ورود سپاه ايران و مغرب به سرزمين شام

(زمان خواندن: 3 - 5 دقیقه)

روايـات مـربـوط بـه ورود نـيـروهـاى مـغـربى به شام روشن است كه در پى برخورد و درگيرى تند و يا جنگ ميان دو گروه مى باشد، مانند روايتى كه قبلا گذشت:
((وقتى در شام دو گروه نظامى اختلاف كنند، نشانه اى از نشانه هاى الهى آشكار مى شـود، پـرسـيدند: اى اميرمؤ منان آن نشانه چيست؟ فرمود: زمين لرزه اى در شام رخ مى دهد كه صد هزار نفر در اثر آن هلاك مى گردند و اين را خداوند رحمتى براى مؤ منان و عذابى بـراى كـافـران قـرار مـى دهـد. وقـتـى آن هـنـگـام فـرا رسـد، نـظاره گر سوارانى داراى اسـبـهايى سفيد و درفشهايى زرد رنگ باشيد كه از مغرب روى مى آورند تا وارد شام مى شوند.))
ابن حماد از ابوسحاب روايت كرده است كه وى در زمان هشام (پسر عبدالملك) گفت:
((سـفـيـانى را نمى بينيد مگر آنكه مغربيها نزد شما بيايند، پس هرگاه ديديد كه او خـروج نـمـود و بـر مـنـبـر دمـشـق قـرار گـرفـت، انـدكـى نـمـى گـذرد كـه اهل مغرب را مى بينى.))(1)
و روايـاتـى ايـن چـنـيـن، دلالت دارد كـه مـعـروف نـزد راويـان تابعين، اين است كه ورود نيروهاى مغربى به شام قبل از خروج سفيانى خواهد بود.
و مـراد از ((اهـل مغرب)) و ((مغربى)) در اين روايات، مغرب دولت اسلامى است كه در بـرگـيـرنـده ليـبـى و تـونـس و الجـزائر و مـغـرب (مـراكش) كنونى مى باشد و منظور، نيروهاى دولتهاى غربى و يا دولت مغرب كه با آن مراكش گفته مى شود نيست... و آنچه كه اين گفته را تاءييد مى كند اين است كه نيروهاى مغربى در برخى از روايات، لشكر بربر و بربر ناميده شده است.
و روايـت ديگر، آغاز رسيدن آن نيروها را معين مى كند كه همزمان با زمين لرزه و فرو رفتن زمين خواهد بود. ابن حماد از محمد حنفيه نقل كرده است كه فرود:
((نـخـسـتـيـن گـروهـهـاى لشـكـريـان مـغـربـى وارد مـسجد دمشق مى شوند و در حاليكه مشغول تماشاى ديدنى هاى شگفت انگيز آن هستند، ناگهان زمين فرو رفته و بخش غربى مـسـجـد دمـشـق و آبـادى اى بـه نـام حـرسـتـا فـرو مـى رود، در ايـن هنگام سفيانى خروج مى كند.))(2)
امـا ايـن نـيـروهـا بـراى چـه مـى آيـنـد و نـقـش آنـهـا چـيـسـت؟ احتمال مى رود، جهت يارى مردم شام بر ضد دشمنان خارجى آنها، يعنى يهوديان و رومى ها و يـا بـه مـنـظـور كـمـك رسـانـدن بـه بـعـضـى از طـرفـهـاى درگـيـر در داخل شام حضور پيدا كنند.. اما از برخى روايات بر مى آيد كه آنها براى روياروئى با نـيـروهـاى خراسانى زمينه ساز كه داخل شام گرديده اند وارد مى شوند.. از آنجا كه هدف طرفداران درفشهاى سياه، طبق همه روايات، قدس مى باشد، ناگزير آمدن قواى مغربى مـخـالف آنـهـا بـراى بـازداشـتـن آنـهـا از دسـت يافتن به هدف خود خواهد بود، بويژه با مـلاحـظـه روايـتـى كـه از نـبـرد بـيـن آن دو گـروه در قنيطره سخن مى گويد، پيداست كه قنيطره همين شهر اشغال شده كنونى سوريه مى باشد.
ابن حماد از زهرى نقل كرده است كه او گفت:
((يـاران درفـش هـاى سـيـاه و دارنـدگـان درفـش هـاى زرد رنـگ (يـعـنـى مغربى ها) در مـحـل قنيطره با يكديگر برخورد نموده و به كارزار مى پردازند تا اينكه وارد فلسطين مـى گـردند در اين هنگام سفيانى بر اهل مشرق خروج مى كند وقتى مردم مغرب زمين در اردن فـرود مـى آيـنـد، سـركـرده آنـان مـى مـيـرد و آنـهـا بـه سـه گـروه تـبديل مى شوند: دسته اى به جايگاه خود باز مى گردند و دسته اى حج انجام مى دهند و دسته اى باقى مى مانند. سفيانى با آنها به نبرد پرداخته و آنها را شكست مى دهد و آنان به اطاعت او در مى آيند.))(3)
ايـن روايـت مـرسـل (4)، از يـكـى از تـابـعـيـن نـقل شده كه دلالت دارد بر اينكه فتنه و درگيريهاى داخلى در سرزمين شام به نيروهاى ايـرانـى اجازه مى دهد كه براى مبارزه با يهوديان، در منطقه، دخالت نمايند اما روميان و يـا غـيـر رومـيـان، نـيـروهـاى مـغـربـى را جـهـت رويـاروئى بـا آنـهـا تـحـريـك مـى كنند و محل اين نبرد را در قنيطره مى داند، تا اينكه ايرانيها در فلسطين حضور پيدا مى نمايند و نـيـروهـاى مغربى را كه اندكى بعد از شكست در اردن مستقر مى شوند، منهدم مى سازند در هـمـيـن زمـان سركرده آنها در مغرب و يا حاكم اردن كه ميزبان نيروهاى مغربى است از دنيا مى رود و در نتيجه كارشان به ضعف مى گرايد، آنگاه سفيانى بقيه را تحت اطاعت خود در مـى آورد، و بـطـوريـكـه بـرخـى از روايـات اشـاره مى كند نيروهاى ايرانى پس از خروج سفيانى از شام عقب نشينى مى كنند.
مـا تـوجه خواننده و پژوهشگر در اين زمينه را جلب مى كنيم به اينكه روايات مربوط به سـپـاهـيـان مـغـرب و يـاران درفـش هـاى سـيـاه در اين مورد و ديگر موارد، با جنبش فاطميون مـغـربـى و جنبش درفش هاى سياه عباسيان در هم آميخته است. همچنانكه روايات مربوط به رومـيـان بـا حـملات صليبى و بلواى كور و كر اخير آنان آميخته شده است و راه شناخت بين حـركـت هـاى قبل از زمان ظهور و جنبش هاى متصل به آن زمان اين است كه در روايات، بطور صـريـح، پـيـونـد ايـن حـادثـه بـه خـروج سـفيانى و ظهور حضرت مهدى (ع) آمده است، هـمچنانكه در رواياتى كه ما به آن استشهاد نموديم و يا نشانه هاى ديگر مربوط بزمان ظهور و حوادث آن و جنبش نيروهاى مؤ ثر در آن نيز آمده است.
از ايـن رو شـمـار زيـادى از روايـات، بـيـن احـاديـث ظـهـور، نسبت به جنبشهاى فاطمى هاى مـغـربـى يـا عـبـاسـيـان كـه داراى درفش هاى سياه اند و يا حركت هاى رومى هاى صليبى و اسـتـعـمارگران وجود دارد و تا روايت و يا قرينه اى بر وجود اين گونه حركتها در زمان ظـهـور مـوجود است، صحيح نيست كه آن حديث دليلى بر نفى جنبش هاى آنان در زمان ظهور بحساب آيد.
-----------------------
1-ابن حماد ص 76.
2-نسخه خطى ابن حماد، ص 71.
3-نسخه خطى ابن حماد.
4-روايـتـى اسـت كـه راوى آن را از مـعـصـوم (ع) نـقـل كـرده، امـا او را بـدون واسـطـه درك نـكـرده و اگر بواسطه هم بوده فراموش كرده مـثل اينكه بگويد پيامبر فرمود: چنين و چنان و يا بگويد از مردى و يا از بعضى اصحاب ما نقل شده است.
------------------
على كورانى