فصل اول: فضايل و كرامات

(زمان خواندن: 22 - 44 دقیقه)

همه چيز در ولايت است
همه چيز در همين كلمه ولايت است؛ اگر ولايت باشد، ديگر جلوترها (اصل توحيد، اصل نبوت و تصديق رسالت و تمام اين مهمات) داخلش هست. گفت: ((چون كه صد آمد، نود هم پيش ماست.))(1)
اساس دين
امام صادق (عليه السلام) مى فرمايد: به زمين مكه خطاب شد: ((آرام بگير! ما محلى پيدا كرديم (مقصود كربلاست.)(2)
صحبت ولايت، همان صحبت اسلام و ايمان و اصل اساس دين است. ((چون كه صد آمد، نود هم پيش ماست.)) هركس معتقد به ولايت است، معتقد به نبوت هم مى باشد و لاعكس. هركس معتقد به كربلاست معتقد به مكه است و لاعكس.(3)
عدم انفكاك قرآن و عترت
كسانى كه قرآن را ندارند، عترت را هم ندارند و كسانى كه عترت را ندارند، قرآن را هم ندارند.(4)
قرآن و عترت همراه هميشگى
حضرت آيت الله بهجت يك وقت فرمودند: آيت الله شربيانى از علماى بزرگ بودند. يك روزى در هواى سرد فقيرى دنبال ايشان راه مى افتد و تقاضاى كمك مى كند و مى گويد: اگر كمك نكنى، مى ميرم، ولى آقا توجهى به ايشان نمى كند و او تا پشت در منزل آيت الله مى آيد و آقا بدون توجه وارد خانه مى شود و در را مى بندد و فقير پشت در اصرار مى كند كمكم كنيد. چون آقا توجه نمى كند اهل بيت آقا هم چيزى نمى گويند. صبح كه بيرون مى آيند مى بينند مرده است. آقا دستور مى دهد بروند غسل بدهند. وقتى لباسش را بيرون مى آورند، مى بينند يك كيسه ليره همراهش بوده است.
آيت الله بهجت در ذيل اين حكايت مى فرمود: ما قرآن و عترت همراهمان هست، ولى مى گوييم آقا چيزى بگو كه حالم خوب بشود، دارم مى ميرم!(5)
ما مردان خدا را نمى شناسيم، چه رسد به انبيا و اوصيا!
ترس مقربان از سقوط است نه فقط از آتش؛ صبرت على عذابك فكيف اءصبر على فراقك: ((گيرم كه بر عذابت صبر كردم، چگونه بر جدايى ات صبر كنم؟!))(6)
اين ها براى كسانى است كه خيلى خيلى از ما بالاترند. ما هنوز به مقام آن ها نرسيده ايم. سلمان و مقداد و ابوذر، در چه مقامى بوده اند؟! اما اين ها را نشناخته ايم. چطور مى خواهيم انبيا و اوصيا را بشناسيم؟!(7)
بشر حاضر است همه چيز را فداى خود بكند!
از قضيه سيد الشهدا (عليه السلام) بايد اين را بفهميم كه بشر حاضر است همه چيز را فداى خودش كند و استثنايى هم در كار نيست.(8)
اهل بيت (عليهم السلام)، راه سعادت
يكى از شاگردان حضرت استاد(9) نقل مى كند:
گاهى حضرت آقاى بهجت (دام عزه) به عنوان طعن و طنز مى گفتند:
((بله! ماها دنبال يك چيزى مى گرديم براى تكاملمان كه نه خدا گفته باشد نه پيغمبر و نه امام.
اما دنبال يك همچنين چيزى مى گرديم و خيال مى كنيم راه سعادت يك چيزى است كه نه خدا گفته نه پيغمبر نه امام. در صورتى كه قاعدتا آنچه آن ها بيشتر گفته اند و بيشتر تاءكيد كرده اند آن موجب سعادت ماست چطور ممكن است كه چيزى تأثير در سعادت انسان داشته باشد و آن ها از آن غفلت كرده باشند و نگفته باشند و واگذار كرده باشند به اينكه يك پيرى، مرشدى، قطبى بيايد بيان كند؟ آيا ممكن است همچنين چيزى؟!
و يا ممكن است چيزهايى را كه تاءكيد كرده اند چندان اهميتى نداشته و آنچه مهم بوده يك چيزهايى است كه در كتاب و سنت خيلى كم درباره اش گفتگو شده باشد؟! اينها معقول نيست.(10)
لزوم اطاعت محض از امام (عليه السلام)
اين همه ودايع، كتب، مخازن علم، روايات، ادعيه، در اختيار ما گذاشته اند، به گونه اى كه اگر كسى بخواهد، امامى را حاضر بيابد و يا صدايش را از نوار گوش دهد، و يا در خدمتشان باشد تا مطالب آنان را استماع كند. - نه اين كه خود در محضر آنان صحبت كند! - بهتر از اين ها را پيدا نمى كند. همه چيز در دسترس ما است، ولى حالمان مانند حال كسانى است كه هيچ ندارند، نه به قرآن قائل اند نه به عترت و نه روايات آنان را قبول دارند! اگر ائمه اطهار (عليهم السلام) حاضر بودند، باز بايد به همين رواياتشان عمل كنيم!
لابد عذرمان، اين است كه در صورت حضور آنان هم مجبور نبوديم از آنان پيروى كنيم و به حرف هايشان گوش كنيم، چنان كه در طول تاريخ امتحان داده ايم كه در زمان حضورشان، قدردان آنان نبوده ايم!(11)
حديث ثقلين، دليل زنده بودن امام
حقيقت اسلام، در ايمان است، به دليل آيه: اءليوم اءكملت لكم دينكم (12) و انما وليكم الله و رسوله و الذين آمنوا(13) و امثال اين ها.
انسان عاقل، متوجه مى شود كه نبى، وصى مى خواهد. وصايت تكوينا بقاى نبوت است. بنده نديده ام كه كسى اين گونه بگويد، ولى حقيقت مطلب همين است كه دليل بر وجود بقيه الله (عجل الله تعالى فرجه الشريف) در اين زمان، از ابتداى غيبت صغرى تاكنون، همان روايت ثقلين است با ضميمه اى كه در آن است:
انى تارك فيكم الثقلين كتاب الله و عترتى...ساءلت ربى اءن يجمع بينهما و اءن لا يفرق بينهما فاستجاب لى (14) اين روايت، با ضميمه ساءلت ربى... دليل بر اين است كه در هر جا و هر زمانى كه قرآن هست و ماءمور به، به طورى كه مرجع است، حالا يا صورتا يا واقعا يا بعضا يا تماما، هرجا كه قرآن باشد، شارح قرآن هم بايد باشد، وصى پيغمبر هم بايد باشد، يعنى، بقاء خود صاحب قرآن كه انما يعرف القرآن من خوطب به (15) خودش بايد باشد. هر زمان كه اسلام و قرآن هست، در همان زمان قائم، و ولى و عالم به اسلام و شارح قرآن كه خود خدا معين كرده است، بايد باشد. لا يفرق بينهما! نمى شود قرآن باشد ولى شارح قرآن نباشد!
لذا در خود روايات اهل تسنن، الى ماشاءالله، مواردى را ملاحظه مى كنيد كه در مورد آيه شريفه قرآن يا در مورد احكامى كه آنان صادر كرده اند، حضرات معصوم خصوصا حضرت امير (عليه السلام)، آن ها را توضيح و تبيين كرده اند، به طورى كه اهل سنت نقل كرده اند كه عمر در هفتاد موضع گفته است:
لو على لهلك عمر(16) يا مثلا زمانى كه وجود مقدس رسول الله (صلى الله عليه و آله و سلم) از دنيا رفت، برادر ابوبكر آمد گفت: محمد لا يموت؛ ((پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم) نمى ميرد)) ابوبكر براى اثبات مرگ پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم) به اين آيه شريفه افان مات اءو قتل انقلبتم على اعقابكم (17) استدلال كرد، و حال اين كه اين نكته را نفهميده كه ((ان)) در آيه شريفه قرآن ((ان)) شرطيه است و به اين معنا نيست كه پيامبر مى ميرد يا كشته مى شود، بلكه بايد به اين آيه شريفه قرآن كل نفس ذائقه الموت (18) استدلال كرد. اين آيه، براى مرگ كليه نفوس، دليل است نه آن آيه شريفه اءفاين مات....
واقعا آيا اينان شارح قرآن بودند؟! همين شارح بودن اهل بيت براى آيات شريفه قرآن كه در موارد عديده اى از آن را خود اهل تسنن نقل كرده اند، دليل قطعى بر ولايت و وصايت حضرات معصوم (عليه السلام) است. روايت ثقلين با آن ضميمه اى كه در آن است، دليل قطعى بر وجود امام زمان حى الى زمان ظهور است، نه اينكه بعدا موجود و متولد مى شود.(19)
امام، آينه حقيقت نما
اگر مسأله امام شناسى بالا رود، خداشناسى هم بالا مى رود، زيرا، چه آيتى بالاتر از امام (عليه السلام)؟ امام، آينه اى است كه حقيقت تمام عالم را نشان مى دهد.(20)
رابطه توحيد و ولايت (عليه السلام)
تمام انبيا، مثل يك نبى واحد، و تمام اوصيا، مثل يك وصى واحد هستند. همه اينان از توحيد نشاءت گرفته اند. لذا در اول امر، حضرت رسول (صلى الله عليه و آله و سلم) فرمود: قولو لا اله الا الله تفلحوا(21) و هيچ چيز ديگر نفرمودند.
در اول امر، همين كلمه را فرمودند و بعد از مدتى فرمودند: ((هر كس ‍ دعوت مرا اجابت كند، او، وزير و وصى من خواهد شد.)) كسى جواب نداد. حضرت اين كلام را دو يا سه بار تكرار كردند. آخر كار، حضرت امير (عليه السلام) بلند شدند و گفتند: ((من، حاضرم!)) و اجابت كردند. بعد هم ابولهب (عموى پيامبر) به تمسخر گفت: ((براى مثل تو و دعوت تو، يك چنين طفلى بايد اجابت كند و حرف تو را قبول كند. براى اين، ما را دعوت كرده بودى))(22) ببينيد برادر و برادرزاده چه قدر با هم متفاوت اند! يكى جهنمى محض و ديگرى بهشتى محض!(23)
آيا در اين اختلاف داريم كه حضرت رسول (صلى الله عليه و آله و سلم) فرموده است: قولوا لا اله الا الله تفلحوا(24) همين كلمه لا اله الا الله همه را درست مى كند. اگر كسى، راستى راستى، از اصنام و انداد، جدا شود و موحد شود، مسلمان مى شود، و اگر كسى به درستى مسلمان شد، براى خاطر اين كه موحد است، مؤ من مى شود، و اگر كسى، راستى راستى، مؤ من و شيعه شود، براى اين كه نص نسبت به وصايت وصى و وصى الوصى همين طور تا به آخر، قطعى است، وصايت همه اوصياء (عليهم السلام) را مى پذيرد. پس قهرا مى شود گفت، توحيد، همه اين ها را در بر دارد و همه اين ها، پشت سرش مى آيد. پس اگر حقيقت را بخواهيم، همان شهادت اولى (25) از براى شهادت به وصايت خاتم الوصياء(26) كافى است، چون همه اين ها سلسله وار بر يك ديگر مترتب است. اگر كسى بخواهد وصى يكى از اوصيا را رد كند، با وجود اعتقاد و يقين به ثبوت وصايت او، در واقع، همان وصى را رد كرده است و همين طور كسى را هم كه او اين وصى را تعيين كرده، رد كرده است، تا به آخر مقصود اينكه اگر حسابش را بكنيم، بايد هر موحدى، به خاتميت وصايت دوازدهمين ولى خدا اقرار داشته باشد و الا بايد اشكال همين طور برود بالا و به توحيدشان اشكال كرد. لذا دعوت حضرت رسول (صلى الله عليه و آله و سلم) از همان اول بسم الله، به همان توحيد بوده و ايشان ماءمور بود كه توحيد را به مردم برساند. پس اگر رسول (صلى الله عليه و آله و سلم) راستگو است و در اين كه مى گويد: ((رسول الله است))، راستگو هم هست، همان پيامبر وصى و ولى بعد خود را تعيين كرده است و به مردم رسانده است يا ايها الرسول بلغ ما انزل اليك من ربك و ان لم تفعل فما بلغت رسالته (27) و اگر نعوذ بالله، دروغگو است، پس در توحيدى كه حضرت منادى آن است، اشكال داريد. چون خود آن حضرت، توحيد را در ميان مردم نشر داده و آورده است. اگر كسى به يكى از ائمه اطهار (عليهم السلام) اعتقاد نداشته باشد در حقيقت، همان اصل توحيد را ايمان ندارد و بالاخره، مقصود، اين است كه ايمان به توحيد، از براى اثبات وصايت آن حضرت كه الان تشريف دارد، كافى است عين الله الناظره و اذنه الواعيه (28) اين حرف هايى كه ما با هم مى زنيم، آن حضرت جلوتر مى شوند. ما قائل هستيم به اين كه حضرات معصوم (عليهم السلام) خليفه پيغمبر هستند و از طرف پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم) منصوب شده اند، اما مخالفان، مى گويند: ((ما خودمان خليفه شديم، كسى ما را خليفه نكرده است)). اينان رفيق نيمه راه هستند. همين فرق مختلف شيعه، از نبود توحيد درست و از انحراف از آن به وجود آمده اند: يك امامى، دو امامى، سه امامى...، واقفيه، فطحيه، اسماعيليه (29) تا به آخر. مثلا امام صادق (عليه السلام) از افراد مختلف خواستند كه شهادت بدهند اسماعيل بن جعفر وفات كرده است؛ براى اين كه حضرت مى دانست، همين سبب مى شود كه عده اى منحرف بشوند و فرقه اسماعيليه را به وجود آورند. به خاطر اخبار از مغيبات، به آن حضرت ((صادق)) لقب داده اند؛ براى اينكه آتيه را مى ديد و مى گفت.
ولايت ادامه نبوت
نبوت، مترتب است بر توحيد، و وصايت، مترتب است بر نبوت در حقيقت، وصايت، بقاء نبوت است، به طورى كه اگر نبوت لازم باشد، وصايت و ايصاء هم لازم است، و اگر نبوت لازم نباشد، اين ها هم لازم نيست. بين حدوث و بقاء وصايت نبايد فرق گذاشت. پس قهرا اينان با رسالت مخالف اند و با رسالت مخالف نيست. مگر كسى كه با توحيد مخالف باشد! لذا زمشخرى در شعرش مى گويد: و ان حنبليا قلت...(30)
مى گويد: نبايد از انسان سؤ ال كرد ((از چه كسى تقليد مى كنى؟)) اگر بگويى از ابوحنيفه تقليد مى كنم، او يبيح الطلى و هو الشراب المحرم و مالك، فلان جور مى گويد، و شافعى، فلان جور مى گويد، و ابن حنبل، فلان جور مى گويد كه قائل به جسم (مجسم) بودن خداوند تبارك و تعالى - نعوذ بالله - هستند.
مجسمه از اهل تسنن، در زمان امام جواد (عليه السلام) كه همان ابن حنبل باشد، بوده اند. لذا مى بينيم كه مرحوم آقا شيخ عبدالحسين رشتى،(31) در اوايل تأسيس دارالتقريب بين المذاهب براى آنان نوشت كه: ((چه طور ما مى توانيم با اهل تسنن نزديك شويم و حال آن كه آنان خدا را جسم مى دانند.)) مرحوم آقاى بروجردى فرمودند، اين نامه آقا شيخ عبدالحسين را به دارالتقريب در مصر فرستاديم كه شما چه جوابى داريد؟ مسئولان دارالتقريب، همه، براى تمام ممالك اسلامى اين مطلب را فرستادند كه ((شما چه جوابى داريد؟)) ايشان مى فرمودند: چهار ماه طول كشيد تا اين گونه جواب دادند: ((اليوم، علما، اتفاق دارند كه خدا جسم نيست!)) عجب! شما قائل به تجسم را يكى از ائمه اربعه خودتان مى دانيد، بعد مى گوييد، علما، اتفاق دارند بر خلاف او؟! يعنى حالا با او مخالف ايد؟!(32)
اهل بيت (عليهم السلام)، نور واحد
اهل بيت (عليهم السلام) همه، نور واحدند، لذا انسان به هر كدام متوسل شود، از ديگرى جواب مى گيرد. البته مصححى در كار است. هم چنان كه از حضرت رسول (صلى الله عليه و آله و سلم) حاجت خواسته اند و ايشان به حضرت امير (عليه السلام) و آن حضرت به امام حسن (عليه السلام) تا امام زمان (عجل الله تعالى فرجه الشريف) حواله داده اند؛ زيرا، مجرى امور، در اين زمان، آن حضرت است. پارسال شخصى در مشهد كنار من آمد و گفت: ((ديشب در حرم امام رضا (عليه السلام) پنج كرامت از آن حضرت مشاهده كردم.)) هم چنين عجيب اين كه امسال شنيدم، دو نفر عرب كه از معاودان مقيم مشهد بودند، به بيمارى سختى مبتلا شدند و جداگانه براى شفا و قضاى حاجت خويش به امام رضا (عليه السلام) متوسل شدند و هر دو گفتند: همان شب توسل، در خواب، حضرت معصومه (عليهاالسلام) را ديديم كه فرمود: حضرت رضا (عليه السلام) فرمودند:
((حاجت شما برآورده شده است.)) و به يكى از آن دو كه كنار سرش به عمل جراحى احتياج داشته، فرموده:
((ديگر احتياجى به عمل ندارى.)) و به ديگرى فرموده: ((خيلى گريه كردى! زياد گريه نكنيد؛ زيرا، حضرت، از گريه شما زوار و دوستان متاءذى و متاءثر مى شوند.)) اينان و اهل بيت (عليهم السلام) با هم اتحاد و اتصال دارند.(33)
لزوم تمسك به ثقلين
تمام شريعات، از اول دين تا آخر آن، يك كلمه است، و آن، بندگى خدا است و نبايد آنى از اين كلمه غفلت كنيم. هر كدام از ما به انبيا و اوصيا و وصى وقت (عجل الله تعالى فرجه الشريف) شبيه تر باشيم، به هدف نزديك تر هستيم، و هركدام، از اين وصايت و از اين يادگار - كه ثقلين باشند - دورتر باشيم، از خدا دورتريم و هرچه به اين دو ثقل كه قرآن و عترت است نزديك تر باشيم، به خدا و هدف خلقت نزديكتريم.
ما نبايد خيال كنيم كه توانايى اتكا و افكار و آراء خودمان را داريم! كسانى كه به اين ثقلين، اعتماد و تمسك ندارند، از هدف خلقت كه همان بندگى خداست، دور هستند.
كسانى كه مى گويند: ((ما، قرآن را مى خواهيم، ولى عترت را نمى خواهيم.))، در واقع، قرآن را هم نمى خواهند!
در قرآن آمده است: اليوم اكملت لكم دينكم و اتممت عليكم نعمتى و رضيت لكم الاسلام دينا(34)
چه چيزى خصوصيت دارد كه آن موجب اكمال است و چه چيزى سبب اكمال اسلام است؟ هميشه، اسلام، دين مرضى خدا است. پس امروز (روز غدير خم) روز تكميل و اكمال اين دين است و تمام رضاى خدا در اين است. اگر كسى هم بگويد: ((من، عترت را مى خواهم و قرآن را نمى خواهم.))، در واقع، عترت را نمى خواهد و عترت را ندارد!
عترت و قرآن، شى ء واحدند. عترت، شارح قرآن براى ما است و قرآن شارح عترت است و ما نمى توانيم با تمسك به يكى از تمسك به ديگرى مستغنى شويم!
اگر كسى بگويد: ((كتاب خدا، ما را بس است))، اين به معناى اين است كه كتاب خدا، از كتاب خدا كفايت مى كند! آيا مى شود يك هم چنين چيزى را گفت؟!
اگر كسى هم بگويد: ((عترت براى ما كافى است و به قرآن كارى نداريم))، اين فرد، در واقع، با عترت كارى ندارد، زيرا عترت اول و آخرش قرآن است. متشابهات قرآن، برگشت به عترت مى كند و تعليمت، از عترت برگشت به قرآن دارد. به طورى كه حضرات معصوم (عليهم السلام) در روايات فرموده اند:
ما خالف كتاب الله لم اقله (35) پس قهرا، براى رسيدن به خدا، بايد به همين وسائل، يعنى مقربان درگاه الهى متوسل شويم، الاقرب فالاقرب تا برسد به امام زمان (عجل الله تعالى فرجه الشريف)(36)

آل الله (عليهم السلام) فريب نمى خورند.
(پاره اى نادان) مى گويند: ((حضرت سيدالشهداء (عليه السلام) گول خورد!)) اصلا به اين علوم و اين مقاماتى كه معصومان (عليهم السلام) دارند، معتقد نيستند. اين ها گول خوردنى نيستند؛ آنان كسانى مى باشند كه بر نيات هر شخصى به مجرد اينكه خودش را ببينند يا كلامش را بشنوند، مطلع هستند.
بلكه افراد پايين تر از معصومان هم، به مراتب ديده شده. همين نزديكى زمان ما بوده اند. مثلا مى گفتند: ((فلان نامه در فلان جا نوشته شده))، بعد تحقيق كردند و ديدند همين طور است. يا اينكه آن آقا در مشهد بوده، مى گفتند نامه اى براى يك نفر در قم نوشته و فرستاده و در آن نوشته بود: ((حالا كه شما مشغول غذا خوردن هستيد، فلان كار را انجام دهيد.)) و نامه هم در وقتى كه مشغول غذا خوردن بوده، به او رسيده بود و نويسنده، اين مطلب را قبلا خبر داده بود! خب، اين ها كه خدا مى داند چه مقاماتى (=چه فاصله هايى) بين خودشان و بين معصومان (عليهم السلام) مى دانستند، اين جور مقامات داشتند. آن وقت، ايراد گرفتن بر اهل بيت (عليهم السلام) و انبيا، پيش بعضى ها آسان است!(37)
علم به شهادت
چگونه مى توان رواياتى را كه مربوط به مسموميت ائمه (عليهم السلام) يا موارد ديگر است، با عصمت آن ها جمع كرد؟ بر حسب ظاهر، اين روايات با هم منافات ندارد. چرا؟ به جهت اين كه علم امامان (عليهم السلام) مسلم است، لكن از جمله معلوماتشان اين است كه يك وقتى اينان وفات مى كنند و از دار دنيا مى روند، شبيه به رفتن ديگران. هر كسى برايش مقدر است كه يك روزى يا يك شبى بايد از دنيا برود. امام يا پيغمبر، مى داند چه زمانى از دنيا خواهد رفت و مى داند به چه سببى خواهد رفت. اين عملشان هم، تا آن زمان رفتنش مستمر است.
عده اى مى گويند: ((آخر چطور مى دانست اين زهر است و نوشيد (در حالى كه قرآن مى فرمايد:) لا تلقوا باءيديكم الى اتهلكه (38)؛ ((با دست خود، خودتان را به نابودى نيندازيد)). آيا مى شود بگوييم ارشاد به حكم عقل است؟ چطور خودش، خودش را مى كشد و هلاك مى كند؟!))
اين هم جوابش اين است كه به همان طريقى كه فهميده است كه در چه ساعتى وفات خواهد كرد و به چه سببى وفات خواهد كرد، از همان طريق غيب و مخصوص به خودش مى داند، مى داند كه نبايد بر آن علم غيبش ‍ ترتيب اثر دهد و بايد كاءحد من الناس؛ ((مانند يكى از مردم)) معامله كند؛ مثل اينكه نمى داند چه وقت فوت مى كند و به چه سببى وفات مى كند. لذا حضرت موسى بن جعفر (عليه السلام) چند دانه از آن خرماى مسموم كه تناول كرد، فرمود: ((حسبى؛ مرا كافى است.))(39)

همه چيز در ولايت است
همه چيز در همين كلمه ولايت است؛ اگر ولايت باشد، ديگر جلوترها (اصل توحيد، اصل نبوت و تصديق رسالت و تمام اين مهمات) داخلش هست. گفت: ((چون كه صد آمد، نود هم پيش ماست.))(1)
اساس دين
امام صادق (عليه السلام) مى فرمايد: به زمين مكه خطاب شد: ((آرام بگير! ما محلى پيدا كرديم (مقصود كربلاست.)(2)
صحبت ولايت، همان صحبت اسلام و ايمان و اصل اساس دين است. ((چون كه صد آمد، نود هم پيش ماست.)) هركس معتقد به ولايت است، معتقد به نبوت هم مى باشد و لاعكس. هركس معتقد به كربلاست معتقد به مكه است و لاعكس.(3)
عدم انفكاك قرآن و عترت
كسانى كه قرآن را ندارند، عترت را هم ندارند و كسانى كه عترت را ندارند، قرآن را هم ندارند.(4)
قرآن و عترت همراه هميشگى
حضرت آيت الله بهجت يك وقت فرمودند: آيت الله شربيانى از علماى بزرگ بودند. يك روزى در هواى سرد فقيرى دنبال ايشان راه مى افتد و تقاضاى كمك مى كند و مى گويد: اگر كمك نكنى، مى ميرم، ولى آقا توجهى به ايشان نمى كند و او تا پشت در منزل آيت الله مى آيد و آقا بدون توجه وارد خانه مى شود و در را مى بندد و فقير پشت در اصرار مى كند كمكم كنيد. چون آقا توجه نمى كند اهل بيت آقا هم چيزى نمى گويند. صبح كه بيرون مى آيند مى بينند مرده است. آقا دستور مى دهد بروند غسل بدهند. وقتى لباسش را بيرون مى آورند، مى بينند يك كيسه ليره همراهش بوده است.
آيت الله بهجت در ذيل اين حكايت مى فرمود: ما قرآن و عترت همراهمان هست، ولى مى گوييم آقا چيزى بگو كه حالم خوب بشود، دارم مى ميرم!(5)
ما مردان خدا را نمى شناسيم، چه رسد به انبيا و اوصيا!
ترس مقربان از سقوط است نه فقط از آتش؛ صبرت على عذابك فكيف اءصبر على فراقك: ((گيرم كه بر عذابت صبر كردم، چگونه بر جدايى ات صبر كنم؟!))(6)
اين ها براى كسانى است كه خيلى خيلى از ما بالاترند. ما هنوز به مقام آن ها نرسيده ايم. سلمان و مقداد و ابوذر، در چه مقامى بوده اند؟! اما اين ها را نشناخته ايم. چطور مى خواهيم انبيا و اوصيا را بشناسيم؟!(7)
بشر حاضر است همه چيز را فداى خود بكند!
از قضيه سيد الشهدا (عليه السلام) بايد اين را بفهميم كه بشر حاضر است همه چيز را فداى خودش كند و استثنايى هم در كار نيست.(8)
اهل بيت (عليهم السلام)، راه سعادت
يكى از شاگردان حضرت استاد(9) نقل مى كند:
گاهى حضرت آقاى بهجت (دام عزه) به عنوان طعن و طنز مى گفتند:
((بله! ماها دنبال يك چيزى مى گرديم براى تكاملمان كه نه خدا گفته باشد نه پيغمبر و نه امام.
اما دنبال يك همچنين چيزى مى گرديم و خيال مى كنيم راه سعادت يك چيزى است كه نه خدا گفته نه پيغمبر نه امام. در صورتى كه قاعدتا آنچه آن ها بيشتر گفته اند و بيشتر تاءكيد كرده اند آن موجب سعادت ماست چطور ممكن است كه چيزى تأثير در سعادت انسان داشته باشد و آن ها از آن غفلت كرده باشند و نگفته باشند و واگذار كرده باشند به اينكه يك پيرى، مرشدى، قطبى بيايد بيان كند؟ آيا ممكن است همچنين چيزى؟!
و يا ممكن است چيزهايى را كه تاءكيد كرده اند چندان اهميتى نداشته و آنچه مهم بوده يك چيزهايى است كه در كتاب و سنت خيلى كم درباره اش گفتگو شده باشد؟! اينها معقول نيست.(10)
لزوم اطاعت محض از امام (عليه السلام)
اين همه ودايع، كتب، مخازن علم، روايات، ادعيه، در اختيار ما گذاشته اند، به گونه اى كه اگر كسى بخواهد، امامى را حاضر بيابد و يا صدايش را از نوار گوش دهد، و يا در خدمتشان باشد تا مطالب آنان را استماع كند. - نه اين كه خود در محضر آنان صحبت كند! - بهتر از اين ها را پيدا نمى كند. همه چيز در دسترس ما است، ولى حالمان مانند حال كسانى است كه هيچ ندارند، نه به قرآن قائل اند نه به عترت و نه روايات آنان را قبول دارند! اگر ائمه اطهار (عليهم السلام) حاضر بودند، باز بايد به همين رواياتشان عمل كنيم!
لابد عذرمان، اين است كه در صورت حضور آنان هم مجبور نبوديم از آنان پيروى كنيم و به حرف هايشان گوش كنيم، چنان كه در طول تاريخ امتحان داده ايم كه در زمان حضورشان، قدردان آنان نبوده ايم!(11)
حديث ثقلين، دليل زنده بودن امام
حقيقت اسلام، در ايمان است، به دليل آيه: اءليوم اءكملت لكم دينكم (12) و انما وليكم الله و رسوله و الذين آمنوا(13) و امثال اين ها.
انسان عاقل، متوجه مى شود كه نبى، وصى مى خواهد. وصايت تكوينا بقاى نبوت است. بنده نديده ام كه كسى اين گونه بگويد، ولى حقيقت مطلب همين است كه دليل بر وجود بقيه الله (عجل الله تعالى فرجه الشريف) در اين زمان، از ابتداى غيبت صغرى تاكنون، همان روايت ثقلين است با ضميمه اى كه در آن است:
انى تارك فيكم الثقلين كتاب الله و عترتى...ساءلت ربى اءن يجمع بينهما و اءن لا يفرق بينهما فاستجاب لى (14) اين روايت، با ضميمه ساءلت ربى... دليل بر اين است كه در هر جا و هر زمانى كه قرآن هست و ماءمور به، به طورى كه مرجع است، حالا يا صورتا يا واقعا يا بعضا يا تماما، هرجا كه قرآن باشد، شارح قرآن هم بايد باشد، وصى پيغمبر هم بايد باشد، يعنى، بقاء خود صاحب قرآن كه انما يعرف القرآن من خوطب به (15) خودش بايد باشد. هر زمان كه اسلام و قرآن هست، در همان زمان قائم، و ولى و عالم به اسلام و شارح قرآن كه خود خدا معين كرده است، بايد باشد. لا يفرق بينهما! نمى شود قرآن باشد ولى شارح قرآن نباشد!
لذا در خود روايات اهل تسنن، الى ماشاءالله، مواردى را ملاحظه مى كنيد كه در مورد آيه شريفه قرآن يا در مورد احكامى كه آنان صادر كرده اند، حضرات معصوم خصوصا حضرت امير (عليه السلام)، آن ها را توضيح و تبيين كرده اند، به طورى كه اهل سنت نقل كرده اند كه عمر در هفتاد موضع گفته است:
لو على لهلك عمر(16) يا مثلا زمانى كه وجود مقدس رسول الله (صلى الله عليه و آله و سلم) از دنيا رفت، برادر ابوبكر آمد گفت: محمد لا يموت؛ ((پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم) نمى ميرد)) ابوبكر براى اثبات مرگ پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم) به اين آيه شريفه افان مات اءو قتل انقلبتم على اعقابكم (17) استدلال كرد، و حال اين كه اين نكته را نفهميده كه ((ان)) در آيه شريفه قرآن ((ان)) شرطيه است و به اين معنا نيست كه پيامبر مى ميرد يا كشته مى شود، بلكه بايد به اين آيه شريفه قرآن كل نفس ذائقه الموت (18) استدلال كرد. اين آيه، براى مرگ كليه نفوس، دليل است نه آن آيه شريفه اءفاين مات....
واقعا آيا اينان شارح قرآن بودند؟! همين شارح بودن اهل بيت براى آيات شريفه قرآن كه در موارد عديده اى از آن را خود اهل تسنن نقل كرده اند، دليل قطعى بر ولايت و وصايت حضرات معصوم (عليه السلام) است. روايت ثقلين با آن ضميمه اى كه در آن است، دليل قطعى بر وجود امام زمان حى الى زمان ظهور است، نه اينكه بعدا موجود و متولد مى شود.(19)
امام، آينه حقيقت نما
اگر مسأله امام شناسى بالا رود، خداشناسى هم بالا مى رود، زيرا، چه آيتى بالاتر از امام (عليه السلام)؟ امام، آينه اى است كه حقيقت تمام عالم را نشان مى دهد.(20)
رابطه توحيد و ولايت (عليه السلام)
تمام انبيا، مثل يك نبى واحد، و تمام اوصيا، مثل يك وصى واحد هستند. همه اينان از توحيد نشاءت گرفته اند. لذا در اول امر، حضرت رسول (صلى الله عليه و آله و سلم) فرمود: قولو لا اله الا الله تفلحوا(21) و هيچ چيز ديگر نفرمودند.
در اول امر، همين كلمه را فرمودند و بعد از مدتى فرمودند: ((هر كس ‍ دعوت مرا اجابت كند، او، وزير و وصى من خواهد شد.)) كسى جواب نداد. حضرت اين كلام را دو يا سه بار تكرار كردند. آخر كار، حضرت امير (عليه السلام) بلند شدند و گفتند: ((من، حاضرم!)) و اجابت كردند. بعد هم ابولهب (عموى پيامبر) به تمسخر گفت: ((براى مثل تو و دعوت تو، يك چنين طفلى بايد اجابت كند و حرف تو را قبول كند. براى اين، ما را دعوت كرده بودى))(22) ببينيد برادر و برادرزاده چه قدر با هم متفاوت اند! يكى جهنمى محض و ديگرى بهشتى محض!(23)
آيا در اين اختلاف داريم كه حضرت رسول (صلى الله عليه و آله و سلم) فرموده است: قولوا لا اله الا الله تفلحوا(24) همين كلمه لا اله الا الله همه را درست مى كند. اگر كسى، راستى راستى، از اصنام و انداد، جدا شود و موحد شود، مسلمان مى شود، و اگر كسى به درستى مسلمان شد، براى خاطر اين كه موحد است، مؤ من مى شود، و اگر كسى، راستى راستى، مؤ من و شيعه شود، براى اين كه نص نسبت به وصايت وصى و وصى الوصى همين طور تا به آخر، قطعى است، وصايت همه اوصياء (عليهم السلام) را مى پذيرد. پس قهرا مى شود گفت، توحيد، همه اين ها را در بر دارد و همه اين ها، پشت سرش مى آيد. پس اگر حقيقت را بخواهيم، همان شهادت اولى (25) از براى شهادت به وصايت خاتم الوصياء(26) كافى است، چون همه اين ها سلسله وار بر يك ديگر مترتب است. اگر كسى بخواهد وصى يكى از اوصيا را رد كند، با وجود اعتقاد و يقين به ثبوت وصايت او، در واقع، همان وصى را رد كرده است و همين طور كسى را هم كه او اين وصى را تعيين كرده، رد كرده است، تا به آخر مقصود اينكه اگر حسابش را بكنيم، بايد هر موحدى، به خاتميت وصايت دوازدهمين ولى خدا اقرار داشته باشد و الا بايد اشكال همين طور برود بالا و به توحيدشان اشكال كرد. لذا دعوت حضرت رسول (صلى الله عليه و آله و سلم) از همان اول بسم الله، به همان توحيد بوده و ايشان ماءمور بود كه توحيد را به مردم برساند. پس اگر رسول (صلى الله عليه و آله و سلم) راستگو است و در اين كه مى گويد: ((رسول الله است))، راستگو هم هست، همان پيامبر وصى و ولى بعد خود را تعيين كرده است و به مردم رسانده است يا ايها الرسول بلغ ما انزل اليك من ربك و ان لم تفعل فما بلغت رسالته (27) و اگر نعوذ بالله، دروغگو است، پس در توحيدى كه حضرت منادى آن است، اشكال داريد. چون خود آن حضرت، توحيد را در ميان مردم نشر داده و آورده است. اگر كسى به يكى از ائمه اطهار (عليهم السلام) اعتقاد نداشته باشد در حقيقت، همان اصل توحيد را ايمان ندارد و بالاخره، مقصود، اين است كه ايمان به توحيد، از براى اثبات وصايت آن حضرت كه الان تشريف دارد، كافى است عين الله الناظره و اذنه الواعيه (28) اين حرف هايى كه ما با هم مى زنيم، آن حضرت جلوتر مى شوند. ما قائل هستيم به اين كه حضرات معصوم (عليهم السلام) خليفه پيغمبر هستند و از طرف پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم) منصوب شده اند، اما مخالفان، مى گويند: ((ما خودمان خليفه شديم، كسى ما را خليفه نكرده است)). اينان رفيق نيمه راه هستند. همين فرق مختلف شيعه، از نبود توحيد درست و از انحراف از آن به وجود آمده اند: يك امامى، دو امامى، سه امامى...، واقفيه، فطحيه، اسماعيليه (29) تا به آخر. مثلا امام صادق (عليه السلام) از افراد مختلف خواستند كه شهادت بدهند اسماعيل بن جعفر وفات كرده است؛ براى اين كه حضرت مى دانست، همين سبب مى شود كه عده اى منحرف بشوند و فرقه اسماعيليه را به وجود آورند. به خاطر اخبار از مغيبات، به آن حضرت ((صادق)) لقب داده اند؛ براى اينكه آتيه را مى ديد و مى گفت.
ولايت ادامه نبوت
نبوت، مترتب است بر توحيد، و وصايت، مترتب است بر نبوت در حقيقت، وصايت، بقاء نبوت است، به طورى كه اگر نبوت لازم باشد، وصايت و ايصاء هم لازم است، و اگر نبوت لازم نباشد، اين ها هم لازم نيست. بين حدوث و بقاء وصايت نبايد فرق گذاشت. پس قهرا اينان با رسالت مخالف اند و با رسالت مخالف نيست. مگر كسى كه با توحيد مخالف باشد! لذا زمشخرى در شعرش مى گويد: و ان حنبليا قلت...(30)
مى گويد: نبايد از انسان سؤ ال كرد ((از چه كسى تقليد مى كنى؟)) اگر بگويى از ابوحنيفه تقليد مى كنم، او يبيح الطلى و هو الشراب المحرم و مالك، فلان جور مى گويد، و شافعى، فلان جور مى گويد، و ابن حنبل، فلان جور مى گويد كه قائل به جسم (مجسم) بودن خداوند تبارك و تعالى - نعوذ بالله - هستند.
مجسمه از اهل تسنن، در زمان امام جواد (عليه السلام) كه همان ابن حنبل باشد، بوده اند. لذا مى بينيم كه مرحوم آقا شيخ عبدالحسين رشتى،(31) در اوايل تأسيس دارالتقريب بين المذاهب براى آنان نوشت كه: ((چه طور ما مى توانيم با اهل تسنن نزديك شويم و حال آن كه آنان خدا را جسم مى دانند.)) مرحوم آقاى بروجردى فرمودند، اين نامه آقا شيخ عبدالحسين را به دارالتقريب در مصر فرستاديم كه شما چه جوابى داريد؟ مسئولان دارالتقريب، همه، براى تمام ممالك اسلامى اين مطلب را فرستادند كه ((شما چه جوابى داريد؟)) ايشان مى فرمودند: چهار ماه طول كشيد تا اين گونه جواب دادند: ((اليوم، علما، اتفاق دارند كه خدا جسم نيست!)) عجب! شما قائل به تجسم را يكى از ائمه اربعه خودتان مى دانيد، بعد مى گوييد، علما، اتفاق دارند بر خلاف او؟! يعنى حالا با او مخالف ايد؟!(32)
اهل بيت (عليهم السلام)، نور واحد
اهل بيت (عليهم السلام) همه، نور واحدند، لذا انسان به هر كدام متوسل شود، از ديگرى جواب مى گيرد. البته مصححى در كار است. هم چنان كه از حضرت رسول (صلى الله عليه و آله و سلم) حاجت خواسته اند و ايشان به حضرت امير (عليه السلام) و آن حضرت به امام حسن (عليه السلام) تا امام زمان (عجل الله تعالى فرجه الشريف) حواله داده اند؛ زيرا، مجرى امور، در اين زمان، آن حضرت است. پارسال شخصى در مشهد كنار من آمد و گفت: ((ديشب در حرم امام رضا (عليه السلام) پنج كرامت از آن حضرت مشاهده كردم.)) هم چنين عجيب اين كه امسال شنيدم، دو نفر عرب كه از معاودان مقيم مشهد بودند، به بيمارى سختى مبتلا شدند و جداگانه براى شفا و قضاى حاجت خويش به امام رضا (عليه السلام) متوسل شدند و هر دو گفتند: همان شب توسل، در خواب، حضرت معصومه (عليهاالسلام) را ديديم كه فرمود: حضرت رضا (عليه السلام) فرمودند:
((حاجت شما برآورده شده است.)) و به يكى از آن دو كه كنار سرش به عمل جراحى احتياج داشته، فرموده:
((ديگر احتياجى به عمل ندارى.)) و به ديگرى فرموده: ((خيلى گريه كردى! زياد گريه نكنيد؛ زيرا، حضرت، از گريه شما زوار و دوستان متاءذى و متاءثر مى شوند.)) اينان و اهل بيت (عليهم السلام) با هم اتحاد و اتصال دارند.(33)
لزوم تمسك به ثقلين
تمام شريعات، از اول دين تا آخر آن، يك كلمه است، و آن، بندگى خدا است و نبايد آنى از اين كلمه غفلت كنيم. هر كدام از ما به انبيا و اوصيا و وصى وقت (عجل الله تعالى فرجه الشريف) شبيه تر باشيم، به هدف نزديك تر هستيم، و هركدام، از اين وصايت و از اين يادگار - كه ثقلين باشند - دورتر باشيم، از خدا دورتريم و هرچه به اين دو ثقل كه قرآن و عترت است نزديك تر باشيم، به خدا و هدف خلقت نزديكتريم.
ما نبايد خيال كنيم كه توانايى اتكا و افكار و آراء خودمان را داريم! كسانى كه به اين ثقلين، اعتماد و تمسك ندارند، از هدف خلقت كه همان بندگى خداست، دور هستند.
كسانى كه مى گويند: ((ما، قرآن را مى خواهيم، ولى عترت را نمى خواهيم.))، در واقع، قرآن را هم نمى خواهند!
در قرآن آمده است: اليوم اكملت لكم دينكم و اتممت عليكم نعمتى و رضيت لكم الاسلام دينا(34)
چه چيزى خصوصيت دارد كه آن موجب اكمال است و چه چيزى سبب اكمال اسلام است؟ هميشه، اسلام، دين مرضى خدا است. پس امروز (روز غدير خم) روز تكميل و اكمال اين دين است و تمام رضاى خدا در اين است. اگر كسى هم بگويد: ((من، عترت را مى خواهم و قرآن را نمى خواهم.))، در واقع، عترت را نمى خواهد و عترت را ندارد!
عترت و قرآن، شى ء واحدند. عترت، شارح قرآن براى ما است و قرآن شارح عترت است و ما نمى توانيم با تمسك به يكى از تمسك به ديگرى مستغنى شويم!
اگر كسى بگويد: ((كتاب خدا، ما را بس است))، اين به معناى اين است كه كتاب خدا، از كتاب خدا كفايت مى كند! آيا مى شود يك هم چنين چيزى را گفت؟!
اگر كسى هم بگويد: ((عترت براى ما كافى است و به قرآن كارى نداريم))، اين فرد، در واقع، با عترت كارى ندارد، زيرا عترت اول و آخرش قرآن است. متشابهات قرآن، برگشت به عترت مى كند و تعليمت، از عترت برگشت به قرآن دارد. به طورى كه حضرات معصوم (عليهم السلام) در روايات فرموده اند:
ما خالف كتاب الله لم اقله (35) پس قهرا، براى رسيدن به خدا، بايد به همين وسائل، يعنى مقربان درگاه الهى متوسل شويم، الاقرب فالاقرب تا برسد به امام زمان (عجل الله تعالى فرجه الشريف)(36)

آل الله (عليهم السلام) فريب نمى خورند.
(پاره اى نادان) مى گويند: ((حضرت سيدالشهداء (عليه السلام) گول خورد!)) اصلا به اين علوم و اين مقاماتى كه معصومان (عليهم السلام) دارند، معتقد نيستند. اين ها گول خوردنى نيستند؛ آنان كسانى مى باشند كه بر نيات هر شخصى به مجرد اينكه خودش را ببينند يا كلامش را بشنوند، مطلع هستند.
بلكه افراد پايين تر از معصومان هم، به مراتب ديده شده. همين نزديكى زمان ما بوده اند. مثلا مى گفتند: ((فلان نامه در فلان جا نوشته شده))، بعد تحقيق كردند و ديدند همين طور است. يا اينكه آن آقا در مشهد بوده، مى گفتند نامه اى براى يك نفر در قم نوشته و فرستاده و در آن نوشته بود: ((حالا كه شما مشغول غذا خوردن هستيد، فلان كار را انجام دهيد.)) و نامه هم در وقتى كه مشغول غذا خوردن بوده، به او رسيده بود و نويسنده، اين مطلب را قبلا خبر داده بود! خب، اين ها كه خدا مى داند چه مقاماتى (=چه فاصله هايى) بين خودشان و بين معصومان (عليهم السلام) مى دانستند، اين جور مقامات داشتند. آن وقت، ايراد گرفتن بر اهل بيت (عليهم السلام) و انبيا، پيش بعضى ها آسان است!(37)
علم به شهادت
چگونه مى توان رواياتى را كه مربوط به مسموميت ائمه (عليهم السلام) يا موارد ديگر است، با عصمت آن ها جمع كرد؟ بر حسب ظاهر، اين روايات با هم منافات ندارد. چرا؟ به جهت اين كه علم امامان (عليهم السلام) مسلم است، لكن از جمله معلوماتشان اين است كه يك وقتى اينان وفات مى كنند و از دار دنيا مى روند، شبيه به رفتن ديگران. هر كسى برايش مقدر است كه يك روزى يا يك شبى بايد از دنيا برود. امام يا پيغمبر، مى داند چه زمانى از دنيا خواهد رفت و مى داند به چه سببى خواهد رفت. اين عملشان هم، تا آن زمان رفتنش مستمر است.
عده اى مى گويند: ((آخر چطور مى دانست اين زهر است و نوشيد (در حالى كه قرآن مى فرمايد:) لا تلقوا باءيديكم الى اتهلكه (38)؛ ((با دست خود، خودتان را به نابودى نيندازيد)). آيا مى شود بگوييم ارشاد به حكم عقل است؟ چطور خودش، خودش را مى كشد و هلاك مى كند؟!))
اين هم جوابش اين است كه به همان طريقى كه فهميده است كه در چه ساعتى وفات خواهد كرد و به چه سببى وفات خواهد كرد، از همان طريق غيب و مخصوص به خودش مى داند، مى داند كه نبايد بر آن علم غيبش ‍ ترتيب اثر دهد و بايد كاءحد من الناس؛ ((مانند يكى از مردم)) معامله كند؛ مثل اينكه نمى داند چه وقت فوت مى كند و به چه سببى وفات مى كند. لذا حضرت موسى بن جعفر (عليه السلام) چند دانه از آن خرماى مسموم كه تناول كرد، فرمود: ((حسبى؛ مرا كافى است.))(39)

محبت اهل بيت (عليهم السلام)، اعظم عبادات

 

محبت اهل بيت (عليهم السلام)، اعظم عبادات
محبت و ولايت اهل بيت (عليهم السلام) خود، يك عمل است و واجب، بلكه از اعظم طاعات و واجبات است، به حدى كه فرموده اند: لم يناد بشى ء كما نودى بالولايه!(40)
البته نماز، روزه، زكات، حج هم واجب است. محبت، هر قدر رتبه اش بيشتر باشد، اثر آن در اعمال ديگر بيشتر خواهد بود. در قرآن شريف مى فرمايد:
الا المودة فى القربى (41)
اگر چيز ديگرى غير از مودت اهل بيت (عليهم السلام) براى مردم نافع تر بود، بيان مى شد. البته ما متاءسفانه به آنان محبت داريم، اما در راه و مكتب آنان نيستيم، لذا مثل آنان نماز نمى خوانيم و مثل آنان حج بجا نمى آوريم.(42)
ولايت اهل بيت، شرط صحت عمل
سؤ ال: آيا ولايت اهل بيت (عليهم السلام)، شرط قبولى اعمالى است يا شرط صحت آن؟
جواب: ولايت اهل بيت، شرط صحت عمل است. نجات، براى كسى است كه اهل بيت (عليهم السلام) را در همه جا، مورد تخاطب و حاضر ببيند.(43)
عصمت از خطا و خطيئه
عصمتى كه ما در انبيا و اوصيا ملتزم هستيم، عصمت از خطا و خطيئه است نه فقط عصمت از خطيئه؛ بلكه اشتباهات هم در آن ها راه ندارد و الا اعتبارى به قولشان نيست. چرا؟ به دليل اين كه اگر مردم ببينند يك كسى پشت سر هم دروغ مى گويد و اشتباه مى كند، از او كناره گيرى مى كنند.
آن آقا آدم خوبى بود، يك دفعه ديدند آمده و پشت سر هم دروغ مى گويد. پرسيدند: ((اين كه آدم خوبى بود، چطور شد كه اين جور شده؟!)) گفتند: ((به حصبه مبتلا شد و حافظه اش را از دست داد. الان هيچ راست و دروغ را تشخيص نمى دهد. همين طور يك چيزهايى مى گويد)). سرانجام اين (اشتباهات) سبب كناره گيرى مردم از نبى يا وصى مى شود. اگر مردم ببينند كه معصوم، الى ماشاءالله سهو مى كند، نسيان مى كند(44) و از فرائض محروم مى شود، از او دور مى شوند.(45)
عصمت هم مراتب دارد
عصمت مراتب دارد. فلذا در خود انبيا و اوصيا معتقد به تفاضل هستيم. اءولوالعزمى داريم (و غير اءولى العزمى)؛ خاتم الاءنبيائى داريم كه از همه آن ها بالاتر است و در اوصيا هم خمسه (46) را از غير خمسه، مقدم مى دانيم. در غير خمسه هم صاحب وقت، امام زمان (عجل الله تعالى فرجه الشريف) را كالكوكب الدرى؛(47) ((مانند ستاره درخشان)) در بين آن ها مى دانيم. همه اين ها مراتب دارند.(48)
عصمت در غير معصوم
شرط نبوت و وصايت، عصمت است؛ اما بر اين كه ((عصمت، اصلا تحققش منحصر به نبى و وصى است))، دليل نداريم. زيرا در زيد بن على بن الحسين (عليهم السلام) احتمال عصمت مى دهيم؛ من احتمال حسابى، حتى بالاتر از احتمال مى دهم، كه ايشان معصوم از خطيئه بوده نه معصوم از خطا.
در جايى - گويا در تفسيرش - مى گويد: ((معصوم همان پنج تن بودند)) كه پيداست در اين مساءله با معصوم (عليه السلام) گفتگو نكرده؛ اما هم خودش و هم پسرش (يحيى)(49) با آن جوانى اش، معصوم از خطيئه بودند. و امام صادق (عليه السلام) فرموده است: ((خدا عمويم زيد را رحمت كند؛ اگر پيروز مى شد، حق ما را به ما وا مى گذاشت.))
همين طور در حضرت ابوالفضل و على بن حسين (كه در كربلا شهيد شد) و اين همه اصحاب سيدالشهداء؛ صحبت احتمال نيست واقع عصمت در اين ها محرز(50) است. و همچنين براى مقداد و سلمان؛ آيا مى شود بگوييم عصمت ندارند؟ بلكه نزديك عصر ما هم ديده شده كسانى كه مدعى بودند: ((معصيت بجا نياورديم عالما و عامدا؛ از روى علم و عمدا، معصيت بجا نياورديم.))(51)
عدم درك مقام ائمه اطهار (عليهم السلام)
مسلم در صحيحش نوشته - نعوذبالله - ((حضرت باقر (عليه السلام) فرمايش هاى حقى داشت، اما اين ها را خودش جعل كرده بود و به حضرت رسول (صلى الله عليه و آله و سلم) نسبت مى داد ولى براى حضرت رسول (صلى الله عليه و آله و سلم) نيست! آخر، حضرت باقر (عليه السلام) كه حضرت رسول (صلى الله عليه و آله و سلم) را نديده و از شيوخى هم كه ايشان را ديده اند هم، نقل نمى كند!)) يك عده اى مى گفتند: ((آخر اين كه حضرت رسول (صلى الله عليه و آله و سلم) را نديده، چگونه مى گويد: قال رسول الله؟! اين معلوم مى شود (نعوذبالله) دروغ مى گويد. يك دليل ديگر اين كه كتاب هاى شاگردان علمايى كه بالواسطه از حضرت رسول (صلى الله عليه و آله و سلم) نقل كرده اند را، ديده ايم. اين حرف ها را ندارند. پس معلوم مى شود كه اين ها را خودش جعل كرده است!))(52)
معارف اهل بيت (عليهم السلام)
هر غير معصوم اگر از يقينيات معصوم چيزى بگويد، درست است. اما اگر از خودش مى خواهد بگويد، خدا مى داند كه اين چه نحو موافقيت دارد يا چه نحو مخالفت. يك جايش را درست مى كند، يك جايش را خراب. عين واقع را در كلام معصوم، خدا مى داند؛ مگر آن ها كه مى گويند: ((نمى دانيم))؛ آن ها راست گفته اند. آن هايى كه مى گويند: ((آن جورى كه بايد بدانيم، نمى دانيم))، آن ها خيلى راست گفته اند و الا روايت است: ما عرف الله الا اءنا و اءنت و ما عرفنى الا الله و اءنت و ما عرفك الا الله و اءنا؛(53) ((حضرت رسول (صلى الله عليه و آله و سلم) مى فرمايند: اى على! خدا را كسى به جز من و تو نشناخت و مرا نشناخت به جز خدا و تو، و تو را كسى نشناخت به جز خدا و من)).(54)
شناخت مقام و منزلت ائمه اطهار (عليهم السلام)
ائمه (عليهم السلام) درباره مقامات خود فرموده اند:
نحن خزان علم الله، نحن تراجمه اءمر الله، نحن قوم معصومون، اءمر الله بطاعتنا، و نهى عن معصيتنا، نحن الحجه البالغه على من دون السماء و فوق الارض.(55)
نيز فرموده اند:
ان الله تعالى خصنا بنفسه، جعل طاعتنا طاعته و معصيتنا معصيته.(56)
واى بر كسى كه اين مقامات را براى ائمه اطهار (عليهم السلام) قائل نباشد! واى بر كسى كه اين مقامات را براى آنان بالذات بداند!(57)
لزوم قدردانى از نعمت ولايت
قم به اهل بيت (عليهم السلام) منسوب است. آقاى بروجردى (رحمه الله) مى فرمودند، روايتى كه در طريق آن قمى نباشد، يا نيست يا كم است! خدا كند اين توجه و ارادت و محبت نسبت به اهل بيت (عليهم السلام) در ما باقى بماند! اهل مكه و مدينه هم نعمت ولايت و اهل بيت (عليهم السلام) را داشتند، ولى در روايت آمده است كه آنان از نعمت ولايت قدردانى نكردند، لذا به اعاجم منتقل گرديد.(58)
خدا كند ماى عجم هم نعمت مفت به دست آمده را مفت از دست ندهيم!(59)
ولايت، بالاترين عبادت
در فضل نماز، فعلا، روايتى بالغ ‌تر و رساتر از اين روايت در نظرم نيست كه مى فرمايد:
الصلاه معراج المؤ من (60)
همچنين در روايت داريم: لو يعلم المصلى ما يغشاه من جلال الله، ماانفتل من صلاته (61)
و نيز از حديث كل شى ء من عملك تبع لصلاتك (62) معلوم مى شود كه نماز از همه اعمال عبادى، بالاتر است، اما از حديث: لم يناد بشى ء كما نودى بالولايه.(63)
استفاده مى شود كه ولايت از بين عبادات (64) خمسه، از همه بالاتر است.(65)
لزوم آگاهى
اين، از بى سوادى است كه آن آقا مى گويد: ((قرآن فرموده: والارض ‍ وضعها للانام (66)، پس معنايش اين است كه هيچ ميزى و تفاوت و اختلاف نيست و همه يكسان اند در مالكيت و در انتفاع از ارض.))! نمى داند كه اين ((لام))، ((لام عاقبت)) است و، ((لام انتفاع)) است! نمى داند كه روايتى هم در كنار آيه آمده كه مفسر آيه است! آن ها را هم بايد ملاحظه كرد! اين آدم هاى بى سواد، مردم مثل خود را هم گمراه مى كنند! اول، با قرآن جلو مى آيند، ولى هدف اين است كه همين قرآن را از دست مردم بگيرند، كار به جايى مى رسد كه مى گويد: ((قرآن را بسوزانيد!)) البته ما به اين امر مى خنديم، ولى واقع، همين است! اگر ما در استدلال قوى نباشيم، دشمنان بر ما غالب مى شوند! آنان پول خرج مى كنند و همين بى سوادها را با پول مى خرند! اين بى سوادى، دين درست مى كند! آن بهايى گفته: ((اصلا، در قرآن شما، به سيد على محمد باب اشاره شده! همين ((حمعسق)) يعنى قائم سيد على محمد!))! البته بايد از چپ بخوانيد پس ما براى همه مطالب، محتاج علم ايم و محتاج استدلال ايم. بيش تر از همه، به اين ها محتاج ايم؛ چون مسئله، مسئله دين است و بايد در مقابل اين بى سوادى و جهال وارداتى، بايستيم! اينان روى اين افرادشان، كار مى كنند. لازم نيست رسوا هم بشوند. اين افراد، به طور مخفيانه پول مى گيرند. پس ما بايد علم كلام را خوب ياد بگيريم و در برابر اينان پاسخگو باشيم وگرنه گرگ ها، ما را مى خورند، آن چنان كه به هضم رابع برسد!!(67)
اطاعت، لازمه معرفت
درباره معرفت و اعتقاد به امام (عليه السلام) ادنى المعرفه كافى است. آن، اين است كه فقط معتقد باشيم كه او، امام مفترض الطاعه (68) و وصى پيغمبر (صلى الله عليه و آله و سلم) است ولو اسم او را - و اين كه مثلا او همان كسى است كه با معاويه يا با مروان و طلحه جنگيد - را ندانيم. همچنين دانستن ترتيب آنان و اين كه امام چندم است، لازم نيست. خدا كند آن چه را كه از ما مى خواهند، انجام دهيم و آنچه را كه مى خواهند انجام ندهيم، انجام ندهيم.(69)
مرتبه اول در اعتقاد به امامت ائمه (عليهم السلام) التزام قلبى به وصايت و خلافت ائمه اطهار (عليهم السلام) و سفارش رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) به آنان به نام هايشان و نام پدران بزرگوارشان، و مرجعيت ايشان است، و مرحله بعد، التزام عملى به متابعت از آنان است، نه اين كه نماز بخوانيم و آنان و امامت آنان را قبول نداشته باشيم! كسى كه به آنان اعتقاد نداشته باشد و از امامت انحراف داشته باشد، هلاك است، گرچه نماز بخواند؛ چون، اعتقادش خراب است. واى بر كسانى كه مدعى قرب به خدا هستند، اما ولى او را نمى شناسند.!(70)
همه طالب مرگ و شهادت
كارى كه به عابس (71) (رحمه الله) نسبت مى دهند كه در روز عاشورا در ميدان جنگ زره را انداخت و لخت شد(72) سهل است؛ زيرا تمام اصحاب و خود آن حضرت طالب مرگ و شهادت بودند و مى دانستند كه كار تمام است و تنها مساءله مردن و شهادت در ميان بود و عقلاى عالم در چنين مواضعى از خواسته خود دست برمى دارند، يعنى يا تسليم مى شوند و يا فرار مى كنند، مگر اين كه رابطه دينى و باعث و رادع (73) مذهبى و الهى داشته باشند، چنان كه اصحاب سيدالشهداء (عليه السلام) در كربلا چنين بودند و مگر نزد آن ها اءحلى من العسل (74)؛ (شيرين تر از عسل) بود. آيا مى شود گفت اين جمله خلاف واقع است؟!(75)
احترام سادات
سؤال: آيا همه اولاد ائمه (عليهم السلام) كه توسط حكومت ها و خلفاى جور شهيد شده اند، قصد خروج و مخالفت داشتند؟
جواب: مختلف بودند، لازم نيست داعيه و قصد خروج و قيام و براندازى داشته باشند. همين كه مى ديدند مردم دور آن ها جمع شده اند، مى ترسيدند كه مبادا روزى بيايد كه حكومت از دست آن ها گرفته شود. وگرنه كدام يك از ائمه (عليهم السلام) بعد از حضرت سيدالشهداء (عليه السلام) خروج كردند؟! انتساب آنان به حضرت رسول (صلى الله عليه و آله و سلم) كافى بود كه مردم به آن ها توجه كنند، زيرا توجه به آن ها را توجه به حضرت رسول (صلى الله عليه و آله و سلم) مى دانستند و در نتيجه هر خواسته اى داشتند برآورده مى شد، گذشته از اين كه هر كدام از آنان خصوصيات و مقامات و كراماتى داشتند و اين باعث مى شد كه مردم به سوى آن ها جلب مى شوند.(76)
شب زيارتى امام حسين (عليه السلام)
نوشته اند: شخصى در كربلا، بالا سر حرم حضرت سيدالشهداء (عليه السلام) مى خواست نماز بخواند و نمى دانست كه آيا شب اول ماه رجب و شب زيارتى سيدالشهداء (عليه السلام) است، يا خير، لذا سؤ ال مى كند كه:
الليله ليله اول الشهر؟؛ ((آيا امشب، شب اول ماه است يا خير؟)) آقاى ديگرى كه مى خواست مشغول نماز بشود، جواب داد: نعم، الليله ليله الزياره؛ ((بله، امشب شب زيارت است.))
و مقصود او اين بود كه بله شب اول ماه است. خدا مى داند كه اگر حضرت صاحب (عليه السلام) در ميان ما حاضر بود، از چه جهاتى حتى براى شناخت اول ماه و يا تاريخ اعياد و وفيات ائمه اطهار و... مستغنى بوديم!(77)
كرامتى از امام (عليه السلام)
آقا شيخ على زاهد قمى با آقاى اشرفى - رحمهما الله - به كربلا مشرف مى شدند آقاى اشرفى از ايشان سؤال مى كند كه آيا در اين مدت كه به كربلا مى رفتيد، چيز عجيبى مشاهده كرده ايد؟ ايشان صحبت كه نمى كرد؛ ولى دفترچه اى از جيبش بيرون آورد و به ايشان داد كه در آن نوشته بود: مردى صالح مقيد بود كه شب هاى پنجشنبه از نجف به كربلا جهت زيارتى شب جمعه برود، نزديك غروب مغازه خود را تعطيل مى كرد و مى رفت. يك روز پنجشنبه وقت غروب آفتاب دكان را تعطيل كرد و مقدارى ديرتر از شب هاى گذشته دكان خود را بست و آمد ديد كه مال ها و قافله حركت كرده و رفته اند خيلى ناراحت شد، ولى ناگهان ديد در گوشه اى چيزى است، خوب نگاه كرد ديد كه شير است! مى گويد: در دلم افتاد كه بر آن سوار شوم، با اين چنين سابقه شجاعتى نداشتم. به جلو رفتم و بر روى شير نشستم. شير هم بلند شد و به سرعت به طرف كربلا رفت و از قافله هم گذشت. بعد از آن، هر شب جمعه چنين برنامه اى براى او اتفاق مى افتاد.!(78)
بزرگوارى ائمه اطهار
روزى آقا در رابطه با بزرگوارى و اغماض ائمه اطهار - صلوات الله عليهم - فرمودند: در نزديكى نجف اشرف، در محلى تلاقى دو رودخانه فرات و دجله، آبادى اى است به نام ((مصيب))، كه مردى شيعه هر شب جمعه براى زيارت مولاى متقيان اميرالمؤ منين (عليه السلام) مى رفت. مردى از اهل سنت كه در سر راه خانه مرد شيعه خانه داشت چون مى دانست وى به زيارت حضرت على (عليه السلام) مى رود همواره هنگام عبور وى او را مسخره مى كرد، حتى يك بار به ساحت مقدس على (عليه السلام) جسارت كرد و مرد شيعه خيلى ناراحت شد. چون خدمت آقا مشرف شد خيلى بى تابى كرد و ناله زد كه: تو مى دانى اين مخالف چه مى كند.
آن شب آقا را در خواب ديد و شكايت كرد آقا فرمود: او بر ما حقى دارد كه هرچه بكند در دنيا نمى توانيم او را كيفر بدهيم. شيعه مى گويد عرض كردم: آرى، لابد به خاطر آن جسارت هايى كه او مى كند بر شما حق پيدا كرده است؟! حضرت فرمودند: نه، بلكه او روزى در محل تلاقى آب فرات و دجله نشسته بود و به فرات نگاه مى كرد، ناگهان جريان كربلا و منع آب از حضرت سيدالشهداء (عليه السلام) به خاطرش افتاد و پيش خود گفت:
((عمر بن سعد كار خوبى نكرد كه اينها را تشنه كشت، خوب بود به آن ها آب مى داد بعد همه را مى كشت!))
و ناراحت شد و يك قطره اشك از چشم او ريخت، از اين جهت بر ما حقى پيدا كرد كه نمى توانيم او را جزا بدهيم.
آن مرد شيعه مى گويد: از خواب بيدار شدم و حركت كردم، هنگام برگشتن در سر راه، آن سنى با من برخورد كرد و با تمسخر گفت: آقا را ديدى و از طرف ما پيام رساندى؟! مرد شيعه گفت: آرى! پيام رساندم و نيز پيامى دارم. او خنديد و گفت: بگو چيست؟ مرد شيعه جريان را تا آخر بازگو كرد. وقتى فرمايش امام (عليه السلام) را كه وى به آب نگاهى كرد و به ياد كربلا افتاد...و بازگو كرد، مرد سنى تا شنيد سر به زير افكند و كمى به فكر فرو رفت و گفت: خدايا! در آن زمان هيچ كس در آنجا نبود و من اين را به كسى نگفته ام، آقا از كجا فهميد. بلافاصله گفت: اشهد ان لا اله الا الله، و ان محمدا رسول الله، و ان عليا اميرالمؤ منين ولى الله و وصى رسول الله و شيعه شد.(79)
ابتلاء مؤمنان
قبل از وقوع جنگ، طايفه اى از جن براى نصرت حضرت سيدالشهداء (عليه السلام) به خدمت آن حضرت آمدند و عرض كردند: اگر اجازه دهيد، ما مى توانيم اين لشكر را از شما دفع كنيم، حضرت فرمود:
و اذ اقمت بمكانى، فبماذا يبتلى هذا الخلق المتعوس، و بماذا يختبرون؟!...نحن والله اءقدر عليهم منكم.(80)
اگر من در جاى خود بمانم، پس اين خلق نابود شده با چه چيز آزموده و مورد ابتلا واقع شوند؟!... به خدا سوگند، ما بهتر از شما مى توانيم آن ها را نابود كنيم.(81)
تسبيح امام سجاد (عليه السلام)
در زمان اسارت اهل بيت (عليهم السلام) تسبيحى است كه حضرت آن را مى چرخاند، لذا به امام اعتراض كرد كه چرا كار بيهوده انجام مى دهى؟! امام سجاد (عليه السلام) فرمود: از پدرم شنيدم كه: جدم (صلى الله عليه و آله و سلم) كان اذا اءصبح و اءمسى يقول: اللهم انى اءصبحت و اءمسيت اءسبحك و اءمجدك و اءحمدك و اءهللك و اءكبرك بعدد ما اءدير به سبحتى.(82)
رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) هر صبح و شام مى فرمود: خداوندا، صبح و شام كردم در حالى كه تسبيح و تمجيد و ستايش و تهليل و تكبير تو را مى گويم به تعداد گرداندن تسبيحم.
و سپس تسبيح خود را بر مى گرداند. هر كس اين كار را انجام دهد، براى او اجر تسبيح نوشته مى شود و نيز براى او مايه فرج و گشايش است.(83)
اشعار امام حسين (عليه السلام)
و ما علمنه الشعر(84) ((ما به او (رسول اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم) شعر نياموختيم.)) اختصاص به پيغمبر (صلى الله عليه و آله و سلم) دارد كه قرآنى كه آورده شعر نيست، وگرنه از ائمه اطهار (عليهم السلام) فى الجمله شعر داريم (85) امام حسين (عليه السلام) در مواقع و مقام هاى مناسب شعر سروده است.(86)
نسب سفيانى
تازگى ديدم كه در يكى از كتاب هاى عامه نوشته است: نسب سفيانى به واسطه يزيد و معاويه، به ابى سفيان نمى رسد، بلكه به واسطه يكى از برادران معاويه، به ابى سفيان مى رسد(87). هم چنين در آن كتاب آمده است: وقتى سفيانى مى آيد، هر كس كه نام او محمد، حسن، حسين، زينب، ام كلثوم است و نيز تعداد زياد از زن هاى حامله را مى كشد.(88)
كرامت امام حسين (عليه السلام)
در صفين وقتى لشكر معاويه بر آب مسلط شدند، آب را بر آن حضرت و اصحابش بستند، اما وقتى كه حضرت مسلط شد، به آن ها آب داد و مانع نشد(89) آيا تا به حال ديده يا شنيده شده كه كسى در وقت جنگ، به دشمن خود آب بدهد؟!
در زمان پادشاهى روسيه، در جنگ جهانى اول هرچه لشكر براى جنگ با آلمان مى رفتند برنمى گشتند، يك بار وقتى قطار پر از جوان مى خواست براى جنگ حركت كند، مادران آن ها جلوى قطار خوابيدند تا مانع حركت او شوند، از مسكو كسب تكليف كردند، دستور رسيد كه با قطار از روى مادرها عبور كنيد.
معمول بود كه در وقت جنگ و حمله چند نفر نگهبان مى گذاشتند تا كسى فرار نكند؛ اما امام حسين (عليه السلام) در شب عاشورا فرمود:
انتم فى حل من بيعتى (90)
بيعت خود را از شما برداشتم.
اين قوم با من كار دارند، هركه مى خواهد برود. تعداد لشكر امام حسين (عليه السلام) در شب عاشورا قريب هزار نفر بود، شب عاشورا ده نفر، ده نفر بعضى با خداحافظى و بعضى حتى بدون خداحافظى از ركاب آن حضرت دور شدند و رفتند!(91)
هم چنين سيدالشهداء (عليه السلام) به حضرت مسلم (رحمه الله) فرموده بود كه با مهربانى رفتار كند و شايد سبب كشته شدن و شهادت حضرت مسلم، همين بوده كه اذن جنگ نداشته وگرنه در ((دارالاماره)) و مقر ابن زياد بيشتر از بيست نفر نبود و حضرت مسلم مى توانست آن ها را محاصره كند.(92)
شفاعت از شمر
مرحوم دربندى (93) در حرم كربلا خطاب به امام حسين (عليه السلام) عرض ‍ مى كرد: ((به حق مادرت زهرا، از شمر شفاعت مكن!))
از ايشان پرسيدند: ((مگر حضرت از شمر هم شفاعت مى كند؟))
جواب داد: ((امكان دارد؛ زيرا اين ها مظهر رحمت پروردگارند.))(94)
علاقه به مرگ
در كلمات اميرمؤ منان على (عليه السلام) آمده است كه فرمود: والله لابن ابى طالب آنس بالموت من الطفل بثدى امه (95)
به خدا سوگند، قطعا علاقه پسر ابى طالب به مرگ، از علاقه كودك به پستان مادر بيشتر است.
و در كلمات سيدالشهداء (عليه السلام) آمده است:
و ما اءولهنى الى اءسلافى! اشتياق يعقوب الى يوسف (96)؛ ((چه قدر به گذشتگانم علاقه مندم و سرگشته ام! بسان علاقه حضرت يعقوب به حضرت يوسف (عليه السلام)))
هم چنين به هنگام خروج از مكه و حركت به سوى كربلا طى نطقى فرمود:
من كان باذلا فينا مهجته، موطنا على لقاء الله نفسه، فليرحل معنا.(97)
هر كس مى خواهد جان خود را درباره ما بذل كند و خود را براى ملاقات با خدا آماده كرده است، با ما كوچ كند.
يعنى همه را به جهاد و جنگ و كشته شدن دعوت مى نمود.(98)
پيروزى ائمه
فاطمه زهرا (عليه السلام) با همان وصيتى كه كرد شبانه دفن شود(99) پيروز شد و پيروز است. بعد از شهادت حضرت حسين بن على (عليه السلام) حضرت زينب (عليه السلام) در اسارت آن چنان مردانه خطبه مى خواند كه گويى در تخت سلطنت قرار دارد. امام سجاد (عليه السلام) در حال اسارت و در حالى كه غل جامعه (100) به گردن داشت، به سائل، شاهانه كمك مى كند. ما چنان بزرگانى (مرد و زن) داريم كه همه چيز ما از آن هاست، ولى گويا آن ها را نداريم!(101)

پی نوشته ها

---------------------------------------------
1-
جان احمد، جان جمله انبياست

چون كه صد آمد، نود هم پيش ماست

گوهرهاى حكيمانه: 54
2-اشاره به اين روايت است كه امام صادق (عليه السلام) فرمود: ((زمين مكه گفت: چه كسى - يا چه جايى - مانند من است؟ مردم از هر راه دور و نزديك به نزد من مى آيند و حرم و پناهگاه الهى ام. خداوند نيز به وى فرمود: بس كن و آرام گير. ارزش تو در برابر آنچه به كربلا داده شده است، چون سوزنى است كه در دريا فرو رفته باشد و... مستدرك الوسائل 10: 322
3-گوهرهاى حكيمانه: 55.
4-نكته هاى ناب: 74.
5-نكته هاى ناب: 146.
6-مفاتيح الجنان، فرازى از دعاى كميل.
7-گوهرهاى حكيمانه: 55.
8-نكته هاى ناب: 73.
9-حضرت آيت الله مصباح يزدى.
10-خاطرات آيت الله مصباح يزدى از آيت الله بهجت: 75.
11-در محضر حضرت آيت الله العظمى بهجت 1: 78.
12-سوره مباركه مائده، آيه 3: ((امروز دين شما را كامل كردم)).
13-سوره مباركه مائده، آيه 55: ((سرپرست و ولى شما، تنها خداست و پيامبر او و كسانى اند كه ايمان آورده اند.))
14-((من دو چيز گرانبها از خود به جا مى گذارم كتاب خدا و اهل بيتم. از پروردگار خواستم كه آن دو را با هم قرار دهد و از هم جدايشان نسازد خداوند هم اجابت فرمود)) اين حديث در كتب و منابع روايى اهل سنت به صورت هاى مختلف و به طور متواتر نقل شده است از باب نمونه به صحيح مسلم 7: 122؛ سنن ترمذى 5: 662.
15-بحارالانوار 24: 238، 46: 350؛ الكافى 8: 311؛ ((قرآن را فقط كسى كه طرف خطاب آن است مى فهمد.))
16-الاستيعاب 3: 40؛ فيض القدر 3: 357. ((اگر على نبود عمر هلاك مى شد))
17-سوره مباركه آل عمران، آيه 144: ((آيا اگر او بميرد و يا كشته شود شما به عقب برمى گرديد.))
18-سوره مباركه آل عمران، آيه 185: ((هركسى مرگ را مى چشد))
19-فيضى از وراى سكوت: 27.
20-در محضر حضرت آيت الله العظمى بهجت: 8.
21-((بگوييد لا اله الا الله تا رستگار شويد)).
22-در منابع تاريخى و روايى اين واقعه به حديث يوم الدار معروف است. تاريخ طبرى 2: 321 - 319؛ الكامل فى التاريخ ابن اثير 2: 42-41.
23-امام زمان در كلام آيت الله بهجت: 23.
24-((بگوييد لا اله الا الله تا رستگار شويد)).
25-اشهد ان لا اله الا الله
26-منظور، وجود مقدس امام زمان (عجل الله تعالى فرجه الشريف) است.
27-سوره مباركه مائده، آيه 67: ((اى پيامبر آنچه از طرف پروردگارت بر تو نازل شده كاملا (به مردم) برسان و اگر نكنى، رسالت او را انجام نداده اى.))
28-بخشى از زيارت مطلقه حضرت على (عليه السلام). مفاتيح الجنان؛ بحار الانوار 100: 305؛ ((چشم بيناى خدا و گوش شنواى خدا هستند)).
29-فرق مشهور كه منسوب به شيعه اند، عبارت اند از كيسانيه، زيديه، اسماعيليه، فطحيه، واقفيه، خطابيه، مغيريه، غلات. كليات علم رجال، آيت الله جعفر سبحانى: 411؛ شيعه در اسلام علامه طباطبايى: 34؛ با دائره المعارف تشيع 26: 173.
30-زمشخرى مذاهب اربعه اهل سنت را با اشعارى طعن كرده و مى گويد:
اذا ساءلوا عن مذهبى لم ابح به

و اكتمه كتمانه لى اءسلم

فان حنفيا قلت: قالوا باننى

ابيح الطلا و هو الشراب المحرم

و ان مالكيا قلت: قالوا باننى

ابيح لهم اكل الكلاب و هم هم

و ان شافعيا قلت: قالوا باننى

ابيح نكاح البنت و البنت تحرم

و ان حنبليا قلت: قالوا باننى

ثقيل حلولى بغيض مجسم

اگر از مذهبم سؤال كنند بازگو نمى كنم و آن را كتمان مى كنم كه كتمانش برايم بهتر و سالم تر است.
اگر بگويم من حنفى هستم، به من مى گويند، آب انگور جوشيده را كه همان شراب حرام است مباح و حلال مى شرم.
اگر بگويم من مالكى هستم، به من مى گويند، گوشت سگ را حلال مى دانم، در حالى كه ايشان حالشان معلوم است.
و اگر بگويم من شافعى هستم، به من مى گويند، ازدواج با دختر را حلال مى دانم، در حالى كه نكاح با دختر حرام است.
و اگر بگويم من حنبلى هستم، به من مى گويند، خدا را جسم سنگين و در حالى كه حلول در اشياء مى كند و كم ارزش و جسم است مى دانم. الكشاف 1: 70.
31-شيخ عبدالحسين رشتى (تولد 1292 (هجرى قمرى))، (وفات 1373 (هجرى قمرى))طبقات اعلام الشيعه، نقباء البشر فى القرآن الرابع عشر، قسمت سوم، 1064 - شيخ آقا بزرگ تهرانى.
32-امام زمان در كلام آيت الله بهجت: 26.
33-در محضر حضرت آيت الله العظمى بهجت 2: 174.
34-سوره مباركه مائده، آيه 3: ((امروز دين شما را كامل كردم و نعمت خودم را بر شما تمام نمودم و اسلام را به عنوان آئين (جاودان) شما پذيرفتم.))
35-الكافى 1: 69؛ وسائل الشيعه 18: 79؛ ((آنچه كه مخالف كتاب خداست من نگفته ام.))
36-فيضى از وراى سكوت: 15.
37-گوهرهاى حكيمانه: 232.
38-سوره مباركه بقره، آيه 191.
39-گوهرهاى حكيمانه: 56.
40-به هيچ چيز، همانند ولايت فراخوانده نشده است.
41-به جز مودت نزديكان (من).
42-در محضر حضرت آيت الله العظمى بهجت 1: 212.
43-در محضر حضرت آيت الله العظمى بهجت 2: 212.
44-فراموشى به او دست مى دهد.
45-گوهرهاى حكيمانه: 46.
46-پنج تن آل عبا.
47-اءمالى الطوسى: 34 و اءمالى المفيد: 271.
48-گوهرهاى حكيمانه: 233.
49-حضرت يحيى در هجده با بيست و هشت سالگى، در پى قيام خود به شهادت رسيد و در جوزجان (واقع در استان گلستان) به خاك سپرده شد و دعبل (شاعر عهد امام رضا (عليه السلام))در شعرش اشاره به مرقد او دارد: و قبر باءرض الجوزجان محلها..
50-روشن، به اثبات رسيده.
51-گوهرهاى حكيمانه: 58.
52-گوهرهاى حكيمانه: 59
53-تاءويل الآيات: 145-227.
54-گوهرهاى حكيمانه: 60.
55-اصول كافى 1: 269: ((ما گنجينه داران علم الهى، ما مترجم دستور خدا، ما افراد معصومى هستيم كه خداوند دستور داده است كه همه از ما اطاعت كنند و از نافرمانى ما خوددارى كنند. ماييم حجت رساى خداوند بر تمام آن چه زير آسمان و بالاى زمين قرار دارد.))
56-ماءخوذ از مضامين آيات و روايات، به ويژه سوره نساء: 59: ((خداوند متعال ما را به خود اختصاص داد. پيروى از ما را پيروى از خود، و نافرمانى از ما را نافرمانى از خود قرار داده است.))
57-در محضر حضرت آيت الله العظمى بهجت 2: 195.
58-اصول كافى 1: 380؛ بحارالانوار 48: 304.
59-در محضر حضرت آيت الله العظمى بهجت 1: 212
60-بحارالانوار 79: 247: ((نماز، معراج و نردبان ترقى مؤ من است.))
61-((اگر نمازگزار مى دانست كه از جلال الهى چه اندازه او را فرا مى گيرد، هرگز از نماز روى برنمى گرداند.))
اين عبارت برگرفته از دو روايت است:
الف.لو يعلم المصلى ما فى هذا الصلوه ما انفتل (اگر نمازگزار مى دانست كه چه چيز در اين نماز نهفته است، هرگز از آن روى بر نمى گرداند) الكافى 3: 265؛ وسائل الشيعه 4: 32.
و يا: لو يعلم المصلى من يناجى ماانفتل (اگر نمازگزار مى دانست كه با چه كسى مناجات مى كند هرگز از آن روى برنمى گرداند).
من لا يحضره الفقيه 1: 210؛ وسائل الشيعه 4: 33.
ب. لو يعلم المصلى ما يغشاه من جلال الله ما سره ان يرفع راسه من سجوده (اگر نمازگزار مى دانست كه در حال نماز تا چه حد جلال الهى او را فراگرفته است، خوش نمى داشت كه سر از سجده بردارد).
مستدرك الوسائل 3: 80؛ بحارالانوار 10: 110؛ الخصال 2: 632؛ بحار الانوار 79: 207.
62-نهج البلاغه: 383؛ وسائل الشيعه 4: 161؛ بحارالانوار 33: 581؛ 74: 392؛ 80: 14. ((تمام اعمال تو، در قبول يا رد تابع نمازت است.))
63-اصول كافى 2: 18-21؛ وسائل الشيعه 1: 17؛ بحارالانوار 65: 332. ((به هيچ چيز به اندازه شما ولايت فراخوانده نشده است.))
64-عبارت اند از: نماز، روزه، حج، زكات، ولايت.
65-امام زمان در كلام آيت الله بهجت: 32.
66-سوره مباركه رحمان، آيه 10: ((زمين را براى خلايق آفريد)).
67-برگى از دفتر آفتاب: 88.
68-وسائل الشيعه 14: 554؛ بحارالانوار 99: 35.
69-در محضر حضرت آيت الله العظمى بهجت 2: 142.
70-در محضر حضرت آيت الله العظمى بهجت 1: 57.
71-عابس بن ابى شبيب شاكرى -(رحمه الله)- از اصحاب سيدالشهداء (عليه السلام). ر.ك: جامع الرواه 1: 425.
72-يعنى كلاه خود و زره خود را به كنارى انداخت: القى درعه و مغرفه ر.ك: بحارالانوار 45: 29.
73-انگيزه
74-كلمات الامام الحسين (عليه السلام): 402، به نقل از قاسم بن الحسن (عليهما السلام)
75-در محضر حضرت آيت الله العظمى بهجت 2: 327.
76-در محضر حضرت آيت الله العظمى بهجت 2: 203
77-در محضر حضرت آيت الله العظمى بهجت 2: 156.
78-در محضر حضرت آيت الله العظمى بهجت 1: 141.
79-بهجت عارفان در حديث ديگران (دفتر نخست): 170-171. به نقل از حاج شيخ هادى قدسى.
80-ر.ك: بحارالانوار 44: 330؛ اللهوف: 66؛ نيز ر.ك: مستدرك الوسائل 10: 217 و 325
81-در محضر حضرت آيت الله العظمى بهجت 2: 130.
82-ر.ك: بحارالانوار 45: 200؛ و 98: 136؛ سنن النبى (صلى الله عليه و آله و سلم): 366.
83-در محضر حضرت آيت الله العظمى بهجت 2: 12.
84-سوره مباركه يس، آيه 69.
85-ر.ك: وسائل الشيعه 7: 404، روايت 9696 و 9697؛ مستدرك الوسائل 6: 100، روايت 6531؛ ر.ك: وسائل الشيعه 14: 597، باب 105؛ مستدرك الوسائل 10: 387، باب 84.
86-ر.ك: اللهوف: 74، 75، 81، 98، 119؛ به نقل از در محضر حضرت آيت الله العظمى بهجت 1: 284.
87-در باره نسب سفيانى، ر.ك: الغيبه طوسى: 444، الخرائج 3: 1155؛ بحارالانوار 52: ى 213؛ معجم احاديث الامام المهدى (عجل الله تعالى فرجه الشريف) 2: 88 و 505؛ كنزالعمال 11: 282 و...
88-در محضر حضرت آيت الله العظمى بهجت 1: 186.
89-شرح نهج البلاغه، ابن ابى الحديد 3: 319، بحارالانوار 32: 438، وقعه صفين: 162.
90-بحارالانوار 11: 149، 44: 315، 45: 90، الامالى للصدوق: 154، قصص الانبياء جزايرى: 36.
91-از عبارت فاما عسكره فقارقوه و اما اهله الادنون فابوا و قالوا: لانفقارك، فقال لهم فان كنتم و طنتم انفسكم على ما وطنت نفسى عليه فاعلموا..؛ ( لشكر آن حضرت از او جدا شدند، ولى بستگان نزديك باقى مانده و گفتند: از تو جدا نمى شويم، آن گاه حضرت به آنان فرمود: حال كه شما همراه با من، خود را براى مرگ آماده كرده ايد، پس بدانيد...) كه در برخى منابع ياد شده در پانوشت گذشته آمده است، به دست مى آيد كه بسيارى از لشكريان حضرت، شب عاشورا از آن حضرت جدا شدند.
92-در محضر حضرت آيت الله العظمى بهجت 1: 139.
93-عالم بزرگ، ابن عابد شيروانى حائرى دربندى (؟ - 1286): داراى تاليفات متعدد از جمله ((اكسيرالعبادات)).
94-در محضر حضرت آيت الله العظمى بهجت 1: 128.
95-نهج البلاغه: 52، بحارالانوار 28: 233، 71: 57، 74: 334.
96-بحارالانوار 44: 366؛ كشف الغمه: 29، اللهوف: 60.
97-بحارالانوار 44: 366، اللهوف: 60.
98-در محضر حضرت آيت الله العظمى بهجت 1: 95.
99-بحارالانوار 29: 387 و 390 و 49: 192، شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد 16: 270 و 281.
100-بند و زنجيرى به وسيله آن دست ها را به گردن مى بندند. ر.ك: لسان العرب 11: 504.
101-در محضر حضرت آيت الله العظمى بهجت 1: 39.
--------------------------------------
م. رحمتى

نوشتن دیدگاه

تصویر امنیتی
تصویر امنیتی جدید

مؤسسه جهانی سبطین علیهما السلام

loading...
اخبار مؤسسه
فروشگاه
درباره مؤسسه
کلام جاودان - اهل بیت علیهم السلام
آرشیو صوت - ادعیه و زیارات عقائد - تشیع

@sibtayn_fa





مطالب ارسالی به واتس اپ
loading...
آخرین
مداحی
سخنرانی
تصویر

روزشمارتاریخ اسلام

1 شـوال

١ـ عید سعید فطر٢ـ وقوع جنگ قرقره الكُدر٣ـ مرگ عمرو بن عاص 1ـ عید سعید فطردر دین مقدس...


ادامه ...

3 شـوال

قتل متوكل عباسی در سوم شوال سال 247 هـ .ق. متوكل عباسی ملعون، به دستور فرزندش به قتل...


ادامه ...

4 شـوال

غزوه حنین بنا بر نقل برخی تاریخ نویسان غزوه حنین در چهارم شوال سال هشتم هـ .ق. یعنی...


ادامه ...

5 شـوال

١- حركت سپاه امیرمؤمنان امام علی (علیه السلام) به سوی جنگ صفین٢ـ ورود حضرت مسلم بن عقیل...


ادامه ...

8 شـوال

ویرانی قبور ائمه بقیع (علیهم السلام) به دست وهابیون (لعنهم الله) در هشتم شوال سال 1344 هـ .ق....


ادامه ...

11 شـوال

عزیمت پیامبر اكرم (صلی الله علیه و آله و سلم) به طایف برای تبلیغ دین اسلام در یازدهم...


ادامه ...

14 شـوال

مرگ عبدالملك بن مروان در روز چهاردهم شـوال سال 86 هـ .ق عبدالملك بن مروان خونریز و بخیل...


ادامه ...

15 شـوال

١ ـ وقوع ردّ الشمس برای حضرت امیرالمؤمنین علی(علیه السلام)٢ ـ وقوع جنگ بنی قینقاع٣ ـ وقوع...


ادامه ...

17 شـوال

١ـ وقوع غزوه خندق٢ـ وفات اباصلت هروی1ـ وقوع غزوه خندقدر هفدهم شوال سال پنجم هـ .ق. غزوه...


ادامه ...

25 شـوال

شهادت حضرت امام جعفر صادق(علیه السلام) ، رییس مذهب شیعه در بیست و پنجم شوال سال 148 هـ...


ادامه ...

27 شـوال

هلاكت مقتدر بالله عباسی در بیست و هفتم شوال سال 320 هـ .ق. مقتدر بالله، هجدهمین خلیفه عباسی...


ادامه ...
012345678910

انتشارات مؤسسه جهانی سبطين عليهما السلام
  1. دستاوردهای مؤسسه
  2. سخنرانی
  3. مداحی
  4. کلیپ های تولیدی مؤسسه

سلام ، برای ارسال سؤال خود و یا صحبت با کارشناس سایت بر روی نام کارشناس کلیک و یا برای ارسال ایمیل به نشانی زیر کلیک کنید[email protected]

تماس با ما
Close and go back to page