شهادت قيس بن مسهر

(زمان خواندن: 3 - 6 دقیقه)

پس چون ابن زياد از اين واقعه اطلاع يافت ، حكم نمود كه آن بزرگوار را از بالاى قصر دار الاماره به زير انداختند و طاير روح پاكش به ذروه افلاك پرواز نمود رضى الله عنه . و چون خبر شهادت قيس بن مصهر به سمع شريف امام (عليه السلام) رسيد، چشمان آن جناب گريان شد دست به دعا برداشت و گفت : خداوند، از براى شيعيان ما منزلى كريم در آخرت بگزين و ميانه ما و ايشان در قرارگاه رحمت خويش جمع فرما، به درستى كه تويى بر هر چيزى قادر.
در روايتى ديگر چنين وارد است كه صدور آن فرمان هدايت ترجمان از امام انس و جان از منزل ((حاجز)) بود و به غير از اين خبر.
و قيل : غير ذلك .
قال الراوى : و سار الحسين (عليه السلام) حتى صار على مرحلتين من الكوفة ، فاذا بالحر بن يزيد فى اءلف فارس .
فقال له الحسين (عليه السلام): ((اءلنا اءم علينا؟)).
فقال : بل عليك يا اءبا عبد الله .
فقال : ((لا حول ولا قوة الا بالله العلى العظيم)).
ثم تردد الكلام بينهما، حتى قال له الحسين (عليه السلام): ((فاذا كنتم على خلاف ما اءتتنى به كتبكم وقدمت به على رسلكم ، فانى اءرجع الى الموضع الذى اءتيت منه)).
فمنعه الحر و اءصحابه من ذلك ، وقال : لا، بل خذ يابن رسول الله طريقا لا يدخلك الكوفة ولا يوصلك الى المدينة لاءعتذر اءنا الى ابن زياد باءنك خالفتنى فى الطريق .
فتياسر الحسين (عليه السلام)، حتى وصل الى عذيب الهجانات .
روايات ديگر نيز وارد است .
راوى چنين گويد: حضرت امام (عليه السلام) از آن منزل كوچ فرموده روانه راه گرديد تا آنكه به دو منزلى شهر كوفه رسيد. در آن مكان حر بن يزيد رياحى را با هزار سوار ملاقات كرد؛ چون حر به خدمتش رسيد امام حسين (عليه السلام) فرمود: آيا به يارى ما آمده اى يا براى دشمنى با ما؟ حر عرضه داشت كه بر ضرر و عداوت شما ماءمورم . آن حضرت فرمود: ((لاحول ...))! بين آن جناب و حر سخنان بسيارى رد و بدل گرديد تا آنكه خطاب به حرنموده و فرمود: اكنون كه شما بر آنيد كه خلاف آنچه نامه ها و عرايض شما مشعر و متضمن آن است و فرستادگان و رسولان شما به تواتر به نزد من آمده اند، من نيز از آن مكان كه آمده ام عنان عزيمت به مقام خويش منعطف نموده مراجعت را اختيار خواهم نمود. حر و اصحابش بر اين مدعى راضى نگرديده حضرتش را از مراحعت منع نمودند و عرضه داشتند: اى فرزند رسول (صلى الله عليه و آله و سلم)! و نور ديده بتول ! صلاح چنان است كه راهى را پيش گيرى كه نه وارد كوفه و نه واصل به سوى مدينه باشد تا به اين جهت توانم به نزد ابن زياد اين عذر را بخواهم كه آن جناب را در راه ملاقات ننمودم ، شايد به اين اعتذار از سخط آن كافر غدار در امان مانم و از خدمتش تخلف ورزم . حضرت امام به اين خاطر، سمت چپ را مسير قرار داد و از آن طريق مسافت را طى فرمود تا آنكه بر سرابى رسيد كه موسوم بود به ((عذيب الهجانات)) يعنى آبى مشرعه مركبها و اشتران بود.
قال : فورد كتاب عبيد الله بن زياد الى الحر يلومه فى اءمر الحسين (عليه السلام)، وياءمره بالتضييق عليه .
فعرض له الحر و اءصحابه و منعوه من المسير.
فقال له الحسين (عليه السلام): ((اءلم تاءمرنا بالعدول عن الطريق ؟)).
فقال الحر: بلى ، ولكن كتاب الاءمير عبيد الله بن زياد قد وصل ياءمرنى فيه بالتضييق عليك ، وقد جعل على عينا يطالبنى بذلك .
قال الراوى : فقام الحسين (عليه السلام) خطيبا فى اءصحابه ، فحمد الله واءثنى عليه و ذكر جده فصلى عليه ، ثم قال :
((انه قد نزل بنا من الاءمر ما قد ترون ، وان الدنيا قد تنكرت وتغيرت واءدبرم عروفها واستمرت حذاء، ولم تبق منها الا صبابة كصبابة الاناء، وخسيس عيش كالمرعى الوبيل .
اءلا ترون الى الحق لا يعمل به ، والى الباطل لا يتناهى عنه ، ليرغب المؤ من فى لقاء ربهم حقا، فانى
راوى گويد: در آن هنگام نامه ابن زياد بد فرجام به حر بن يزيد رياحى رسيد و اين نامه مشتمل بود بر ملامت و سرزنش حر كه در امر فرزند امام (عليه السلام)، مسامحه نموده و در آن نامه ، لعنت ضميمه ، امر اكيد نموده كه كار را بر فرزند سيد ابرار سخت و مجال را بر او دشوار گيرد. پس ‍ حر با اصحاب خود دوباره سر راه بر نور ديده حيدر كرار گرفتند و او را از رفتن مانع گرديدند. امام (عليه السلام) فرمود: مگر نه اين است كه ما را امر كردى از راه مرسوم عدول نماييم ؟! حر عرضه داشت : بلى ! و لكن اينك نامه عبيدالله به من رسيده و ماءمورم نموده كه امر را بر حضرت سخت گيرم و جاسوس بر من گماشته تا از فرمانش تخلف نورزم .
سخنرانى امام (عليه السلام) بعد از گفتگو با حر راوى چنين گفته كه پس ‍ از مكالمه امام (عليه السلام) با حر بن يزيد، آن جناب برخاست در ميان اصحاب سعادت انتساب خطبه اى ادا نمود و شرايط حمد و ثناء الهى را به جاى آورد و جد بزرگوار خويش را بستود و درود نامحدود بر روان پاك حضرتش نثار نمود سپس فرمود: اى گروه مردم ! به تحقيق مشاهده مى نماييد آنچه را كه بر ما نازل گرديده و به راستى كه روزگار تغيير پذيرفته و بدى خود را آشكار نموده و نيكى و معرفت آن باز پس رفته و در مقابل ، شيوه تلخ كامى و نامرادى شتابان و بر استمرار است و از كاءس روزگار باقى نمانده مگر دردى از آن درته پيمانه حيات و از گلستان عيش بجز خار و زمين شوره زار بى آب و گياه ؛ آيا نمى بينيد كه حق را كسى معمول نمى دارد و احدى از باطل نهى نمى نمايد؟!
لا اءرى الموت الا سعادة والحياة مع الظالمين الا برما)).
فقام زهير بن القين ، فقال :
لقد سمعنا - هداك الله - يابن رسول الله مقالتك ، ولو كانت الدنيا باقية و كنا فيها مخلدين لآثرنا النهوض معك على الاقامة فيها.
قال الراوى : وقام هلال بن نافع البجلى ، فقال :
والله ما كرهنا لقاء ربنا، وانا على نياتنا وبصائرنا، نوالى من والاك ونعادى من عاداك .
قال : وقام برير بن خضير، فقال :
والله يابن رسول الله لقد من الله بك علينا اءن نقاتل بين يديك فتقطع فيك اءعضاونا، ثم يكون جدك شفيعنا يوم القيامة .
قال : ثم ان الحسين (عليه السلام) قام وركب وسار.
كلما اءراد المسير يمنعونه تارة ويسايرونه اءخرى ، حتى بلغ كربلاء.
و كان ذلك فى اليوم الثانى من المحرم .
نتيجه اين وضعيت ، اين است كه مؤ من راغب گردد به ملاقات پروردگارش به طريق حق و به درستى كه من مرگ را نمى بينم مگر سعادت و نيكبختى و زندگانى را با ستمكاران الا دلتنگى و سستى .
--------------------------------------------
نويسنده : سيد بن طاوس
مترجم : محمدطاهر دزفولى
به كوشش : صادق حسن زاده