هر چه دارم از عباس عليه السّلام

(زمان خواندن: 2 - 3 دقیقه)

پارسال (1376) برج 5 يا 6 بود كه يكى از اين كليمى مذهبها در مغازه ما آمد و گفت : دو دست مبل دارم اينها را مى خواهم تعمير كنيد (من نمى دانستم ايشان كليمى است چون سلام عليكش ، احوال پرسيش ، مثل مسلمانها بود و چندين بار با يك حالتى مثل حالت مسلمانها گفت : خدا بابايت را بيامرزد، و يكى دو هفته بود،كه پدرم فوت كرده بود، بعد گفت : دو دست مبل دارم اينها را مى خواهم تعمير كنيد) و از اصفهان ببرم .
گفتم : اشكالى ندارد و بطرف منزلش حركت كردم تا در خانه اش رسيدم ، مثل آداب مسلمانها رفتار مى كرد و تا دم در خانه يك جورى با من حرف ميزد كه من شايد همه فكرى مى كردم ، الاّ اينكه ايشان كليمى باشد، توى راه هم كه مى رفتيم ديدم به كليسا خيلى نگاه مى كند يك مقدار شك و شبه مرا گرفت .
آن موقعى كه داشتم نزديك منزلش مى شدم بين حالت خوف و رجا گير كردم كه از او سؤ ال كنم شما كليمى هستيد يا نه ؟! گفتم : شايد يك حرف بى ربطى زده باشم ، يك وقت ناراحت شود، دم در خانه كه رسيديم ، ديدم آداب مسلمانها را مراعات نكرد، حداقل به يك يا الله گفتن با يك زنگ زدن كه ما مهمان داريم .
بدلم صِفت و سخت برات شد، گفتم : ازش بپرسم . گفتم : معذرت مى خواهم شما كليمى هستيد؟ يك نگاهى به من كرد و گفت ، چرا مگر عيبى دارد؟! گفتم : نه ، ديگر يقين كردم كليمى است .
گفت : آقا مگر نمى خواهى مبل ما را تعمير كنى ؟ گفتم : نه مسئله اى ندارد، گفت : پس چرا اين سؤ ال را كردى ؟ گفتم : يك شكى كردم و مى خواستم بدانم درست است يا نه ؟!.
رفتم بالا در را باز كردم و وارد طبقه دوم شدم ، چشمم به عكسى كه روى ديوار مقابل بود افتاد.
خوب كه توجه كردم ، ديدم عكس ((آقا حضرت قمر بنى هاشّم (ع ))) است (از آن عكسهايى بود كه ((حضرت عباس (ع ))) وارد شط فرات شده و دست مباركش يك پرچمى است و سوار بر اسب است ) تا به عكس نگاه كردم ديدم زير عكس نوشته ((يا سيدى يا ابوالفضل يا عباس )) گفت : چيه تعجب كردى ؟!
از روى شوخى گفتم : ((اباالفضل )) ما.
گفت : نه ((اباالفضل )) ما. چون من زندگيم را از ((حضرت اباالفضل (ع ))) دارم .
اين دختر و پسرم را كه مى بينى ، هر دوى آنها را از(( حضرت اباالفضل (ع ))) دارم ، از اين (( عباس (ع ))) دارم سر اين دخترم كه فرزند دوم من است همسرم توى بيمارستان مشكل پيداكرد. گفتم : صبر كنيد حالا مى آيم ، آمدم با اين آقا حرف زدم بعد برگشتم به بيمارستان ديدم بچه ام سالم است.
اى كرده براه حق سر و دست فدا

از جسم شريفت شد اگر دست جدا

دست همه كائنات بر دامن تست

از دادن دست خود شدى دست جدا

اى كان حيا كنز ادب ادركنى

عباس على مير عرب ادركنى

اى رفته به بحر تشنه و ز عشق حسين

برگشته ز بحر تشنه لب ادركنى (1)

------------------------------------------
1-لاله هاى رنگارنگ، 79/77.
----------------------------------
على مير خلف زاده