شعر: باب حوائج

(زمان خواندن: 1 - 2 دقیقه)

يارب اين بارگه كيست بدين جاه عظيم

کاسمان خم شده پیش در او در تعلیم

نفحه ساحت قدسش دم جانبخش مسيح

پنجه گنبد بامش يد بيضاى كليم

بقعه ماه بنى هاشم عباس على است

که بود خاک درش پادشهان را دیهیم

ساقى تشنه لبان باب حوائج كه بود

روضه مشهد او غيرت جناب نعيم

در سقايت بود آن چشمه رحمت كه زفيض

رشحه اوست يكى زمزمه و دیگر تسنیم

گر فشاند زكرم جرعه آبى بر خاك

سر بر آرد زلحد رقص كنان عظم رميم

ساحت روضه او كعبه ارباب نياز

پايه بقعه او پايگه ركن حطيم

در حريم حرم آمنش از سعى و صفا است

آن مقامى كه بر او رشگ برد ابراهيم

دست افشان ز سر عشق گذشت از سر و دست

هر دو را كرد بميدان شهادت تسليم

هر كه در سايه لطف و كرمش جاى گرفت

ايمن از هول قيامت بود و نار جحيم

بسلام در او هر كه شد از راه خلوص

بشنود قول سلام از قبل رب رحيم

وانكه چون دال نشد بر در او پشت دو تا

پيچ در پيچ چو يا باشد و دلتنگ چو ميم

بارى اين روضه بود مرقد عباس شهيد

كه ز چونان خلفى مادر دهر است عقيم

و اين ضريحى كه بر او نو شده بينى باشد

صنعت اهل صفاهان حسب الامر حكيم

آيه الله زمان سيد محسن كه بود

آل ياسين سند عترت و قرآن حكيم

زيور ملك عرب فخر عجم صدرا نام

شيعيان را به جهان سيد و سالار و زعيم

وى بفرمود كه شايسته اين مشهد پاك

تازه سازنده ضريحى كه بود از زر و سيم

صهر فرخنده وى سيد همنام خليل

يافت از سعى در اين مرحله توفيق عظيم

الغرض در اثر راءى حكيمانه چو گشت

صنعتى تازه پديدار نكوتر ز قديم

وز صفاهان به عراق عرب اين طرفه ضريح

رفت و بر مرقد عباس على شد تقديم

بهر تاريخ همائى سنا گفت ببين

كآيت صنع پديدار شد از حكم حكيم

-------------------------------------
شعری از وفائی شوشتری