در فصل پيش گفتيم چيزى كه از نظر اسلام در رابطه انسان و دنيا (نبايستنى) است و آفت و بيمارى انسان تلقى مى شود و اسلام در تعليمات خويش مبارزه اى بى امان با آن دارد (تعلق) و (وابستگى) انسان به دنيا است نه (علاقه) و (ارتباط) او به دنيا (اسير زيستى) انسان است نه (ازاد زيستى) او، هدف و مقصد قرار گرفتن دنيا است نه وسيله و راه واقع شدن آن.
رابطه انسان و دنيا اگر به صورت وابستگى انسان و طفيلى بودنش در آيد، موجب محو و نابودى تمام ارزشهاى عالى انسان مى گردد. ارزش انسان به كمال مطلوبهايى است كه جستجو مى كند. بديهى است كه اگر فى المثل مطلوبى بالاتر از سير كردن شكم خودش نداشته باشد و تمام تلاشها و آرزوهايش درهمين حد باشد ارزشى بيشتر از (شكم) نخواهد داشت، اينست كه على (ع) مى فرمايد:
(ان كس كه همه هدفش پر كردن شكم است ارزشش با آنچه از شكم خارجمى گردد برابر است).
همه سخنها درباره چگونگى ارتباط انسان و جهان است كه به چه كيفيت وبه چه شكل باشد؟ در يك شكل، انسان محو و قربانى مى شود، به تعبير قرآنبه حكم اينكه هر جوينده در حد پائين تر از هدف و كمال مطلوب خويش است (اسفل سافلين) مى گردد، پست ترين، منحط ترين، و ساقط ترين موجودجهان مى شود، تمام ارزشهاى عالى و مختصات انسانى او از ميان مى رود، ودر يك شكل ديگر برعكس، دنيا و اشياء آن فداى انسان مى گردد و در خدمت انسان قرار مى گيرد و انسان ارزشهاى عالى خويش را باز مى يابد، اينست كه در حديث قدسى آمده است:
(يا ابن آدم خلقت الاشياء لاجلك و خلقتك لاجلى).
همه چيز براى انسان آفريده شده و انسان براى خدا.
در فصل پيش دو عبارت از نهج البلاغه به عنوان شاهد سخن كه آنچه در نهجالبلاغه محكوم است چگونگى حاصل ارتباط انسان و جهان طبيعت است كه ما ازآن به (وابستگى) و ( تعلق) و امثال اينها تعبير كرديم، آورديم.
اكنون شواهدى از خود قرآن، و سپس شواهد ديگرى از نهج البلاغه مىآوريم:
آيات قرآنى درباره رابطه انسان و دنيا دو دسته است، يك دسته زمينهو مقدمه گونه اى است براى دسته ديگر، در حقيقت دسته اول در حكم صغرا وكبراى يك قياس است و دسته دوم در حكم نتيجه آن.
دسته اول آياتى است كه تكيه بر تغيير و ناپايدارى و عدم ثبات اينجهان دارد، در اين گونه آيات، واقعيت متغير و ناپايدار و گذراى ماديات، آن چنان كه هست، ارائه مى شود، مثلا گياهى را مثل مىآورد كه اززمين مى رويد، ابتدا سبز و خرم است و بالندگى دارد اما پس از چندى بهزردى مى گرايد و خشك مى شود و باد حوادث آن را خرد مى كند. و مى شكند و درفضا پراكنده مى سازد، آنگاه مى فرمايد اينست مثل زندگى دنيا.
بديهى است كه انسان چه بخواهد و چه نخواهد، بپسندد يا نپسندد، ازنظر زندگى مادى گياهى بيش نيست كه چنين سرنوشتى قطعى در انتظارش است، اگر بنا است كه برداشتهاى انسان واقع بينانه باشد نه خيال بافانه و اگر انسان با كشف واقعيت آن چنان كه هست مى تواند به سعادت خويش نائل گرددنه با فرضهاى و همى و واهى و آرزوئى، بايد همواره اين حقيقت را نصب العين خويش قرار دهد و از آن غفلت نورزد.
اين دسته از آيات زمينه است براى اينكه ماديات را از صورت معبودهاو كمال مطلوبها خارج سازد.
در كنار اين آيات و بلكه در ضمن اين آيات فورا اين نكته گوشزد مى شودكه ولى اى انسان، جهانى ديگر، پايدار و دائم، هست: مپندار كه آنچه هست همين امور گذرا و غير قابل هدف قرار گرفتن است پس زندگى پوچ است و حيات بيهوده است.
دسته دوم آياتى است كه صريحا مشكل ارتباط انسان را روشن مى كند، دراين آيات است كه صريحا مى بينيم آن شكلى كه محكوم شده است ( تعلق) يعنى ( بستگى) و (اسارت) و (رضايت دادن) و ( قناعت كردن) به اين امور گذرا و ناپايدار است، اين آيات است كه جوهر منطق قرآنرا در اين زمينه روشن مى كند:
1- المال و البنون زينه الحيوه الدنيا و الباقيات الصالحات خيرعند ربك ثوابا و خير املا). (1)
ثروت و فرزندان، آرايش زندگى دنياست و كارهاى پايدار و شايسته (كارهاى نيكى كه پس از مردن انسان نيز باقى مى ماند و نفعش به مردم مى رسد) از نظر پاداشى كه در نزد پروردگار دارند و از نظر اينكه انسان به آنهادل ببندد و آرزوى خويش را در آنها متمركز كند، بهتر است.
مى بينيم كه در اين آيه، سخن از چيزى است كه نهايت آرزو است،نهايت آرزو آنچيزى است كه انسان به خاطر او زنده است و بدون آن،زندگى برايش پوچ و بى معنى است.
2- ان الذين لا يرجون لقائنا و رضوا بالحيوه الدنيا و اطمانوا بها والذين هم عن آياتنا غافلون.(2)
آنانكه (اميد ملاقات) ما را ندارند (مى پندارند زندگى ديگرى كه درآنجا پرده ها پس مى رود و حقايق آشكار مى شود در كار نيست!) و (رضايت داده) وقناعت كرده اند به زندگى دنيا و بدان دل بسته و (آرام گرفته اند) وآنانكه از آيات و نشانه هاى ما غافلند.
در اين آيه آنچه نفى شده و (نبايستنى) تلقى شده است، (اميد بهزندگى ديگر نداشتن) و به ماديات (رضايت دادن) و قانع شدن و (آرام گرفتن) است.
3 - فاعرض عن من تولى عن ذكرنا و لم يرد الا الحيوه الدنيا ذلك مبلغهم من العلم. (3)
از آنان كه از ياد ما روگردانده و ( جز زندگى دنيا هدف و غايت ومقصدى ندارند) روى برگردان، اينست مقدار دانش آنها.
4 -.... و فرحوا بالحيوه الدنيا و ما الحيوه الدنيا فى الاخره الاقليل. (4)
... آنان به زندگى دنيا (شادمان و دلخوش) شده اند، در صورتى كه زندگى دنيا در جنب آخرت جز اندك نيست.
5 - يعلمون ظاهرا من الحيوه الدنيا و هم عن الاخره هم غافلون.(5)
تنها به ( ظواهر و نمودهائى) از زندگى دنيا آگاهى دارند و از آخرت (جهان ماوراء نمودها و پديده ها) بى خبر و ناآگاهند.
از برخى آيات ديگر نيز همين معنى به خوبى استفاده مى شود، در همه اين آيات آنچه در رابطه انسان و جهان نفى شده و (نبايستنى) تلقى شده،اينست كه دنيا (نهايت آرزو) و شيئى كه به آن (رضايت) داده شده و به آن قناعت شده است، شيئى كه مايه (دلخوشى) و سرگرمى است وآدمى (ارامش) خويش را در آن مى خواهد بيابد، واقع شود. اين شكل رابطه است كه به جاى اينكه دنيا را مورد بهره بردارى انسان قرار دهدانسان را قربانى ساخته و از انسانيت ساقط كرده است.
در نهج البلاغه نيز به پيروى از قرآن به همين دو دسته بر مى خوريم، دسته اول كه بيشترين آنها است با موشكافيهائى دقيق و تشبيهات و كنايات واستعاراتى بليغ و آهنگى موثر، ناپايدارى جهان و غير قابل دلبستگى آن،تشريح شده است. و دسته دوم نتيجه گيرى است كه عينا همان نتيجه گيرى قرآن است.
در خطبه 32 مردم را ابتداء به دو گروه تقسيم مى كند: اهل دنيا و اهلآخرت، اهل دنيا به نوبه خود به چهار گروه تقسيم شده اند:
گروه اول مردمى آرام و گوسفند صفت مى باشند، و هيچگونه تباهكارى نه به صورت زور و تظاهر و نه به صورت فريب و زير پرده، از آنها ديده نمى شود، ولى تنها به اين دليل كه عرضه اش را ندارند، اينها آرزويش را دارند، اما قدرتش را ندارند.
گروه دوم هم آرزويش را دارند و هم همت و قدرتش را، دامن به كمر زده، پول و ثروت گرد مىآرند، يا قدرت و حكومت به چنگ مىآورند، و يامقاماتى را اشغال مى كنند و از هيچ فسادى كوتاهى نمى كنند.
گروه سوم گرگانى هستند كه در لباس گوسفند، جو فروشانى هستند گندم نما، اهل دنيا، اما در سيماى اهل آخرت، سرها را به علامت قدس فرومى افكنند، گامها را كوتاه بر مى دارند، جامه را بالا مى زنند، در ميانمردم آنچنان ظاهر مى شوند كه اعتمادها را به خود جلب كنند و مرجع امانات مردم قرار گيرند.
گروه چهارم در حسرت آقائى و رياست به سر مى برند و در آتش اين آرزومى سوزند اما حقارت نفس، آنان را خانه نشين كرده است و براى اينكه پرده روى اين حقارت بكشند، به لباس اهل زهد در مىآيند.
على (ع) اين چهار گروه را على رغم اختلافاتيكه از نظر برخوردارى ومحروميت، و از نظر روش و سبك، و از نظر روحيه دارند جمعا يك گروهمى داند: اهل دنيا، چرا؟ براى اينكه همه آنها در يك خصيصه مشتركند: وآن اينكه همه آنها مرغانى هستند كه به نحوى، ماديات دنيا آنها را شكاركرده و از رفتار و پرواز انداخته است، انسانهائى هستند اسير و برده.
در پايان خطبه به توصيف گروه مقابل (اهل - آخرت) مى پردازد. در ضمن توصيف اين گروه مى فرمايد:
(و لبئس المتجر، ان ترى الدنيا لنفسك ثمنا ).
بد معامله اى است كه شخصيت خود را با جهان برابر كنى، و براى همهجهان ارزشى مساوى با انسانيت خويش قائل شوى، جهان را به بهاى انسانيت خويش بخرى.
ناصر خسرو در اين مضمون مى گويد:
نيست دگر باغمانش، كار، مرا
گر چه همى داشت او، شكار، مرا
كرد نيارد جهان، فكار، مرا
بيم نيايد زروزگار، مرا
تيز نگيرد جهان، شكار، مرا
لاجرم اكنون جهان شكار من است
گر چه همى خلق را فكار كند
جان من از روزگار برتر شد
اين مضمون، در كلمات پيشوايان اسلام زياد ديده مى شود كه مساله، مسالهقربانى شدن انسانيت است، انسانيت انسان است كه به هيچ قيمتى نبايداز دست برود.
اميرالمؤمنين (ع) در وصيت معروف خود به امام حسن (ع) كه جزونامه هاى نهج البلاغه است مى فرمايد:
(اكرم نفسك من كل دنيه، فانك لن تعتاض بما تبذل من نفسك ثمنا).
نفس خويش را از آلودگى به پستيها گرامى بدار، كه در برابر آنچه ازخويشتن خويش مى پردازى، بهائى نخواهى يافت. امام صادق (ع)، به نقل از بحارالانوار در شرح احوال آن حضرت مى فرمود: (اثامن بالنفس النفيسه ربها و ليس لها فى الخلق كلهم ثمن).
همانا با خويشتن گرانبها و انسانيت گرانقدر خودم در همه هستى تنها يك چيز را قابل معامله مى دانم و آن پروردگار است ديگر در همه ماسوابهائى كهارزش برابرى داشته باشد وجود ندارد.
در تحف العقول مى نويسد:
از امام سجاد (ع) سؤال شد: چه كسى از همه مردم مهمتر است؟ فرمود:آنكس كه همه دنيا را با خويش برابر نداند.
به اين مضمون احاديث زيادى هستند كه براى پرهيز از اطاله از نقل آنهاخوددارى مى كنم.
از تعمق در قرآن و نهج البلاغه و ساير سخنان پيشوايان دين روشن مى شود كه اسلام ارزش جهان را پائين نياورده است ارزش انسان را بالا برده است،اسلام جهان را براى انسان مى خواهد نه انسان را براى جهان، هدف اسلام احياى ارزشهاى انسان است نه بى اعتبار كردن ارزشهاى جهان.
ارزش دنيا از نظر قرآن و نهج البلاغه
- بازدید: 6171