وقايع شب شهادت على عليه السّلام

(زمان خواندن: 2 - 4 دقیقه)

در شب هفدهم رمضان نيز چون شبهاى ديگر على عليه السّلام در همين انديشه ها بود. و اين در حالى بود كه در همان شب ابن ملجم منتظر فرصتى بود تا صبح فرا رسد و با تيغ شمشيرش ، خون فرزندابى طالب را بر زمين بريزد. در همان شب سعيد و بلال هم شتابان بسوى خانه امام در حركت بودند تا ايشان را از تصميم ابن ملجم آگاه سازند.


(خواننده عزيز!) نظر شما درباره ابن ملجم در آن شب چيست ؟ آيا فكر مى كنيد او آسوده و با دلى آرام خوابيد؟ آيا خواب به چشمانش آمد؟ نه ، يقينا او بواسطه اين كار سنگين ، وجودش هيچگاه خالى از اضطراب و ترس و وحشت نبود. چه خيانتى هولناكتر از اين كه خون بيگناهى را بريزد، خون بزرگ مردى را كه همه كرامات و شرافت انسانى در او جمع بود، هيچ مسلمانى در آن زمان از حيث علم و دانش به پايه او نمى رسيد(1). آيا او پسر عمو و داماد و جانشين رسول الله صلّى اللّه عليه و آله نبود؟ آيا او عالمى پرهيزگار و مخلص و غيرتمند به اسلام و مسلمين نبود؟ در چنين شرايطى آيا خواب بر چشمان ابن ملجم اصابت مى كرد؟ شايد بارها تصميم گرفت از عقيده خويش صرفنظر كند، اما پيمانى كه با رفقايش بسته بود و تعهدى كه قطام دختر شحنه با او بسته بود بر او غلبه مى كرد.
علاوه بر اينها قطام پسر عموى خود، ((وردان )) را هم در اين جنايت با او شريك ساخته و از او تهد گرفته بود كه ابن ملجم را يارى كند. از طرفى خود اِبن ملجم نيز با مردى از قبيله اشجع بنام ((شبيب )) پيمان بسته بود كه در آنجا به او كمك كند.
اين سه نفر يعنى ابن ملجم ، وردان و شبيب با هم قرار گذاشتند كه سپيده دم فردا دست به چنين كار فجيعى بزنند. آيا با اينهمه قول و قرار و تعهد او مى توانست به نداى وجدانش گوش دهد؟ اگر شما در آن شب او را مى ديديد كه چگونه به همراه شمشيرش در رختخواب مى غلتيد و افكار خود را توجيه مى كرد، مى شنيديد كه او براى دفع سرزنش وجدانش به خود مى گفت : مى خواهد با اين كار خود مسبّب اختلاف بين مسلمين را كه همان على عليه السّلام و معاويه و عمروعاص هستند از بين ببرد.
اما على عليه السّلام كه گوئى از آنچه اتفاق خواهد افتاد مطلع است ، لذا از وقتيكه وارد ماه رمضان شده بود، يكشب نزد فرزندش حسن عليه السّلام كشب نزد حسين عليه السّلام و شبى را نزد جعفر افطار مى كرد. اما هر جا كه بود بيش از سه لقمه غذا نمى خورد و مى فرمود: دوست دارم كه هرگاه امر خدا رسيد شكمم خالى باشد.
در آن شب حادثه همه در خانه على عليه السّلام بودند(2). وقتى آن حضرت بر سر سفره نشست به اندك غذايى اكتفا فرمود. فرزندان ايشان كه در مقابلش نشسته بودند از حال پدرشان در تعجب بودند.
على عليه السّلام غلامى داشت بنام قنبر كه پيرمردى از اهالى حبشه بود، و هرگاه امام مى خوابيد او دم در اطاق ايشان مى خوابيد. او در اين شب بيشتر از همه پريشان و مضطرب بود، نه غذايى مى خورد و نه لحظه اى آرامش ‍ مى گرفت . وقتى مردم مشغول افطار بودند او چهارزانو نشسته و چشم خود را به اين سو و آن سو مى دوخت كه گويا انتظار آمدن كسى را داشت . با كسى حرفى نمى زد و كسى هم متوجه حال او نبود. اگر كسى از علت اضطرابش ‍ مى پرسيد شايد در جواب ، اسرارى را فاش مى ساخت .
بعد از نماز عشاء و پايان يافتن مجلس ، هر كسى به خانه خود رفت ، همه خوابيدند جز قنبر كه از نگرانى و اضطراب خوابش نمى برد، بيدارى او براى نگهبانى از حضرت نبود زيرا على عليه السّلام هيچگاه اجازه نمى داد كسى براى او نگهبانى دهد. بى خوابى او بر اثر افكار مضطرب او بود كه خواب را از چشمانش ربوده بود.
----------------------------------------------------------
1- اين جمله بارها از آن حضرت شنيده مى شد كه مى فرمود: ((سلونى قبل اَن تفقدنى )) هر چه مى خواهيد قبل از اين كه از ميان شما بروم از من بپرسيد. اما هزاران افسوس به جاى اين كه سؤ الات اساسى و مهم را از آن حضرت بپرسند با پرسشهاى ساده و بعضا بى محتوى از اين موهبت الهى مى گذشتند.
2- طبق نقل اكثر روايات شيعه و برخى از مورّخين اهل سنّت ، امام على عليه السّلام در آن شب (شب نوزدهم يا هفدهم ) مهمان دفترش ام كلثوم بودند. تجلى امامت ص 741.
-----------------------------------------------------
مؤ لف : جرجى زيدان
ترجمه و تحقيق : ابراهيم خانه زرّين / ايرج متّقى زاده