ذكر توسل؛ جريان شهادت

(زمان خواندن: 1 - 2 دقیقه)

و اما ماجراى شهادت حضرت و وقوع مصيبتى بزرگ در شب جمعه، بيست و يكم ماه رمضان سال چهلم هجرى در ثلث اول در بحارالانوار از بعضى كتابهاى قديمى، مفصلا نقل مى كند كه فشرده، و خلاصه آن را عرض مى كنم (1).
محمد بن حنفيه مى گويد:
هنگامى كه تاريكى شب بست و يكم، جهان را فرا گرفت، اميرالمؤ منين عليه السلام اولاد اهل بيتش را جمع نمود و با همه آنان خداحافظى و وداع كرد و به حفظ ايمان و اجراى احكام رسول سفارش كرد. در حالى كه همه گريه مى كردند، فرمود: شم را به خدا مى سپارم. سپس وصيت هايى درباره غسل و كفن و دفن فرمود. عرق بر پيشانى مباركش جارى شد، با دست پاك كرد، محمد حنفيه گفت: بابا! چرا با دست؟ فرمود: فرزندم! از رسول خدا شنيدم، مرگ مؤ من كه نزديك مى شود، پيشانيش عرق مى كند و دانه دانه مثل مرواريد، مى گردد. بعد با يك يك فرزندان خداحافظى كرد حسنم خداحافظ. حسينم خداحافظ. زينب خداحافظ، ام كلثوم خداحافظ، عباسم خداحافظ.
سپس به امام حسين عليه السلام فرمود: عزيزم! تو شهيد اين امتى و بايد در برابر مشكلات صبر كنى لايوم كيومك يا اباعبدالله ناگهان بى هوش شد و بعد از مدتى به هوش آمد و فرمود:
اين است رسول خدا و عمويم حمزه و برادرم جعفر و اصحاب رسول الله صلى الله عليه و آله همه مى گويند: عجل قدومك علينا فانا مشتاقون اليك.
فرزندانم! همه شما را به خدا مى سپارم لمثل هذا فليعمل العاملون؛ (همه اين روز را داريم. ان الله مع الذين اتقوا و الذينهم محسنون اشهدا ان لااله الا الله لاشريك له و اشهد ان محمدا عبده و رسوله بعد از آن مكرر شهادتين را تكرار مى كرد فرمود: يا ملائكه ربى ارفقوا بى.
بعد دست و پاى مبارك را به طرف قبله دراز نمود، و چشم ها را بست و روحش به شاخسار جنان پرواز نمود و جان به جان آفرين تسليم كرد. و قضى شهيد مسلما، و اماماه واشهيداه وا مظلوماه.
لاحول ولاقوة الا بالله العلى العظيم.
----------------------------------------------
1-بحار، ج 42، ص 227، و ص 291
------------------------------------------
سيد محمد على جزايرى (آل غفور)