فرو رفتن سپاه سفيانى در زمين

(زمان خواندن: 3 - 5 دقیقه)

از نـشـانـه هـاى قـطـعـى ظـهـور حـضـرت مهدى (ع) فرو رفتن بخشى از سپاه تجاوز كار سفيانى بر زمين، ميان دو شهر مقدس، (مكه) و (مدينه) است.
در روايـتـى كـه از سـفيانى و جنبش ارتجاعى او سخن رفته است بارها از اين رويداد پرده برداشته شده و ما ديگر به آن روايات باز نمى گرديم و تنها بصورت فشرده اى به اين نشان كه از نشانه هاى قطعى ظهور حضرت مهدى (ع) است اشاره مى كنيم.
از روايـتـى كـه ترسيم گرديد دريافتيم كه سفيانى، سپاهى گران بسوى مدينه منوره بـه مـنـظـور پـيـكـار بـا حـضـرت مـهـدى و دسـتـيـابـى بـه آن وجـود گـرانـمـايـه، گسيل مى دارد. اين سپاه تجاوز كار پس از رسيدن به مدينه در مى يابد كه حضرت مهدى (ع) بـه مـكـه شتافته است. به همين جهت بى درنگ راه (مكه) را در پيش مى گيرد. در مـيـانـه راه هـنـگـامـى كـه بـه پهن دشتى كه در ميان (مدينه) و (مكه) است مى رسد، خـداونـد بـه زمـين فرمان مى دهد تا آن لشكر تجاوز كار را ببلعد. و زمين نيز به امر خدا هـمـه آنـان را بـا تـمـامـى وسـايل و تجهيزات و امكانات مى بلعد و تنها دو نفر باقى مى مـانـد ... تا يكى خبر اين رخداد عظيم و شگرف را به سفيانى برد و ديگرى به امام مهدى عليه السلام.
روشـن است كه اين فرو رفتن زمين و بلعيده شدن سپاه تجاوزكار كفر، به سبب زمين لرزه يـا حـوادث طـبـيعى كه گاه در مناطق مختلف جهان روى مى دهد نمى باشد، بلكه تنها عذاب شـديـد و كـيـفـر عـبرت انگيز و سختى است كه بخاطر آن همه شقاوتها و پليديها دامنگير آنان مى شود و به فرمان خدا رخ مى دهد همانگونه كه قرآن مى فرمايد:
انما امره اذا اراد شيئا ان يقول له كن فيكون.(1)
هنگامى كه خدا بخواهد كارى انجام دهد فرمانش تنها اين است كه مى گويد: (موجود باش!) پس موجود مى شود.
آرى! ايـن فـرو رفـتـن زمين بدان معناست كه شكاف عميقى در زمين پديدار مى گردد و بر اثـر آن شـكاف عظيم حفره و گودال وسيع و گسترده اى كه ابعاد آن براى ما نامعلوم است دهان مى گشايد و با دهان گشودن ناگهانى زمين سپاه سفيانى در اعماق آن فرو مى رود و آنگاه ميليونها تن خاك و گل و لاى بر سر آنان فرو مى ريزد و همگى نابود مى گردند.
در ايـن مـورد از امـام صـادق عليه السلام روايت شده است كه ضمن بيانى طولانى در مورد رخدادهاى پس از ظهور حضرت مهدى عليه السلام فرمود:
رسـيـدنـا القـائم مـسـنـد ظـهـره الى الكـعـبـة ... ثـم يـقـبـل عـلى القـائم رجـل وجـهـه الى قـفـاه وقـفـاه الى صـدره ويـقـف بـيـن يـديـه فـيـقول:يا سيدى! اءنا بشير! اءمرنى ملك من الملائكة اءن الحق بك و ابشرك بهلاك جيش السفيانى بالبيداء.
فيقول له القائم: (بين قصتك و قصة اءخيك؟
فـيـقـول الرجـل: (كـنـت و اءخـى فى جيش السفيانى و خربنا الدنيا من دمشق الى الزوراء و تركناها جـمـاء و خـرجـنـا الكـوفـة و خـربـنـا المـديـنـة و كـسـرنـا المـنبر وراثت بغالنا فى مسجد رسـول الله (ص) و خـرجـنـا مـنـهـا ... نـريـد اخـراب البـيـت وقـتـل اءهـله فـلمـا صـرنـا فـى البـيـداء عـرسنا فيها فصاح بنا صائح: اءبيدى القوم الظـالمـيـن! فـانـفـجـرت الارض و بـلعـت كـل الجـيـش فـو الله مـا بـقـى عـلى وجـه الارض عـقـال نـاقـة فـمـا سواه غيرى و غير اءخى فاذا نحن بملك قد ضرب و جوهنا فصارت الى ورائنـا كـمـاتـرى فـقـال لاخـى: ويلك امض الى الملعون السفيانى بدمشق فانذره بظهور المهدى من آل محمد و عرفه اءن الله قد اءهلك جيشه بالبيداء.
و قال لى: يا بشير! الحق بالمهدى بمكة و بشره بهلاك الظالمين و تب على يده فانه يقبل توبتك، فيمر القائم يده فيرده سويا كما كان ويبايعه و يكون معه.(2)
سـالار مـا، قـائم عـليه السلام بر ديوار خانه كعبه تكيه مى زند ... آنگاه مردى از راه مى رسد كه چهره اش به عقب برگشته و پشت گردنش بطرف سينه اش.
او در برابر امام عليه السلام مى ايستد و مى گويد: (سالار من! من مژده رسانم! يكى از فـرشتگان به من دستور داده است كه خويشتن را به شما برسانم و بشارت دهم كه سپاه شقاوت پيشه سفيانى در پهن دشت ميان مكه و مدينه نابود گرديد.)
حـضرت مهدى عليه السلام از او مى خواهد كه داستان خود و برادرش را باز گويد كه او در پـاسـخ مـى گـويـد: (من و برادرم در سپاه سفيانى بوديم همه جا را از دمشق تا بغداد ويـران سـاخـتـيـم و پـشت سر خويش تلى از خاك بر جاى نهاديم كوفه و مدينه را ويران ساختيم و نيز منبر پيامبر صلى الله عليه و آله را در آنجا شكستيم و مركبهاى خويش را در مسجد پيامبر بستيم.
از آنجا به قصد انهدام خانه خدا و كشتن مردم (مكه) حركت كرديم اما هنگامى كه در ميان مـكـه و مدينه در صحرا، براى استراحت پياده شديم، بناگاه ندا كننده اى خروش آورد كه: (اى بيابان! گروه ستمكاران را نابود ساز!)
با اين خروش آسمانى زمين شكافته شد و سپاه را بلعيد.
بـخـداى سـوگـنـد! بر روى زمين در آن پهن دشت جز من و برادرم هيچ كس و هيچ چيز باقى نماند.
مـا دو نـفـر مـانده بوديم كه فرشته اى از فرشتگان آمد و با ضربه اى كه بر چهره ما نواخت بدين صورت كه مى نگريد در آمديم او به برادرم دستور داد كه به دمشق برود و بـه سـفـيانى هشدار دهد كه سپاه تجاوز كارش نابود گشته و امام مهدى عليه السلام نيز ظهور نموده است و به من گفت: تو نيز به مكه برو و نابودى ستمكاران را به امام مهدى عـليـه السـلام مـژده ده و بـه دسـت نـجـات بـخـش او تـوبـه كـن كـه او تـوبـه ات را مـى پذيرد.) امام عليه السلام با دست خويش ‍ چهره او را به حالت سلامت باز مى گرداند و او نيز دست بيعت به اصلاحگر بزرگ جهانى مى دهد و با ياران او همراه مى شود.
------------------------------------------
1-سوره يس آيه 82
2-الزام الناصب، ج 2، ص 259 و بحارالانوار ج 53 ص 10.
--------------------------------------
آيت الله سيد محمد كاظم قزوينى