برداشتهاي نادرستي كه از ديرباز در مورد رابطه اختيار انسان با قدر و قضاي الهي انجام شده است موجب پيدايش اين پندار گشته كه اعتقاد به تقدير و قضا با نيروي اراده و اختيار انسان درتضاد است و بايد يكي از آندو را برگزيد.
از همين روي گروهي به قضا و قدر در پهنه هستي معتقد شده اختيار انسان را انكار نمودهاند در حاليكه برخي ديگر كه نتوانستند اختيار انسان را به عنوان يك امر بديهي ناديده انگارند، به توجيه قضا و قدر الهي پرداختند و در واقع آن را انكار كردند.
پيروان مكتب تشيع با الهام از تعاليم آسماني پيشوايان و ائمه مذهبي خويش (عليهم السلام) راهي در ميان اين دو برگزيدهاند و هر گونه تعارض و تناقي را بين اين دو مسأله منكر شدهاند.
اكنون، پس از ذكر برخي از روايات در اين زمينه به توضيح مطلب ميپردازيم:
«امام صادق (عليهالسلام) در پاسخ شخصي كه از جبر و تقدير سؤال نمود فرمودند: نه جبر صحيح است و نه تقدير (البته به همان معنايي كه مورد نظر سؤال كننده بود يعني آزادي و استقلال مطلق و به اصطلاح: تفويض) بلكه مرحلهاي ميان جبر و تقدير وجود دارد كه حق در همان مرحله است و هيچ كس غير از آگاهان و انديشمندان و يا كسانيكه آگاهان به آنها آموخته باشند، از اين مرحله آگاه نيست. »
همچنين شخصي از آن حضرت سؤال كرد ايا خداوند بندگان خويش را بر ارتكاب گناهان مجبور مينمايد؟ امام در پاسخ فرمودند: خداوند عادل تر از ان است كه مردم را بر ارتكاب معاصي مجبور نموده سپس آنها را مورد نكوهش و كيفر قرار دهد. در اينجا شخصي پرسيد: آيا خداوند آنها را به خود واگذارده است؟
حضرت فرمودند: اگر چنان بود هيچگاه آنان را موردنهي قرار نميداد. سؤال كننده عرض كرد: آيا در اين ميان مرحلهاي ديگر وجود دارد؟
حضرت فرمودند: بله،مرحلهاي به وسعت آن چه بين زمين و آسمان وجود دارد. همان گونه كه در بحث «جبر يا اختيار» توضيح داديم، انسان ضمن آنكه موجوديست مختار و داراي انگيزه و حتي در مختار بودن خويش آزاد نبوده، برخورداري از اختيار براي او جبري و ضروريست، از آزادي مطلق و استقلال نيز در اعمال اختياري برخوردار نيست و چنين نيست كه هر كاري را به هر گونه كه بخواهد و از هر مجرايي كه اراده نمايد تحقق دهد زيرا بديهي است كه كارهاي اختياري انسان نيز، ناگزير از مجاري خاص و با ويژگيهاي مشخصي پديدار مي شوند.
كارهايي مانند خوردن، خوابيدن، راه رفتن، سخن گفتن، انديشيدن و نظير آن كه رفتار اختياري ما را در زندگي تشكيل ميدهند، در نظر بگيريد. آيا كانال تحقق اين رفتار مشخص نيست؟ آيا هر گونه بخواهيم و اراده كنيم ميتوانيم راه برويم؟
براي مثال چنانچه پا نداشته باشيم، چگونه ميتوانيم راه برويم؟ اگر نيروي درك كننده مفاهيم كلي و حفظ آنها در وجود ما نباشد، آيا انديشيدن ممكن است؟ بدون وجود دهان و دندان و دستگاه گوارش آيا فعل خوردن تحقق خواهد يافت؟
هر يك از افعال اختياري را مورد توجه قرار دهيد به اين نتيجه خواهيد رسيد كه تحقق آن نيازمند يك سلسله مقدمات و شرايط شناخته شده يا نا شناخته شده يا ناشناخته غير ارادي است كه محدوده و اندازه آن پديده را تشكيل ميدهند و تقدير با تعريفي كه از آن ارائه شد، چيزي غير از تعيين همين اندازه ها و مجراي تحقق پديده نيست.
بنابراين افعال ارادي و اختياري ما نيز همچون ديگر پديدههاي اين جهان داراي مشخصات و ويژگيها و آثار معيني هستند كه تقدير آنها محسوب ميگردد.
نكته قابل توجه آنكه يكي از ويژگيها و بلكه مهمترين شاخص افعال اختياري ارادي بودن آنها است كه در شمار تقديرات پديدههاي اختياري به حساب ميآيد. يعني مجراي تحقق اين گونه افعال, اراده و اختيارانسان است و خداوند چنين مقدر فرموده كه انسان اين كارها را با اختيار و اراده خويش انجام دهد. بدين ترتيب قرار گرفتن افعال اختياري انسان تحت پوشش تقديرات الهي نه تنها موجب جبر نيست بلكه ارادي و اختياري بودن آنها خود در شمار مقدرات الهي است.
در مثالهايي كه ذكر شد اضافه بر اراده انسان، مقدمات و شرايط غير اختياري نيز در ميان تقديرات آنها وجود داشت. اما گاهي چند فعل اختياري زمينه پيدايش و مجراي تحقق يك كار اختياري ديگر را تشكيل ميدهند و به عبارت ديگر تقديرات يك پديده اختياري، خود از مجراي اختيار و اراده انسان پديد ميآيند.
قرآن كريم سرگذشت حضرت موسي (عليهالسلام) و خدمتگزاري او براي شعيب (عليه السلام) را نقل فرموده است. طبق روايات، خداوند به حضرت شعيب (عليهالسلام) كه از بندگان صالح او بود وعده فرمود كليم خويش را خادم او قرار دهد. خداوند مقدمات اين كار را از مجراي كارهاي اختياري حضرت موسي (عليهالسلام) مقرر فرمود و حوادث به گونهاي پيش آمد كه حضرت موسي در شهر مصر، آن مرد كافر قبطي (از قوم فرعون) را كه در برابر يكي از ياران موسي (عليهالسلام) به جنگ و نزاع برخاسته بود، به قتل رساند و آنگاه از ترس دستگاه حكومت فرعون از شهر خارج شده به طرف «مدين» حركت نمود.
نزديكيهاي شهر مدين در كنار چاهي كه چوپانان به سيراب نمودن گوسفندان خويش مشغول بودند، آرميده در اين هنگام متوجه دختران شعيب (عليه السلام) شد كه توان اين كار را نداشته در كناري ايستادهاند تا از باقي مانده آب، گوسفندان خود را سيراب كنند. حضرت موسي (عليه السلام) برخاسته، گوسفندان شعيب را سيراب نمود وقتي شعيب از اين نيكي آگاه شد، او را نزد خود خواند و در مقابل هشت يا ده سال شباني كردن براي حضرت شعيب، يكي از دختران خويش را به ازدواج او درآورد.
بدين ترتيب وعده الهي تحقق يافت و حضرت موسي (عليهالسلام) به مدت هشت سال سرگرم خدمتگذاري و شباني براي حضرت شعيب (عليه السلام) بود. شايد آن هنگام كه حضرت موسي از مصر خارج شده هر يك از اقدامات را با اراده و انگيزه خويش انجام ميداد،از نتيجه آن ناآگاه بود. ما نيز در زندگي روزانه خويش افعال اختياري فراواني انجام ميدهيم كه زمينه ساز تحقق يك كار اختياري ديگر قرار ميگيرد بدون آنكه در ابتدا از ارتباط اين دو كار آگاه باشيم.
اعتقاد به قضاي الهي نيز مستلزم مجبور بودن انسان در زندگي نخواهد بود، زيرا با تعريفي كه در مورد مرحله قضا گفته شد قضا تعبير ديگر از توحيد افعالي است، وقتي ميگوييم قضاي الهي برتحقق اين پديده خاص تعلق گرفته و حتماً پديد خواهد آمد، منظور آن است كه تمام مقدمات و شرايط لازم و به اصطلاح علت تامه اين پديده محقق شده است و عدم پيدايش معلول با وجود علت تامه امري ناممكن است.
در افعال اختياري اراده و اختيار انسان جزء مقدمات و علل محسوب شده بدون آنها علت تامه پديد نميآيد و در صورت پيدايش، ديگر فعل جبري نخواهد بود زيرا فرض آن است كه اختيار و اراده انسان هم به عنوان جزئي از علت تامه وجود يافته است.
نتيجه آن كه اعتقاد به قدر و قضاي الهي در صحنه هستي، امري است ترديد ناپذير و هيچ گونه ملازمهاي با مجبور بودن انسان و محكوميت وي به سرنوشتي ناخواسته، ندارد.
«اجل» نمودي از تقدير
در رواياتي كه در ابتداي بحث مراحل فعل الهي متذكر شديم، از «اَجَل» به عنوان يكي از مراحل ياد شده بود. از هيمن روي لازم ديديم علي رغم آنكه اجل را مستقل از تقدير نميدانيم، به طور فشرده و جداگانه به توضيح اين واژه بپردازيم.
يكي از ابعاد وجودي پديدههاي مادي را زمان تشكيل ميدهد. اين موجودات در زمان معيني پديد آمده، در زمان معيني از بين ميروند. مجموع فاصله زماني بين آمد و رفت هر پديده را «اجل» آن مينامند كه در واقع، تقدير آن پديده در رابطه با زمان است. گاهي نيز اجل در مورد سرآمد و پايان يك مدت تعيين شده به كار ميرود. برايمثال اگر شخصي يك خانه را براي مدت يك سال اجاره كرده باشد، پس از انقضاي يك سال، گفته ميشود: اجل اين عقد اجاره فرا رسيده است. لفظ «اجل» كه مترادف «مرگ» استعمال مي شود به همين معني است. در قرآن كريم اين واژه به هر دو معنا به كار رفته است:
حضرت شعيب (عليهالسلام) در قرارداد خود با حضرت موسي مدت خدمتگذاري او را بين هشت تا ده سال مردد نمود. حضرت موسي (عليهالسلام) در پاسخ فرمود: «… اَيَّماَ الاَجلَينِ فَلا عُدوانَ عَلَيّ؛ هر يك از اين دو زمان را سپري كنم كافي خواهد بود …»
چنانكه ملاحظه ميكنيد حضرت موسي بر تمام مدت هشت يا ده سال اجل اطلاق كرده است كه همان مفهوم اول از اجل خواهد بود.
در آيهاي ديگر ميفرمايد: « وبراي هر امتي اجلي است و آنگاه كه اجل آنها فرا رسد لحظهاي تأخير يا تعجيل در آن نخواهد شدي. در اين آيه، اجل به معناي پايان مهلت و سپري شدن زمان معين يك قوم به كار رفته است كه مفهوم دوم اجل است.
____________________________
بحثي مبسوط در آموزش عقايد: ج 1, ص 248 تا 251.
عدل 7 - ارزيابي اختيار انسان در رابطه با تقدير و قضا
- بازدید: 8946
دیدگاهها
خوراکخوان (آراساس) دیدگاههای این محتوا