كشتن ذوالرّياستين در حمام

(زمان خواندن: 2 - 4 دقیقه)

مرحوم علىّ بن ابراهيم قمّى از خادم حضرت علىّ بن موسى الرّضا عليه السلام - به نام ياسر - حكايت كند:
روزى ماءمون - خليفه عبّاسى - به همراه امام رضا عليه السلام و نيز وزير دربارش - به نام فضل بن سهل معروف به ذوالرّياستين - به قصد بغداد از خراسان خارج شدند و من نيز به همراه حضرت رضاعليه السلام حركت كردم.
در بين راه، در يكى از منازل جهت استراحت فرود آمديم، پس از گذشت لحظاتى نامه اى براى فضل بن سهل از طرف برادرش، حسن ابن سهل به اين مضمون آمد:
من بر ستارگان نظر افكندم، چنين يافتم كه تو در اين ماه، روز چهارشنبه به وسيله آهن دچار خطرى عظيم مى گردى؛ و من صلاح مى بينم كه تو و ماءمون و علىّ بن موسى الرّضا در اين روز حمّام برويد و به عنوان احتجام يكى از رگ هاى خود را بزنيد تا با آمدن مقدارى خون، نحوست آن از بين برود.
وزير نامه را به ماءمون ارائه داد و از او خواست تا با حضرت رضاعليه السلام مشورت نمايد، وقتى موضوع را با آن حضرت در ميان نهادند، امام عليه السلام فرمود: من فردا حمّام نمى روم و نيز صلاح نمى دانم كه خليفه و وزيرش به حمّام داخل شوند.
مرحله دوّم كه مشورت كردند، حضرت همان نظريّه را مطرح نمود و افزود: من در اين سفر جدّم، رسول خدا صلى الله عليه و آله را در خواب ديدم، كه به من فرمود: فردا داخل حمّام نرو؛ و به اين جهت صلاح نمى دانم كه تو و نيز فضل، به حمّام برويد.
ماءمون پيشنهاد حضرت را پذيرفت و گفت: من نيز حمّام نمى روم و فضل مختار است.
ياسر خادم گويد: چون شب فرا رسيد، حضرت رضا عليه السلام به همراهان خود دستور داد كه اين دعا را بخوانند:
(نعوذ باللّه من شرّ ما ينزل فى هذه اللّيلة) يعنى؛ از آفات و شرور اين شب به خدا پناه مى بريم.
پس آن شب را سپرى كرديم، هنگامى كه نماز صبح را خوانديم، حضرت به من فرمود: بالاى بام برو و گوش كن، ببين آيا چيزى احساس مى كنى و صدائى را مى شنوى، يا خير؟
وقتى بالاى بام رفتم، سر و صداى زيادى به گوشم رسيد.
در همين اثناء، ناگهان ماءمون وحشت زده و هراسان وارد منزل حضرت رضا عليه السلام شد و گفت: اى سرور و مولاى من! شما را در مرگ وزيرم، ذوالرّياستين تسليت مى گويم، او به حرف شما توجّه نكرد و چون حمّام رفت، عدّه اى مسلّح به شمشير بر او حمله كرده و او را كشتند.
و اكنون سه نفر از آن افراد تروريست، دست گير شده اند كه يكى از آن ها پسرخاله ذوالرّياستين مى باشد.
پس از آن، تعداد بسيارى از سربازان و افسران و ديگر نيروها - كه زير دست ذوالرّياستين بودند - به بهانه اين كه ماءمون وزير خود را ترور كرده است و بايد خون خواهى و قصاص شود، به منزل ماءمون يورش بردند.
و عدّه اى هم مشعل هاى آتشين در دست گرفته بودند تا منزل ماءمون را در آتش بسوزانند.
در اين هنگام، ماءمون به حضرت علىّ بن موسى الرّضا عليهما السلام پناهنده شد و تقاضاى كمك كرد، كه حضرت آن افراد مهاجم را آرام و پراكنده نمايد.
لذا امام عليه السلام به من فرمود: اى ياسر! تو نيز همراه من بيا.
بدين جهت، از منزل خارج شديم و به طرف مهاجمين رفتيم، چون نزديك آن ها رسيديم، حضرت با دست مبارك خويش به آن ها اشاره نمود كه آرام باشيد و متفرّق شويد.
و مهاجمين با ديدن امام رضا عليه السلام بدون هيچ گونه اعتراض و سر و صدائى، پراكنده و متفرّق شده و محلّ را ترك كردند؛ و ماءمون به وسيله كمك و حمايت حضرت رضا عليه السلام سالم و در امان قرار گرفت. (1)
------------------------
1-اصول كافى: ج 1، ص 490، ح 8.
-------------------
عبد الله صالحي