به حضرت قسم بخور

(زمان خواندن: 2 - 4 دقیقه)

در سفر كربلائيكه چند سال قبل مشرف بودم و شبها در ايوان ((حضرت سيدالشهداء(ع ))) ميخوابيدم و معمولاً اول شب به زيارت ((حضرت ابوالفضل (ع ))) ميرفتم .
در يكى از شبها وقتى وارد صحن شدم ، ديدم دو نفر جوان مثل اينكه با هم نزاعى دارند و در مقابل حرم بطوريكه ضريح ديده ميشد ايستاده اند.
يكى از آنها خواست كلامى بگويد كه بزمين خورد و بى هوش شد، دومى هم فرار كرد. مردم دور او جمع شدند و او را شناسائى كردند و گفتند: از فلان قبيله است ، رئيس آن قبيله را خبر كردند، پيرمردى بود.
پرسيد: وقتى به زمين افتاد كسى متوجه نشد كه او چه ميكرد، من جلو رفتم و گفتم: او اشاره به قبر ((حضرت ابوالفضل (ع) )) نمود و ميخواست چيزى بگويد كه ديگر نتوانست و بزمين افتاد. رئيس قبيله گفت : ((او مورد غضب ((حضرت ابوالفضل (ع ))) واقع شده زيرا بدنش كبود و استخوانهايش خورد گرديده است . او را ببريد به صحن حضرت سيدالشهداء(ع ) كه اگر راه نجاتى داشته باشد از آنجا خواهد بود)).
دوستانش او را بدوش كشيدند و به صحن ((حضرت سيدالشهداء (ع ))) بردند. دو شبانه روز در كنار يكى از غرفه ها به حال اغماء افتاده بود. شب سوم كه منهم نزديك او ميخوابيدم و منتظر بودم كه امشب يا بايد او از دنيا برود و يا از اين وضع نجات پيدا كند.
زيرا شخصيكه مورد غضب واقع شده بيشتر از سه شبانه روز زنده نميماند. ناگاه ديدم به خود تكانى داد و برخاست و نشست . افرادى كه محافظ او بودند، از او پرسيدند: چه ميخواهى ؟ گفت : ريسمان بياوريد و به پاهاى من ببنديد و مرا بطرف حرم ((حضرت ابوالفضل (ع ))) بكشيد. اين كار را كردند.
در بين راه نزديك صحن ((حضرت ابوالفضل (ع ))) درخواست كرد كه فلان مبلغ را به فلانى بدهيد همان مقدار هم تصدق از طرف من به فقراء انفاق كنيد.
دوستانش اين عمل را تعهد كردند كه انجام دهند. سپس از در صحن دستور داد، ريسمان را بگردنش ببندند و با حال تذللّ عجيبى وارد حرم كردند.
وقتى مقابل ضريح ((حضرت ابوالفضل (ع ))) رسيد كلماتى به زبان عربى گفت ، كه خلاصه اش اينست ، ((آقا از تو توقع نبود كه اينگونه آبروى مرا ببرى و مرا بين مردم مفتضح نمائى .
من بد كنم و تو بد مكافات كنى

پس فرق ميان من و تو چيست بگو

در اينموقع رئيس قبيله رسيد و او را بوسيد و ابراز خوشحالى كرد.
مردم از اطرافش پراكنده نميشدند و نسبت به او كه دوباره مورد لطف ((حضرت ابوالفضل (ع ) واقع شده بود ابراز علاقه مى نمودند)). من صبر كردم تا كاملا دورش خلوت شد، باو گفتم :
من از اول جريان تا پايان آن باتو بودم بعضى از قسمتهاى سرگذشت تو را نفهميدم ، مايلم برايم تعريف كنى ، گفت : ((آن جوان كه با من وارد صحن شد، مدتى بود از من مبلغى طلب داشت . آنشب زياد اصرار ميكرد كه بايد طلب مرا همين اَلا ن بپردازى من ناراحت شدم و باو گفتم :از من طلبى ندارى .
گفت : به جان ابوالفضل قسم بخور من بى حيائى كردم خواستم قسم بخورم كه ديگر نفهميدم چه شد))، تا امشب كه درد و ناراحتى و فشار فوق العاده اى داشتم در همان عالم رؤ يا ملائكه را ميديدم كه براى تشرف شخصى به حرم ((سيدالشهداء(ع ))) تشريفاتى قائل ميشوند سؤ ال كردم : چه خبر است ؟ يكى از آنها گفت : ((حضرت ابوالفضل (ع ))) به زيارت برادرش ((حضرت سيدالشهداء (ع ))) ميآيد. من براى عذر خواهى خود را آماده ميكردم ، كه ديدم ((حضرت بوالفضل (ع ))) بالاى سر من ايستاده و با نوك پا به من ميزند و مى فرمايد: ((برخيز بدرخانه اى آمده اى كه اگر جن انس ‍ آن متوسل شوند محروم برنمى گردند)). از همان جا حالم خوب شد و اميدوارم ديگر اينگونه جسارت بمقا((حضرت ابوالفضل (ع ))) نكنم .(1)
افتاد چشم نافذ تو چون بروى آب

خشكيد از شرار نگاهت گلوى آب

دستت به آب خورد و دو چشمت نظاره كرد

ناخورده آب ديده گرفتى ز روى آب

بوسيد آب دست ترا و به گريه گفت

مشتى بنوش تا نرود آبروى آب

از شرم آب كف به لب آورد و ناله كرد:

چون ريختى تو آب نخورده بروى آب ؟

دادى دو دست و ديده و سر تا مگر شوند

سيراب كودكان حرم از سبوى آب

تا شد نشان تيره بلا چشم و مشك تو

ماندند تشنه گان همه در آرزوى آب

((نوراييا)) ز خاطره ها كى رود برون

فريادهاى العطش و گفتگوى آب (2)

---------------------------------------
1-پرواز روح، 58.
2-نماز شام غريبان، ص 88.
------------------------------
على مير خلف زاده