حسنى و شيصبانى و عوف سلمى

(زمان خواندن: 3 - 6 دقیقه)

در تـعـدادى از روايـات سـخـن از حـسـنى به ميان آمده است كه اشاره دارد، وى حركتى را در عـراق آغـاز مـى نـمـايـد اما اين روايات نياز به دقت بيشتر دارد چرا كه اين احاديث نام سه نفر، حسنى مدينه، حسنى مكه و حسنى عراق را بيان مى كند، همچنين حسينى خراسانى كه در منابع حديث اهل سنت و برخى منابع خبرى شيعه ((حسنى)) ناميده شده است و هم اوست كه در سـال ظـهـور حـضـرت مـهـدى عـليه السلام با سپاهيانش وارد عراق مى گردد بنابراين احـتـمـال دارد مـراد از روايات مربوط به جنبش حسنى در عراق، همين قيام و حركتش باشد و احتمال اينكه حسنى ديگرى قبل از او باشد نيز وجود دارد.
امـام شـيـصـبـانـى، در مـورد ايـن شـخـص روايـتـى از كتاب غيبت نعمانى كه از منابع درجه اول حـديـث مـى بـاشـد از جـابـربـن يزيد جعفى نقل شده است كه گفت: از امام باقر عليه السلام در مورد سفيانى سؤ ال كردم حضرت فرمود:
((دسـتـرسـى بـه سـفـيـانـى پـيـدا نـمـى كـنـيـد تـا ايـنـكـه قبل از او شيصبانى در سرزمين عراق مانند آبى كه از زمين بجوشد، ناگهان ظاهر مى شود و خروج مى نمايد، او نمايندگان شما را بقتل مى رساند و بعد از ماجرا در انتظار سفيانى باشيد كه حضرت قائم نيز خروج مى كند))(1)
گـر چـه مـن روايت ديگرى را پيرامون وى نيافتم اما همين روايت داراى چند نكته درباره اين شخص مى باشد از آن جمله:
الف ـ او به شيصبانى توصيف شده است كه نسبت به شيصبان دارد و آن صفتى كه امامان عـليـه السـلام از آن تـعـبـيـر بـه طـاغـوتها و اشرار مى نمايند، بگونه اى كه در شرح قاموس زبيرى آمده است، شيصبان در اصل نام ابليس و مورچه نر مى باشد.
ب ـ ايـنـكـه او قـبـل از سـفـيانى خروج مى كند، از روايت چنين برداشت مى شود كه بين او و سـفـيانى فاصله چندانى نيست و يا اينكه بلافاصله بعد از او سفيانى خروج خواهد كرد، بدليل مفاد كلام امام باقر عليه السلام كه فرمود: ((بعد از او منتظر سفيانى باشيد))
ج ـ مـحـل خـروج وى عراق است كه به آن زمين كوفان نيز گفته مى شود و يا اينكه در خود شـهـر كوفه است به هر حال خروج و يا انقلاب و يا حكومت او ناگهانى و غير منتظره است ((مـانـند آب كه از زمين مى جوشد)) او انسانى است طغيانگر و خونريز كه مؤ منان را به قـتـل مـى رسـانـد و ظـاهـرا معناى جمله ((و نمايندگان شما را مى كشد)) در كلام امام باقر عـليـه السـلام ايـن اسـت كـه مـؤ مـنين عالى رتبه اى را كه معمولا پيشاپيش و در صدر هيئت نـمـايـنـدگـى حـضـور دارنـد بـشـهـادت مـى رسـانـد. چـه ايـنكه گفته مى شود وفد قبيله نـمـايـنـدگـان قـبـيـله و يـا وفـد مـديـنـه - نـمايندگان شهر بمعانى صاحبان جاه و مقام و شـخصيتهاى آنان است البته احتمال هم دارد معنا اين گونه باشد كه هيئتهايى را كه قصد زيـارت بـيـت الله الحـرام و امـثـال آن را دارنـد، بـه قتل مى رساند.
مـا در حـركـت و جـنـبـش سـفـيـانـى و لشـكـركـشـى وى بـه عـراق ترجيح داديم، كه حاكميت شـيـصـبـانـى در عـراق پيش از خروج سفيانى و بعد از برقرارى حكومت مهيا گران مقدمات ظـهـور و پيروانشان خواهد بود البته از ديدگاه برخى چنين شخصى با اين اوصاف بر صـدام حاكم فعلى عراق انطباق دارد. چون همه اين صفات در او وجود دارد، بنابراين اگر سـفـيانى بعد از او در شام خروج نمايد مى توان ادعا كرد كه صدام همان شيصبانى عراق است كه در روايت وارد شده است.
امـا عـوف سـلمـى در مـورد ايـن شـخـص نيز روايتى در كتاب غيبت طوسى كه آن هم از منابع درجـه اول حـديـث بشمار مى رود وارد شده است. حذلم بن بشير از امام زين العابدين عليه السلام نقل كرده كه گفت:
((بـه عـلى بـن الحـسـيـن عـليـه السـلام عـرض كـردم، كيفيت خروج حضرت مهدى عليه السـلام را برايم توصيف نموده و دلائل و نشانه هاى ظهورش را به من بشناسان حضرت فـرمـود: قـبـل از ظـهـور او مـردى بـنـام عـوف سلمى در سرزمين جزيره خروج مى نمايد كه جـايـگـاه او تـكـريـت و مـحـل قـتـل وى مـسـجد دمشق مى باشد و بعد از آن شعيب بن صالح از سـمـرقـنـد خـروج مـى كـند و آنگاه سفيانى ملعون كه از ذريه عتبه پسر ابوسفيان است از مـنـطـقـه وادى يـا بـس ‍ (بـيابان خشك) خروج مى نمايد كه در هنگام خروج او حضرت مهدى عليه السلام مخفى است و پس از آن خروج مى نمايد))(2)
البته پيرامون اين شخص (عوف) روايت ديگرى را نيافتم. اما آنچه كه در متن همين روايت درباره شعيب بن صالح آمده كه وى اهل سمرقند است مخالف با مطالبى است كه در مصادر روايـتـى شـيـعـه مـشهور است كه او از اهالى رى مى باشد، مگر اينكه بگوئيم وى اصالة اهـل سـمـرقـنـد اسـت و هـمـچـنـيـن كيفيت خروج ايشان قبل از سفيانى را كه در جاى خودش ذكر نموديم.
ظـاهـرا عـوف سـلمـى عـليـه حـكـومـت سـوريـه قـيـام مـى كـنـد نـه عـراق و مـدت كـوتـاهـى قـبـل از سـفيانى بسر مى برد. امام جزيره كه مركز جنبش و قيام اوست نام منطقه اى است در مـرز عراق و سوريه و هرگاه لفظ جزيره بدون اضافه ذكر شود همين معنا از آن استفاده مـى شـود آنـگـونـه كـه در كـتب تاريخ و حديث نيز چنين آمده است البته اين جزيره به نام جـزيـره ربـيـعـه و جـزيـره ديـار بكر نيز ناميده مى شود بنابراين از لفظ جزيره نمى تـوان جـزيرة العرب و يا جزيره ديگرى را لحاظ نمود مگر در صورت اضافه شدن اين كـلمـه و ظـاهـرا مـعـنـاى جـمـله ((و جـايـگـاه وى تـكـريـت اسـت)) ايـن اسـت كـه جـايـگـاه او قبل از قيام و حركتش و همچنين بعد از شكست او و فرارش شهر تكريت خواهد بود كه امروزه يـكـى از شـهـرهـاى مـعـروف عـراق است و آنچه كه اين مطلب را تاءييد مى كند اين است كه تكريت نزديك منطقه حركت او يعنى جزيره واقع شده است. و عبارات ديگرى كه در برخى از نـسـخـه هـا ((جـايگاه وى بكريت و يا بكويت)) آمده است در اثر اشتباه نسخه هاست كه بـجـاى تـكـريـت نـقـل شـده اسـت و مؤ يد اين معنى اين است كه در بحار و غيبت طوسى فقط تـكـريـت آمـده اسـت روايـت اشـاره به اين معنا دارد كه او عوف سلمى در مسجد دمشق كشته مى شـود يـعـنـى در آنـجـا بـوسـيـله تـرور بـقـتـل مـى رسـد و يـا ايـنـكـه در آن محل دستگير و كشته مى شود بنابراين قضيه خروج او از جمله حوادث و پيشامدهاى سرزمين شام است كه با حوادث عراق نيز بى ارتباط نيست.
-----------------------
1-بحار ج 52 ص 250 به نقل از غيبت نعمانى.
2-بحارج 52 ص 213 به نقل از غيبت طوسى.
------------------
على كورانى