نگاهی به شخصیت و عملکرد حضرت عباس (علیه ‏السلام)

(زمان خواندن: 10 - 19 دقیقه)

نگاهی به شخصیت و عملکرد حضرت عباس (علیه ‏السلام)زندگانی حکمت‏آمیز و غرور آفرین پیشوایان معصوم (علیهم ‏السلام) و فرزندان برومندشان، سرشار از نکات عالی و آموزنده در راستای الگوگیری از شخصیت کامل و بارز آنان بوده و نیز درس‏های تربیتی آنان نسبت به فرزندان خویش، در تمامی زمینه‏های اخلاقی و رفتاری، سرمشق کاملی برای تشنگان زلال معرفت و پناهگاه استواری برای دوستداران فرهنگ متعالی اهل بیت عصمت (علیهم ‏السلام) و به ویژه برای نسل جوان، خواهد بود. از آن جا که زندگانی پرخیر و برکت اهل بیت (علیهم ‏السلام) در بردارنده دو اصل استوار «حماسه و عرفان» است، پرداختن به بُعد حماسی زندگانی آنان و فرزندانشان که در معرض پرورش و تربیت ناب اسلامی قرار داشته‏اند، برای عامّه مردم و به ویژه جوانان جذّاب و گام مؤثری در عرصه تبلیغ اهداف خواهد بود.
همچنین غبار برخی شبهات عامیانه را از چهره مخاطبان مبلغان دینی، در راستای معرفی و تبلیغ اهداف و انگیزه‏های اهل بیت (علیهم ‏السلام) خواهد سترد. شبهاتی از قبیل این که چرا مبلغان بیشتر به جنبه‏های عاطفی و خصوصاً به مظلومیت اهل بیت پیامبر (علیهم ‏السلام) می‏پردازند؟ اگر چه پاسخ به این پرسش ساده، برای مبلغان بسیار روشن و بدیهی است، اما باید به خاطر داشت که مبلّغ می‏بایست ضمن پاسداشت احترام شنوندگان و مخاطبان خود، برای تأثیرگذاری بیشتر در آنان، پاسخگو و برآورنده نیازهای روحی آنان، با اطلاع رسانی بیشتر در ابعاد حماسی آن بزرگ مردان حماسه و اندیشه و هدایت نیز باشد. با این پیش درآمد، می‏توان با تبیین جنبه‏های حماسی شخصیت پور بی هماورد حیدر (علیه‏ السلام) در زوایایی از زندگانی آن حضرت که کمتر بیان شده است، گام مؤثری برداشت. این نوشتار سعی دارد، با بررسی زندگانی حضرت عباس (علیه‏ السلام) پیش از رویداد روز دهم محرم سال 61 هجری، به ابعاد حماسی شخصیت او، با نگاهی به فعالیت‏های دوران نوجوانی و شرکت وی در جنگ‏ها، چهره روشن‏تری از آن حضرت به تصویر کشد.
ولادت و نام‏گذاری
داستان شجاعت و صلابت عباس (علیه‏ السلام) مدت‏ها پیش از ولادت او، از آن روزی آغاز شد که امیرالمؤمنین(علیه‏ السلام) از برادرش عقیل خواست تا برای او زنی برگزیند که ثمره ازدواجشان، فرزندانی شجاع و برومند در دفاع از دین و کیان ولایت باشد.1 او نیز «فاطمه» دختر «حزام بن خالد بن ربیعة» را برای همسری مولای خویش انتخاب کرد که بعدها «ام ‏البنین» خوانده شد. این پیوند، در سحرگاه جمعه، چهارمین روز شعبان سال 26 هجری، به بار نشست.2 نخستین آرایه ‏های شجاعت، در همان روز، زینت بخشِ غزل زندگانی عباس (علیه‏ السلام) گردید؛ آن لحظه‏ای که علی (علیه‏ السلام) او را «عباس» نامید. نامش به خوبی بیانگر خلق و خوی حیدری بود. علی (علیه‏ السلام) طبق سنت پیامبر (صلی‏الله‏علیه‏وآله)در گوش او اذان و اقامه گفت. سپس نوزاد را به سینه چسباند و بازوان او را بوسید و اشک حلقه چشانش را فراگرفت. ام ‏البنین(علیهاالسلام) از این حرکت شگفت زده شد و پنداشت که عیبی در بازوان نوزادش است. دلیل را پرسید و نگارینه‏ای دیگر بر کتاب شجاعت و شهامت عباس(علیه‏ السلام) افزوده شد. امیرالمؤمنین (علیه‏ السلام) حاضران را از حقیقتی دردناک، اما افتخارآمیز، که در سرنوشت نوزاد می‏دید، آگاه نمود که چگونه این بازوان، در راه مددرسانی به امام حسین (علیه‏ السلام) از بدن جدا می‏گردد و افزود: ای ام ‏البنین! نور دیده‏ات نزد خداوند منزلتی سترگ دارد و پروردگار در عوض آن دو دست بریده، دو بال به او ارزانی می‏دارد که با فرشتگان خدا در بهشت به پرواز درآید؛ آن سان که پیشتر این لطف به جعفربن ابی‏طالب شده است.3
کودکی و نوجوانی
تاریخ گویای آن است که امیرالمؤمنین (علیه‏ السلام) همّ فراوانی مبنی بر تربیت فرزندان خود مبذول می‏داشتند و عباس(علیه‏ السلام) را افزون بر تربیت در جنبه‏های روحی و اخلاقی از نظر جسمانی نیز مورد تربیت و پرورش قرار می‏دادند. تیزبینی امیرالمؤمنین (علیه‏ السلام) در پرورش عباس (علیه‏ السلام)، از او چنین قهرمان نام‏آوری در جنگ‏های مختلف ساخته بود. تا آن جا که شجاعت و شهامت او، نام علی (علیه‏ السلام) را در کربلا زنده کرد.
روایت شده است که امیرالمؤمنین (علیه‏ السلام) روزی در مسجد نشسته و با اصحاب و یاران خود گرم گفتگو بودند. در آن لحظه، مرد عربی در آستانه درب مسجد ایستاده، از مرکب خود پیاده شد و صندوقی را که همراه آورده بود، از روی اسب برداشت و داخل مسجد آورد. به حاضران سلام کرد و نزدیک آمد و دست علی (علیه‏ السلام) را بوسید، و گفت: مولای من! برای شما هدیه‏ای آورده‏ام و صندوقچه را پیش روی امام نهاد. امام درِ صندوقچه را باز کرد. شمشیری آب‏دیده در آن بود. در همین لحظه، عباس (علیه‏ السلام) که نوجوانی نورسیده بود، وارد مسجد شد. سلام کرد و در گوشه‏ای ایستاد و به شمشیری که در دست پدر بود، خیره ماند. امیرالمؤمنین (علیه‏ السلام) متوجه شگفتی و دقت او گردید و فرمود: فرزندم! آیا دوست داری این شمشیر را به تو بدهم؟ عباس (علیه‏ السلام) گفت: آری! امیرالمؤمنین (علیه‏ السلام) فرمود: جلوتر بیا. عباس (علیه‏ السلام) پیش روی پدر ایستاد و امام با دست خود، شمشیر را بر قامت بلند او حمایل نمود. سپس نگاهی طولانی به قامت او نمود و اشک در چشمانش حلقه زد. حاضران گفتند: یا امیرالمؤمنین! برای چه می‏گریید؟ امام پاسخ فرمود: گویا می‏بینم که دشمن پسرم را احاطه کرده و او با این شمشیر به راست و چپ دشمن حمله می‏کند تا این که دو دستش قطع می‏گردد4... و این گونه نخستین بارقه‏های شجاعت و جنگاوری در عباس (علیه‏ السلام) به بار نشست.
شرکت در جنگ‏ها، نمونه ‏های بارزی از شجاعت
1ـ آب رسانی در صفین
پس از ورود سپاه هشتاد و پنج هزار نفری معاویه به صفین، وی به منظور شکست دادن امیرالمؤمنین (علیه‏ السلام)، عده زیادی را مأمور نگهبانی از آب راه فرات نموده و «ابوالاعور اسلمی» را بدان گمارد. سپاهیان خسته و تشنه امیرالمؤمنین(علیه‏ السلام) وقتی به صفین می‏رسند، آب را به روی خود بسته می‏بینند. تشنگی بیش از حد سپاه، امیرالمؤمنین (علیه‏ السلام)را بر آن می‏دارد تا عده‏ای را به فرماندهی «صصعة‏بن صوحان» و «شبث بن ربعی»، برای آوردن آب اعزام نماید. آنان به همراه تعدادی از سپاهیان، به فرات حمله کرده و آب می‏آورند.5 که در این یورش امام حسین(علیه‏ السلام)و اباالفضل العباس(علیه‏ السلام) نیز شرکت داشتند که مالک اشتر این گروه را هدایت می‏نمود.6به نوشته برخی تاریخ نویسان معاصر، هنگامی که امام حسین(علیه‏ السلام) در روز عاشورا از اجازه دادن به عباس(علیه‏ السلام) برای نبرد امتناع می‏ورزد، او برای تحریض امام حسین(علیه‏ السلام) خطاب به امام عرض می‏کند: «آیا به یاد می‏آوری، آن گاه که در صفین آب را به روی ما بسته بودند، به همراه تو برای آزاد کردن آب تلاش بسیار کردم و سرانجام موفق شدیم به آب دست یابیم و در حالی که گرد و غبار صورتم را پوشانیده بود و نزد پدر بازگشتم... .»7
2ـ تقویت روحیه جنگاوری عباس (علیه‏ السلام)
در جریان آزاد سازی فرات، توسط لشکریان امیرالمؤمنین(علیه‏ السلام)، مردی تنومند و قوی هیکل به نام «کُرَیْب بن ابرهة»، از قبیله «ذمی یزن»، از صفوف لشکریان معاویه، برای هماوردطلبی جدا شد. در مورد قدرت بدنی بالای او نگاشته‏اند که وی یک سکه نقره را بین دو انگشت شست و سبابه خود چنان می‏مالید که نوشته‏های روی سکه ناپدید می‏شد.8 او خود را برای مبارزه با امیرالمؤمنین(علیه‏ السلام) آماده می‏سازد. معاویه برای تحریک روحیه جنگی او می‏گوید: علی(علیه‏ السلام) با تمام نیرو می‏جنگد [و جنگجویی سترگ است] و هر کس را یارای مبارزه با او نیست.[آیا توان رویارویی با او را داری؟] کریب پاسخ می‏دهد: من [باکی ندارم و] با او مبارزه می‏کنم. نزدیک آمد و امیرالمؤمنین(علیه‏ السلام) را برای مبارزه صدا زد. یکی از پیش مرگان مولا علی(علیه‏ السلام) به نام «مرتفع بن وضاح زبیدی» پیش آمد. کریب پرسید: کیستی؟ گفت: هماوردی برای تو!. کریب پس از لحظاتی جنگ، او را به شهادت رساند و دوباره فریاد زد: یا شجاع‏ترین شما با من مبارزه کند، یا علی(علیه‏ السلام) بیاید. «شَرحبیل بن بکر» و پس از او «حرث بن جلاّح» به نبرد با او پرداختند، اما هر دو به شهادت رسیدند.
امام علی(علیه‏ السلام) در این جا با بکار بستن یک تاکتیک نظامی کامل، سرنوشت مبارزه را به گونه‏ای دیگر رقم زد و از آن جا که «خدعه» در جنگ جایز است،9 تاکتیک نظامی بکار برد. او فرزند رشید خود عباس(علیه‏ السلام) را که در آن زمان علی رغم سن کم، جنگجویی کامل و تمام عیار به نظر می‏رسید،10 فرا خواند و به او دستور داد که اسب، زره و تجهیزات نظامی خود را با او عوض کند و در جای امیرالمؤمنین در قلب لشکر بماند و خود لباس جنگ عباس(علیه‏ السلام) را پوشیده بر اسب او سوار شد و در مبارزه‏ای کوتاه، اما پر تب و تاب، کریب را به هلاکت رساند... و به سوی لشکر بازگشت و سپس محمد بن حنفیه را بالای نعش کریب فرستاد تا با خونخواهان کریب مبارزه کند11 و ... . امیرالمؤمنین از این حرکت چند هدف را دنبال می‏کرد؛ هدف بلندی که در درجه اول پیش چشم او قرار داشت، روحیه بخشیدن به عباس(علیه‏ السلام) بود که جنگاوری نو رسیده بود و تجربه چندانی در نبرد نداشت و الا ضرورتی در انجام این کار نبود و نیز افراد دیگری هم غیر از عباس (علیه‏ السلام) برای این کار وجود داشت. از این رو، این رفتار خاص، بیانگر هدفی ویژه بوده است. در درجه دوم، او می‏خواست لباس و زره و نقاب عباس(علیه‏ السلام) در جنگ‏ها شناخته شده باشد و در دل دشمن، ترسی از صاحب آن تجهیزات بیندازد و برگ برنده را به دست عباس(علیه‏ السلام) در دیگر جنگ‏ها بدهد تا هر گاه فردی با این شمایل را دیدند، پیکار علی(علیه‏ السلام) در خاطرشان زنده شود. و در گام واپسین (به روایت برخی تاریخ نویسان)، امام با این کار می‏خواست کریب نهراسد و از مبارزه با علی(علیه‏ السلام) شانه خالی نکند.12 و همچنان سرمست از باده غرور و افتخارِ به کشتن سه تن از سرداران اسلام، در میدان باقی بماند و به دست امام کشته شود تا هم او، هم همرزمان زرپرست و زور مدارش، طعم شمشیر اسلام را بچشند.
اما نکته دیگری که فهمیده می‏شود، این است که با توجه به قوت داستان از جهت نقل تاریخی، تناسب اندام عباس(علیه‏ السلام)، در سنین نوجوانی، چندان تفاوتی با پدرش ـ که مشهور است قامتی میانه داشته‏اند ـ نداشته که امام می‏توانسته بالاپوش و کلاهخود فرزند جوان یا نوجوان خود را بر تن نماید. از همین جا می‏توان به برخی از پندارهای باطل پاسخ گفت که واقعاً حضرت عباس(علیه‏ السلام) از نظر جسمانی با سایر افراد تفاوت داشته است و علی رغم این که برخی تنومند بودن عباس(علیه‏ السلام) و یا حتی رسیدن زانوان او تا نزدیک گوش‏های مرکب را انکار کرده و جزء تحریفات واقعه عاشورا می‏پندارند، حقیقتی تاریخی به شمار می‏رود. اگر تاریخ گواه وجود افراد درشت اندامی چون کریب (در لشکر معاویه) بوده باشد، به هیچ وجه بعید نیست که در سپاه اسلام نیز افرادی نظیر عباس(علیه‏ السلام) وجود داشته باشند؛ که او فرزند کسی است که در قلعه خیبر را از جا کند و بسیاری از قهرمانان عرب را در نوجوانی به هلاکت رساند. آن سان که خود می‏فرماید: «من در نوجوانی بزرگان عرب را به خاک افکندم و شجاعان در قبیله معروف «ربیعه» و «مضر» را درهم شکستم...».13
3. درخشش در جنگ صفین
در صفحات دیگری از تاریخ این جنگ طولانی و بزرگ که منشأ پیدایش بسیاری از جریان‏های فکری و عقیدتی در پایگاه‏های اعتقادی مسلمانان بود، به خاطره جالب و شگفت‏انگیز دیگری در درخشش حضرت عباس(علیه‏ السلام) بر می‏خوریم. این گونه نگاشته‏اند: در گرماگرم نبرد صفین، جوانی از صفوف سپاه اسلام جدا شد که نقابی بر چهره داشت. جلو آمد و نقاب از چهره‏اش برداشت. هنوز چندان مو بر چهره‏اش نروییده بود، اما صلابت از سیمای تابناکش خوانده می‏شد. سنش را حدود هفده سال تخمین زدند. آمد مقابل لشکر معاویه، با نهیبی آتشین، مبارز خواست. معاویه به «ابوشعشاء» که جنگجویی قوی در لشکرش بود، رو کرد و به او دستور داد تا با وی مبارزه کند. ابوشعشاء با تندی به معاویه پاسخ گفت: مردم شام مرا با هزار سواره نظام برابر می‏دانند [اما تو می‏خواهی مرا به جنگ نوجوانی بفرستی؟]، آن گاه به یکی از فرزندان خود دستور داد تا به جنگ حضرت برود. پس از لحظاتی نبرد، عباس(علیه‏ السلام) او را به خون غلتاند. گرد و غبار جنگ که فرو نشست، ابوشعشاء با نهایت تعجب دید که فرزندش در خاک و خون می‏غلتد. او هفت فرزند داشت. فرزند دیگر خود را روانه کرد، اما نتیجه تغییری ننمود تا جایی که همگی فرزندان خود را به نوبت به جنگ با او می‏فرستاد، اما آن نوجوان دلیر همگی آنان را به هلاکت رساند. در پایان ابوشعشاء که آبروی خود و پیشینه جنگاوری خانواده‏اش را بر باد رفته می‏دید، به جنگ با او شتافت؛ اما حضرت او را نیز به هلاکت رساند. به گونه‏ای که دیگر کسی جرأت بر مبارزه با او به خود نمی‏داد و تعجب و شگفتی اصحاب امیرالمؤمنین(علیه‏ السلام) نیز برانگیخته شده بود. هنگامی که به لشگرگاه خود بازگشت، امیرالمؤمنین(علیه‏ السلام) نقاب از چهره‏اش برداشت و غبار از چهره‏اش سترد....14
دوشادوش امام حسن(علیه‏ السلام)
اما با وجود شرایط نابه‏سامان پس از شهادت امام علی (علیه‏ السلام)، حضرت عباس(علیه‏ السلام) دست از پیمان خود با برادران و میثاقی که با علی(علیه‏ السلام) در شب شهادت او بسته بود، برنداشت و هرگز پیش‏تر از آنان گام برنداشت و اگر چه صلح، هرگز با روحیه جنگاوری و رشادت ایشان سازگار نبود، اما او ترجیح می‏داد اصل پیرویِ بی چون و چرا از امام برحق خود را به کار بندد و سکوت نماید. در این اوضاع نابهنجار حتی یک مورد در تاریخ نمی‏یابیم که او علی رغم عملکرد برخی دوستان، امام خود را از روی خیرخواهی و پند دهی مورد خطاب قرار دهد. این گونه است که در آغاز زیارتنامه ایشان که از امام صادق(علیه‏ السلام) وارد شده است، می‏خوانیم: «السلامُ عَلَیکَ أیّها العَبدُ الصّالحُ، المُطیع لِلّهِ و لِرَسولِهِ و لأَمیرالمؤمنینَ و الحَسَنِ و الحُسَینِ صَلّی الّلهُ عَلیهِم وَ سَلَّمَ» ؛ «درود خدا بر تو ای بنده نیکوکار و فرمانبردار خدا و پیامبر خدا و امیرالمؤمنین و حسن و حسین که سلام خدا بر آن‏ها باد».15 البته اوضاع درونی و بیرونی جامعه هرگز از دیدگان بیدار او پنهان نبود و او هوشیارانه به وظایف خود عمل می‏کرد. پس از بازگشت امام مجتبی(علیه‏ السلام) به مدینه، عباس(علیه‏ السلام) در کنار امام به دستگیری از نیازمندان پرداخت و هدایای کریمانه برادر خود را بین مردم تقسیم می‏کرد. او در این دوران، لقب «باب الحوائج» یافت16 و وسیله دستگیری و حمایت از محرومین جامعه گردید. او در تمام این دوران، در حمایت و اظهار ارادت به امام خویش کوتاهی نکرد. تا آن زمان که دسیسه پسر ابوسفیان، امام را در آرامشی بی بدیل، در جوار رحمت الهی سکنی داد و به آن بسنده نکرده و بدن مسموم او را نیز آماج تیرهای کینه توزی خود قرار دادند. آن جا بود که کاسه صبر عباس(علیه‏ السلام) لبریز شد و غیرت حیدری‏اش به جوش آمد. دست بر قبضه شمشیر برد، اما دستان مهربان امام حسین(علیه‏ السلام) نگذاشت آن را از غلاف بیرون آورد و با نگاهی اشک آلود برادر غیور خود را باز هم دعوت به صبر نمود.17
یاور وفادار امام حسین(علیه‏ السلام)
معاویه که همواره می‏دانست رویارویی با امام حسن (علیه‏ السلام) و یا قتل امام سبب فروپاشی اقتدارش می‏شود، هرگز با امامان بدون زمینه سازی قبلی و عوامفریبی وارد جنگ نمی‏شد و به طور شفاف و مستقیم در قتل امام شرکت نمی‏کرد. اما ناپختگی یزید و چهره پلید و عملکرد شوم او در حاکمیت جامعه اسلامی، اختیار سکوت را از امام سلب کرده بود و امام چاره نجات جامعه را تنها در خروج و حرکت اعتراض‏آمیز به صورت آشکار می‏دید. اگر چه معاویه تلاش‏های فراوانی در راستای گرفتن بیعت برای یزید به کار بست، اما به خوبی می‏دانست که امام هرگز بیعت نخواهد کرد و در سفارش به فرزندش نیز این موضوع را پیش بینی نمود. امام با صراحت و شفافیت تمام در نامه‏ای به معاویه فرمود: اگر مردم را با زور و اکراه به بیعت با پسرت وادار کنی، با این که او جوانی خام، شرابخوار و سگ باز است، بدان که به درستی به زیان خود عمل کرده و دین خودت را تباه ساخته‏ای».18 و در اعلام علنی مخالفت خود با حکومت یزید فرمود: «حال که فرمانروایی مسلمانان به دست فاسقی چون یزید سپرده شده، دیگر باید به اسلام سلام رساند [و با آن خداحافظی کرد]»19. در این میان، حضرت عباس با دقت و تیز بینی فراوان، مسائل و مشکلات سیاسی جامعه را دنبال می‏کرد و از پشتیبانی امام خود دست برنداشته و هرگز وعده‏های بنی امیه او را از صف حق پرستی جدا نمی‏ساخت و حمایت بی دریغش را از امام اعلام می‏داشت. یزید پس از مرگ معاویه به فرماندار وقت مدینه «ولید بن عتبه» نگاشت: حسین(علیه‏ السلام) را احضار کن و بی درنگ از او بیعت بگیر و اگر سر باز زد، گردنش را بزن و سرش را برای من بفرست». ولید از امام خواست تا با یزید بیعت نماید، اما امام سرباز زد و فرمود: «بیعت به گونه پنهانی چندان درست نیست. بگذار فردا که همه را برای بیعت حاضر می‏کنی، مرا نیز احضار کن [تا سعت نمایم]». مروان گفت: امیر! عذر او را نپذیر، اگر بیعت نمی‏کند، گردنش را بزن. امام برآشفت و فرمود: «وای بر تو ای پسر زن آبی چشم! تو دستور می‏دهی که گردن مرا بزنند! به خدا که دروغ گفتی و بزرگتر از دهانت سخن راندی!»20 در این لحظه، مروان شمشیر خود را کشید و به ولید گفت: «به جلادت دستور بده گردان او را بزند، قبل از این که بخواهد از این جا خارج شود. من خون او را به گردن می‏گیرم».
عباس (علیه‏ السلام) به همراه افرادش که بیرون دارالامارة منتظر بودند، با شمشیرهای آخته به داخل یورش بردند و امام را به بیرون هدایت نمودند.21 امام صبح روز بعد آهنگ هجرت به سوی حرم امن الهی نمود و عباس(علیه‏ السلام) نیز همانند قبل، بدون درنگ و تأمل در نتیجه و یا تعلّل در تصمیم‏گیری، بار سفر بست و با امام همراه گردید. و تا مقصد اصلی، سرزمین طفّ از امام جدا نشده و میراث سال‏ها پرورش در خاندان عصمت و طهارت(علیهم ‏السلام) را با سخنرانی‏ها، جانفشانی‏ها و حمایت‏های بی‏دریغش از امام بر خود، به منصه ظهور رساند.


پی‏نوشت‏ها:
1ـ شیخ عباس قمی، نفس المهموم، قم مکتبة بصیرتی، 1405 ق، ص 332.
2ـ سید محسن امین، اعیان الشیعه، بیروت، دارالتعارف للمطبوعات، 1406 ق، ج 7، ص 429.
3ـ محمد بن ابراهیم کلباسی، خصائص العباسیة، مؤسسه انتشارات خامه، 1408 ق، ص 119 و 120.
4ـ محمد علی ناصری، مولد العباس بن علی(علیه‏ السلام)، قم، انتشارات شریف الرضی، 1372 ش، صص 61 و 62.
5ـ عبدالرزاق مقرم، العباس (علیه‏ السلام)، نجف، مطبعة الحیدریة، بی تا، ص 88.
6ـ محمد مهدی حائری مازندرانی، معالی السبطین، بیروت، مؤسسه النعمان، بی تا، ج 2، ص 437، العباس(علیه‏ السلام)، ص 153.
7ـ ابوالفضل هادی منش، ماه در فرات؛ نگرشی تحلیلی به زندگانی حضرت عباس(علیه‏ السلام)، قم، مرکز پژوهش‏های اسلامی صدا و سیما، 1381 ش، ص 47، به نقل از تذکرة الشهداء، ص 255.
8ـ احمد بن محمد المکی الخوارزمی، المناقب، قم، مؤسسه النشر الاسلام، 1411 ق، ص 227، العباس، ص 154.
9ـ در احادیث شیعه و سنی روایاتی مبنی بر جواز به کار بستن فریب جنگی وجود دارد. امیر المؤمنین(علیه‏ السلام) فرمود: در جنگ خندق از رسول خدا شنیدم که فرمود: «الحربُ خُدعةٌ» و سپس فرمود: در جنگ هر چه می‏خواهید، بگویید. (فیض کاشانی، کتاب الوافی، ج 15، ص 123.) ابن هشام نیز در روایتی طولانی، خدعه زدن رسول خدا(صلی‏الله‏علیه‏وآله) را در این جنگ با دشمن نقل کرده که مرحوم شیخ طوسی نیز آن را در باب جهاد(شیخ طوسی، تهذیب الاحکام، ج 6، ص 180) به روایت از ابن هشام (نک: السیرة النبویة لابن هشام، ج 3، ص 183ـ179) نقل می‏نماید. همچنین می‏نویسد: از مسعدة بن صدقه روایت شده: از فردی از نوادگان عدی بن حاتم شنیدم که گفت: امام علی (علیه‏ السلام) در روز جنگ صفین، با صدایی رسا به گونه‏ای که همه شنیدند، فریاد برآورد: به خدا سوگند معاویه و اصحابش را خواهم کشت. سپس بی درنگ زیر لب گفت: ان شاءالله. من عرض کردم: یا امیرالمؤمنین! شما بر آن چه فرمودید، سوگند یاد کردید، اما در پایان، سخنتان را تغییر دادید. چه در سر می‏پرورید؟ [و قصدتان با این سوگند چه صورتی پیدا می‏کند؟] امام پاسخ داد: همانا جنگ خدعه است و من نیز دروغگو نیستم. خواستم سپاهیانم را بر جنگ برانگیزم تا پراکنده نشوند و به نبرد طمع ورزند. پس [قصد مرا از این خدعه] بفهم که اگر خدا بخواهد، تو نیز از آن خدعه انتفاع خواهی برد. و بدان که خدا نیز هنگامی که موسی و هارون را به سوی فرعون فرستاد، فرمود: با او [فرعون [به نرمی سخن گویید، شاید پند گیرد و [از خدای خودش] بترسد (طه/ 44). این در حالی است که به یقین خدا می‏دانست که او پند نخواهد گرفت و نخواهد ترسید، اما بدین وسیله موسی را برای دعوت و گفتگو با فرعون و رفتن به سوی او ترغیب نمود (کتاب الوافی، ج 15، ص 123).
10ـ همان.
11ـ همان، ص 228.
12ـ همان.
13ـ نهج البلاغه دشتی، خطبه 192، ص 398.
14ـ محمد باقر بیرجندی، کبریت الاحمر، تهران، کتابفروشی اسلامیه، 1377ق، ص 385.
15ـ جعفر بن محمد بن جعفر بن قولویه القمی، کامل الزیارات، بیروت، دارالسرور، 1418 ق، ص 441.
16ـ مولد العباس بن علی(علیهماالسلام)، ص 74.
17ـ باقر شریف قرشی، العباس بن علی (علیهماالسلام) رائد الکرامة و الفداء فی الاسلام، بیروت، دارالکتب الاسلامی، 1411ق، ص 112.
18ـ محمد باقر مجلسی، بحارالانوار، بیروت، مؤسسه الرسالة، 1403 ه. ق، ج 44، ص 326.
19ـ همان.
20ـ محمد بن جریر الطبری ، تاریخ الطبری، بیروت، مؤسسه عزالدین، چاپ دوم، ج 3، ص 172؛ سید بن طاووس، المهلوف علی قتل الطفوف، ص 98.
21ـ ابو جعفر محمد بن علی بن شهر آشوب اسروی المازندرانی، مناقب آل ابی طالب، ج 4، ص 88.
مجله یاس –شماره 23