شعر «حصن دین»

(زمان خواندن: 1 دقیقه)

باد چون دامان پُرگل می رود از بوستان
گلشن طبع مرا گویی بهار است این خزان
كرده ما را فارغ از گلشن ز سیر گلستان
می كنم زین حرف ها، كلك زبان را امتحان
سرور دنیا و دین، فخر زمین وآسمان
آن كه می بالد سخن بر خود زمدحش هر زمان
حكم حق را بود گوش و حرف حق را بُد زبان
راه حق را رهنما و حصن دین را پاسبان
گر شود قدر سخن با این سبك قدری، گران
لفظ و معنی گرددش بر گرد سر پروانه سان
نیست جز تعریف عرض حال منظوری از آن
وقت همراهی است ای امید گاه شیعیان
بی كسم، بیچاره ام، بی دست و پایم، الامان!
گر تو برداری زخاكم، آسمانم، آسمان

واعظ قزوینی
---------------------------
منبع : سايت لبيك