چون اولاد رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) و ذرارى فاطمه زهراء سلام الله عليها را با چشم پر آب و جگرهاى خون شده وارد كوفه خراب كردند از هجوم تماشائيان راه عبور مسدود شده بود، قريب بيست سر بالاى نيزه بود و شصت و چهار زن بر شتران و بعضى بر قاطر و برخى در محملهاى بى روپوش كه عرب او را اقتاب مى خواند سوار بودند، در بغل هر خانمى دختر بچهاى سر و پاى برهنه با چشمى اشگبار قرار داشت، كوفيان از مرد و زن، كوچك و بزرگ به تماشاى ايشان ايستاده بودند، بعضى خندان و برخى گريان به نظر مى آمدند.
از جديله اسدى نقل شده كه مى گفت:
سال شصت و يك هجرى در كوفه بودم كه لشگر ابن زياد از كربلاء برگشته بودند و اسيران آل احمد مختار را وارد بازار كوفه كردند زنان چندى را ديدم كه گريبانها دريده سينه و صورتها خراشيده و متصل لطمه بر صورت مى زدند و اشگ مى ريختند، من از پير مردى احوال پرسى آن اسيران دل شكسته را كردم.
پير مرد در جواب گفت: آيا نمى بينى سر پسر پيغمبر (صلى الله عليه و آله و سلم) را كه بر بالاى نيزه است...
در همين اثنا كه شيخ براى من قضيه را بيان مى كرد زنى را ديدم مانند طلاى بى غش بر كوهان شتر لنگ و لاغرى نشسته كه آن شتر نه جهاز داشت و نه آن مخدره داراى حجاب بود، پرسيدم:
اى شيخ اين بانوى مجلله كيست؟
گفت: ام كلثوم دختر على بن ابيطالب (عليه السلام) است.
پشت سر ام كلثوم جوانى عليل و بيمار را ديدم كه بر كوهان شتر لاغرى قرار گرفته اما با سر برهنه و خون از ساق پاى آن عليل سيلان داشت، پرسيدم: اين جوان بيمار كيست؟
گفت: على بن الحسين عليهما السلام است.
از ديدن آن بزرگوار گريه راه گلوى مرا گرفت، ديگر قوت حرف زدن نداشتم اما مى ديدم كه زنهاى كوفه بر بالاى پشت بام به تماشا بر آمده بودند به اين اطفال خردسال كه در بغل زنان بودند نان و خرما مى دادند ام كلثوم مى فرمود: حرج على من يتصدق علينا اهل البيت فان الصدقة علينا حرام اى زنها اين دلسوزى نيست كه مى كنيد، بگذاريد اطفال ما از گرسنگى بميرند صدقه بر ما اهل بيت حرام است سپس دست مى آورد و نان و خرما را از دست اطفال مى گرفت.
از اين حالت ام كلثوم صداى گريه از مرد و زن بلند شد و برخى كه شناختند ايشان اولاد پيغمبر (صلى الله عليه و آله و سلم) بوده و آن سر، سر فرزند زهراء است گريبان دريدند ضجه و ناله بر آوردند: وا ابن بنت نبى الله وا حسناه وا حسيناه.
در ميان بانوان محترمه، خانمى را ديم سر برهنه، مو پريشان كه دو طرف صورت خود را به مو پوشيده بود، علاوه دو دست خود را به صورت نهاده بود، آنقدر ساتر نداشت كه صورت خود را از نامحرمان بپوشاند.
پرسيدم: اين مخدره كيست؟
گفت: اين سكينه خاتون دختر امام حسين (عليه السلام) است.
بعد ديدم سه دختر صغيره بر يك شتر رديف نشستهاند و هر سه مثل ماه تابان اما برهنه و عريان و گيسوهايشان روى دوششان پريشان پرسيدم: ايشان كيستند؟
گفت: يكى رقيه خاتون و ديگرى صفيه خاتون و آن سومى فاطمه صغرى است.
از ديدن حالت آن دختران آن قدر به سر و صورت خود زدم كه چشمان من از نور افتاد.
به همين نحو مخدرات ديگر پشت سر هم آمدند و گذشتند تا آنكه مخدره مجللهاى را ديدم كه با چشمان گريان صيحه مى زد و مى فرمود: اما يغضون ابصاركم عن حرم رسول الله آيا از تماشاى حرم رسول خدا چشم نمى بنديد؟
ديدم صداى خلق به ناله بلند شد، پرسيدم: اين مخدره كيست؟
گفت: هذه زينب بنت على (عليه السلام)
بعد ديدم كه آن مخدره فرمود: اى اهل كوفه مردان شما مردان ما را كشتند اكنون زنان شما بر ما گريه مى كنند پس مردان ما را كه كشت؟!
مردم كوفه از سخنان آن مخدره چنان به گريه افتادند كه شورش در شهر افتاد، چشم خود را از نگاه پوشيدند و پشت دست به دندان گزيدند.
در شرح برخى از احوالات اهل اهل بيت اطهار عليهم السلام در ورود به كوفه خراب
- بازدید: 1256