رطب بهشت

(زمان خواندن: 1 - 2 دقیقه)

عايشه خدمت پيامبر صلى الله عليه و آله وارد شد ديد آنحضرت فاطمه عليهاالسلام را مى بوسد. عايشه گفت: يا رسول الله، آيا او را دوست دارى؟ فرمود: بدان قسم بخدا، اگر محبت مرا نسبت به او مى دانستى! محبتت به او زياد مى شد.
شب معراج كه مرا به آسمان چهارم بردند، جبرئيل اذان و ميكائيل اقامه گفت. سپس به من گفته شد: يا محمد نزديك شو. گفتم: من جلو بيفتم در حالى كه تو در حضور من هستى، اى جبرئيل؟ گفت: بلى، خداوند عزوجل پيامبران مرسلش را بر ملائكه ى مقربينش فضيلت داده است. من جلو افتادم، و براى اهل آسمان چهارم نماز خواندم.
بعد به طرف راستم توجه كردم، و ابراهيم را در باغى از باغهاى بهشت ديدم كه گروهى از فرشتگان در آن جمع بودند.
بعد به آسمان پنجم و از آن به آسمان ششم رفتم مرا صدا زدند: يا محمد، پدرت ابراهيم پدر نيكويى است و برادرت على برادر نيكويى است. و قتى به حجابها رسيدم، جبرئيل دست مرا گرفت و داخل بهشت برد. به درختى از نور رسيدم كه در پاى آن درخت دو فرشته به زينت و زيور آراسته بودند. گفتم: حبيبم جبرئيل، اين درخت براى كيست؟ گفت: براى برادرت على بن ابى طالب عليه السلام و اين دو فرشته براى او زينت و زيور كرده اند.
سپس جلو رفتم و رطبى از كره نرم تر و از مشك خوشبوتر و از عسل شيرين تر ديدم. رطبى برداشتم و خوردم و آن خرما در صلب من نطفه شد. وقتى به زمين آمدم خديجه به فاطمه حامله شد. پس فاطمه حوراء انسيه است. وقتى من مشتاق بهشت مى شوم بوى فاطمه را استشمام مى كنم. [الموسوعه الكبرى عن فاطمه الزهراء عليهاالسلام: ج 2 المطاف الاول ح 8 از علل الشرائع و دلائل الامامه.]