خبر داشتن ائمه از شهادت خود

(زمان خواندن: 2 - 3 دقیقه)

اما بحث در موضوع اول، سروران ارجمند! به نظر اين حقير، اگر كسى به روايات مربوط به احوال ائمه اطهار عليهم السلام در كتب مختلف مراجعه كند؛ مثل امالى شيخين و محاسن برقى و بصائر الدرجات و عيون شيخ صدوق و كتاب كافى و كشف الغمه و غيبت نعمانى و مخصوصا بحارالانوار كتاب الامامه، هيچ شك و ترديدى براى او باقى نمى ماند كه ائمه عليهم السلام به همه چيز از گذشته و آينده، تا روز قيامت عالم بوده اند و از شهادت خود و كيفيت شهادت و زمان و مكان آن، خبر داشته اند.
مرحوم مجلسى در بحارالانوار بابى منعقد فرموده به اين صورت كه:
انهم لايحجب عنهم علم السماء و الارض و الجنة و النار انه عرض عليهم ملكوت السماوات و الارض و يعلمون علم ما كان و ما يكون الى يوم القيامة؛ (1).
هيچ علمى از ائمه عليهم السلام پوشيده نيست،؛ از آن چه كه مربوط به آسمان و زمين و بهشت و جهنم باشد و تمام اسرار آسمانها و زمين برايشان عرضه شده است و آنان از آنچه اتفاق افتاده و يا در آينده اتفاق خواهد افتاد تا روز قيامت خبر دارند.
همچنين در جلد بيست و هفت بابى منعقد نموده كه:
انهم يعلمون متى يموتون و انه لايقع ذلك الاباختيار هم (2) ائمه عليهم السلام مى دانستند چه وقت مى ميرند و مرگ آنان به اختيار خودشان بوده است؛
و در جلد چهل و دوم كه در تاريخ اميرالمؤ منين عليه السلام است بابى منعقد نموده تحت اين عنوان كه اخبار الرسول صلى الله عليه و آله بشهادته و اخباره صلوات الله عليه بشهادة نفسه (3) باب خبر دادن رسول خدا صلى الله عليه و آله از شهادت اميرالمؤ منين عليه السلام و خبر دادن خود آن حضرت از شهادت خودش.
آرى، اين روايات، تواتر معنوى دارد كه ائمه عليهم السلام و از جمله اميرالمؤ منين عليه السلام از شهادت خود و از زمان و مكان و قاتل خود خبر داشته اند.
در روايت آمده است كه: اميرالمؤ منين عليه السلام - همان اولين مرتبه كه ابن ملجم لعين را ديدد - كه همراه ده نفر از يمن آمده بودند) حضرت نگاه تندى به او نمود و پرسيد: اسمت چيست؟ گفت: عبدالرحمن. فرمود: پسر كى؟ گفت: ابن ملجم مرادى. فرمود: تو مرادى هستى؟ گفت: بله يا اميرالمومنين! حضرت فرمود: انا لله و انا اليه راجعون و لاحول ولاقوة الابالله العلى العظيم و مكرر دست هاى مبارك را به هم مى زد و مى فرمود: انا لله و اتنا اليه راجعون.
و در آخرين شبى كه بر فرق مباركش ضربه زدند، تمام شب بيدار بود و از اطاق بيرون مى رفت به آسمان نگاه مى كرد و مى فرمود:
به خدا قسم! نه دروغ گفته ام و نه به من دروغ گفته شده امشب، شبى است كه به من وعده داده اند و هنگام طلوع صبح هم وقت بيرون آمدند از خانه كمربندش را بست و فرمود:
اشدد حياز يمك للموت فان الموت لاقيك

ولا تجزع من الموت اذا حل بواديك

يعنى كمربند را براى مرگ محكم ببند به راستى كه مرگ به ديدار تو آمده است و بايد از مردن باك نداشته باشى؛ هنگامى كه بر تو وارده شده باشد.
و هنگامى كه در صحن خانه، مرغابى ها جلوى حضرت را گرفته بودند و سر و صدا مى كردند فرمود: صوائج تتبعها النوائج صيحه هايى است كه بعدش نوحه و عزادارى در اين خانه هست.
----------------------------------------------
1-بحارالانوار، ج 26، ص 109
2-بحارالانوار، ج 27، ص 285
3-بحارالانوار، ج 42، ص 190
------------------------------------------
سيد محمد على جزايرى (آل غفور)