخلوقات را به سبب او شناخت (برهان لِم) ؛
روز درصحرا که رفته با شتاب ! تـا بـه نـور شمـع جـویـد آفتـاب ؟
حلّ مسأله به این است که : معرفت و شناخت خداوند، از این جهت، دارای دو مرتبه‌ی متفاوت و دو درجه‌ی متفاضل است؛
پی بردن از اثر به مؤثّر و از معلول به علّت و از مخلوق به خالق ، و خلاصه، شناختن خدا به سبب آثار و افعالش، راهی است عقلی و مطابق با سطح درک عمومی مردم . هر کس دارای حدّ متوسط نیروی عقل باشد، قانون عمومی علّت و معلول را درک می‌کند، و بدون نیاز به نبوغ و هوش فوق‌العاده، از همان راه می‌تواند منتقل شود به وجود خالق کلّ پدیده‌ها و آفریننده‌ی تمامی آفریده‌ها.
و همین مقدار، برای شکل‌گیری اساس باورهای دینی، و ورود در جرگه‌ی متديّنین و یکتاپرستان، و رستگاری از هلاکت کفر و شرک ، کفایت می‌کند.
اما در مرتبه‌ی بالاتر از مرتبه‌ی عمومی و متوسط، مرتبه‌ای عالی‌تر و درجه‌ای والاتر هست که افراد ویژه و دارای نبوغ سرشار و صفای باطن، در آن رتبه از درک قرار دارند، و با دقّت نظر خاص به جهان می‌نگرند.
اینان می‌فهمند که شناختن خالق به سبب مخلوق، و پی بردن به اصل از راه فرع، و هدایت شدن به سوی خداوند با راهنمایی ذرّه‌ای که هستی و وجودش و اوصاف و کمالاتش و همه چیزش و نخ نخِ تار و پودش از آنِ حق و و در چنگ مالکيّت حق است، و سراسرِ بود و نمودش ترشّح و تفضّلی از رشحات بی‌کران، و تراوش و افاضه‌ای از دریای نامتناهی فیض و احسان اوست ، همچون پیدا کردن سرچشمه‌ی نور است بواسطه‌ی روشنایی شمعی.
و اینچنین کسی که از دیدن خورشیدِ عالمتاب نابینا است، و با وجود روز روشن، در شب تیره و تاریک بسر می‌برد، پس قطعاً شمع و سوسوی ضعیف آن را نیز نمی‌بیند؛
شمع جویی و آفتاب، بلند؟ روز بس روشن و تو در شب تار!
طبعاً این گروه با هوش سرشار جبلّی خویش و نورانيّتی که بواسطه‌ی تقوای الهی در دل پاکشان پدید آمده، یکسره چشم امید از مخلوق و اثر و فعل و پدیده بربسته، درمی‌یابند که خودشان نیز جلوه‌ای و پرتوی از آن کانون لایتناهی بوده و سراسر گدایی و فقر محض و متعلّق‌الوجود به آن غنیّ بالذات و قيّوم کلّ ذوات‌اند، و برای آشنایی بیشتر با خدای خود، با تضرّع و ابتهال به آستان دربار او رفته، با اندک احساس عظمت و کبریایش از عمق جان و روح خود اعتراف به عدميّت و فنای خویش و هستی و غنای مطلق او می‌نمایند.
و ادراک واقعی عجز و فقر و هیچی خود و همه چیزيّت او ، خود مرتبه‌ی والایی از معرفت و ادراک است (که این هم جز با ادراک و با صِرف توصیف و توضیح، نمی‌تواند حاصل شد).
و چون عنایت ویژه‌ی حضرت حق شامل حالشان شد و به مقام منیع معرفت و شناخت او نائل آمدند، از آن رهگذر که همه‌ی عوالم وجود و شراشر کون و هستی طرّاً جلوه‌ها و پرتوهای وی می‌باشند، روشن است که هر آنکه صاحبِ صورت را شناسد، صورت او را بخوبی می‌شناسد؛ و هر آنکس که با خورشید آشناست با اشعه و لمعات او به نکویی آشناست؛ پس خدای را به خدای شناخته و جمله اشیاء را نیز به او دریافته است.
نتیجه اینکه در مقامی و مرتبه‌ای، از راه شناخت امام به شناخت خداوند می‌رسند : «من أراد الله بدأ بکم ... و من قصده توجّه بکم» ؛ «بنا عُرف الله»
و در مقام و مرتبه‌ای بالاتر، شناخت امام متوقّف بر شناخت خداوند است : «اللهمّ عرّفنی نفسک فإنّک إن لم تعرّفنی نفسک ... لم أعرف حجّتک ...»
إِلَهِی أَمَرْتَ بِالرُّجُوعِ إِلَی الآثَارِ فَأَرْجِعْنِی إِلَيْكَ بِكِسْوَةِ الأَنْوَارِ وَ هِدَايَةِ الاِسْتِبْصَارِ
حَتَّی أَرْجِعَ إِلَيْكَ مِنْهَا ، كَمَا دَخَلْتُ إِلَيْكَ مِنْهَا
مَصُونَ السِّرِّ عَنِ النَّظَرِ إِلَيْهَا وَ مَرْفُوعَ الْهِمَّةِ عَنِ الاِعْتِمَادِ عَلَيْهَا
إِنَّكَ عَلَی كُلِّ شَيْ‏ءٍ قَدِیرٌ