شام غريبان
به تن پوشيده عالم لباس اهل ماتم
نسيم فصل ريزان وزان اندر بيابان
از آن در بحر و در بر شكسته شدّت حرّ
هراسان سبزه و برگ كه آمد قاصد مرگ
به لرز اوراق اشجار كه دشمن شد نمودار
ز آن پهلوى شوهر بخفته روى بستر
صغيران با پدرها به بالين هشته سرها
همه خوابند و آرام به صحن خانه و بام
مباشد شخص بيدار به غير ذات دادار
نه چشمى در نظاره به جز چشم ستاره
صحراى موحشه
شده بر دشت و صحرا خموشى حكمفرما
گرفته صحنه ارض كمى از نور مه قرض
از آن گرديده روشن تمام دشت و دامن
زنان پهلوى شوهر بخفته روى بستر
صغيران با پدرها به بالين هشته سرها
همه خوابند و آرام به صحن خانه و بام
مباشد شخص بيدار به غير ذات دادار
نه چشمى در نظاره به جز چشم ستاره
اردوى خوابيده
كه منصب دار و عسكر به خواب افتاده يكسر
همه ساكن چو سايه مباشد كس طلايه
ببايد خوش بخوابند كه جمله كاميابند!!
چرا خوش نگذرانند كه اكنون فاتحانند
شده مغلوب دشمن نمانده زنده يك تن
نباشد حاجت پاس كه زنده نيست عباس
سپه در عيش و امن است كه شمشير حسين نيست
همين لشكر شب پيش ز فرط ترس و تشويش
غروب جمله بود آب برون از چشمشان خواب
كنون هستند راحت دوا كرده جراحت
ز نان و آب پرجوف بدون وحشت و خوف
خوشند از اينكه فردا گرفته مال يغما
كند هر كس عزيمت به خانه با غنيمت
نظرى به قتلگاه
بدنها از كسانى كه آنها را تو دانى
تمامى مومن خاص تمامى اهل اخلاص
همه اصحاب فرقان همه محمود خلقان
همه پاكيزه رايان همه صاحب وفايان
همه انصار احمد فداكار محمد
منور دل ز زيتش محب اهل بيتش
همه در روز سابق بدست قوم فاسق
به عشق شاه لولاك بيفتادند بر خاك
گذشتند از سر جان به راه دين يزدان
يكى در يارى حق سرش گرديده منشق
يكى از عشق حق مست بخون غلطيده بى دست
يكى را در دهن شير گلويش پاره از تير
يكى را چاك سينه ز عمق اهل كينه
ز خون حق پرستان شده صحرا گلستان
در آن گلزار پيدا بود انواع گلها
ميان آن شهيدان در آن پر هول ميدان
به خاك افتاده بى سر تن سبط پيمبر
ز نورش دشت وهاج لباسش گشته تاراج
ز جور اهل بيداد فزون زخمش ز هفتاد