در تفسير كلام خداى بزرگ: بعثنا عليكم عبادا لنا اولى باءس شديد

(زمان خواندن: 4 - 7 دقیقه)

((بـه بـنى اسرائيل اعلام نموديم در كتاب، ((تورات)) كه دو بار در زمين فساد و سـركـشـى بـزرگى خواهيد كرد، پس چون وعده يكى از آنها (فساد) برسد. بندگانى از خود را كه داراى قوت و نيرومندى شگرفى هستند به طرف شما مى فرستيم تا در همه جا جـستجو كنند و اين وعده اى انجام شده است، سپس پيروزى را مجددا براى شما برگردانيم و شما را با اموال و فرزندان يارى كنيم و شما را از آنان (دشمنانتان) بيشتر و قوى تر گردانيديم. اگر نيكى نموديد، براى خودتان و اگر بدى نموديد گريبانگير خودتان مـى شـود و زمـانـيـكـه ديـگـر وعـده آن (فـسـاد) آيـد رويهاى شما را بد جلوه دهند تا اينكه داخـل مـسـجـد شـوند همانگونه كه نخستين مرتبه وارد شوند و تا اينكه نابود و تباه كنند آنچه را كه بر آن غلبه يافتند تباه كردنى))(1)
در تـفـسير نورالثقلين از روضه كافى پيرامون تفسير آيه شريفه بعثنا عليكم عبادا لنا اولى باءس شديد از امام صادق (ع) نقل شده است كه فرمود:
((آنـان كـسـانـى هـسـتـنـد كـه خـداونـد تـبـارك و تـعـالى قـبـل از ظـهـور قـائم (ع) آنـهـا را بـرنـمـى انـگـيـزد و آنـان دشـمـنـى از آل پـيـامـبـر (ص) را فـرا نـمـى خـوانـنـد مـگـر ايـنـكـه او را بـه قتل مى رسانند))
و عـيـاشـى در تـفـسـيـر خود از امام باقر (ع) روايت كرده كه حضرت آيه شريفه بعثنا علكيم عبادا لنا اولى باءس ‍ شديد را قرائت مى كردند، سپس فرمودند:
((او قائم (ع) و ياران اويند كه داراى قوت و نيروى زياد مى باشند.))
و در بحارالانوار از امام صادق (ع) منقول است كه: ((حضرت آيه شريفه فوق را قرائت كـردنـد... عـرض كـرديـم فـدايـت شـويـم ايـنـها چه كسانى هستند؟ سپس حضرت 3 مرتبه فـرمـودنـد: بـخـدا سـوگـنـد آنـان اهـل قـم هـسـتـنـد، بـه خـدا سـوگـنـد آنـان اهل قم هستند، بخدا قسم آنان اهل قم هستند))(2)
امـا روايـاتـى كـه از طريق شيعه و سنى در ستايش ايرانيان و نقش آنان در بدوش كشيدن درفش هدايت اسلام وارد شده، بسيار است، از آن جمله:
روايت مربوط به مبارزه با اعراب، براى بازگشت به اسلام
ابـن ابـى الحـديـد مـعـتـزلى در شـرح نـهـج البـلاغـه نقل كرده است كه:
((روزى اشـعـث بـن قيس نزد امير مؤ منان (ع) آمد و از ميان صفوف جماعت گذشت تا خود را به نزديكى حضرت رساند، بعد رو به آن بزرگوار كرده و گفت: اى اميرمؤ منان اين سـرخ رويـان (ايرانيان) كه اطراف شما را گرفته و نزديك شما نشسته اند بر ما چيره شـده انـد. در ايـن لحـظـه كـه حضرت كاملا سكوت فرموده و سرش را بزير افكنده و با پـاى خـود آرام بـه مـنبر مى كوبيد (يعنى اشعث چه گفتى) ناگهان صعصعة بن صوحان كـه يكى از ياران باوفاى حضرت بود گفت: ما را با اشعث چكار! امروز اميرمؤ منان عليه السـلام دربـاره اعـراب مـطـلبـى را مـى فـرمـايـد كـه هميشه بر سر زبانها خواهد ماند و فـرامـوش نـمى گردد، سپس حضرت پس از درنگى اندك، سر را بالا گرفته و فرمود: كـدامـيك از اين شكم پرستان بى شخصيت مرا معذور مى دارد و حكم به انصاف مى كند، كه بـرخـى از آنـهـا مـانـند الاغ در رختخواب خود مى غلطد و ديگران را از پند آموختن محروم مى سازد! آيا مرا اءمر مى كنى آنان (ايرانيان) را طرد كنم، هرگز طرد نخواهم كرد. چون در ايـن صـورت از زمـره جـاهـلان خـواهـم بـود امـا سـوگـنـد بـه خدايى كه دانه را شكافت و بـنـدگـانـش را آفـريـد حـتـمـا شما را براى برگشت مجدد به آئين تان سركوب مى كنند هـمـانـگـونـه كـه شـمـا آنـان (ايـرانـيـان) را در آغـاز، بـراى پـذيـرش آن آئيـن سـركوب نموديد))(3)
اشـعـث بـن قـيـس رئيـس قـبـيله بزرگ كنده و از سران منافقين و از جمله كسانى بوده كه در قتل اميرمؤ منان (ع) شركت داشت و دختر او جعده نيز همسر امام مجتبى (ع) بود كه آن حضرت را بـه وسـيـله زهـر مـسـمـوم نمود و پسرش محمد بن اشعث از جمله افرادى بوده كه در به شهادت رساندن سيدالشهداء حضرت حسين بن على (ع) سهيم بوده است.
بـه گـفـتـه روايـت، اشـعـث در صف آخر نمازگزاران آنگونه كه آداب مسلمانهاست ننشست، بـلكـه صـف هـا را شـكافت و گردنهاى نمازگزاران را اين طرف و آن طرف زد تا در صف اول نـماز بگزارد، همينكه به قسمت جلو رسيد گروه انبوهى از ايرانيان را ديد كه اطراف مـنـبـر امـيـر مؤ منان (ع) گرد آمده اند. اشعث با قطع كردن خطبه و سخنرانى حضرت، با صـداى بـلنـد، آن بـزرگـوار را مـخاطب ساخت: اى اميرمؤ منان اين سرخ رويان بر ما چيره شـده انـد، البـتـه سـر ايـنكه تعبير به سرخ رويان كرده اين است كه عرب رنگ سبز را اگـر زيـاد بـاشـد سـيـاه مـى گـويـنـد بـهـمـيـن جـهـت در اثـر سـرسـبـزى و بـسـيـارى نـخـل خرما در عراق، آن كشور را (ارض سواد) يعنى (سرزمين سياه) مى نامند. از اين رو از سـفيد نيز تعبير به سرخ مى كنند. بدين جهت عجم (ايرانيان) را چون سفيد پوست هستند، سرخ رويان و يا فرزندان سرخ رويان مى گويند.
امـا ايـنـكـه امـيـرمـؤ مـنـان (ع) مـكـرر با پاى مباركش به منبر زد، با اين كار به اشعث مى فرمود: چه مى گويى؟ و بعد از آن، امام (ع) سكوت فرمود و به فكر جواب وى برآمد.
اما صعصعة بن صوحان عبدى كه از ياران برگزيده آن حضرت بود. اهميت قضيه را درك كـرد كـه مـنـظـور اشـعـث طـرح خلافت مسلمانهاست كه از ارزشهاى دنيوى است و بايد ويژه اعراب و امثال آنان باشد. و سزاوار نيست مسلمانهاى جديد و سفيد پوست (ايرانيان) اطراف حضرت جمع شده باشند و از اشعث به آن بزرگوار نزديك تر باشند. وانگهى صعصعة عـارف به آن موازين اسلامى بود كه امير مؤ منان (ع) به آنها ملتزم است. با توجه به ايـن شـنـاخـت صـعصعة مى دانست كه جواب امام (ع) به اشعث كوبنده خواهد بود. از اين رو صـعـصـعـه بـا جـمـله ((ما را با اشعث چكار)) او را سرزنش كرد كه چنين نعره عشيره اى و نژادپرستى را ضد ايرانيان سرداد. كه امام (ع) را وادار كرد، به نفع آنان (ايرانيان) و بر ضد عرب سخنرانى كند، سپس امام (ع) پس از سكوتى طولانى سرش را بالا گرفت امـا نه اينكه به اشعث نگاه كند و جوابش را بدهد بلكه از او روى گردانيده و مسلمانان را مـورد خـطـاب قـرار داد كـه: چـه كـسـى مـرا معذور مى دارد؟ چه كسى بانصاف حكم مى كند درباره من، از اين افراد بى شخصيت كه يكى از آنان كه نه داراى انديشه است و نه هدف بـلكـه انـسـانـى كـودن و پـرخـواب و شـهـوتران با لوليدن در رختخواب از ناز و نعمت پـرخـورى و شـكـم بـارگـى مـانـنـد حـيـوان، بـه بـى شـخـصـيـتـى و كـسـل بـودن و تـنـبلى خود اكتفاء ننموده، بلكه ديگران را نيز از آموختن معارف دين محروم كـنـد. و آنـان را مـورد طـعـنـه قـرار مـى دهد زيرا آنان (ايرانيان) قلب هايشان متوجه علم و اهل دانش بوده و اطراف امام و پيشواى خود و منبر وى گرد مى آيند.
اى اشـعـث آيا مرا امر مى كنى كه آنان را طرد كنم آنگونه كه گروهى مرفه از طرفداران حضرت نوح (ع) چنين درخواستى را از او نمودند و بدو چنين گفتند: ((افرادى كه اطراف تـو را گـرفـتـه از تـو پـيـروى مـى كنند جز اراذل و اوباش و بى انديشه ها نيستند))، بلكه اى اشعث پاسخ من به تو همان پاسخ پيامبر خدا حضرت نوح (ع) به افراد پست و بـى شخصيت قوم خودش مى باشد كه فرمود: ((من آنان را طرد نخواهم كرد چون در اين صورت از جمله جاهلان خواهم بود.))
سپس مولاى متقيان (ع) با سوگندهايى كه پيامبر اسلام (ص) از آينده كسانى كه اطراف مـنـبـر او حـلقـه زده بودند و طرفدارانش، گفتار خود را به پايان برد مانند فقره اى از خـطـبـه گـذشته كه فرمود: ((سوگند به خدايى كه دانه را شكافت و موجودات زنده را آفريد، البته او شما (اعراب) را براى اينكه به آئين اسلام برگرديد سركوب مى كند آنـگـونـه كـه شـمـا در اوائل، آنـان (ايـرانـيـان) مـى زديـد تـا داخـل در ديـن اسلام شوند)) اين مطلب دلالت دارد كه وعده الهى بزودى در بين اعراب محقق مى شود و آنان را از دين رو بر مى گردانند و خداوند فرس (ايرانيان) را جايگزين آنها مى نمايد كه مانند آنان عرب زبان نيستند... و دلالت دارد كه پيروزى اسلام در اين مرحله از ايـران آغـاز شده و به طرف قدس ادامه مى يابد و مقدمه براى ظهور حضرت مهدى (ع) است.
-----------------------
1-اسراء 4 ـ 7.
2-بحار ج 60 ص 216.
3-شرح نهج البلاغه ج 20 ص 284.
------------------
على كورانى