خبر كشته شدن لبابه و ناپديدن شدن قطام

(زمان خواندن: 2 - 3 دقیقه)

عمروعاص دوست داشت تا نظر خوله را نيز درباره قطام جويا شود، از اين رو وقتى خوله را ديد از او سئوال كرد كه نظرش درباره اين زن چيست ؟ خوله نيز حرفهاى عبداللّه را تاءييد كرد.


عمروعاص به آندو گفت : بدرستى كه من از يكرنگى عقيده شما درتعجب هستم ، و اين دليلى است بر روح و فطرت پاك شما. من تصميم داشتم او را به قتل برسانم و اگر شما راضى مى شديد اين كار را مى كردم اما حال كه چنين مى خواهيد او را در سياه چالى زندانى كرده تا به سزاى اعمالش ‍ برسد. آن گاه به غلامش دستور داد الساعة قطام را به زندان سياهى برده و آن پيرزن را به نزد او بياورد.
غلام رفت اما چيزى نگذشت كه سراسيمه و با اضطراب برگشت . عمروعاص گفت : چه شده است كه اين قدر حيرت زده و مضطربى ؟ آيا دستورات مرا اجرا كردى ؟ غلام گفت : خير مولاى من ! عمروعاص گفت : براى چه ؟
غلام گفت : درِ اتاقى كه قطام در آن بود باز بود و در داخل آن به جز جنازه آن پيرزن (لبابه ) چيزى نبود. عمروعاص پرسيد: پس قطام كجاست ؟ غلام گفت : اثرى از او نيافتم . عمروعاص فرياد زد: نفرين بر اين شيطان خائن !! بيا برويم تا شخصا قضيه را پى گيرى كنم .
عمروعاص خود بلند شد و حركت كرد، عبداللّه و خوله نيز به دنبال او رفتند تا به درِ اتاقى كه قطام در آن حبس شده بود رسيدند، جنازه پيرزن را ديدند كه بى جان و بى حركت بر زمين افتاده بود. عمروعاص به دنبال طبيب فرستاد تا از علت مرگ لبابه آگاه گردد. طبيب پس از معاينه گفت : او را پس از زدو خورد و كشمكش زياد خفه كرده اند و پس از آن سنگى را در دستمالى پيچيده و داخل دهن او فروبرده اند تا كسى فريادش را نشنود. عمروعاص ‍ پرسيد: اينكار در چه ساعتى اتفاق افتاده است ؟ طبيب گفت : فكر مى كنم ، نصفه شب اتفاق افتاده باشد.
سپس عمروعاص تفحصى بر در زندان كرد و مشاهده نمود كه از بيرون بازشده است ، زيرا آثار و علائم ابزار كار بر روى در مشخص بود. لذا گفت : معلوم مى شود كه قطام تنها نبوده بلكه شخصى به او كمك كرده و در را باز كرده است ، حال بايد بفهميم اين شخص كيست ؟ عبداللّه كه در تحقيق حضور داشت فكرى كرد و گفت : من مشكل را حل كردم و قاتل را شناختم ، او كسى جز ريحان غلام قطام نيست ، زيرا من ديروز در جريان محاكمه قطام او را در منزل امير ديدم ، احتمالاً او در را شكسته و ضمن آزادى قطام به همراه او و به جهت انتقام پيرزن را كشته و فرار كرده اند.
عمروعاص گفت : راست مى گويى ، يقينا اين كار همان غلام است . سپس ‍ دستور داد جسد پيرزن را به خاك بسپارند. و در حالى كه همه آنها از فرار قطام خائن متاءسف بودند عمروعاص دستور داد هر چه سريعتر به دنبال او رفته و او را دستگير كنند.
-----------------------------------------------------
مؤ لف : جرجى زيدان
ترجمه و تحقيق : ابراهيم خانه زرّين / ايرج متّقى زاده