1- منشأ مشروعيت حكومت را از ديدگاه امام علي(ع) توضيح دهيد.
مشروعيّت سياسي در فلسفهي سياسي، به معناي حق حكم راندن است كه پاسخي است به پرسش «چرا بايد شهروندان از حاكم يا حكومت پيروي كنند؟» مشروعيت، توجيه عقلانيِ اِعمال سلطه و اطاعت است. در اين زمينه، تئوريهاي مختلفي از جمله نظريهي رضايت عمومي، ارادهي عمومي، قرارداد اجتماعي، عدالت، سعادت، قهر و غلبه، وراثت و استخلاف، نظريّهي الهي و نظريّههاي تلفيقي ديگر مطرح شده است. حضرت علي(ع) براي حقّانيت و مشروعيّت حكومت و خلافت خويش، از چهار طريق وصيّت، لياقت، قرابت و بيعت استفاده ميكند. استدلال از طريق لياقت و شايستگي را در خطبهي 2، 3، 142، 154، 239 و... و احتجاج از طريق قرابت را در جريان سقيفه(1) و خطبهي 68 نهج البلاغه، استدلال از طريق وصيّت پيامبر را در خطبهي دوم، ششم، صدوهفتادم نهج البلاغه و ديگر منابع روايي و تاريخي و احتجاج از طريق بيعت(2) را در نامهي 6 و 54، خطبهي 173 و 91 تبيين ميكند. گفتني است، كه تنها استدلال از طريق وصيّت پيامبر، حقّانيت و مشروعيّت حكومت علوي و حاكميّت علي(ع) را ثابت ميكند و سرّ عقلاني اين مشروعيّت نيز به لياقت علي(ع) بستگي دارد و نقش بيعت و قرابت در مشروعيّت جامعه شناختي و مقبوليت مردمي، كارساز است. به همين دليل، حضرت زهرا(س)، امام حسن، امام حسين، امام رضا(ع)، سلمان، ابيبنكعب، ابوذر، عمار ياسر، اصبغ بن نباته، قيس بن سعد بن عباده انصاري نيز به مشروعيّت مبتني بر وصيّت پيامبر(ص) يعني مشروعيّت الهي، استناد و استدلال ميكنند.(3)
2- علي(ع) چه تصويري از حكومت سياسي داشت؟
حكومت، واسطهاي ميان حاكم يا هيئت حاكم و مردم است كه وضع و اجراي قوانين دولت و حقوق مردم را به عهده دارد و در تنظيم و اصلاح امور اجتماعي و انتظام معاش جامعه، گام برميدارد. از اين تعريف، به خوبي استفاده ميشود كه حكومتداري، كاري دنيوي است و به نيازهاي دنيايي مردم ارتباط پيدا ميكند.
امام به اشعث بن قيس، استاندار آذربايجان ميگويد: حكومت، طعمهاي در اختيار زمامدار نيست؛ بلكه امانتي بر گردن اوست كه بايد از آن نگهباني كند و فردا پاسخگوي آن باشد. حق او نيست كه به استبداد و خودرأيي عمل نمايد.(4) و نيز ميفرمايد: «زمامدار، امين خدا در زمين و برپا دارندهي عدالت در جامعه و عامل جلوگيري از فساد و گناه در ميان مردم است.»(5) «اگر حاكم بگويد، وظيفه من فرمان دادن است و بر مردم، اطاعت كردن لازم است، جامعه به فساد و دگرگوني سوق مييابد و خرابي در دين پديد ميآيد.»(6) «امام به مالك، توصيهي اخلاقي ـ عملي ميدهد كه اگر قدرت، تو را گرفتار نخوت كرد و خود را بزرگ شمردي، بزرگيِ حكومتِ پروردگار را كه برتر از توست بنگر.»(7) پس علي(ع) حكومت و رهبري، را لازم و ارزشمند معرّفي ميكند؛ به شرطي كه هدف عدالت و جلوگيري از ظلم و فساد را دنبال كند و به عنوان امانت بدان نگريسته شود. ولي نگرش منفي علي(ع) نسبت به آن، زماني است كه كسي حكومت را هدف تلقّي كند. «ابن عباس در دوران خلافت علي(ع) بر آن حضرت وارد شد، در حالي كه ايشان با دست خويش، كفش كهنهي خود را پينه ميزد. از ابن عباس پرسيد: قيمت اين كفش چهقدر است؟ ابن عباس پاسخ داد: هيچ. امام فرمود: ارزش اين كفش كهنه، در نظر من از حكومت و امارت بر شما بيشتر است؛ مگر آن كه به وسيلهي آن عدالتي را اجرا كنم و حقّي را به صاحب حقّي برسانم يا ظلمي را از ميان ببرم.»(8)
و نيز ميفرمايد: «خدايا، تو آگاهي كه آنچه از ما صادر شده، نه براي ميل و رغبت در سلطنت و حكومت بوده و نه براي به دست آوردن چيزي از متاع دنيا؛ بلكه براي اين بود كه نشانههاي دين تو را بازگردانيم و در شهرهايت اصلاح و آرامش برقرار نماييم تا بندگان ستمديدهات در امن و آسودگي بوده و احكام تو كه ضايع مانده، جاري شود.»(9) «به خدا كه مرا نه به خلافت رغبتي بود و نه به حكومت حاجتي، ليكن شما مرا بدان واداشتيد و آن وظيفه را بر عهدهام گذاشتيد. چون كار حكومت به من رسيد، به كتاب خدا و آنچه براي ما مقرّر نموده و ما را به حكم كردن بدان فرموده، نگريستم و از آن پيروي كردم و در پي سنتي كه رسول خدا(ص) نهاده است رفتم.»(10) شهيد مطهري، در اين باره ميفرمايد: «علي(ع) مانند هر مرد الهي و رجل رباني ديگر، حكومت و رهبري را به عنوان يك پست و مقام دنيوي كه اشباع كنندهي حسِّ جاهطلبي بشر است و به عنوان هدف و ايدهآل زندگي، سخت تحقير ميكنند و آن را پشيزي نميشمارند. آن را مانند ساير مظاهر مادّي دنيا، از استخوان خوكي در دست انسان خورهداري، بيمقدارتر ميشمرد؛ امّا همين حكومت و زعامت را براي اجراي عدالت و احقاق حق و خدمت به اجتماع فوق العاده مقدّس ميشمارد.»(11)
3- نگرش علي(ع) در بارهي سياست چيست؟
تفسير اسلامي از سياست با ساير مكتبها و نظامهاي سياسي، كاملاً تفاوت دارد. برخي سياست را از مردم تفكيك ميكنند و استبداد را پديد ميآورند و گروهي به جدايي شريعت از سياست، فتوا ميدهند و سكولاريسم را تحقق ميبخشند. سياست علوي، نوعي نظام مردمسالاري ديني است كه هم اكثريت مردم را در دخالت و تصميمگيري سياسي محقّ و مكلّف ميسازد و هم بر اجراي احكام الهي و تثبيت حكومت ديني اصرار ميورزد. پس سياست علوي، حاكميّت اصول و احكام و ارزشهاي اسلامي است كه متضمّن مصالح مردم است؛ حاكميتي كه با پذيرش و خواست مردم توأم باشد. (12)
دنياي گذشته و امروز، تفسير ديگري را از سياست، از برخي فيلسوفان سياسي مانند ماكياولي وسياستمداراني چون معاويه و عمروعاص به ارث برده است. آن سياست، به معناي نيرنگ بازي و حيلهگري است كه در بين عوام مردم بسيار شناخته شده است. سياست علوي به شدّت با اين تفسير مخالف بوده و از آن نهي ميكند. امام علي(ع) از دوران و عصر خود شكايت ميكند و ميفرمايد: «ما در زماني قرار گرفتهايم كه اكثريت مردم آن، نيرنگ را زيركي ميپندارند و ناآگاهان، اين اشخاص را به نيك چارهانديشي نسبت ميدهند. اينان را چه سود؟ خدا اين سياستبازان را بكشد كه نميدانند افرادي كه سرد و گرم روزگار را چشيدهاند، چارهي هر چيز را ميشناسند، ولي امر و نهي خداوند او را از فريبكاري باز ميدارد و با آن كه راه كلك بازي را آشنا و توان انجام آن را نيز دارد، آن را رها ميكند؛ امّا آن كه درد دين ندارد، از هر فرصت سود جسته و در هر كار، راه حيله را در پيش ميگيرد.»(13) علي(ع) در بارهي زيركي يا نيرنگبازي معاويه ميفرمايد: «سوگند به خدا، معاويه از من زيركتر نيست؛ و ليكن او نيرنگ و خيانت، پيشه كرده و از فرمان خدا سرپيچي ميكند. اگر مكر و نيرنگ نكوهيده نبود، من زيركترين مردم بودم؛ ولي هر نيرنگي، گناه است و هر نافرمانياي از هر كس كه باشد، كفر و حقپوشي است و در روز رستاخيز، براي هر نيرنگبازي پرچمي است كه با آن شناخته خواهد شد. و سوگند به خدا، من غافلگير نميشوم تا دربارهي من نيرنگ به كار برند؛ و در دشواري گرفتار و ناتوان نميگردم.»(14)
4- اهداف حكومت از ديدگاه امام علي(ع) چيست؟
اهداف و آرمانهاي حكومت، يكي از عناصر و اجزاي مهم در مباحث حكومتشناسي است كه هر نظام سياسي در صدد تحقّق بخشيدن به آنهاست. امام علي(ع) نيز در نهج البلاغه و ساير منابع اسلامي به بيان اهداف و مقاصد حكومت پرداخته است. اين اهداف و مقاصد كه مشتمل بر اهداف ابتدايي و متوسط و عالي است، به شرح ذيلاند:
الف. احياي دين و شعاير و احكام و قوانين الهي و فراهم ساختن بسترهاي دينداري؛(15)
ب. نابود ساختن آثار فتنه و فساد و استقرار صلاح و صلح و پاكي؛(16)
ج. اقامهي آن دسته از حدود الهي كه در اثر ستم حاكمان، به تعطيلي كشيده شدند؛(17)
د. حمايت از بندگان مظلوم و ستمديده كه حقوق آنها توسط ستمگران پايمال شده است و احيا و اقامهي حق و دفع باطل؛(18)
هـ. تحقق بخشيدن به امنيت جادهها و جلوگيري از هرج و مرج و تأمين امنيت كشور؛(19)
و. مبارزه كردن با دشمنان؛(20)
ز. جمعآوري بيتالمال و فراهم آوردن هزينههاي دفاعي، عمراني و انتظامي و تأمين رفاه عمومي؛(21)
ح. بهرهمندي همهي مردم حتّي كافران از مواهب مادّي و تأمين سعادت مادّي و معنوي و توجّه به رشد و بالندگي مردم؛(22)
ط. رسيدن انسانها به مقام قرب الهي؛(23)
ي. بهرهمندي از شايستگان در امور حكومتي؛(24)
ك. حفظ كرامت انساني و نفي هرگونه رفتارهاي غير اخلاقي به ويژه خودكامگي و برقراري تعامل صحيح بين حكومت و مردم و كسب رضايت آنها؛(25)
5- روش حكومتداري امام علي(ع) را به اختصار توضيح دهيد.
امام(ع) در حكومتداري خود، از شيوههاي خاصّي استفاده ميكرد و بدينگونه نبود كه تنها از اعمال قدرت در رسيدن به اهداف صحيح حكومتي بهره بگيرد؛ بلكه به روشهاي ذيل نيز تمسك ميجست:
1. عقلانيت و استدلالگرايي: محور اصلي حكومت علوي، حق و عدل است و معيار برقراري اين محور نيز، عقل و استدلال ميباشد. امام به شخصي كه در جنگ جمل گرفتار حيرت شده بود و نسبت به حقّانيت طرفين نزاع كه از اصحاب پيامبر(ص) بودند دچار شك و ترديد گرديد، فرمود: «تو دچار اشتباه شدهاي. به درستي كه حق و باطل توسط شخصيّت مردان شناخته نميشوند. ابتدا حق را بشناس، آنگاه اهلش را هم ميشناسي، و باطل را بشناس، آنگاه اهلش را هم ميشناسي.»(26) منطق امام در برخورد با خوارج نيز، منطق استدلال و دفع شبهات و تحكيم عقلاني بنيادهاي صحيح ديني آنها بود.
2. مشورت با مردم و مشاركت دادن آنها در تصميمگيريها: امام u در موارد گوناگوني با اصحاب(27) خود مشورت ميكرد. براي نمونه در جريان جنگ جمل، جنگ صفين و عزيمت آنها به طرف شام، با سپاه خود مشورت كرد. و در محروم كردن معاويه از حاكميّت شام نيز با افراد صالح مشورت نمود. و اين شيوه براي تحقق بخشيدن به مشروعيّت جامعه شناختي و مقبوليت مردمي، بسيار مؤثر است.(28)
3. اجراي مساوي و عادلانه و استثناناپذير قوانين: علي(ع) در تقسيم بيتالمال، اجراي حدود الهي و ساير حقوق و قوانين عدالت علوي را اجرا ميكند و هيچ كسي حتّي برادرش عقيل را از اين قاعده مستثنا نميسازد.(29)
4. اهميّت دادن به افكار تودهي مردم و انتقادها: وظيفهي حكومت نسبت به مردم اين است كه از حقوق آنان دفاع كند و اهداف حكومت را تحقق بخشد و مردم را از موقعيت و واقعيتهاي موجود مطّلع سازد تا ذهنيتهاي منفي به حدّاقل برسند؛ ولي با وجود اين، به انتقادها و نظرات مخالفان نيز گوش فرا دهد و علي(ع) نيز به اين روش حكومتداري، عمل ميكرد.
5. بهرهگيري از گذشته و تاريخ عبرتآموز و استفاده از سنّتهاي خوب گذشته: علي(ع) به مالك فرمود: آيين پسنديدهاي را به هم مريز كه بزرگان اين امت، بدان رفتار نمودهاند و مردم بدان وسيله به هم پيوستهاند و رعيت با يكديگر سازش كردهاند و آييني را قرار مده كه چيزي از سنّتهاي نيك گذشته را زيان رساند تا پاداش از آن نهندهي آن سنّت باشد و گناه شكستن آن بر تو ماند.»(30) امام در بهره گرفتن از تاريخ عبرت آموز، به وقايع تاريخي استناد ميكرد و ميفرمود: «چنان در كارهايشان نگريسته و در سرگذشتهايشان انديشيده كه گويي يكي از ايشان گرديده، بلكه با آگاهياي كه از كارهايشان به دست آورده است، گويي چنان است كه با نخستين تا پسينشان به سر برده است.»(31)
6. حق پرسش دادن به ديگران: سيرهي امام در حكومتداري اين بوده كه حق پرسشگري را براي مردم دانسته و آنها را به سؤال كردن ترغيب مينمود.(32)
7. ارزش نهادن به عهد و پيمانها: علي(ع) هميشه نسبت به وعدههاي خود پايبند بود؛ حتّي به مالك سفارش ميكند كه اگر با دشمنت پيماني نهادي و در ذمّهي خود او را امان دادي به عهد خويش وفا كن و آنچه را بر ذمّه داري، ادا نما و خود را چون سپري در برابر پيمانت برپادار؛ زيرا مردم بر هيچ چيز از واجبهاي خداوند چون بزرگ شمردن وفاي به عهد سخت همداستان نباشند با همه هواهاي گوناگون كه دارند و رأيهاي مخالف يكديگر كه در ميان آرند و مشركان نيز جداي از مسلمانان وفاي به عهد را ميان خود لازم ميشمردند؛ اگر چه زيان پايان ناگوار پيمانشكني را بردند. پس در آنچه به عهده گرفتهاي، خيانت مكن و پيماني را كه بستهاي، مشكن.(33)
8. رعايت اخلاق حسنه: امام به اخلاق نيكو، متخلق بود و كارگزارانش را نيز بدان توصيه ميكرد.(34) ضراربنحمزه به اصرار معاويه، علي(ع) را چنين توصيف ميكند: «به خدا سوگند، كه دورانديش و نيرومند بود؛ سخن به فضل ميگفت و به عدل، حكم مينمود، علم از اطرافش فرو ميريخت و حكمت بر زبانش جاري بود؛ از دنيا و زيورش وحشت داشت و با شب و تاريكياش مأنوس بود. به خدا سوگند، داراي اشك فراوان و تفكّر زياد بود و به علّت بخشش فراوان دستش را خالي ميكرد و از نفس خويش وحشت داشت؛ لباسهاي خشن و غذاهاي سخت او را خوش ميآمد و در ميان ما همانند يكي از ما بود. اگر از او ميپرسيديم، پاسخمان ميداد و اگر نزدش ميرفتيم، ابتدا سلام مينمود و اگر دعوتش ميكرديم، نزدمان ميآمد. با اين حال، به خدا سوگند، با اين نزديكياش به ما و قربي كه به ما داشت، به علّت هيبتش، با او سخن نميگفتيم و به خاطر عظمتي كه نزد ما داشت، با او ابتدا به سخن در نميآمديم. اگر لبخندي ميزد دندانهايش همانند مرواريد به رشته كشيده بود. افراد توانا نميتوانستند باطل او را طمع كنند و انسانهاي ضعيف از عدل او مأيوس نميشدند.»(35)
9. روش تعليم و آموزش: سراسر نهج البلاغه حاكي از تعليم و آموزش علي(ع) به اصحابش است. حقوق آنها و مسائل اعتقادي و اخلاقي و احكام را به آنها آموزش ميداده و دشمن و دوست را براي آنها معرّفي ميكرد.
10. از بين بردن فتنهها و زمينههاي آنها: يكي از روشهاي حكومتي علوي، فتنهشناسي و نابود كردن فتنهها و بسترهاي آنها بود. فتنه آنجايي تحقق مييابد كه حق و باطل آميخته گردند. منشأ فتنه كه هوسهاي فتنهگران و بدعتهاي ديني بود، مورد مخالفت شديد آن حضرت قرار ميگرفت. امام ميفرمايد: «وقتي كه فتنهها روي ميآورند، شبهه ايجاد ميكنند و زماني كه روي ميگردانند، آگاهي ميدهند، فتنه همچون بادها دور ميزند و به برخي از شهرها برخورد ميكند و از كنار برخي ميگذرد.»(36) «از آن رو شبهه را شبهه مينامند كه شباهت به حق دارد: دوستان خدا، روشنيشان در اين شبههها يقين است و راهنمايشان، مسير هدايت؛ ولي دشمنان خدا، گمراهيشان آنها را به شبههها فرا ميخواند و راهنمايشان كوري آنهاست.»(37)
آيا واقعاً خواص، در انحطاط يا تكامل جامعه مؤثرند و نقش اصلي را بازي ميكنند؟
واژهي خواص، كاربردهاي مختلفي دارد. به معناي فاميل و اهل و عيال و بستگان به كار رفته و به معناي اولياي الهي و دوستان پيامبر نيز استعمال شده است. در يك جمله،(38) مراد از خواص، افراد و گروههاي تأثيرگذار بر جامعهاند.(39) با اين تعريف كلّي، ميتوان تحصيل كردگان، مديران، نخبگان و استادان، مرتبطان با حكومت و حاكم و سرمايهگذاران و... را در دايرهي خواص وارد نمود. خواصي كه آگاه به حق و طرفدار آن هستند، در آباداني و تكامل و بالندگي جامعه، نقش مهمّي ايفا ميكنند و آناني كه گرفتار جهل و سادگي و يا نيرنگ هستند و پيرو باطلاند، در انحراف و انحطاط جامعه مؤثرند. اينها مي توانند تهديدي عليه عدالت اجتماعي باشند.(40) به همين دليل، امام(ع) به مالك توصيه ميكند كه به منافع عامه مردم توجّه كن و رضايت اكثر را مدنظر بگير، گرچه رضايت خواص از بين برود و او را به خصلتهاي زشت اطرافيان مانند خودكامگي، چپاولگري، نامردي در روابط اقتصادي با ديگران آگاه ميسازد.(41)
6- دربارهي جريانهاي سياسي مخالف حضرت علي(ع) توضيح دهيد.(42)
با نگرش جريان شناسانه ميتوان مخالفان حضرت علي(ع) را به چند گروه تقسيم كرد:
1. ثروت اندوزان: گروهي از مخالفان امام(ع)، زراندوزان و مال پرستان بودند. كساني كه فكر غارتگري بيتالمال و پر كردن جيب خود را در سر ميپروراندند. آنان در عصر دولت عثمان از امتيازهاي ويژهاي برخوردار بودند ولي در حكومت علوي، از همهي آنها محروم شدند و به همين جهت، در مقابل امام u ايستادند. روزي شخصي از عبدالرحمن سلمي يكي از اين طايفهي زراندوزان، سؤالي كرد و او را به خدا قسم داد كه صادقانه پاسخ دهد. پرسيد: تو را به خدا، غير از اين است كه دشمني تو با امام علي(ع) از روزي آغاز شد كه او بيتالمال كوفه را تقسيم كرد و به تو و خانوادهات امتياز ويژه نداد. و عبدالرحمن پاسخ مثبت داد.(43)
يزيد بن خجيّه از طرف امام، به حكومت ري منصوب شد و پس از درگيري با خوارج و شكست آنها، تمام اموال خوارج را شخصاً تصاحب كرد. امام او را دستگير كرد و شخصي را مأمور نگهداري او تا رسيدن به مركز نمود. يزيد از خواب آن شخص سوء استفاده كرد و به طرف معاويه فرار كرد و عليه امام، قصيدهاي سرود و از دشمنان سرسخت حضرت شد. (44) عمروعاص نيز در گذشته از امكانات ويژهاي برخوردار بود و امام او را محروم ساخت و دشمن امام گرديد.
2. قدرت طلبان: مخالفت طلحه، زبير، عبداللهبنزبير و محمّدبنطلحه با امام علي(ع) ريشه در قدرتطلبيهاي آنها داشت. به گونهاي كه حتّي تحمّل يكديگر را نداشتند. طلحه و زبير بر سر نماز جماعت، نزاع ميكردند و هر كدام، خود را شايستهي امام جماعت بودن ميدانستند.
3. منافقان: سومين جريان سياسي مخالف، جريان نفاق است؛ جرياني كه اسلام را پذيرا نبود ولي اين مطلب را اظهار نميكرد. اشعثبنقيس، عمروبنعاص، مغيرةبنشعبه، نمونههايي از طرفداران اين جرياناند.(45) سرچشمهي اين جريان نفاق، معاويه است كه به تعبير ابنابيالحديد، او هميشه ملحد بوده و هرگز در كفر و الحاد شك نداشته است.(46) مغيرة بن شعبه در انحراف حكومت و تثبيت بنياميّه نقش زيادي داشت و از دوستان صميمي معاويه بود. پسر او نقل ميكند: هرگاه با پدرم به ديدار معاويه ميرفتيم، او از هوش و ذكاوت و تدبير معاويه سخن ميگفت، تا اين كه شبي به خانه آمد و ديدم بسيار غمگين است و از خوردن شام امتناع كرد. ساعتي انتظار كشيدم، غم پدرم فرو ننشست. تصور كرديم از دست ما عصباني است. از او سؤال كرديم، پدرم گفت: پسرم من از نزد كافرترين و پستترين انسان ميآيم. گفتم: آن كيست؟ گفت: معاويه. گفتم: تو كه هميشه از او تعريف ميكردي پس چه شده است؟ گفت: امشب من و او جلسهاي خصوصي داشتيم؛ به او پيشنهاد كردم: اي اميرالمؤمنين، عمري از تو گذشته و پير شدهاي، اگر عدالت پيشه كني و نسبت به اقوام خود، بنيهاشم، صلهي رحم به جا آوري و به آنان توجّه كني، بهتر است و اين كار تو در تاريخ خواهد ماند و ثوابش در آخرت براي تو، و در دنيا مردم از تو به نيكي ياد ميكنند؛ از طرفي بنيهاشم نيز توان مقابله با تو را ندارند. معاويه گفت: هرگز، هرگز، كدام نام نيك خواهد ماند؟ ابوبكر به قدرت رسيد و به عدالت رفتار كرد و با مرگش نام او نيز خاموش شد. عمر به قدرت رسيد و با آن همه تلاش همين كه مُرد، نامش فراموش شد؛ ولي نام يتيم بنيهاشم را روزي پنج بار با صداي بلند فرياد ميكنند «اشهد انّ محمّداً رسول الله»؛ اي بيپدر كدام عمل و كدام نام بعد از نام يتيم بنيهاشم خواهد ماند. نه؛ به خدا قسم، تا نام اين مرد را دفن نكنم به طوري كه هرگز نامش را نبرند، امكان ندارد آرام گيرم.(47)
4. حسودان: گروهي از مخالفان علي(ع) نه طالب قدرت و زراندوزي بودند و نه در حلقهي منافقان (البتّه درجهي اعلاي از نفاق) جاي داشتند، ولي به فضايل و موقعيت امام علي(ع) و علاقه و عشق طرفداران او حسادت ميبردند. عايشه نمونهي بارز اين جريان است. او از وقتي كه همسر پيامبر(ص) شد، به جهت محبّت فراوان پيامبر به علي و زهرا و فرزندانش، به آنان رشك ميبرد و به اين حسادت نيز، در قضيهي جنگ جمل اعتراف كرد.(48)
5. دگرانديشان: گروهي كه به يك سلسله اصول اعتقادي معتقد بودند، ولي شهامت اعلام انحراف فكري خود را نداشتند، در عصر حكومت علي(ع) عقايد دگرانديشان بروز كرد. سمرةبن جندب و گروهي از خوارج در اين طبقه جاي دارند، ابنابيالحديد نقل ميكند: «ابوصالح ميگويد: به ما گفتند يكي از صحابهي رسول خدا(ص) به شهر آمده؛ به ديدنش رفتيم و ديديم سمرة بن جندب است كه در يك طرفش خمر بود! با تعجب پرسيدم: اين چه وضعي است؟ گفت: مبتلا به نقرس است؛ يعني به بهانهي مرض، مشروب ميخورد.»(49)
6. متحجّران: طايفهي خوارج كه در فصل ديگري بدان پرداختهايم، از مخالفان آن حضرتاند كه منشأ مخالفت، تحجّر و جهل آنها بود.
گلشن پنجم: پرسمان انديشه علوي
- بازدید: 11938