گوشه اى از خطبه حضرت زينب (س)

(زمان خواندن: 3 - 5 دقیقه)

مرحوم بيرجندى از مرحوم سيد اسدالله اصفهانى نقل مى كند:
در خواب خدمت امام زمان عليه السلام رسيدم، حضرت فرمود: فرشتگان در شب و روز رحلت عمه ام زينب، در آسمان مجلسى بر پا مى كنند و خطبه كوفه اش را مى خوانند و گريه مى كنند (1).
اينك جملاتى از اين خطبه را برايتان نقل مى كنم:
عزيزان! تجسم كنيد، اهل كوفه زن و مرد، كوچك و بزرگ آمده اند اسيران را تماشا كنند. جمعيت به حدى رسيده است كه حضرت زينب بايد بهره بردارى كند (گفته اند كه دوازده هزار نفر فقط ماءمور انتاظامات بودند) حضرت اشاره اى كرد نفس ها در سينه بند آمد؛ زنگهاى شتران از صدا ايستاد، همه گوش فرا دادند. و آن حضرت اين گونه آغاز كرد:
الحمدلله و الصلاة على ابى محمد و آله الطيبين الاخيار اما بعد يا اهل الكوفة يااهل الختل و الغدر اتبكون فلا رقاءت الدمعة و لاهداءت ارنة انما مثلكم التى نقضت غزلها من بعد قوة انكاثا تتخذون ايمانكم دخلا بينكم الا و هل فيكم الا الصلف و النطف و ملق الاماء و غمز الاعداء او كمرعى على دمنة او كفضة على ملحودة الا ساء ما قدمت لكم انفسكم ان سخط الله عليكم و فى العذاب انتم خالدون اتبكون و تنتحبون اى و الله فابكوا كثيرا و اضحكوا قليلا فلقد ذهبتم بعارها و شنارها و لن ترحضوها بغسل بعدها ابدا و انى ترحضون قتل سليل خاتم الانبياء و سيد شباب اهل الجنة و ملاذ خيرتكم و مفزع نازلتكم و منار حجتكم و مدرة سنتكم الاساء ما تزرون و بعدا لكم و سحقا فلقد خاب السعى وتبت الايدى وخسرت الصفقة و بؤ ثم بغضب من الله و ضربت عليكم الذلة و المسكنة ويلكم يا اهل الكوفة (اتدرون؟) اى كبد لرسول الله فريتم و اى كريمة له ابرزتم و اى دم له سفكتم و اى حرمة له انتهكم لقد جئتم بهم صلعاء عنقاء سواء فقهاء و فى بعضها خرقاء شوهاء كطلاع الارض وملاء السماء افعجبتم ان مطرت السماء دما و لعذاب الاخرة اخزى و انتم لاتنصرون فلايستخفنكم المهل فانه لاتحفره البدار ولايخاف فوت الثار وان ربكم لبالمرصاد قال فو الله لقد راءت الناس يومئذ حيارى يبكون قد وضعوا ايديهم فى افواههم و راءيت شيخا واقفا الى جنبى يبكى حنى اخضلت لحيته و هو يقول بابى انتم امى كهولكم خير الكهول و شبابكم خيرالشباب و نساؤ كم خير النساء نسلكم خير نسل لايجزى ولايبرى؛ (2).
حمد مى كنم ذات پاك خدا را و درود مى فرستم بر پدرم - محمد - و آل پاك او (گويا مردم كوفه متوجه بدبختى خود شده اند يا به حال اسيران گريه شان گرفته) فرمود: اى اهل كوفه! گريه مى كنند؟ شما كه اهل خدعه و نيرنگيد، براى هميشه اشكتان جارى باشد و ناله تان خاموش نگردد! مثل شما همانند آن زنى است كه رشته خود را محكم مى تابيد و باز مى گشود، چون شما ايمان آورده ايد، ولى به كفر برگشتيد...آيا گريه مى كنيد و ناله مى زنيد؟ آرى به خدا سوگند بايد زياد گريه كنيد و هيچ شادى نكنيد؛ چون براى هميشه دامن خود را آلوده به ننگى ابدى نموديد، كه به هيچ آب شسته نگردد. آرى چگونه ممكن است اين ننگ را از خود بزداييد؟ در حاليكه فرزند خاتم پيامبران را كشتيد، بزرگ سيد جوانان بهشت، پشت و پناه نيكان، تكيه گاه محرومان، روشن كننده؛ راه هدايت، گوينده و آموزنده شريعت را شهيد نموده ايد.
آگاه باشيد! بد توشه اى براى خود گرفتيد و در اين معامله چه بسيار ضرر كرديد و به غضب خدا گرفتار شديد و براى هميشه به ذات و خوارى افتاديد.
اى مردم بدبخت! هيچ مى دانيد جگر گوشه رسول خدا صلى اللّه عليه و آله را كشته ايد؟ و عزيز كرده هاى او را به اسيرى آورده ايد؟ پردگيان عصمت و طهارت را در جلوى چشم عموم كشيده ايد... اگر آسمان خون ببارد تعجب نكنيد،! كه به جا است و عذاب و كيفر آخرت عظيم تر و رسوا كننده تر است. آن روزى كه هيچ يار و ياور نداريد. به اين مهلت چند روزه خوش دل نباشيد كه خدا در انتقام گرفتن، شتاب ندارد و فرصت بسيار دارد و در كمين شما است.
راوى گفت: مردم همه ديوانه وار مى گريستند و انگشت حسرت مى گزيدند. پيرمردى كنار من بود محاسنش از اشك چشمش تر شده و با خود چنين مى گفت: اى بنى هاشم! پدر و مادرم فداى شما باد! پيرتان جوانتان زنتان و مردتان همه و همه از تمام مردم دنيا سرآمديد.
در روايت ديگرى آمده است كه امام زين العابدين عليه السلام فرمود:
عمه بس است! ساكت شو! شكر خدا تو عالم معلم نديده و دانايى هست كه رنج دبستان نكشيده اى.
در روايت ديگرى آمده است كه در آن هنگام حضرت زينب سلام الله عليها از گوشه محمل چشمش افتاد به سر پر خون برادر و با خود زمزمه كرد:
يا هلا لا لما استتم كمالا

غاله خسفه فابدى غروبا

ما توهمت يا شقيق فؤ ادى

كان هذا مقدرا مكتوبا

يااخى فاطمه الصغيرة كلمها

فقد كاد قلبها ان يذوبا (3)

توبه اين جمال زيبا، سوى طور اگر خرامى

ارنى بگويد آن كس، كه بگفت لن ترانى

ارنى بگويد آن كس كه تو را نديده باشد

تو كه با منى هميشه، دگر، اين چه لن ترانى؟

ز فروغ رويت اى مه! شده عالمى منور

تو به من بگو خود اى مه ز كدام آسمانى؟

ز گلوى پر زخونت شده عالمى معطر

تو به من بگو خود اى گل ز كدام گل ستانى؟

نه چنين تو پير هستى كه شده سفيد مويت

به گمان من كه پير از غم مرگ نوجوانى

لاحول و لاقوه الابالله العلى العظيم
----------------------------------------------
1-الوقايع، ج 1، ص 123
2-بحارالانوار تج 45، ص 108
3-بحارالانوار ج 45، ص 115
------------------------------------------
سيد محمد على جزايرى (آل غفور)