شيخ محمد خضر حسين استاد دانشگاه الاءزهر

(زمان خواندن: 3 - 5 دقیقه)

وى در مـقاله اى كه بوسيله مجله تمدن اسلامى تحت عنوان ((نگرشى بر روايات مربوط بـه مـهـدى)) مـنـتـشـر گـرديـده مـى گـويـد: ((در صـحـت اسـتـدلال بـه خـبر واحد، مطالبى به احكام عمليه ملحق مى گردد كه شارع از آنها خبر مى دهـد تـا مـردم نـسبت به آن آگاهى پيدا كنند، بى آنكه صحت ايمانشان منوط بر آگاهى آن بـاشـد و روايـتـى كـه مـربـوط بـه مـهـدى (ع) اسـت از ايـن قبيل مى باشد. وقتى روايتى صحيح از پيامبر(ص) رسيده است كه در آخر زمان چنين خواهد شـد و بـوسيله آن علم و آگاهى بدست مى آيد بدون اينكه نياز به كثرت راويان آن حديث تـا حـد تـواتـر بـاشد، بايد به آن پاى بند بود، در كتاب صحيح امام بخارى روايتى دربـاره مـهدى (ع) نيامده است، اما روايتى در صحيح مسلم وارد شده است كه نام حضرت در آن تـصـريح نشده است ولى بعضى از آنان مى گويند مراد از آن مهدى بوده و يا آنكه در آن روايـات به برخى از صفات آن حضرت اشاره شده است، اما صاحبان ساير كتاب هاى حديث، امام احمد بن حنبل، ابوداود، ترمذى، ابن ماجه، طبرانى، ابونعيم، ابن ابى شيبه، ابـويـعـلى، دارقـطـنـى، بـيـهـقـى، نـعـيـم بـن حـمـاد و ديـگـران ايـن روايـات را نـقـل كـرده انـد و حـتـى آن روايـات يـا در رسـاله هـاى جـداگانه اى گردآورى شده، مانند ((العـرف الوردى فـى حقيقة المهدى)) اثر ملا على قارى و التوضيح فى تواتر ما جاء فى المنتظر والجدال والمسيح از شوكانى.
تـا جـائى كـه مـا مـى شـنـاسـيـم، نخستين كسى كه به نقد روايات مربوط به مهدى (ع) پـرداخته ابن خلدون است ((...سپس ابن خلدون اعتراف كرد كه بعضى از آن روايات خالى از نقد است... از اين رو ما مى گوئيم وقتى يك روايت از اين روايات ثابت گرديد و عيب و ايـرادى بـر آن وارد نبود، در آشنائى به معناى آن كه ظهور مردى را در آخر زمان بيان مى كند مردم را دعوت به شرع نموده و با عدالت حكم مى كند، كفايت مى كند))
((... و صـحـابـه اى كـه روايـات مربوط به مهدى (ع) از طريق آنها روايت گرديده است بـيـسـت و هـفـت نـفـر مـى بـاشـنـد... و در حـقـيـقـت اگـر روايـات مـربـوط بـه مـهـدى (ع) از مـجـعول و ضعيف، پيراسته گردد، هيچ انديشمند پژوهشگر و صاحب نظرى نمى تواند از آن صرف نظر نمايد.
شوكانى در رساله خود كه قبلا بدان اشاره شد، بصراحت مى گويد: اين روايات به حد تـواتـر رسـيـده اسـت و مـى گـويد: ((رواياتى كه مى توان (درباره مهدى) بر آن دست يـافـت پـنـجـاه حـديـث مـى بـاشـد كـه شـامـل صـحـيـح، حـسـن وضـعـيـت قـابـل جـبـران اسـت كـه آنـهـا بـى شـك متواترند بلكه بنابر تمام اصطلاحات موجود در اصول، صفت تواتر بر كمتر از اينها نيز صدق مى كند))
بعضى از منكران همه رواياتى كه درباره آن حضرت است مى گويند: ((اين روايات بى تـرديـد از مـجـعـولات شـيـعـه اسـت، ولى اين نظر مردود است زيرا آن روايات با سندهاى مـربـوط به خود، روايت شده و ما در احوال رجال سند آنها نيز تحقيق و بررسى نموديم و آنـان را مـعـروف بـه عـدالت يـافـتـيـم و حـتـى يـك نـفـر از رجـال جـرح و تـعـديل، با شهرتى كه در نقد رجال دارند، آن راويان را به شيعه بودن متهم نساخته اند.))
((... و بـسـيـارى از بنيانگذاران دولت ها، مسئله مهدى (ع) را وسيله رسيدن به اهداف خود قـرار داده انـد و ادعاى مهدويت كرده اند تا مردم را بدين وسيله گرد خود جمع كنند، از جمله دولت فاطمى هاست كه بر اساس اين دعوت بر پا گرديد و مؤ سس آن عبيدالله، خود را مـهـدى و انگاشت و دولت موحدين بر پايه اين ادعا جريان يافت، و بنيانگذار آن محمد بن توموت، حكومت خود را بر اين دعوت استوار نمود.
و در زمان فرمانروائى مرينيه در فارس مردى بنام توزدى ظاهر شد، وى سران صنهاجه را گرد خود جمع نمود و مصامته را بهلاكت رساند.
هـمـچـنـيـن مردى به نام عباس به سال 690 هـ، در منطقه اى روستائى در كشور مغرب قيام كـرد و خـود را مـهـدى خـوانـد و جـمـاعـتـى از او پـيـروى كـردنـد ولى سـرانـجـام بـه قتل رسيد و دعوتش پايان يافت.
و بـعـد از شـورش عـرابـى در مـصـر، مـردى به نام محمد احمد در سودان پيدا شد و ادعاى مـهـدويـت كـرد و قـبـيـله بـقـاره وابـسـته به قبيله جهينه به پندار اينكه وى مهدى است به سـال 1300 هــ از او پـيـروى مى كردند، كه تعايشى، يكى از سران قبيله بقاره بعد از مرگش جانشين او شد.
((... زمانيكه مردم، روايت نبوى را بد فهميدند و يا آنكه آنرا بر وجه صحيح خود، خوب تطبيق ندادند، بر اثر آن مفاسدى بوجود آمد. بنابر اين نبايد اين امر سبب شك و ترديد، در صـحـت روايـت، و يـا مـوجـب انـكـار آن گردد، چرا كه نبوت هم حقيقت و واقعيتى بود بى تـرديد، امام افرادى بدروغ و افتراء دعوى نبوت كردند و عده زيادى از مردم را بدينسان به ورطه گمراهى كشاندند. مانند طايفه قاديانيه كه امروز چنين ادعايى دارند، و الوهيت و پـرسـتـش خـدا كـه مـانـنـد آفتاب روشن است، عده اى آنرا براى سران خود ادعا كردند كه خـداوند در آنان حلول كرده است، مانند فرقه بهائيت در اين عصر، بنابر اين نبايد حق را بدليل اينكه احيانا باطلى به آن راه يافته است، انكار نمود.))(1)
-----------------------
1-الامام المهدى عند اهل السنه ج 2 ص 210 ـ 214.
------------------
على كورانى