ميزان

(زمان خواندن: 13 - 25 دقیقه)

يكى از مواقف هولناك قيامت ، موقف ميزان و سنجش اعمال است و خداوند در اين باره مى فرمايد:
و الوزن يومئذ الحق فمن ثقلت موازينه فاولئك هم المفلحون . و من خفت موازينه فاولئك الذين خسروا انفسهم بما كانوا بآياتنا يظلمون (21) ((يعنى وزن و سنجيدن اعمال در روز قيامت حق است پس هر كس ترازوى حسنات و خوبيهاى او سنگين باشد از رستگاران و هر كس سبك باشد از زيانكاران خواهد بود و آنها به خاطر انكار آيات ما از ستمكارانند.))
و در سوره قارعه فرموده : القارعة ما القارعة (تا آخر سوره ) قارعه يعنى قيامت به جهت آنكه دلها را به ترس و فزع مى كوبد؛ پس معنى چنين است : ((قيامت و چيست قيامت ؟ و چه دانا كرد تو را كه چيست آن ؟ روزى كه مردم مانند پروانه پراكنده اند، و كوهها مانند پشم حلاجى شده ؛ پس آنكس كه حسناتش سنگين باشد در عيش و خوشى پسنديده است و آنكس كه حسناتش سبك باشد جايگاهش هاويه است و تو چه مى دانى هاويه چيست ؟ آتشى است بسيار سوزنده .))
بدان كه براى سنگين كردن ميزان حسنات شايد هيچ عملى مثل صلوات بر حضرت رسول و آل او و مثل حسن خلق نباشد، و من در اينجا به ذكر چند خبر در فضيلت صلوات و سه روايت با چند حكايت در حسن خلق بيان مى كنم .
اخبارى درباره فضائل صلوات :
1- شيخ كلينى (رحمه الله عليه ) به سند معتبر روايت كرده كه حضرت امام محمد باقر (ع) يا امام صادق (ع) فرمودند: هيچ ميزانى سنگين تر از صلوات بر محمد و آل محمد - صلوات الله و سلامه عليهم اجمعين - نيست . وقتى ميزان اعمال انسان سبك باشد در آن صلوات گذارند و سنگين مى شود.
2- از حضرت رسول (ص) مرويست كه فرمود: من روز قيامت نزد ميزانم ، پس هر كه گناهانش بسيار باشد كه كفه سيئاتش سنگين باشد صلواتى را كه براى من فرستاده بياورم تا كفه حسناتش سنگين شود.
3- و نيز شيخ صدوق از حضرت امام رضا (ع) نقل كرده كه فرمود: هر كه قدرت نداشته باشد بر چيزى كه گناهانش را برطرف كند پس بسيار صلوات بر محمد و آل محمد بفرستد كه آن ، گناهان را خراب و ويران مى كند.
4- از دعوات راوندى نقل است كه حضرت رسول صلى الله عليه و آله فرمود كه هر كس به من هر روز سه مرتبه و در هر شب سه مرتبه از روى حب و شوق بر من صلوات فرستد بر خداوند سزاوار است گناهان او را كه در آن شب و آن روز كرده است بيامرزد.
5 - و نيز از آن حضرت مروى است كه در رؤ يا ديدم عمويم حمزة بن عبدالمطلب و برادرم جعفر بن ابى طالب را كه در پيش آنها طبقى است از سدر؛ پس يك ساعتى از آن ميل كردند پس از آن ، سدر مبدل شد به انگور، پس يك ساعتى از آن خوردند پس از آن ، انگور رطب شد، پس يك ساعتى از آن ميل كردند. من نزديك ايشان رفتم و گفتم : پدرم فداى شما باد چه عملى يافتيد كه از همه اعمال افضل باشد؟ گفتند: پدران و مادران ما فداى تو باد، ما بهترين اعمال را صلوات بر تو، و سقايت آب ، و محبت على بن ابى طالب (ع) يافتيم .
6- و نيز از آن حضرت مرويست كه هر كس بر من صلوات بفرستد پيوسته ملائكه براى او استغفار مى كنند.
7- شيخ كلينى از حضرت صادق (ع) روايت كرده كه فرمود: هر گاه نام پيامبر برده شود پس بر او صلوات بسيار فرستيد.
زيرا هر كس بر پيامبر صلوات بفرستد خداوند هزار صلوات بر او فرستد و فرشتگان و مخلوقات الهى بر او صلوات فرستند.
فقير گويد كه شيخ صدوق در معانى الاخبار روايت كرده از حضرت صادق (ع) در معنى ان الله و ملائكته يصلون على النبى الآية . كه آن حضرت فرمود: صلوات از خداوند عز و جل رحمت است و از ملائكة تزكيه است و از مردم دعاست .
و در همان كتاب روايت است كه راوى گفت : ما چگونه بر محمد و آل محمد (عليهم السلام ) صلوات بفرستيم ؟ فرمود: مى گوئيد: صلوات الله و صلوات ملائكته و انبيائه و رسله و جميع خلقه على محمد و آل محمد والسلام عليه و عليهم و رحمه الله و بركاته . گفت : گفتم : چقدر ثواب است براى كسى كه اين صلوات را بر پيغمبر بفرستد؟ فرمود: آنچنان از گناه آزاد خواهد شد مثل روزى كه از مادر متولد شده است .
8 - شيخ ابوالفتوح رازى روايت كرده از حضرت رسول صلى الله عليه و آله كه فرمود: در شب معراج چون به آسمان رسيدم ملكى را ديدم كه هزار دست داشت در هر دستى هزار انگشت و مشغول حساب و شماره كردن با انگشتان بود از جبرئيل پرسيدم كه اين ملك كيست و چه چيزى را حساب مى كند؟ جبرئيل گفت : اين ملكى است موكل بر دانه هاى باران ، حفظ مى كند كه چند قطره از آسمان به زمين نازل شده . پس من به آن ملك گفتم كه تو ميدانى از زمانيكه حق تعالى دنيا را خلق كرده است چند قطره باران از آسمان به زمين آمده است ؟ گفت : يا رسول الله قسم به آن خدايى كه تو را به حق فرستاده به سوى خلق ، غير از آنكه من مى دانم چند قطره باران از آسمان به زمين نازل شده ، به تفصيل هم مى دانم چند قطره به دريا فرود آمده و چند قطره در بيابان و چند قطره در معموره و چند قطره در بستان و چند قطره در شوره زار و چند قطره در قبرستان .
حضرت فرمود: من تعجب كردم از حفظ و تذكر او در حساب خود. پس ‍ گفت : يا رسول الله ، با اين حفظ و تذكر و دستها و انگشتان كه دارم حساب كردن يك چيزى را قدرت ندارم . گفتم : آن چيست ؟ گفت : قومى از امت تو كه در جايى حاضر مى شوند و اسم تو نزد ايشان برده مى شود پس بر تو صلوات مى فرستند من قدرت ندارم ثواب آنها را شماره و حساب كنم .
9- شيخ كلينى در ذيل صلوات عصر جمعه روايت كرده : اللهم صل على محمد و آل محمد الاءوصياء المرضيين بافضل صلواتك و بارك عليهم بافضل بركاتك و السلام عليه و عليهم و رحمه الله و بركاته . هر كه اين صلوات را هفت مرتبه بگويد خداوند بر او به عدد هر بنده ، حسنه اى را رد مى كند و عملش در آن روز مقبول باشد و در روز قيامت كه مى آيد نورى مابين ديدگان اوست .
10 - روايت شده كه هر كه بعد از نماز صبح و نماز ظهر بگويد: ((اللهم صل على محمد و آل محمد و عجل فرجهم )) نميرد تا امام قائم (ع) را درك نمايد.
رواياتى درباره حسن خلق :
1- از ((انس بن مالك )) منقول است كه گفت : وقتى در خدمت حضرت رسول صلى الله عليه و آله بودم بر تن شريف آن جناب بردى بود كه حاشيه و كنار آن غليظ و زبر بود، كه ناگاه عربى بيابانى نزديك آمد و رداى آن حضرت را گرفت و بشدت كشيد به نحوى كه حاشيه ردا در بن گردن آن جناب اثر كرد؛ پس گفت : اى محمد بر اين دو شتر من از مالى كه نزد تست ، بارش كن زيرا كه آن مال خدا است نه مال تو و نه مال پدر تو. حضرت در جواب او سكوت نمود، آنگاه فرمود: مال ، مال خدا است و من بنده خدا هستم ؛ پس فرمود: اى اعرابى آيا از تو قصاص كنم ؟ گفت : نه . حضرت فرمود: چرا؟ گفت : زيرا كه شيوه و خلق تو آنست كه بدى را به بدى مكافات نمى كنى . حضرت خنديد و امر فرمود كه بر يك شتر او جو بار كردند و بر شتر ديگرش خرما.
مؤ لف گويد: كه ذكر اين روايت در اين مقام به خاطر تبرك و تيمن است نه براى بيان حسن خلق حضرت رسول صلى الله عليه و آله يا ائمه هدى (عليهم السلام )، زيرا كه شخصى را كه حق تعالى در قرآن كريم به خلق عظيم ياد مى فرمايد و علماى فريقين در سيرت و خصال حميده اش كتابها نوشته اند يك دهم آنچه را كه در حضرت وجود داشته بيان نكرده اند.
و لقد اجاد من قال :

محمد سيد الكونين و الثقلين***و الفريقين من عرب و من عجم
فاق النبيين فى خَلق و فى خُلق***و لم يدانوه فى علم و لا كرم
و كلهم من رسول الله ملتمس***غرفا من البحر او رشفا من الديم
و هو الذى تم معناه و صورته***  ثم اصطفاه حبيبا بارء النسم
منزه عن شريك فى محاسنه***فجوهر الحسن فيه غير منقسم
فمبلغ العلم فيه انه بشر *** و انه خير خلق الله كلهم

2- از عصام بن المصطلق شامى نقل شده كه گفت : وقتى داخل مدينه معظمه شدم حسين بن على (ع) را ديدم كه با روش نيكو و اخلاق پسنديده اش ، مرا به شگفتى انداخت پس مرا واداشت كه كينه درونى خود را كه از پدرش داشتم ظاهر كنم پس نزديك شدم و گفتم : توئى پسر ابوتراب ؟ فرمود: بلى . فبالغت فى شتمه و شتم ابيه يعنى هر چه توانستم به آن حضرت و پدرش دشنام گفتم . فنظر الى نظرة عاطف رؤ وف ، پس نظرى از روى عطوفت و مهربانى به من كرد و فرمود: اعوذ بالله من الشيطان الرجيم ، بسم الله الرحمن الرحيم خذ العفو و اءمر بالعرف و اءعرض عن الجاهين - الى قوله تعالى - ثم لا يقصرون (22) - و اين آيات اشارت است به مكارم اخلاق كه حق تعالى پيغمبرش را به آن آراست ؛ از جمله آنكه به حداقل از اخلاق مردم اكتفا كند و متوقع زيادتر نباشد و بدى را به بدى مكافات ندهد. و از نادانان روى گرداند، و در مقام وسوسه شيطان به خدا پناه برد ثم قال خفض عليك استغفر الله لى و لك (يعنى ) پس به من فرمود: بر خود كار را سبك بشمار و از خدا آمرزش خود و مرا بخواه ؛ همانا اگر از ما طلب يارى كنى تو را يارى مى كنيم و اگر طلب بخشش كنى تو را عطا مى كنيم ، و اگر طلب ارشاد كنى تو را ارشاد كنيم عصام گفت من از جسارتهاى خود پشيمان شدم . آن حضرت با فراست پشيمانى مرا متوجه شد و فرمود: لا تثريب عليكم اليوم يغفر الله لكم و هو ارحم الراحمين (23) - و اين آيه شريفه حكايت كلام حضرت يوسف پيغمبر (ع) است به برادران خود كه در مقام عفو از تقصير آنها فرمود كه عتاب و ملامتى بر شما نيست ؛ خداوند شماها را بيامرزد و اوست ارحم الراحمين - پس آن جناب به من فرمود كه تو از اهل شامى ؟ عرض كردم : بلى . فرمود: شنشنة اعرفها من اخزم - و اين مثلى است كه حضرت به آن تمثل جست - حاصل آنكه اين دشنام و ناسزا گفتن به ما عادت و خوى اهل شام است كه معاويه در ميان آنها سنت قرار داده پس فرمود: حيانا الله و اياك هر حاجتى كه دارى با گشاده رويى از ماه بخواه تا به تو بدهم . عصام گفت : اين اخلاق شريفه آن حضرت در مقابل آن جسارتها و دشنامها كه از من سر زد چنان زمين بر من تنگ شد كه دوست داشتم كه به زمين فرو مى رفتم لاجرم از نزد آن حضرت آهسته بيرون شدم در حالى كه به مردم پناه مى بردم به نحوى كه آن جناب ملتفت من نشود و مرا نبيند، ولى بعد از آن مجلس هيچ كس مانند او و پدرش محبوب تر نزد من نبودند.
مؤ لف گويد كه صاحب كشاف در ذيل آيه شريفه لا تثريب عليكم اليوم كه حضرت سيدالشهداء به آن تمثل جست روايتى از حسن خلق يوسف صديق نقل كرده كه ذكرش در اينجا مناسب است و آن روايت اين است كه برادران يوسف (ع) پس از آنكه يوسف را شناختند، براى آن جناب پيغام دادند كه تو ما را صبح و شام در سر سفره خود، مى خوانى ما از تو به خاطر آن بلاهائى كه سر تو آورديم خجالت مى كشيم يوسف (ع) فرمود: چرا حيا مى كنيد و حال آنكه شما سبب عزت و شرف من هستيد؟ زيرا كه اگر چه من بر اهل مصر سلطنت دارم لكن ايشان به همان چشم اول به من نگاه مى كنند و مى گويند: سبحان من بلغ عبدا بيع بعشرين درهما ما بلغ يعنى منزه است خداوندى كه بنده اى را كه بيست درهم خريده شده به اين مرتبه رسانيد من الآن به واسطه شما شرف پيدا كردم و در چشمها بزرگ شدم ، زيرا كه دانستند شما برادران من هستيد و من بنده نبودم بلكه نواده ابراهيم خليلم .
و نيز روايت شده كه چون حضرت يعقوب و يوسف به هم رسيدند يعقوب پرسيد: پسر جان برايم بگو كه چه بر سرت آمد؟ گفت : بابا مپرس از من كه برادرانم با من چه كردند بلكه بپرس كه حق تعالى با من چه كرد.
3- شيخ مفيد و ديگران روايت كرده اند كه در مدينه طيبه مردى از اولاد خليفه دوم بود كه پيوسته حضرت امام موسى (ع) را اذيت مى كرد و به آن جناب ناسزا مى گفت و هر وقت كه آن حضرت را مى ديد به اميرالمومنين دشنام مى داد تا آنكه روزى بعضى از كسان آن حضرت عرض كردند كه بگذار تا اين فاجر را بكشيم ، حضرت ايشان را نهى كرد و پرسيد كه آن مرد كجاست ؟ عرض كردند در يكى از نواحى مدينه مشغول زراعت است . حضرت به قصد ديدار او از مدينه بيرون رفت . حضرت وقتى به مزرعه او رسيد و همانطور كه سوار بر الاغ خود بود به داخل مزرعه اش رفت . آن مرد صدا زد كه زراعت ما را نمال ؛ از آنجا نيا. حضرت همانطور كه مى رفت ، ادامه داد تا به او رسيد و نزد او نشست و با او به گشاده روئى و خنده سخن گفت ، و از او سؤ الى كرد كه چه مقدار خرج زراعت كرده اى ؟ گفت : صد اشرفى . فرمود: چه مقدار اميد دارى از آن بهره ببرى ؟ گفت : غيب نمى دانم . حضرت فرمود: من گفتم چه اندازه اميد دارى عايدت بشود؟ گفت : اميدوارم كه دويست اشرفى عايدم شود. پس حضرت كيسه زرى بيرون آوردند كه در آن سيصد اشرفى بود، به او مرحمت كرد و فرمود: اين را بگير و زراعت نيز برايت باقى بماند و خداوند به تو به آن مقدار كه اميد دارى بدهد. عمرى برخاست و سر آن حضرت را بوسيد و از آن جناب درخواست كه از تقصيرات او بگذرد و او را عفو فرمايد. حضرت تبسمى فرمود و برگشت و پس از اين عمرى را در مسجد ديدند نشسته چون نگاهش به آن حضرت افتاد گفت : الله اعلم حيث يجعل رسالته . اصحابش با وى گفتند كه قصه تو چيست ، تو پيش از اين غير اين مى گفتى ؟ گفت : شنيديد آنچه گفتم باز بشنويد، پس شروع كرد به آن حضرت دعا كردن . اصحابش با او نزاع كردند او نيز با ايشان به نزاع برخاست ، پس ‍ حضرت به كسان خود فرمود كداميك بهتر بود آنچه شما اراده كرده بوديد يا آنچه من اراده كردم ؟ همانا من كار او را اصلاح كردم و با پول شر او را برگرداندم .
حكاياتى درباره حسن خلق :
1- نقل است كه روزى مالك اشتر از بازار كوفه مى گذشت و بر تن او پيراهن و عمامه اى از خام بود. يكى از بازاريان كه او را نمى شناخت به نظر حقارت به او نگاه كرد و از روى استهزاء و استخاف گلوله گلى به طرفش پرتاب كرد. مالك از او بگذشت و چيزى به او نگفت . پس به آن مرد گفتند كه آيا مى دانى به چه كسى اين اهانت و استهزاء نمودى ؟ گفت : نه . گفتند: اين شخص مالك اشتر، يار اميرالمؤ منين (ع) بود. آن مرد ترس و لرزه گرفت و عقب مالك برفت تا او را دريابد و عذر خواهى نمايد؛ مالك را در مسجد يافت كه به نماز ايستاده . چون از نماز فارغ شد، آن مرد روى پاهاى مالك افتاد كه ببوسد، مالك فرمود: چرا چنين مى كنى ؟ گفت از آن كارى كه كرده ام عذر مى خواهم مالك فرمود: كه بر تو باكى نيست به خدا سوگند كه من داخل مسجد نشدم مگر براى آنكه براى تو استغفار كنم .
مؤ لف گويد ملاحظه كن كه چگونه اين مرد از حضرت اميرالمؤ منين (ع) كسب اخلاق كرده است ، با آنكه از امراء لشكر آن حضرت است و شجاع و شديد الشوكة است و شجاعتش به مرتبه اى است كه ابن ابى الحديد گفته كه اگر كسى قسم بخورد كه در عرب و عجم شجاعتر از اشتر نيست مگر استادش اميرالمومنين (ع)، گمان مى كنم كه قسمش راست باشد. چه بگويم در حق كسى كه لشكريان معاويه را درهم كوبيد و شكست داد و اميرالمؤ منين (ع) در حق او فرمود كه اشتر براى من چنان بود كه من براى رسول خدا صلى الله عليه و آله ، بودم و به اصحاب خود فرمود كه كاش در ميان شما مثل او دو نفر بود بلكه كاش يك نفر مثل او داشتم و شدت شوكتش بر دشمن از تاءمل در اين اشعار كه از آن بزرگوار است معلوم مى شود:

بقيت وفرى و انحرفت عن العلى***و لقيت اضيافى بوجه عبوس
ان لم اشن على ابن هند غارة***لم تخل يوما من نهاب نفوس
خيلا كامثال السعالى شزبا*** تغدوا ببيض فى الكريهة شوس
حمى الحديد عليهم فكانه***و مضان برق او شعاع شموس 24

بالجمله با اين مقام از جلالت و شجاعت و شدت و شوكت ، حسن خلق او به مرتبه اى رسيده كه يك فرد عادى به او اهانت و استهزاء مى نمايد ولى ابدا تغيير حالى براى او پيدا نمى شود بلكه مى رود در مسجد و نماز مى خواند و براى او دعا و استغفار مى گويد اگر خوب ملاحظه كنى اين شجاعت و غلبه بر هواى نفس خود، بالاتر است از شجاعت بدنى او؛ اميرالمومنين (ع) فرموده : اشجع الناس من غلب هواه .
2- شيخ مرحوم در خاتمه مستدرك از جناب خواجه نصير الدين طوسى قدس سره نقل كرده كه روزى از جانب شخصى كاغذى به دستش رسيد كه در آن كلمات زشت گفته بودند؛ از جمله اين كلمه زشت در آن بود يا كلب بن كلب . خواجه چون آن كاغذ را مطالعه فرمود جواب آنرا به متانت و عبارات خوش مرقوم داشت بدون يك كلمه زشتى ؛ از جمله مرقوم فرمود كه قول تو خطاب به من : اى سگ ، اين صحيح نيست زيرا كه سگ به چهار دست و پا راه مى رود و ناخنهايش بلند و دراز است ولى من قامتم راست است پوستم آشكار و نمايان است ، نه آنكه مانند سگ ، پشم داشته باشم من بر خلاف سگ حرف مى زنم و مى خندم پس اين صفاتى كه در من است با سگ جور نمى آيد در اين صورت نمى توانم سگ باشم .
مؤ لف گويد كه اين اخلاق شريف از اين محقق جليل ، تعجبى ندارد زيرا كه آية الله علامه حلى رضوان الله عليه در حق او فرمود كه اين شيخ افضل عصر خود در علوم عقليه و نقليه بود و كتب بسيارى در علم و حكمت و احكام شرعيه بر مذهب اماميه تاءليف فرموده است .
اين فقير گويد: اينجا جاى تمثل به اين شعر است :

هر بوى كه از مشك و قرنفل شنوى***از دولت آن زلف چو سنبل شنوى

خواجه اين حسن خلق را از رجوع به دستورالعمل و كردار ائمه اطهار صلوات الله عليهم گرفته است ؛ آيا نشنيده اى كه حضرت اميرالمؤ منين (ع) شنيد كه مردى قنبر را دشنام مى دهد، قنبر خواست كه دشنام او را برگرداند كه حضرت او را ندا كرد: مهلا يا قنبر (آرام باش اى قنبر) بگذار كه اين شخص دشنام دهنده خوار باشد همانا با سكوت خود خداوند رحمان را خشنود مى كنى و شيطان دشمن خود را شكنجه مى دهى ؛ سوگند به خداوند كه مؤ من خدا را با حلم و بردبارى خشنود مى كند و با خاموشى خود شيطان را خشمناك مى سازد.
همه گروهها به مدح و ستايش خواجه برخاسته اند؛ جرجى زيدان در آداب اللغة العربيه در ترجمه او گفته كه كتابخانه اى ساخت و آن را پر از كتابهاى گوناگون كرد كه تعداد به چهار صد قبه مى رسيد. و اقام المنجمين و الفلاسفه و وقف عليها الاوقاف فزها العلم فى بلاد المغول على يد هذا الفارسى كانه قبس منير فى ظلمه مدلهمه .
و حقير در كتاب فوائد الرضويه كه در تراجم علماء اماميه است ترجمه اين بزرگوار را به اندازه اى كه فراخور آن كتاب بود نگاشتم و نوشتم كه اصل آن جناب از وشاره است كه يكى از بلوك جهرود ده فرسخى بلده قم است لكن ولادت با سعادتش در طوس در يازدهم جمادى الاولى سنه 597 (پانصد و نود و هفت ) واقع شده و در آخر روز دوشنبه هجدهم ذى الحجه سنه 672 وفات كرد و در بقعه منوره كاظميه به خاك سپرده شد و بر لوح مزارش ‍ نوشتند: و كلبهم باسط ذراعيه بالوصيد بعضى تاريخ فوت آن جناب را به نظم در آورده و گفته :

نصير ملت و دين پادشاه كشور فضل***يگانه اى كه چه او مادر زمانه نزاد
به سال ششصد و هفتاد و دو به ذى الحجه***به روز هيجدهم درگذشت در بغداد

3- نقل شده كه روزى شيخ الفقهاء مرحوم حاج شيخ جعفر صاحب كشف الغطاء در اصفهان پيش از آنكه نماز شروع كند وجهى بين فقرا قسمت نمود پس از اتمام آن به نماز ايستاد. يكى از سادات فقير خبردار شد، بين دو نماز خدمت شيخ رسيد و عرض كرد كه مال جدم را به من باز ده ، فرمود: تو دير آمدى و اكنون ديگر چيزى نمانده كه به تو بدهم . سيد در غضب شد و آب دهان خود را بر محاسن مبارك شيخ افكند شيخ از محراب برخاست ، و دامن خود را گرفت و در ميان صفوف جماعت گردش كرد و فرمود كه هر كه ريش شيخ را دوست دارد به سيد كمك كند پس مردم دامن شيخ را پر از پول نمودند. شيخ آنها را به سيد داد پس از آن به نماز عصر ايستاد. خوب ملاحظه كن در اين خلق شريف كه به چه مرتبه رسيده در اين بزرگوار كه رئيس مسلمين و حجة الاسلام و فقيه اهل بيت (عليهم السلام ) بوده ، و فقاهتش به مرتبه اى بود كه كتاب كشف الغطاء را در سفر تصنيف كرده و نقل شده كه مى فرمود: اگر كتب فقهيه را همه را بشوييد، من از طهارت تا ديات را مى نويسم ، و اولادش تمامى ، فقها و علماء جليل بوده اند.
شيخ ما ثقة الاسلام نورى (رحمه الله عليه ) در حال آن جناب فرمود سزاوار است كه انسان انديشه كند در مواظبت اين بزرگوار بر سنن و آداب و مناجاتش در اسحار و گريه و تذلل او براى پروردگار و مخاطبات او با نفس ‍ خود كه مى گفت : تو جعيفر بودى پس جعفر شدى پس شيخ جعفر گشتى پس شيخ عراق گشتى پس رئيس مسلمين شدى ؛ يعنى فراموش مكن اوائل خود را، او را از كسانى خواهى يافت كه حضرت اميرالمؤ منين (ع) او را براى احنف بن قيس توصيف فرموده است :
فقير گويد كه آن حديثى است طولانى در ذكر اوصاف اصحاب خود كه براى احنف بعد از قتال اهل جمل ؛ بيان فرموده است از جمله فقراتش اين است : فلو راءيتهم فى ليلتهم و قد نامت العيون و هداءت الاءصوات و سكنت الحركات من الطير فى الوكور و قد نهتهم هول يوم القيمة و الوعيد عن الرقاد كما قال سبحانه : افاءمن اهل القرى اءن ياءتيهم بياتا و هم نائمون فاستيقظوا لها فزعين و قاموا الى صلواتهم معولين باكين تارة و اخرى مسبحين ، يبكون فى محاريبهم و يرنون ، يصطفون ليلة مظلمة بهماء يبكون ، فلو رايتهم يا احنف فى ليلتهم قد اشتدت اعوالهم و نحيبهم و زفيرهم اذا زفروا خلت النار قد اخذت منهم الى حلاقيمهم و اذا اءعولوا حسبت السلاسل قد صفدت فى اعناقهم فلو راءيتهم فى نهارهم اذا لراءيت قوما يمشون على الارض هونا و يقولون للناس حسنا و اذا خاطبهم الجاهلون قالوا سلاما، و اذا مروا باللغو مروا كراما، قد قيدوا اقدامهم من التهمات و ابكموا السنتهم ان يتكلموا فى اعراض الناس و سجموا اسماعهم ان يلجها خوض خائض و كحلوا اءبصارهم بغض البصر عن المعاصى ، و انتحوا دار السلام التى من دخلها كان آمنا من الريب و الاحزان .(25)
((يعنى اگر ايشان را در شبها ببينى ، در وقتيكه چشمها به خواب رفته و صداها ساكت شده و مرغها در آشيانه ها آرام گرفته اند، مى بينى كه هول روز قيامت ايشان را از خفتن باز داشته ، همچنانكه حق تعالى فرموده : ((آيا اهل قريه ها ايمن اند از اينكه در شب عذاب ما بر ايشان برسد در حالى كه در بستر خود آرميده اند در حالى كه بانگ كنند و گريه كنند و گاهى به تسبيح مشغول باشند در محرابشان مى گريند و فرياد مى كنند؛ قدمهاى خود را براى عبادت با حال گريه در شب تاريك سايه گسترانيده اند. اگر ايشان را ببينى كه در شبها روى پاها ايستاده اند، كمرهايشان خم شده اجزاء قرآن را در نمازشان ، مى خوانند فرياد و گريه و بانگشان شديد شده وقتى كه بانگ مى كنند خيال مى كنى تا حلقومشان آتش فرا گرفته است و وقتى كه صداى ايشان به گريه بلند شود گمان مى كنى كه گردنهايشان را در بند و زنجير كرده اند پس هر گاه ايشان را در روز ببينى مى بينى كه بر زمين به آهستگى و بردبارى راه مى روند و با مردم به خوبى سخن مى گويند و وقتى كه نادانان با ايشان سخن مى گويند پاسخ آنها سلام است و هر گاه بر لغوى بگذرند خود را از تهمت دور نگهدارند زبانهايشان از صحبت درباره نواميس مردم گنگ است و گوشهاى خود را از شنيدن باطل باز مى دارند و از گناهان چشم پوشى مى كنند و تصميم دارند در دارالسلام وارد شوند تا از ريب و احزان ايمن باشند.
اءقول : و يناسب هنا نقل كلام من راهب عظيم الشاءن و هو ما نقل عن قثم الزاهد قال : رايت راهبا على باب بيت المقدس كالواله فقلت له اوصنى فقال : كن كرجل احتوشته السباع فهو خائف مذعور يخاف ان يسهو فتفترسه و يلهو فتنهشه ، فليله ليل مخافه اذا اءمن فيه المفترون ، و نهاره نهار حزن اذا فرح فيه البطالون . ثم انه ولى و تركنى . فقلت له : زدنى . فقال : ان الظمئان يقنع بيسير الماء.
قثم زاهد گفت : راهبى را بر در بيت المقدس ديدم كه مردم بر او گرد آمده اند. به او گفتم : مرا وصيتى كن ! گفت : همچون مردى باش كه از درندگان به وحشت افتاده و خائف و ترسان است . مى ترسد كه اگر غفلت كند، بدرندش يا اگر آرام بگيرد، پاره پاره اش كنند. شب او، شب ترسناكى است ، هر چند كه فريب خوردگان ، در آن آرام گرفته اند و روزش ، روز غم انگيزى است ، هر چند كه بيكارگان در آن خوشحالند. سپس بازگشت و مرا ترك كرد. به او گفتم : بيش از اين بگوى ! گفت : تشنه به جرعه اى آب قناعت كند.
4- نقل است كه روزى صاحب بن عباد شربتى طلبيد؛ يكى از غلامانش ‍ قدح شربتى حاضر كرد و بدو داد. صاحب چون خواست بياشامد يكى از خواص او گفت : اين را مخور زيرا كه زهر در آن ريخته اند و غلامى كه قدح را به دست صاحب داده بود ايستاد بود. صاحب گفت : دليل بر صحت قول تو چيست ؟ گفت : تجربه كن ؛ اين را بده به همان كس كه به تو داده تا معلوم شود. صاحب گفت كه من اين را اجازه نمى دهم و حلال نمى دانم . گفت : پس تجربه كن به آنكه به مرغى بدهى كه بياشامد. گفت : حيوانى را عقوبت كردن جايز نيست . پس قدح را رد كرد و امر كرد بر زمين ريزند و به آن غلام فرمود كه از نزد من دور شو و از خانه ام بيرون برو ولى دستور داد كه ماهيانه او را بدهند و قطع نكنند، و فرمود: يقين را به شك دفع نبايد كرد و عقوبت كردن به قطع روزى كسى ، از ناكسى است .
مؤ لف گويد كه صاحب بن عباد از وزراى آل بويه و ملجاء عوام و خواص و مرجع ملت و دولت و از خانواده شرف و عزت بوده ، و همان كسى است كه در ادبيت و فضل و كمال و علم عربيت اعجوبه دهر و يگانه عصر خويش ‍ بوده .
نقل شده كه در وقتى كه مى نشست براى املاء؛ خلق بسيارى به واسطه استفاده از جنابش جمع مى گشتند به طورى كه شش نفر كلام او را به مردم مى رساندند، و كتب لغتى كه در نزد او بود در حال حمل و نقل محتاج به شصت شتر بود، و علويين و سادات و علما و فضلاء نزد او محلى منيع و مرتبتى رفيع داشتند و از علماء ترويج مى كرد و ايشان را به تصنيف و تاءليف تشويق مى نمود، و به دستور او جناب حسن بن محمد قمى ((تاريخ قم )) را تاءليف كرد، و شيخ اجل رئيس المحدثين جناب صدوق (رحمه الله عليه ) به خاطر او كتاب عيون اخبار الرضا (ع) را تصنيف فرمود و ثعالبى به جهت او يتيمة الدهر را جمع كرده است . و كثرت احسان او بر فقها و علماء و سادات و شعرا معروف است ؛ در هر سال پنج هزار اشرفى به بغداد براى فقهاى آنجا مى فرستاد، و در ماه رمضان بعد از عصر هر كسى بر او داخل مى شد نمى گذاشت برود مرگ بعد از آنكه نزد او افطار كند لاجرم در هر شب از شبهاى ماه رمضان منزلش از هزار نفر افطار كننده خالى نبود و عطا و صدقاتش در ماه رمضان به مقدار انفاق او در تمام سال به مردم بود و اشعار بسيار در مناقب اميرالمؤ منين سروده است وفاتش در 24 صفر سنه 385 به سفر در رى واقع شد، جنازه اش را به اصفهان حمل كردند و قبرش ‍ در اصفهان معروف و مزار است .

__________________________________________________
21- سوره اعراف (7)، آيه 8.
22- سوره اعراف (7)، آيه 199 - 202.
23- سوره يوسف (12)، آيه 92.
24- خلاصه شعر آن است كه : از جود و شرافت و مهمان نوازى دور باشم اگر بر معاويه هجوم نياورم و اسبان غول پيكر ورزيده همراه با شمشيرهاى بلند بر او نتازانم . به گونه اى آهن تافته بر لشكرش ببارم كه گوئى برق آسمان مى جهد و يا خورشيد پرتو افكند.
25- ((بحارالانوار))، 7/219.
26- سوره غاشيه (88)، آيه 25 - 26.
27- ابوسليمان دارانى عبدالرحمن بن عطيه ، زاهد معروف است كه در سنه 235 در داريا كه از قراء دمشق است وفات كرد و قبرش در آنجاست .

نوشتن دیدگاه

تصویر امنیتی
تصویر امنیتی جدید

مؤسسه جهانی سبطین علیهما السلام

loading...
اخبار مؤسسه
فروشگاه
درباره مؤسسه
کلام جاودان - اهل بیت علیهم السلام
آرشیو صوت - ادعیه و زیارات عقائد - تشیع

@sibtayn_fa





مطالب ارسالی به واتس اپ
loading...
آخرین
مداحی
سخنرانی
تصویر

روزشمارتاریخ اسلام

1 شـوال

١ـ عید سعید فطر٢ـ وقوع جنگ قرقره الكُدر٣ـ مرگ عمرو بن عاص 1ـ عید سعید فطردر دین مقدس...


ادامه ...

3 شـوال

قتل متوكل عباسی در سوم شوال سال 247 هـ .ق. متوكل عباسی ملعون، به دستور فرزندش به قتل...


ادامه ...

4 شـوال

غزوه حنین بنا بر نقل برخی تاریخ نویسان غزوه حنین در چهارم شوال سال هشتم هـ .ق. یعنی...


ادامه ...

5 شـوال

١- حركت سپاه امیرمؤمنان امام علی (علیه السلام) به سوی جنگ صفین٢ـ ورود حضرت مسلم بن عقیل...


ادامه ...

8 شـوال

ویرانی قبور ائمه بقیع (علیهم السلام) به دست وهابیون (لعنهم الله) در هشتم شوال سال 1344 هـ .ق....


ادامه ...

11 شـوال

عزیمت پیامبر اكرم (صلی الله علیه و آله و سلم) به طایف برای تبلیغ دین اسلام در یازدهم...


ادامه ...

14 شـوال

مرگ عبدالملك بن مروان در روز چهاردهم شـوال سال 86 هـ .ق عبدالملك بن مروان خونریز و بخیل...


ادامه ...

15 شـوال

١ ـ وقوع ردّ الشمس برای حضرت امیرالمؤمنین علی(علیه السلام)٢ ـ وقوع جنگ بنی قینقاع٣ ـ وقوع...


ادامه ...

17 شـوال

١ـ وقوع غزوه خندق٢ـ وفات اباصلت هروی1ـ وقوع غزوه خندقدر هفدهم شوال سال پنجم هـ .ق. غزوه...


ادامه ...

25 شـوال

شهادت حضرت امام جعفر صادق(علیه السلام) ، رییس مذهب شیعه در بیست و پنجم شوال سال 148 هـ...


ادامه ...

27 شـوال

هلاكت مقتدر بالله عباسی در بیست و هفتم شوال سال 320 هـ .ق. مقتدر بالله، هجدهمین خلیفه عباسی...


ادامه ...
012345678910

انتشارات مؤسسه جهانی سبطين عليهما السلام
  1. دستاوردهای مؤسسه
  2. سخنرانی
  3. مداحی
  4. کلیپ های تولیدی مؤسسه

سلام ، برای ارسال سؤال خود و یا صحبت با کارشناس سایت بر روی نام کارشناس کلیک و یا برای ارسال ایمیل به نشانی زیر کلیک کنید[email protected]

تماس با ما
Close and go back to page