زبان حال منزلهاى مدينه

(زمان خواندن: 5 - 9 دقیقه)

گويا از در و ديوار تك تك آن خانه اى خالى چنين آواز بر مى خاست :
اى مردم ! اين نكته بر من نگيريد و عذر مرا بپذيريد در آنكه نوحه و ناله مى كنم و در اين سوگوارى مرا بر اداى حق مصيبت ها، يارى نماييد؛ زيرا اين كشتگان كه من از فراق ايشان ندبه و گريه مى كنم و بر بزرگى اخلاق ايشان سوگوارم ، و مصاحب شب و روزم بودند و چراغ شبانگاهان و مونس سحرگاهانم بودند و ريسمان خيمه شرف و افتخار و اسباب قوت و قدرت من به شمار مى آمدند و خورشيد و ماه روزگارم بودند.
كم ليلة شردوا باكرامهم و حشتى ، و شيدوا باءنعامهم حرمتى ، و اءسمعونى مناجاة اءسحارهم ، و اءمتعونى بايداع اءسرارهم ؟
و كم يوم عمروا ربعى بمحافلهم ، و عطروا طبعى بفضائلهم ، و اءورقوا عودى بماء عهودهم ، و اءذهبوا نحوسى بنماء سعودهم ؟
و كم غرسوا لى من المناقب ، و حرسوا محلى من النوائب ؟
و كم اءصبحت بهم اءتشرف على المنازل و القصور، و اءميس فى ثوب الجذل و السرور؟
و كم اءعاشوا فى شعابى من اءموات الدهور.
و كم انتاشوا على اءعتابى من رفات المحذور.
فقصدنى فيهم سهم الحمام ، و حسدنى عليهم حكم الاءيام ، فاءصبحوا غرباء بين الاءعداء، و غرضا لسهام الاعتداء، واءصبحت المكارم تقطع بقطع اءناملهم ، و المناقب تشكو لفقد شمائلهم ، والمحاسن تزول بزوال اءعضائهم و الاءحكام تنوح لوحشة اءرجائهم .
چه شبها كه وحشت تنهايى من به اكرام آنان نابود شده و بنيان حرمتم به انعامشان مستحكم گشته و به نعمتهاى دلنواز مناجات سحرى سماع محفل مرا زنده مى داشتند و سينه مجروحم را به ودايع اسرار نهانى مرهم مى گذاشتند؛ چه روزگارها كه به محفل انس آنان خانه دلم معمر و مشام طبعم به فضايل ايشان معطر بود و برگ شاخه اميدم به آبيارى ديدارشان خرم و شاداب و خزان نحوست به مساعدت لطفشان ناياب بود؛ بسا شاخه منفعت كه در مزرعه آرزويم كشتند و ساحت عزتم را از آفت نوائب در نوشتند؛ چه بسا صبح عيشم كه به بركت و جود آنان ، بر روى كاخهاى مراد خرامان و در لباس كامرانى شادمان بوده است بسا آرزوها بر نيامده را كه چون مردگان ، چشم اميد از آن پوشيده و در شكافهاى ماءيوسى خوابيده ، در روزگار زنده نمودند و به مراد دل رسانيدند و چه بسيار بيم ها و خوف ها كه چون استخوان پوسيده در آستان خانه وجودم پنهان بوده ، بيرون نمودند.(1) زيرا حاصل فقرات بعد اين است : ((تير مرگ ، ياران مرا نشانه خود ساخت و گردش روزگار بر داشتن چنين يارانى كه بر من حسد مى برد؛ سپس صبح طالع ايشان بر اين دميده كه در ميان دشمنان ، غريب افتادند و در معرض تاخت و تاراج اعدا قرار گرفتند. امروز مدار بزرگوارى كه با اشاره سر انگشتان ايشان داير بود بريده و شخص مناقب از ناديدن رويشان ، زبان شكايت گشوده ، احكام خدا از وحشت تاءخير اجراى آنها، نوحه و گريه سرداده ؛ دريغ
فيالله من ورع اءريق دمه فى تلك الحروب ، و كمال نكس علمه بتلك الخطوب .
و لئن عدمت مساعدة اءهل المعقول ، و خذلنى عند المصائب جهل العقول ، فان لى مسعدا من السنن الدارسة و الاءعلام الطامسة ، فانها تندب كندبى و تجد مثل و جدى و كربى .
فلو سمعتم كيف ينوح عليهم لسان حال الصلوات ، و يحن اليهم انسان الخلوات ، و تشتاقهم طوية المكارم ، و ترتاح اليهم اءندية الاءكارم ، و تبكيهم محاريب المساجد، و تناديهم مئاريب الفوائد، لشجاكم سماع تلك الواعية النازلة ، و عرفتم تقصيركم فى هذه المصيبة الشاملة .
بل ، لو راءيتم وجدى و انكسارى و خلو مجالسى و آثارى ، لراءيتم ما يوجع قلب الصبور و يهيج اءحزان الصدور، و لقد شمت بى من كان يحسدنى من الديار، و ظفرت بى اءكف الاءخطار.
فيا شوقاه الى منزل سكنوه ، و منهل اءقاموا
از اين شخص ورع كه خونش در اين جنگها بريخت و افسوس از لشكر كمال كه رايتش در اين گرفتاريهاى بزرگ سرنگون گرديد. اگر بشر كه ارباب عقولند، مرا در اين گريه و زارى مساعدت نكنند و يا كه مردم جاهل در اين مصيبت تو، ياريم نمايد، ياوران من همان تپه هاى خاكهاى كهنه و آثار خانه هاى ويران شده (كه صاحبانشان مرده).
زيرا آنها هم مانند من ندبه دارند و چون من به غم و اندوه صاحبان خود، گرفتارند. اگر بشنويد كه چگونه نماز به زبان حال در عزاى ايشان نوحه دارد و بزرگى طبيعت و كرامت لقاى ايشان را مشتاق و بخشش كرم خواهان نشاط ديدارشان است و محرابهاى مساجد بر فقدانشان گريان است و حاجات محتاجين به عطاها و فوايد ايشان چسان ناله و فرياد كنان است .
البته از شنيدن اين بانگها و فريادها، گرفتار غم و اندوه مى شديد و آگاه بوديد كه در اداى حق اين مصيبت فراگيرنده ، كوتاهى و تقصير را مجالى نبوده . بلكه اگر وحدت حال و شكستگى بال مرا ديده بوديد و محفل بى انيس و آثار فقدان همنشينم را مشاهده مى نموديد، البته مطلع مى شديد بر داغهاى نهانى من كه موجب درد دلهاى ثبور و هيجان اندوه صدور است .
ساير خانه ها بر من حسد برده و شماتت نمودند و دست خطرهاى گردون بر من ظفر يافت و ستم افزود. بسا مشتاقم به خانه هايى كه ياران در آن منزل گزيدند و وادى كه در آن آرميدند.
عنده و استوطنوه ، ليتنى كنت انسانا اءفديهم حز السيوف ، و اءدفع عنهم حر الحتوف ، و اءحول بينهم و بين اءهل الشنآن ، و اءرد عنهم سهام العدوان .
و هلا اذ فاتنى شرف تلك المواساة الواجبة ، كنت محلا لضم جسومهم الشاحبة ، و اءهلا لحفظ شمائلهم من البلاء، و مصونا من لوعة هذا الهجر و القلاء.
فآه ثم آه ، لو كنت مخطا لتلك الاءجساد و محطا لنفوس اءولئك الاءجواد، لبذلت فى حفظها غاية المجهود، و وفيت لها بقديم العهود، و قضيت لها بعض الحقوق الاءوائل ، و وقيتها جهدى من وقع تلك الجنادل ، و خدمتها خدمة العبد المطيع ، و بذلت لها جهد المستطيع ، و فرشت لتلك الخدود و الاءوصال فراش الاكرام و الاجلال ، و كنت اءبلغ منيتى من اعتناقها، و اءنور ظلمتى باشراقها.
فيا شوقاه الى تلك الاءمانى ، و يا قلقاه لغيبة اءهلى و سكانى ، فكل حنين يقصر عن حنينى ، و كل
اى كاش از جنس بشر بودى تا خود را به دم شمشير داده فداى ايشان نمودى تا خرمن عمر آنان به آتش مرگ نسوختى و از آنان كه نيزه بر رويشان كشيدند، جوشش سينه خود را به انتقام فرومى نشانيدم و تير دشمن را از ايشان بر مى گردانيدم و افسوس كه چون اين شرف مواسات واجب از من فوت گرديد.
اى كاش آرامگاه آن پيكرهاى پاك بودم و اجساد آنها را حفظ مى نمودم .
آه اگر من منزلگاه اين اجساد شهدا بودم ، البته در محافظت آنها نهايت كوشش را مى نمودم و عهد قديم را رعايت كرده بودم و حقوق ديرين را به جا آورده و از افتادن سنگهاى گور بربدنهاى پر از نور آنان ، جلوگيرى مى كردم و همچون بندگان فرمانبردار خدمت مى كردم و به قدر استطاعت خود بذل جهد مى نمودم و براى آن گونه هاى بر خاك افتاده و پاره هاى بدن كه از هم پاشيده ، فرش اكرام و اجلال مى گسترانيدم و بهره خويش را از هم آغوشى آنها بر مى داشتم و ظلمت كاشانه ام را به اشراق انوارشان منور مى ساختم .
چه بسيار براى رسيدن به اين آرزوها مشتاقم و چسان از نابودى اهل و ساكنان خويش در سوز و گدازم ، به قسمى كه هيچ ناله اى به اندازه ناله من نيست و هيچ دوايى شافى دردم نيست .
اينك در شهادت آنان ، پلاس مصيبت در تن كردم و پس از ايشان در لباس ‍ اندوه به سر مى برم و از شكيبايى خود نا اميدم و چنين
دواء غيرهم لا يشفينى ، و ها اءنا قد لبست لفقدهم اءثواب الاءحزان ، و اءنست من بعدهم بجلباب الاءشجان ، و يئست اءن يلم بى التجلد والصبر، و قلت : يا سلوة الاءيام موعدك الحشر. و لقد اءحسن ابن قتيبة رحمه الله عليه و قد بكى على المنازل المشار اليها، فقال :
مررت على اءبيات آل محمد         فلم اءرها اءمثالها يوم حلت
فلا يبعد الله الديار و اءهلها         و ان اءصبحت منهم بزعمى تخلت
اءلا ان قتلى الطف من آل هاشم         اءذلت رقاب المسلمين فذلت
و كانوا غياثا ثم اءضحوا رزية         لقد عظمت تلك الرزايا و جلت
اءلم تر اءن الشمس اءضحت مريضة         لفقد حسين والبلاد اقشعرت
فاءسلك اءيها السامع بهذه المصائب مسلك القدوة من حماة الكتاب .
مى گويم : اى مايه تسلى روزگارم ، ديدار ما و تو در روز قيامت خواهد بود.
چه نيكو سروده است ((ابن قتيبه)) آن هنگام كه به آن منزلهاى بى صاحب نظر انداخته و اشك حسرت از ديدگان جارى ساخته و اين اشعار را گفته :
مررت على اءبيات آل محمد....؛ يعنى بر خانه هاى بى صاحب آل رسول ، گذر نمودم ديدم كه حال ايشان نه بر منوال آن روزى است كه در آن بودند؛ خدا اين خانه ما و صاحبانش را از رحمت دور نكند؛ به درستى كه مصيبت شهداى كربلا از آل بنى هاشم ، گردن مسلمانان را از بار اندوه خوار و ذليل نموده كه هنوز اثر ذلت در آنها هويد است ؛ بنى هاشم همواره پناهگاه مردم بودند و اكنون داغ مصيبتى بر دلها آنها نشانده شده ، چه مصيبت بزرگى ؛ آيا نمى بينى كه خورشيد جهان تاب رخساره اش از درد مصيبت حسين (عليه السلام )، زرد گشته و خود در تب و تاب است و همچنين شهرها از وحشت اين مصيبت ، لرزان و در اضطراب است ؟
اى شنوندگان خبر مصيبتت فرزند بتول ، در ميدان اندوه چنان قدم استوار داريد كه جانشينان رسول (صلى الله عليه و آله و سلم) كه حاميان كتاب خدا بودند، استوار مى داشتند.
فقد روى عن مولانا زين العابدين (عليه السلام) - و هو ذو الحلم الذى لا يبلغ الوصف اليه - اءنه كان كثير البكاء لتلك البلوى ، عظيم البث و الشكوى .
فروى عن الصادق (عليه السلام) اءنه قال : ((ان زين العابدين (عليه السلام) بكى على اءبيه اءربعين سنة ، صائما نهاره قائما ليله ، فاذا حضره الافطار جاء غلامه بطعامه و شرابه فيضعه بين يديه ، فيقول : كل يا مولاى ، فيقول : قتل ابن رسول الله (عليه السلام) جائعا، قتل ابن رسول الله عطشانا، فلا يزال يكرر ذلك و يبكى حتى يبتل طعامه من دموعه و يمتزج شرابه منها، فلم يزل كذلك حتى لحق بالله عزوجل)).
و حدث مولى له (عليه السلام) اءنه برز الى الصحراء يوما، قال : فتبعته ، فوجدته قد سجد على حجارة خشنة ، فوقفت و اءنا اءسمع شهيقه و بكاءه ، و اءحصيت عليه اءلف مرة يقول : ((لا اله الا الله حقا حقا، لا اله الا الله تعبدا ورقا، لا اله الا الله ايمانا و تصديقا)).
ثم رفع راءسه من سجوده ، و ان لحيته و وجهه
-----------------------------------------------
1- مترجم گويد: چون دو فقره عبارت خال از اندماج نبود و منتهاى مفاد آن اين بود كه ترجمه گرديد؛ پس حاصل معنى اينكه اين دو فقره عبارت است كه ياران چنان بودند كه همت و عزم ايشان غالب بود بر گردش روزگار كه آرزوهايى كه به هيچ وجه مراد داده نمى شد و به منزله مرده بود كه از زندگى اش ماءيوس باشد، ايشان زنده مى نمودند و بر مى آوردند و ياخوف و خطرها كه هرگز رفع نمى گرديدند و مانند استخوان پوسيده اموات قابل اصلاح نبودند، ايشان بيرون مى آوردند و آن را اصلاح مى نمودند و از فقرات بعد نيز مناسب با اين معنى ظاهر است .
---------------------------------------
نويسنده : سيد بن طاوس
مترجم : محمدطاهر دزفولى
به كوشش : صادق حسن زاده