آيا دينم سالم است؟

(زمان خواندن: 2 - 4 دقیقه)

موضوع دوم كه قابل ذكر است، اين سوال مولا است كه از پيامبر پرسيد: افى سلامة من دينى؟ آيا بعد از شهادتم دينم سالم مى ماند؟ راستى برادران اگر مخبر صادقى مثل امام زمان عليه السلام خبر از نزديك شدن مرگ ما بدهد ما چه سوالى از او مى كنيم تند مى گوييم راستى كى، چطور در كجا و امثال اين پرسشهايى ولى مردان خدا فقط در فكر يك امرند و آن سلامت دين است. براى اميرالمؤ منين عليه السلام مطرح نيست در چه سالى شهيد مى شود و در كجا و در چه حالى. براى او فقط سلامت دينش مهم است. البته او خود، مى داند كه با سلامت در دين شهيد مى شود و رسول خدا صلى الله عليه و آله هم جوابش را داد: بله فى سلامة من دينك ولى مى خواهد به من و شما ياد بدهد كه فقط بايد در اين فكر باشيد و بس.
رشيد هجرى از خواص اميرالمومنين عليه السلام بود و حضرت علم بلايا و منايا(سرنوشت ها و مردنها) را به او ياد داده بود گاهى او كسى را مى ديد و به او مى گفت: فلانى! تو اين جورى مى ميرى و يا مى گفت: فلان كس كشته مى شود و همان مى شد كه او گفته بود خودش مى گويد: اميرالمومنين به من فرمود: رشيد! چه صبرى دارى آن هنگام كه زنازاده بنى اميه - عبيدالله بن زياد - دست و پا و زبان تو را قطع كند؟! پرسيدم: يا اميرالمومنين! آيا خبر اين كارها بهشت است؟ فرمود: آرى، تو در دنيا و آخرت با من هستى.
هنگامى كه ابن زياد او را طلبيد، به او گفت: بايد از على تبرى بجويى گفت: هرگز گفت: مولايت خبر داده است چطور كشته مى شوى؟ گفت: آرى، خليلم كه درود خدا بر او باد، به من خبر داد كه تو مرا دعوت به تبرى از او مى كنى و من نمى پذيرم، پس تو دست و پا و زبان مرا قطع مى كنى.
ابن زياد گفت: به خدا قسم، مولايت را دروغگو مى كنم. بياييد دست و پايش را قطع كنيد ولى زبانش را بگذاريد. همين كار را كردند و او را به خانه اش فرستادند. دخترش پرسيد: بابا! قربانت گردم چه حال دارى؟ گفت: دختر! به خدا سوگند! فقط مثل كسى هستم كه در بين فشار جمعيت قرار گرفته باشد دوستان و همسايگان هنگامى كه به ديدن رشيد مى آمدند، اظهار ناراحتى مى كردند ولى رشيد گفت: قلم و كاغذ بياوريد و هرچه مى گويم بنويسيد، بياييد! تا آن چه مولايم اميرالمؤ منين به من ياد داده است به شما خبر دهم او مى گفت و آنان مى نوشتند، اخبار آينده كوفه، سرنگونى يزيد و كشته شدن ابن زياد و... در اين هنگام به ابن زياد خبر رسيد كه رشيد آبروى تو را برد گفت: مولايش دروغ نگفته، جلاد برود زبانش را قطع كند و در همان شب او شهيد شد (1).
همچنين است ميثم تمار - كه غلام زنى از طايفه بنى اسد بود - و اميرالمؤ منين عليه السلام او را خريد و آزاد كرد در روايت است كه حضرت به او فرمود: اسمت چيست؟ گفت: سالم حضرت فرمود: آن اسمى كه پدرت بر تو نهاد، ميثم بود. رسول خدا صلى الله عليه و آله به من خبر داده است ميثم گفت: خدا و پيغمبر و اميرالمؤ منين راست گفته اند. به خدا قسم! اسم من در عجمى ميثم بوده است حضرت فرمود: برگرد به همان اسم (2).
يك روز اميرالمؤ منين عليه السلام به او فرمود: بعد از من، تو را مى گيرند و دار مى زنند و با آلت حرب تو را كتك مى زنند. روز سوم از دهان و بينى تو، خون جارى مى شود و ريشت رنگين مى شود تو را در كنار خانه عمروبن حريث، با ده نفر ديگر به دار مى زنند. چوب دار تو از همه كوتاه تر است حضرت به او مى فرمايد: ميثم! برويم تا آن درخت نخلى را كه روى آن تو را دار مى زنند به تو نشان دهم. بعد حضرت آن درخت را به او نشاند داد. ميثم هميشه مى آمد و كنار آن نماز، مى خواند، و مى گفت: تو براى من و من براى تو خلق شده ايم. به عمروبن حريث مى گفت هروقت همسايه تو شدم، با من خوشرفتارى كن عمرو پاسخ مى داد: خانه چه كسى را مى خواهى بخرى؟ نكند خانه ابن مسعود را زير سردارى، يا خانه ابن حكيم را؟ بيچاره نمى دانست منظور ميثم چيست...و داستهانهاى ديگرى بحار مربوط به او نقل فرموده است.
درباره قنبر - غلام اميرالمومنين - نيز چنين داستانهايى نقل كرده اند (3) آرى اصحاب خاص نيز از خصوصيات شهادت خود خبر داشته اند و فقط مى پرسيدند: افى سلامة من دينى؟ يا آن كه آخرش بهشت است.
----------------------------------------------
1-بحارالانوار، ج 42، ص 121؛ از امالى شيخ طوسى
2-بحارالانوار، ج 42، ص 124 از ارشاد شيخ مفيد
3-بحارالانوار، ج 42، ص 127
------------------------------------------
سيد محمد على جزايرى (آل غفور)