بخش چهارم : شرك و دعا در سنت

(زمان خواندن: 22 - 43 دقیقه)

در كتاب الاحتجاج (1)احمد بن ابى طالب معروف به شيخ طبرسى رضوان الله تعالى عليه روايتى شريف و طولانى از امام صادق عليهالسلام نقل شده است . اين روايت حاوى پرسش هاى زيادى است كه كافر بى دينى از ايشان سؤال مى كند و امام عليه السلام پاسخ مى دهند. يكى از سؤ الات اين است :
آيا سجده به غير خداوند تبارك و تعالى جايز و درست است ؟
امام فرمود: خير.
پس چگونه است كه خداوند امر فرمود كه به حضرت آدم سجده شود؟
امام عليه السلام : كسى كه به دستور و فرمان خدا سجده كند، در حقيقت به خدا سجده كرده ؛ زيرا امر او را اطاعت نموده است .
پس با توجه به گفتار امام عليه السلام در مى يابيم كه سجده به غير ذات بارى تعالى چون به دستور خدا انجام شود، عين سجده به خود اوست. از فرموده امام تاءييد، بلكه دليل مشروعيت طواف دور خانه كعبه ، چه طواف واجب و چه مستحب به دست مى آيد و طواف در حقيقت مانند نماز محسوب مىگردد چنان كه در روايات آمده است :((الطواف فى البيت صلاة ؛)طواف در خانه كعبه نماز است)). و اين((طواف))عبادتى به دور سنگ هايىاست كه نه مى توانند سود و نه زيان رسانند، ولى چون به اذن و رخصت الهى صورت پذيرفته است ، شرك محسوب نمى شود.
از رواياتى كه دلالت بر آن چه يادآور شديم دارد، روايت شريفه ديگرى است كه اسحاق بن عمار از مولايمان امام صادق عليه السلامنقل كرده است كه به علت طولانى بودن آن به ذكر مقدارى از آن كه منظور ما مى باشد اكتفا مى كنيم .
امام صلوات الله عليه و آله مى فرمايد:
در ميان قوم بنى اسرائيل پادشاهى قاضى اى داشت و قاضى را برادرى بود بسيار راستگو و برادر، همسرى داشت كه مادر پيامبران بود ... .
تا جايى كه امام عليه السلام روايت را درباره نتايج تقوا و پرهيزكارى چنين ادامه مى دهند:
بانوى با تقوا پس از تحمل حوادث هولناك و ترسناك نجات پيدا كرد و سپس در كشتى قرار گرفت و به بركت وجود او كشتى نيز سلامت بهساحل نجات رسيد تا به جزيره اى از جزاير دريا رسيدند. كشتى پهلو گرفت . بانو پياده شد و در جزيره گردشى كرد. ناگهان درختى پر باردر كنار آبى ديد و گفت : از اين آب مى نوشم و از اين ميوه مى خورم و پروردگار عزوجل - را در همين مكان عبادت مى كنم .
خداوند عزوجل به پيامبرى از انبياى بنى اسرائيل وحى فرمود نزد پادشاه آن عصر برود و بگويد: در جزيره اى از جزاير دريا مخلوقاتى ازآفريدگان ما هست ؛ تو و تمام آنان كه در كشور تو زندگى مى كنند به سوى او بيرون رويد و در پيش او به گناهان خود اقرار و اعتراف كنيد واز وى بخواهيد كه گناهان شما را ببخشايد. اگر او شماها را ببخشد، من نيز گناهانتان را مى بخشم .
در فرموده خداى عزوجل و به آن چه از طرف ذات مقدس پروردگار به پيامبر وحى شده بايد به دقت انديشيد؛ در آن جا كه فرمود:((ثمتساءلوا ان يغفر لكم ؛از او بخواهيد كه بر شما ببخشايد.)) (2)در حالى كه خداوند تبارك و تعالى در كتاب جاودانه خود مى فرمايد:(و من يغفر الذنوب الا الله ) (3)
هم چنين در تعقيبات وارده مشترك (نماز) هم مى خوانيم :((فانه لا يغفر الذنوب إ لا انت ؛چه كسى جز تو (اى خدا) گناهان را مى بخشد؟))همهحاكم بر روايت مذكور هستند و اگر تمام آنها را در نظر بگيريم ، به اين نتيجه مى رسيم كه ، به يقين گناهان را جز خداوند و يا آن كسى كه خدابه او چنين اجازه اى داده ، نمى بخشد، پس بخشش چنين شخصى عين بخشايش ‍ خداست . و با همين دلالت و تواتر معنوى ، از رواياتى كه دربر دارندهو شامل يارى و كفايت طلبيدن از ذوات مقدسه معصومين عليهم السلام است چنين دلالتى را استنباط مى كنيم .
خلاصه سخن : جست وجوگر زبردست را، پس از ملاحظه روايات و دعاهايى كه در رابطه با موضوع استغاثه (پناه جستن ) و استكفا(كفايت طلبيدن )و استنصار (يارى خواستن ) از اهل بيت نبوت و رسالت ، جاى شك و ترديدى باقى نمى ماند كه اين معنا متواتر معنوى است . منظورم از اين معنا، جايزبودن چنين كارى از آنهاست ، بلكه چنان كه اشاره شد خضوع و خشوع در برابر آنها نيز همين حكم را دارد و در واقع خضوع درمقابل خداوند سبحان است .
خداوند متعال كينه و كفرى كه در سينه ابليس لعين بود آشكار فرمود نه صرفا بهدليل سجده نكردن بود چرا كه او به اين كار اشتغال داشت و خدا را سجده مى كرد، بلكه به سبب سرپيچى از فرمان سجده به آدم عليه السلام .
على عليه السلام در نهج البلاغه (4)مى فرمايد:
ابليس خداوند را شش هزار سال عبادت كرده بود، معلوم نيست منظور از سال ،سال به مقياس دنياست ، يا مقصود سال هايى از قبيل سال آخرت مى باشد؟
امتناع ابليس از سجده به كسى كه خداوند دستور داده بود، دليل رانده شدن او از درگاه الهى گرديد.
پاسخ به آن چه ايشان از آيات عنوان كرده اند:
آن بزرگوار خدايش سالم بدارد پس از نقل قسمتى از دعاى موسوم به دعاى فرج عينا با كلمات دعا كننده كه مى گويد:((يا محمد، يا على ، ياعلى يا محمد، اكفيانى فإ نكما كافيان)) (5)فرموده اند:((تعارض اين دعا با نص كاملا آشكار است ؛ زيرا خداوند سبحان در آيات متعددىتاءكيد فرموده : كه يارى دهنده و كفايت كننده خود اوست ، به عنوان مثال ، آن جا كه مى فرمايد:(و ما كان لهم من اءولياء ينصرونهم من دون الله). (6)
مى گويم : از آن چه پيش از اين گفتيم معلوم مى گردد كه ، معناى طلب ، كفايت كردن (كافى بودن ) و درخواست يارى نمودن از آن دو ذات مقدس صلوات الله عليهما اين نيست كه ما غير از خدا و در عرض او و جز او از كسى اين چنين طلب كنيم . چرا كه آيات قرآنى كه ذكر شد و رواياتى كهمويد آنهاست صراحت دارد كه طلب كردن براى رفع مشكلات و سختى ها و يارى طلبيدن در قضاى حوايج وامثال اينها، از كسى كه خداوند به او پيمان نبوت يا وصايت پيامبر عطا فرموده است ، دقيقا همان خواست و طلب رفع اين نيازمندى ها و حوايج ازخداوند است و آن چه بعد از داشتن چنين پيمان از پيامبر يا جانشين او صادر و ظاهر مى شود، عينا صدور با اذن و رخصت خداوند مى باشد، نه قراردادن در برابر و عرض الهى كه از آن در قرآن به كلمه (بعده ) تعبير شده است .
آرى ، اگر پيمان نبوت يا وصايت از جانب ذات حق نباشد، يا نبود آن (اذن ) احراز شود، يا موردى مشكوك باشد، استكشاف (7)و استكفا (8)واستنصار (9)از غير خداوند شمرده مى شود.
در آيات قرآنى كه ذكر شد اگر تاءمل كافى و وافى با اين سياق و اسلوب بهعمل آوريم به همين نتيجه خواهيم رسيد كه مشركان (بت پرستان ) نيز از آن چيزى كه بهحال آنها نه سودى داشت و نه زيانى مى رساند يارى مى طلبيدند و اجازه و اذنى از جانب خدا براى آنها و شركاى شان صادر نشده بود. اين وضعكجا و يارى و كفايت طلبيدن از كسانى كه به دليل عهد نبوت و وصايت خداوند به ايشان اذن و كرامت و برترى بى اندازه بخشيده كجا؟
اگر ظاهر آيات را به طور مطلق در نظر بگيريم كه مطلقا دلالت بر نفى و كمك و كفايت خواستن از غير خدا حتى نفى آن چه خداوند تبارك وتعالى از قدرت و كفايت كه قواى طبيعى هستند در آنها قرار داده است مى كنند با مسئلهتوسل به وسائط و اسباب در دنيا مخالف و مستلزم شرك ، همان گونه كه دانستيد خواهد بود. زيرا اقتضاى حصر و محدود كردن و يارى از جانبخداوند (بدين معنا كه از هيچ كس جز او كمك و مساعدت خواسته نشود) اين خواهد بود كه تمام اسباب ظاهرى در جهان هستى كنار گذارده شود.
براى مثال ، چنين خواهد بود كه ما با اتكا به قول خداوند در قرآن مجيد كه مى فرمايد:(اءفراءيتم ما تحرثون ، اءاءنتم تزرعونه اءم نحنالزارعون ). (10)بگوييم زارع خداوند است ، پس كشت و زرع و آماده كردن زمين را براى روياندن ترك كنيم ، در اين صورت نتيجه اين خواهدبود كه ، خداوند متعال كشت و زرع را از مردم سلب كرده و منحصر در ذات مقدس خود فرموده است ، در حالى كه چنين نيست و خداوند در عالم هستى اسبابو وسايل قرار داده است . هر اثر و عملى از هر مؤ ثر و عامل ، در حقيقت از خداوندمتعال است منتها با افاضه فيض از جانب او. پس او كننده كار است و همه وجود از اوست همان گونه كه وسيله و سبب نيزعمل كننده است در آن مقدار از وجود و افاضه ، هر اثر از هر مؤ ثر و هر نشانى از نشان دهنده درطول اثر خداوند تعالى مى باشد ولو به ظاهر كار را به كننده و مؤ ثر نسبت بدهيم .
نتيجه : همان گونه كه وسيله قرار دادن اسباب در عالم هستى و توسل به آنها براىنيل به مقاصد، با در نظر داشتن اين كه آن اسباب و وسايل در نظام هستى براى اين منظور قرار داده شده است ، به نظر منافى و مخالف توحيد الهىتصور نمى گردد، همين طور، كسانى كه خداوند آنها را واسطه فيض ‍ خود قرار داده هيچ گونه منافات و مخالفتى بامسائل طلب كفايت كردن (استكفاء) و يارى خواستن (استنصار) و پناه جستن (استغاثه ) ندارد، زيرا اين اشخاص را خداوند نيرويى عطا فرموده كهخارج و بيش از قدرت هايى است كه با اسباب ظاهرى در عالم هستى وجود دارد واعمال اين قدرت منافاتى و ناهم آهنگى با توحيد الهى ندارد.
حال اگر شخص مبتلا به بيمارى كورى يا برص (11)شنيد كه حضرت عيسى بن مريم عليهما السلام ادعاى پيامبرى از سوى خدا كرده و مرده رازنده مى كند و بيماران مبتلا به برص و كورى را شفا مى دهد، نزد او برود و به او بگويد:
اى آن كه ادعاى مرتبت نبوت دارى ! مرده اى براى من زنده كن ، يا از اين گِل مخلوقى درست كن ، يا از بلاى پيسى يا كورى را شفا بده ، آيا مى توانگفت اين شخص نسبت به پروردگار خود با اين درخواستش از حضرت عيسى عليه السلام درباره شفا دادن و مرده زنده كردن ، شرك ورزيده است ؟ وچنين استدلال كنيم كه خالقى ، حيات بخشى ، شفا دهنده اى جز خداوند سبحان وجود ندارد؟ هرگز و به هيچ وجه .
قطعا حضرت مسيح عليه السلام براى اين كه هيچ گونه توهم شركى در ميان نباشد، پس از آن كه فقرات كار خود را فرموده بلافاصله اذن ورخصت از جانب پروردگار را همان گونه كه خود خداوند در قرآن آورده ذكر و يادآورى مى كند و به عنوان پاسخ حاضر و آماده مى فرمايد:
(اءنى قد جئتكم بآية من ربكم اءنى اءخلق لكم من الطين كهيئة الطير فاءنفخ فيه فيكون طيرا بإ ذن الله و اءبرى ء الا كمه و الا برص و اءحيىالموتى بإ ذن الله )؛ (12)
من نشانه اى از طرف پروردگار شما برايتان آورده ام ؛ من از گِل چيزى بهشكل پرنده مى سازم و سپس در آن مى دمم و به اذن و فرمان خدا پرنده اى مى گردد، و كور مادرزاد و مبتلايان به مرض پيسى را بهبودى مى بخشمو مردگان را نيز به اذن خداوند زنده مى كنم .
به طور خلاصه ، اسباب و وسايل در عالم هستى مجارى (محل عبور) فيض ‍ خداوند سبحان هستند و سنت الهى بر اين قرار گرفته كهوسايل همراه و به دنبال اسباب خاص قرار گيرند و چنين است كه پيامبران و اولياى خداوند نيز در حد امكانات ويژه اى كه دارند و غير آنها از انجامآنها عاجز مى باشند، مجارى فيض خداوند مى باشند تا بدين ترتيب حجت خدا بر بندگان تمام شود؛ و همان طور كه تسبيب اسباب در اولى(توسل به اسباب در عالم ) به طور قطع شرك نيست ؛ زيرا به مخلوق خداوندمتعال متوسل مى شوند تا سبب كوچكى محسوب شود، همين طور، استعانت و استمداد از مجارى فيض الهى (انبيا و اوليا) نيز شرك نخواهد بود و بدينترتيب تقاضاى كفايت امور و يارى جستن در زبان دعا كننده در دعاى فرج (مسئلت براى گشايش ‍ در امور) كه مخاطب وى پيامبر عظيم الشاءن واوصياى اويند و دعا كننده مى خواند:((اكفيانى و انصرانى))شركى به بار نمى آورد.
آن چه از زيارت ها و دعا كه در نوشته هاى شيعه اماميه آمده ناظر بر اين است : شكى نمى توان كرد كه درتوسل به ذوات مقدسه ائمه اطهار و طلب كمك كردن و پناه جستن به طور تواتر معنوى آمده است كه از مجموع آنها جواز طلب رفع مشكلات و كفايتخواستن و پناه جستن در صورت هاى گوناگون ، از خود آنها به طريق واسطه هانقل شده است . و اين دعاها با سندهاى مورد اطمينان از مؤ لفات شيخ ‌الطائفه و سيد ابن طاووس و كفعمى و ديگران از بزرگان اماميه مانند محمد باقرمجلسى رضوان الله عليهم روايت شده است و ما نيز طريق و راه آنها را در پيش گرفته ايم .
اينك نمونه اى از آن چه در كتاب كافى روايت شده كه بعد از نماز خوانده مى شود مى آوريم :
يا رسول الله اءشكو إ لى الله و اليك حاجتى و إ لى اءهل بيتك الراشدين حاجتى ؛ (13)
اى رسول خدا! شكوه و شكايت در نيازى كه دارم به سوى خدا و به سوى تو و بهاهل بيت تو كه هدايت يافتگانند مى برم .
از اين قبيل است نماز حاجت به حضرت فاطمه زهرا سلام الله عليها :
يا مولاتى يا فاطمة اءغيثينى ؛ (14)
اى سرور من ! اى فاطمه ! پناهم ده و به دادم برس .
هم چنين دعايى كه در كتاب مفتاح الفلاح از شيخ بهائى عاملى قدس سره روايت شده است :
اللهم و قد اصبحت فى يومى هذا لا ثقة لى و لا مفزع و لا ملجاء غير من توسلت بهم إ ليك منآل رسولك على و فاطمه ... .؛ (15)
پروردگارا! شب خود را به روز آوردم در حالى كه نه كسى مورد اعتماد دارم ، نه ملجاء و پناهى جز آن كس ازاهل بيت رسول تو على و فاطمه عليهما السلام ... كه به آنها متوسل شدم .
مى بينيم ملجاء و پناه را در حالى كه با خدا مناجات مى كند، به اهل بيت پيامبر محدود و منحصر مى كند و جز آنان را نفى مى نمايد؛ زيرا بديهى استكه پناهى و ملجاءى جز از خدا به سوى خدا وجود ندارد.
جاى تعجب از استاد تواناايده الله تعالىاست كه چگونه در آيات قرآن كه خداى سبحان به طور مكرر فرموده :(من دون الله اءو من بعده)دقت و تفكر ننموده اند، در حالى كه محور ملامت را خداوند متعال در قرار دادن چيزى در برابر خدا و تكبر كردن پيش او قرار داده است وشامل آن جايى كه به خود خدا و به اذن او برگردد نيست .
هم چنين استاد به آن چه در زيارت جامعه وارد شده است كه :((و إ ياب الخلق إ ليكم و حسابهم عليكم))اعتراض مى كند و مى فرمايد:
چنان كه بر آن جناب پوشيده نيست و تاءويل پذير نيز نمى باشد، اين كه برگشت خلايق به سوى خداوندمتعال و نيز حسابشان با پروردگار جهانيان است ، همچنان كه در قرآن كريم خداى تبارك و تعالى مى فرمايد:(إ ن إ لينا إ يابهم ، ثم إ ن عليناحسابهم ) (16)و(علينا الحساب ) (17)و(فانما حسابه عند ربه ) (18)و(ان حسابهم الا على ربى ) (19)و(ما عليكمن حسابهم من شى ء) (20)و(و كفى بالله حسيبا) (21)
در پاسخ مى گويم :((جواب دقيقا همان است كه در پرسش اول داده شد كه : اختصاص كارها دراصل ، در صورتى كه اجازه و رخصتى از جانب خدا صادر شود و خداوند راضى و خشنود باشد، منافات و مخالفتى با صدور آن از طرف غير خداندارد، اگر چه نص ها در امر اختصاص ، كاملا واضح و آشكار باشد؛ زيرا در نهايت برگشت و اختصاص به ذات مقدس الهى برگشت به خويش است. پس چه منافات و تضادى ميان آن و امور صادره مستقلا از غير خداى تعالى با اذن الهى وجود دارد؟ آرى ، صدور اين چنين كارها از غير خداىمتعال با نص ها، در صورتى كه بر اساس خود راءيى و مستقلا انجام شود و خداوند نيز اذنى نفرموده باشد، منافات دارد و حساب مردم در روز قيامتبر عهده خداوند است و اين بدين معناست كه حساب به ديگرى واگذار نمى شود تا در حساب ، پيچيدگى و ابهام روى دهد كه با اذن الهى نبودهباشد، در اين صورت مغلوب و مقهور و فراموش شده مى شود. به عنوان مثال ، بنده آن چهعمل مى كند منافاتى ندارد كه حساب او با اذن خدا به ديگرى واگذار شود و اين محاسبه به اذن خدا كه توسط ديگرى انجام پذيرد از دائرهانحصار الهى خارج نخواهد شد. پس آيه هاى ذكر شده را اگر به دلايل موجود در زيارت ها ضميمه كنيم چنين خواهد بود. پس يقينا برگشت آنها بهسوى ما خواهد بود و به كسى كه ما اذن و اجازه دهيم محاسبه كند، او نيز از ما مى باشد و آيه بعدى پس بر ما مى باشد و بر آن كسى كه ما رضايتبدهيم محاسبه كند و به حساب چنين شخصى در موقف راضى باشيم و به او در حساب اذن بدهيم ، حساب و محاسبه او حساب ما خواهد بود.
و اما سخن ايشان كه مى گويد:
درباره گواه گرفتن از فرمايش خداوند متعال كه مى فرمايد:(قل يتوفاكم ملك الموت الذى وكل بكم ثم إ لى ربكم ترجعون ) (22)جمله(و كل بكم )كافى است كه بگوييم كه او (فرشته مرگ )وكيل و ماءمور و بنده اى است و فرستاده اى از سوى خداوند تبارك و تعالى هيچ گونه كارى در دست او نيست و آيا ما مى توانيم استناد كنيم وگواه بطلبيم ، يا كار را سپرده به او بدانيم و از او طلب يارى و استمداد كنيم در حالى كه اووكيل در قبض  جان ها و يا نگرفتن آنها مى باشد فقط با امر و فرمان خداوند؟ و آيه(الله يتوفى الا نفس حين موتها) (23)
آيه قبلى را تفسير مى كند و مصداق كلام گهربار امير مؤ منان على سلام الله عليه مى باشد كه مى فرمايد:((بعضى از آيات قرآن بعض ديگررا تفسير مى كند)).
جواب : شيخ بزرگوار، از آن چه كه در نامه اى به شما فرستادم تنها قسمتى رانقل فرموده كه نقل آن به تنهايى به اثبات آن چه مورد نظر است فايده اى نمى رساند، آن چه من در آن نامه آورده ام چنين است : به تحقيق خداوند تبارك و تعالى مى فرمايد:
(قل يتوفاكم ملك الموت الذى و كل بكم ثم إ لى ربكم ترجعون )؛
بگو فرشته مرگ كه بر شما ماءمور شده جان شما را مى ستاند و سپس به سوى پروردگارتان باز مى گرديد.
و نيز مى فرمايد:
(الله يتوفى الانفس حين موتها)؛
خداوند جان ها را به هنگام مرگ مى ميراند.
اگر فعل و عمل فرشته مرگ فعل و عمل خداوند عزوجل نبود و با اراده و قيموميت (سرپرستى ) او انجام نمى گرفت ، در استنادفعل و عمل به ذات مقدس خداوند و سپس در استناد همان عمل به فرشته مرگ نوعى حيرانى و بى نظمى احساس مى شد. بنابراين ، آيا در امر قبضارواح و ميراندن جان ها فرشته مرگ را مى توان شريك بارى تعالى قرار داد؟!
اين است آن چه من در اين نامه نوشته و يادآور شده ام و اكنون به عنوان شرح و بيان آن چه به آن اشاره شده مى گويم : لازمه مفهوم وكالت در كارى، اين است كه وكالت با اختيار و اراده وكيل به وجود آيد و انجام پذيرد، در غير اين صورت ، اگر با اختيار و اراده او نباشد، اصولا وكالت معنا ومفهومى نخواهد داشت و وكيل در كار موكل خود مطلقا اختيارى نخواهد داشت ، بلكه در كار خويش خودسر و در رضا و خشنودى اش آزاد و مختار بوده و بهكسى اجازه نمى دهد در كارها با او بستيزد و يا در كارى كه در دست دارد مخالف او باشد.
ليكن گاهى و چه بسا موكل مقدارى از اختيارات خود را به كسى واگذار مى كند و در آن كارها او را به وكالت منصوب مى نمايد و اين واگذارى باخودراءى بودن و استقلال موكل منافاتى نخواهد داشت ، بلكه وكالت او را در انجام امور تاءكيد و تاءييد مى كند.حال اگر وكيل اعمال وكالت كرد و تصرفى نمود كه از چارچوب وكالت خود خارج نبود، اين تصرف يقينا تصرفموكل او خواهد بود. در شرع و عرف نيز چنين است به عنوان مثال ، اگر زيد عمرو راوكيل كند تا مالى را براى او بخرد، يا از جانب او بفروشد، يا بانويى به مردى وكالت بدهد تا او را به عقد خود يا ديگرى درآورد، اين خريد وفروش ، خريد و فروش زيد و عقد نكاح از آنِ زن مى باشد با در نظر داشتن اين كهوكيل چون ديگران (جز در موارد وكالت ) استقلالى در كار ندارد.
و اكنون مى گوييم : اگر نظر شيخ فاضل و بزرگوار از گفتار خود چنين باشد كه : آيا بر ما رواست كه به او(وكيل ) توكل كرده و يا از او يارى بجوييم ؟ از تكيه و توكل و استمداد حتى در جايى كه اذن داده نشده منظور و مقصود است ، زيرا در اين صورتتكيه و توكل در آن چه بيرون از حدود اختيارات اوست خواهد بود و فرض بر اين است كه كارى در دست او جز آن مقدار كه خداوند خواسته وجود نداردو اين به آن چه ما گفتيم آسيبى نمى رساند. اما اگر منظور در كارهايى است كه اختيار داده شده و وكالت دارد يقينااعمال وكالت شرك محسوب نخواهد شد؛ زيرا در اين فرض تكيه به وكيل ، تكيه به خداوند سبحان است ، چرا كه درطول خواست و قدرت خداست و اقتضاى آن چه از وكالت فهميده مى شود همين است .
چگونه شرك خواهد بود اگر به عنوان مثال ، فرض كنيم كسى فرشته ماءمور مرگ را ببيند در حالى كه قصد دارد جان او را با وكالتى كه ازطرف خداوند دارد بستاند و به او بگويد: اى فرشته مرگ ، مرا به مدت يك ساعت مهلت بده تا كارى انجام دهم ، آيا مى توان گفت اين شخص مسكينبا چنين درخواستى مشرك شده است ؟
در روايت آمده است كه خاتم پيامبران صلى الله عليه و آله به حضرت عزرائيل فرمود: مرا تا زمانى كه برادرمجبرئيل بيايد مهلت بده (24). اين آن چيزى است كه شما فاضل ارجمند آن را بعيد مى شماريد، در حالى كه دقيقا معنا و مفهوم وكالت همين است .
سپس فاضل محترم كلمه وكيل را به گفته خود مترادف بنده و كارگزار قرار داده است ، در حالى كه اين دو مترادف هم ديگر و داراى يك معنا نيستند، بلكه بين آن دواختلاف زيادى است چنان كه پوشيده نيست و شايد چون ايشان از وكيل استنباط اين معنا را كرده اند كه چونوكيل به طور كامل و مطلقا در اطاعت موكل است ، از اين رو او آن چنان بنده و مطيعى است كه خداوند سبحان در قرآن مى فرمايد:(عبدا مملوكا لا يقدرعلى شى ء) (25)و از آيه چنين نتيجه گرفته اند كه ، مراد از(لا يقدر على شى ء)اين است كه ،وكيل توان كوچك ترين كارى را هم ندارد. و ما دانستيم و در اين باره گفتيم كه منظور از عدم توانايى مطلق بر انجام كار در صورتى است كه براىاو از طرف موكل اجازه و فرمانى نباشد و مسلوب الاختيار باشد؛ يعنى هر گونه اختيار انجام كار جز در مواردى كهموكل در آنها رخصت داده از او سلب شده باشد.
فاضل محترم مى گويد:
به طور خلاصه هرگاه علوشان و بلندى قدر و منزلت و نزديكى پيامبر به خداوندمتعال ثابت شد، پس مى توان نتيجه گرفت كه توجه به او مثل توجه به خداوند است وتوسل به او نيز همسان توسل به خداوند مى باشد.
اى سيد بزرگوار بر جناب عالى پوشيده نيست كه تفاوت در اين باره بسيار است ، بلكه اصولا قياس در اين نسبت (نسبت بين آفريننده وآفريدگار) مقدور نيست و ميان قدرتمند توانا و ناتوان درمانده برابرى ممكن نمى باشد چنان كه در خطبه((الاشباح))امام صلوات الله عليه درنهج البلاغه آمده است :((و گواهى مى دهم : كسى نمى تواند تو را با چيزى از آفريده هايت برابر شمرد ...)).
سپس فاضل محترم كلام خود را به دعاى((صباح))رسانده و مى فرمايد:
منزه است خداوندى كه با آفريده هاى خود هم نشين باشد.
و نيز در آن چه در دعاى افتتاح آمده :
شكر و سپاس خدايى را سزاست كه در ملك و سلطنت او هرگز كسى نمى تواند با او مخالفت و ضديت كند ...
تا آن جا كه اضافه مى فرمايد:((او را يار و ياورى نيست تا كمكش كند.))و خداوندمتعال مى فرمايد:
(تالله ان كنا لفى ضلال مبين اذ نسويكم برب العالمين )؛
به خدا سوگند! ما در گمراهى آشكار بوديم . چون شما را با پروردگار عالميان برابر مى شمرديم .
پاسخ همان است كه مكرر داده ايم : ما اگر كمك طلبيدن (استنصار) و مدد خواستن در رفع مشكلات را از امامان معصوم عليهم السلام تاءييد و تجويزكرده ايم ، بين واجب الوجود (خدا) و ممكن الوجود (بندگان و غيره ) مقايسه اى نكرده ايم و ممكن الوجود را هرگز و هرگز در حد واجب الوجود قرار ندادهايم ، بلكه مى گوييم : همان طور كه پيشوايان معصوم ، خودشان را توصيف كرده اند، گفته اند:((بندگان و بزرگوارانى هستند كه هيچ كس درگفتار بر آنان پيشى نتواند گرفت و به دستور خداوند متعال عمل مى كنند)). در جاى خود (حكمت متعاليه ) در اين باره بحث و گفت وگو كرده ايم كهنسبت ممكن الوجود به واجب الوجود نسبت سايه به نور خورشيد است و حتى قطره به درياى بزرگ هم نيست و نيز گفتيم كه هويتى براى او نيست ،مگر به وسيله خود او. (26)پس اين عين وابستگى و ارتباط است ؛ چيزى براى او (ممكن الوجود) جز تعلق و وابستگى وجود ندارد، بلكه او تمامنياز و چيزى جز فقر محض به سوى خالق نيست و فهم اين تعلق و وابستگى ممكن به واجب نيازمند تمرينات علمى و فلسفى مى باشد و ما ثابتكرديم ، بلكه ملموس افتاد كه حول و قوتى جز براى خداوند متعال وجود ندارد. پس ما چگونه مى توانيم در مقام قياس برآييم در حالى كه اينقياس ‍ جز قياس وجود و عدم نيست ؟ بلكه تمام هدف و غرض اين است كه خداوندمتعال ، آن چنان كه خود پيشوايان خودشان را معرفى و توصيف كرده اند، آنان در حد پيشوايان و رهبران هدايت گر توصيف و تعريف كرده و خود رادر همان حد قرار داده اند.
در كتاب مصباح المتهجدين (27)مى خوانيم :
الذين اخترتهم لنفسك و خصصتهم بمعرفتك و البستهم ثوب نورك و رفعتهم فى ملكوتك ...؛
آنان كسانى هستند كه تو خود (خداوند) آنان را برگزيده اى و ويژگان در شناخت خود قرار داده اى و از نور خود بر آنها لباس پوشانده اى ودرجاتشان را تا مقام ملكوت خويش بالا برده اى و سپس امر فرموده اى مردم از چنين درى (به وسيله آنان ) به سوى تو آيند و آنها را وسيله هاى فيضقرار داده اى . پس كسى كه اراده كند تا به سوى تو آيد ناگزير بايد از آنان شروع كند و آن كسى كه قصد قرب و نزديكى تو را دارد، بايدبه آنان رو آورد.
اما گواه طلبيدن شيخ بزرگوار ايده الله تعالى به آياتى كه در گذشته اشاره شد و خطبه اى در نهج البلاغه و پاره اى از دعاها، بايد گفتهمه آنها در جاى جاى خود صحيح اما از موضوع مورد گفت وگوى ما خارج است ؛ زيرا معنا و برگشت همه آنها به موضوع واحدى است و آنتوسل و تضرع در مواردى مى باشد كه از طرف خداوند آن موارد نهى شده است وتوسل و رو آوردن به چيزى است كه در آنها اذن و اجازه اى از جانب پروردگار نرسيده ، بلكه توجه وتوسل به آن چيزها سخت منع شده است و معناى آن چنين است : مشركان به زودى و در نهايت درجه پشيمان مى شوند، آن گاه كه خود را به سبب روكردن به آن بت ها و به دليل تضرع و توسل در پيش آنها در عذاب مى بينند، و همه آنها((توجه به غير خدا يا در برابر و عرض خدا))مى باشد.پس روشن مى شود كه معيار و ميزان اين نوع شرك ، توجه و قبول چيزى است كه خداوندمتعال رو كردن و توسل به آن را اجازه نفرموده است .
اجازه از جانب خداى متعال خود تصحيح كننده است ؛ همان طور كه درباره سجده به حضرت آدم عليه السلام دستور رسيد و اجازه داده شد و چنين اجازه واذن در حقيقت رخصتى است كه انسان از توجه به احدى از آفريده هاى خدا و در عرض او و از فكراستقلال و اصالت در جلب سود و دفع زيان خارج مى گردد، پس توجه به چيزى و به هر جهت كه باشد اگر اجازه اى از جانب خداوندمتعال صادر نشده باشد، شرك محسوب است ، ليكن پس از آن كه اجازه اى صادر شد، نه تنها فروتنى وتذلل ، بلكه سجده نيز به غير او تواضع و سجده در پيشگاه مقدسش محسوب مى شود و بدين ترتيب ، پرستش و عبادت سنگ نيز عبادت خداوندخواهد بود.
مولاى ما، مولى الموحدين صلوات الله عليه در خطبه اى كه مشهور به خطبه((قاصعه))است مى فرمايد:
آيا نمى بينيد كه خداوند سبحان ، اولين از حضرت آدم عليه السلام تا آخرين فرد در اين جهان را با سنگ هايى كه نه سودى دارند و نه زيانى ،نه مى بينند و نه مى شنوند، آزمايش فرموده و سپس آدم عليه السلام و فرزندان او را امر فرموده تا توجه به سوى آنها كنند.
فرمايش امام كه :((رو به سوى آنها كنند)) (28)؛ يعنى عطف توجه و ميل به سوى چيزى يا كسى كردن .
به اين ترتيب ، همان سنگ هايى كه نه سود و نه زيان دارند اشيايى مى گردند كه توجه به آنها از آدم عليه السلام گرفته تا غير از او واجبمى گردد. به خطبه شريف بر مى گرديم و دوباره با چشم باز دقت مى كنيم و به حقيقت سوگند كه خطبه يگانه وسيله اى براى فهم و درك در اينمشكل است كه به نظر مبهم و پيچيده مى رسد.
استاد مى فرمايد:
((گفتار شما كه : خداوند متعال در بزرگداشت مرتبه رسول خدا صلى الله عليه و آله در قرآن فرموده است :
(ولو اءنهم اذ ظلموا اءنفسهم جاءوك فاستغفروا الله و استغفر لهم الرسول لوجدوا الله توابا رحيما) (29)؛
اگر آنان (منافقان ) هنگامى كه بر خويشتن ستم كردند به نزد تو مى آمدند (كه توبه كنند) و از خداوند آمرزش مى طلبيدند و تو نيز براى آناناستغفار مى كردى ، خدا را بسى توبه پذير و مهربان مى يافتند.
به هنگام توبه ستمكاران ، تنها توبه آنها به درگاه خدا كافى نبوده و لذا طلب آمرزشرسول خدا نيز ضميمه و همراه آن شده است .
سپس استاد به عنوان پاسخ به آن چه ما گفتيم مى گويد:
مراد خداوند از طلب آمرزش رسول خدا براى ستمكاران ، گرامى داشت پيامبر خود مى باشد، چرا كه استغفار از پيشگاه خدا براى توبه كفايت مى كندو دليل بر كفايت توبه پذيرى تنها در پيشگاه خداوند تبارك و تعالى و عدم نياز به استغفاررسول خدا اين است كه پس از درگذشت رسول خدا صلى الله عليه و آله و بعد از غيبت فرزند بزرگوارش حضرت حجة كه جان هاى ما نثار قدوممباركش باد باب توبه لازم مى آمد كه مسدود شود.
به عنوان پاسخ گفتم :((سخن اين نيست كه طلب آمرزش از خداى متعال به تنهايى درقبول توبه و بازگشت به سوى او كافى نيست ، بلكه مراد اثبات وسيله و سبب جزئى درمقابل سلب كننده كلى است كه ما آن را عنوان كرديم ، چنين نيست كه خداوند سبحان بخشايش خود را منوط و وابسته به بخشايش يكى از پيامبران ياجانشينان آنان بنمايد چنان كه در موضوع بانوى پرهيزكار گذشت و آن چه مورد ادعاى شما مى باشد سالبه كليه است كه گفته مى شود: همهاينها با توحيد الهى ناسازگار و در برابر آن و بازگشت به دوگانه پرستى است ؛ زيرا خداوندمتعال مى فرمايد:(و من يغفر الذنوب الا الله ) (30)بلكه در بزرگداشت مقام و مرتبت پيامبر صلى الله عليه و آله همين قدر كافى است كهاو را واسطه بخشايش گناه گناه كاران قرار داده است ، و اين كه اگر براى آنها (توبه كاران )رسول خدا استغفار نمايد، توبه به قبول نزديك تر است .
برادران يوسف پيامبر عليه السلام با پدرشان نيز چنين كردند، آن گاه كه گفتند:
(يا ابانا استغفر لنا ذنوبنا انا كنا خاطئين )؛
اى پدر! براى ما (گنهكاران ) از خداوند طلب آمرزش كن به درستى كه ما خطاكارانيم .
پدر نيز وعده اجابت و قبول خواسته آنان را از جانب خداوند داد و فرمود:(سوف استغفر لكم )(به زودى از پيشگاه خداوند براى شما طلبآمرزش مى كنم ) پس چرا برادران يوسف شخصا به خداوند رو نياوردند و از پدرشان حضرت يعقوب عليه السلام درخواست استغفار كردند؟ آيا جزاين است كه پدرشان در پيشگاه خداوند متعال مقرب بود و قدر و منزلتى داشت ؟
مشابه اين ، عمل كِرد آل فرعون است چنان كه در قرآن كريم آمده ؛ زيرا خداوند از آسمان بر آنان عذابنازل فرمود گفتند:(ادع لنا ربك ). (31)در توان آن جماعت بود كه خودشان خدا را بخوانند و طلب آمرزش نمايند و قطعا به ايندليل به حضرت موسى پناه بردند كه مى دانستند در نزد خداوند قرب و منزلتى دارد. در حقيقت چنين گفتند: اى آن كسى كه در پيشگاه الهى منزلتىدارى ! در نزد خدا براى ما شفاعت كن .
چه بسا از گفتار استاد دانشمند چنين برداشت شود كه كافى شمردن (استكفاء) و كمك طلبيدن (استعانه ) و پناه خواستن (استجاره ) كه ما گفتيم :((اءغيثينى ؛ پناهمان بده))يا((الغوث الغوث))در شمار غلوى است كه به صراحت در قرآن كريم از آن نهى شده است و اين كه طايفه نصاراصفاتى كه ويژه خداوند بود به پيامبرشان حضرت عيسى عليه السلام كه در قرآن مخاطب قرار گرفته اند نسبت دادند؛ آن جا كه مى فرمايد:
(قل يا اهل الكتاب لا تغلوا فى دينكم غير الحق و لا تتبعوا اهواء قوم قد ضلوا منقبل و اضلوا كثيرا و ضلوا عن سواء السبيل )؛ (32)
بگو اى اهل كتاب به دين خود به ناحق غلو (تجاوز از حد) نكنيد و زنهار از اميال گروهى از پيشينان كه به حقيقت (نه تنها خود) گمراه شدند، بلكهبسيارى از مردم را نيز گمراه كردند پيروى نكنيد و هرگز به دنبال آنها كه از راه راست دور افتادند نرويد.
هم چنين در آيه ديگر مى فرمايد:
(يا اهل الكتاب لا تغلوا فى دينكم و لا تقولوا على الله إ لا الحق إ نما المسيح عيسى ابن مريمرسول الله و كلمته اءلقاها إ لى مريم و روح منه فآمنوا بالله و رسله و لا تقولوا ثلاثة انتهوا خيرا لكم إ نما الله إ له واحد سبحانه اءن يكون لهولد له ما فى السموات و ما فى الارض و كفى بالله وكيلا، لن يستنكف المسيح اءن يكون عبدا لله و لا الملائكة المقربون و من يستنكف عن عبادته ويستكبر فسيحشرهم إ ليه جميعا)؛ (33)
بگو اى اهل كتاب در دين خود غلو نكنيد و درباره خدا جز به حق (راستى ) سخن نگوييد، مگر نه اين است كه مسيح عيسى فرزند مريم فرستاده خداوندو كلمه اوست كه با كلمه((كُن ؛ بشو))به طرف مريم القا شد و روحى است از جانب خدا. پس به خدا و پيامبرانش ايمان بياوريد و نگوييد سه تا(قائل به تثليث نشويد) و بس كنيد (از اين عقايد باطل ) كه براى شما بهتر است و جز اين نيست كه خداوند يكتا منزه تر از آن است كه او را فرزندىباشد و آن چه در آسمان ها و زمين است از آن اوست و خداوند وكيل همه موجودات بوده و كفايت مى كند. هرگز مسيح استنكاف نداشت كه بنده خدا باشد،نه فرشتگان مقرب ... .
و از پيامبر عظيم الشاءن صلى الله عليه و آله نقل شده كه فرمود:
يا على ! دو گروه درباره تو هلاك شدند: دوستدار افراطى و دشمن تفريطى .
پناه بردن ، فرياد خواهى ، كافى شمردن و كمك طلبيدن از ائمه عليهم السلام از آن جا كه همه آنها (پناه طلبيدن ، به فرياد رسيدن و كافىدانستن و يارى ) تنها از طرف خداوند عزيز و حكيم است ، بنابراين ، اين كار نسبت دادن اوصاف خاص خداوند به ممكن (مخلوق ) است و اين غلو و شركمى باشد. اين است روح پرسش شما با توضيحى كه داده شد.
جواب : نخست بايد به تفسير آيه شريفه بپردازيم و در توضيح و تفسير آن نياز به بيان بعضى از لغات به كار برده شده و معانى آنهاست .
((غلو))به معناى از حد بيرون شدن و گذشتن از اندازه در طرف افراط است ، و اسمفاعل آن غالى است . چنان كه مخالف آن كلمه((القالى))با حرف قاف است ، و آن هم تجاوز و گذشتن است در طرف تفريط.
آيه شريفه درباره اهل كتاب به طور عموم و در مورد نصارا به طور خاص  صراحت دارد؛ زيرا موضوع درباره تفكر مسيحيان زشت تر از عموماهل كتاب است و خداوند تبارك و تعالى قبل از اين آيه ، به كفر آنها (نصارا) درباره آن چه معقتد بودند تصريح فرموده است :
(لقد كفر الذين قالوا ان الله هو المسيح )؛
به تحقيق آنان كه گفتند خداوند همان مسيح است ، كافر شدند.
نتيجه و برداشت از مذهب و تفكر آنان ، با وجود اختلاف در آراى شان ، اين است كه ذات مقدس بارى تعالى جوهر(اصل و خلاصه ) يگانه اى است كه براى او سه اقنوم (كالبد) وجود دارد و منظور از اقنوم صفت تجلى و آشكار شدن و جلوه گرى موجودى در غيرخود اوست و سه نوع اقنوم عبارتند از:
1. اقنوم (34)وجود (هستى )؛
2. اقنوم علم (دانش ) و آن كلمه است ؛
3. اقنوم حيات و روح (زندگى و جان ).
آيه شريفه همه تفكرات آنان را جمع كرده و كفر دانسته است . از طرفداران حضرت مسيح ، گرچه كيفيت در برداشتن و احاطه مسيح بر جوهر خدايىاختلاف نظر با هم داشتند، گروهى قائل به مسيح اقنوم علم و گروهى اقنوم پروردگارى يا اقنوم زندگى هستند و اين چيزى است كه آن را پدر وپسر ناميده اند و معتقدند كه خداوند منقلب گشته و به صورت مسيح درآمده است و عده اى مى گويند خداوند در مسيححلول كرده (روح خدا در مسيح داخل شده است ) به هر حال ، هر سه عقيده همه منطبق در اين كلمه است كه گفتند، خداوند همان مسيح پسر مريم است .
سپس خداوند متعال مى فرمايد:
(لقد كفر الذين قالوا ان الله ثالث ثلاثة )؛
همانا آنان كه گفتند خداوند سومين از سه خداوند است ، كافر شدند.
يا يكى از سه خداوند، پدر، پسر، روح القدس و به معناى ديگر خداوند منطبق (برابر) با هر يك از سه خداوند است و لازمه گفتار آنان اين است كهپدر، پسر و روح القدس هر سه خدا هستند و اين سه گانگى است .
اينان در اشتباهى بسيار بزرگ غوطه ور شدند چرا كه موضوع از دو حالت بيرون نيست ؛ كثرت (متعدد بودن ) يا حقيقى است و يا اعتبارى (قراردادى) در صورت نخست ، لازمه آن كثرت حقيقى است كه در آيه توصيف شده صدق كند؛ يعنى خداى يگانه برابر با خداى سه گانه است و در كثرتاعتبارى جمع بين كثرت عددى و يگانگى عددى قابل تصور و تعقل نمى باشد. چنان كه عده اى از طرفداران اين عقيده چنين اعتراف و اقرار كرده اند.
توضيح مطلب اين است : ما زمانى كه مى گوييم زيد پسر عمرو انسان است ، در اين جا شاءن سه گانه است : زيد، پسر عمرو و انسان ؛ اما آن كهوصف او را كرده ايم تنها و يگانه است و كثرت (چند بودن ) بدين معناست كه او را به پسر عمرو بودن متصف مى كنيم و انسان بودن هم اضافه اىاعتبارى است ؛ بدين ترتيب يگانگى (وحدت ) عددى است ، ليكن كثرت اعتبارى مى باشد و اجتماع وحدت عددى با كثرت عددى نيز باعقل سازگار نيست و اينان (مسيحيان ) به اجتماع آن قائل هستند و اين است تخيلات غلط و بيراهه رفتن آنان از راه راست .
تفكر و راه غلو نصارا كه مسيح عليه السلام را خدا مى ناميدند، حال به هر يك از معانى كه قصد و اراده كنند، كجا و اين گفتار و عقيده ما كجا كه مىگوييم : خداوند سبحان بعضى از آفريده ها و بندگان خود را عزيز و گرامى داشته و به آنان نيرو و توانايى برتر از آن چه در عالم هستى(تكوين ) است عطا فرموده كه با آن در جهان هستى با اجازه و رضايت خدا تصرف مى كنند و آنان را بهمَثَل درها ناميده و چنين دستور فرموده است :
(و اءتوا البيوت من ابوابها)؛
و به خانه ها از راه درِ آنها وارد شويد.
بنابراين ، فريادخواهى ، يارى جستن و كافى شمردن ، شرك نخواهد بود؛ زيرا اگر تمام تصرفاتى كه در عالم هستى صورت مى گيرد و خارجاز وسايل عادى و فوق العاده است سبب و موجبى بدانيم كه تمام اوصاف خداوند بر مخلوقات او نسبت داده شود وقائل به آن شرك محسوب گردد، در اين صورت بايد حضرت مسيح بنده و فرستاده خداوند را العياذ بالله مشرك بدانيم ؛ زيرا مى گويد:
(اءنى اءخلق لكم من الطين كهيئة الطير فاءنفخ فيه فيكون طيرا بإ ذن الله ) (35)
به درستى كه من از گِل مانند پيكر مرغى مى سازم ، سپس در آن مى دمم ، آن گاه به اذن و اجازه خداوند پرنده مى شود (پرواز مى كند).
چنين است حال كسى كه از او عليه السلام دليلى براى درستى ادعايش ‍ بخواهد و چنان كه گفته شد بگويد: اى آن كه ادعاى نبوت و پيامبرى مى كنى! حال مرده اى را براى من زنده كن و اين پيكر دست ساخته از گِل را پرنده اى بگردان .
لازم (مشرك شدن مسيح عليه السلام ) به ناچار باطل است و ملزوم آن نيز چنين است و تلازم بين اين دو آشكار. پس به اين ترتيب ثابت شد كهدرخواست از بندگان بزرگوار در مواردى كه خداوند متعال به آنان اجازه فرموده ، از موضوع شرك بسيار دور شده است . شرك و هرگونه برداشتشرك از آيه شريفه ، نزد طايفه اماميه كه از كتاب هاى علماى شيعه استفاده كرده اند، مردود مى باشد.
اما آيه ديگرى كه ما در نامه مختصر خود آورديم حاوى نكاتى است كه شيخ طبرسى رضوان الله عليه نيز در تاءليفات و تفسير خود به آناشاره ننموده است ، گرچه اين مسئله شايد به نظر استاد تعجب آور باشد، ولى ما به آنها اشاره مى كنيم .
بى شك آن جا كه خداوند تبارك و تعالى نصرت و يارى فرشتگان و همراهى آنان را به مؤ منان يادآور مى شود و مى فرمايد:(اِنى معكم )مؤ منان را دستور مى دهد كه گردن ها بزنيد و انگشتان ببريد، چنين تصور كرده اند كه مؤ منان درقتل هيچ گونه نقشى ندارند. مقاومت كردن و جنگيدن ، يا پشت به دشمن كردن و فرار نمودن ، جهاد يا نشستن آنها در خانه ، فرقى با هم ندارند ويكسانند. خداوند مى خواهد بفهماند كه كار فرشتگان جز اين كه در صورت بشرى اتفاق افتد، صورت نمى پذيرد.
به عبارت ديگر، فعل جهادگران مظاهر تثبيت فرشتگان است :
(إ ذا لقيتم الذين كفروا زحفا فلا تولوهم الا دبار) (36)؛
اى كسانى كه ايمان آورده ايد هنگامى كه با انبوه كافران در ميدان نبرد روبه رو شويد به آنها پشت نكنيد تا اين كه اراده خداوند جارى شود و (نيزفعل فرشتگان در اشخاص و افراد و به وسيله آنها جلوه گر گردد).
سپس در مقام اثبات نصرت به وسيله فرشتگان و پيروزى آنان مى فرمايد:
(فلم تقتلوهم ولكن الله قتلهم ) (37)؛
اين شما نبوديد كه آنها را كشتيد بلكه خداوند آنان را به هلاكت رسانيد.
و پس از آن خداوند پيامبر خود را مخاطب قرار داده و فرمود:
(و ما رميت اذ رميت ولكن الله رمى )؛
و تو اى پيامبر كه خاك و ريگ به صورت آنها پاشيدى ، تو نپاشيدى ، بلكه خدا پاشيد.
و پوشيده نيست كه حق اين عبارت كه در مقام((قصرالقلب)) (38)يا((افراد))است اين كه گفته مى شد:((فانتم لم تقتلوهم ولكن الله قتلهم؛پس ‍ اين شماها نبوديد كه كشتيد، بلكه خداوند آنها را كشت)). يا مى فرمود:((و ما انت رميت ولكن الله رمى ؛(اين تو نبودى كه((خاك وريگ به صورت آنها پاشيدى ، بلكه خدا پاشيد))پس سزاوار است كه دو آيه قرينه هم موافق يك ديگر باشند در صورتى كه مى بينيم در بهكار بردن ابزار نفى باهم اختلاف دارند؛ يكى((لم))و ديگرى((ما))به كار برده شده و در ذكرمفعول جمله((فلم تقتلوهم))و حذف آن((و ما رميت))و نمى گويد: رميتهم وفعل جمله را ماضى قرار داده((و ما رميت))و مضارع آن را((فلم تقتلوهم))آورده براى اثبات آن چه از او نفى شده است .
شيخ طبرسى رضوان الله عليه در تفسير خود به اين نكته هاى باريك اشاره نفرموده است . شايد خواسته در اين باره خلاصه گويى رعايتشود و يا چه بسا درك موضوع براى اكثريت مشكل بوده ، از اين رو متعرض نشده . آرى ،ايشان قدس سره به نكته اى كه در كلام الهى هست اشارهنموده و درباره((ولكن الله رمى))مى گويد: زيرا تاءثير آن چنانى كه در توان بشر نيستفعل خداوند است كه گويى در حقيقت ، او كننده و فاعل افكندن است و اين كهفعل افكندن از پيامبر صادر نشده است .
گفته شيخ قدس سره :((لان اءثره ...)). زمانى كه پيامبر صلى الله عليه و آله يك مشت از ريگ و خاك به دست گرفت و پاشيد هيچ كس ازدشمنان نبودند، مگر اين كه مشغول بيرون كردن خاك از چشم هايشان بودند، ليكن قدرت جبرى به وديعت نهاده شده در ريگ ، از ديدگاه عادى بشراقتضاى آن را ندارد كه به چشم مثلا حدود يك هزار نفر از دشمن برسد. بنابراين ، از پيامبر نيز به عنوان يك بشر ممكن نبود.
نكته كلام اين است كه نفى كند چيزى را كه براى او اثبات شده است . پس  پيامبر هم افكننده و هم كسى است كه آنها را نيفكنده است و به اين نكته وراز عده كمى از بزرگان علما در نوشته هاى خود اشاره هايى داشته اند از جمله شيخاجل و مايه افتخار ملت و دين مرحوم شيخ بهائى در كتاب شرح اربعين است كه در شرح حديث مشهور بين عامه و اماميه آمده است :
بنده من چون با نوافل به من نزديك شود، او را دوست مى دارم و چون دوستش داشتم ، من گوشى براى او مى شوم كه با آن مى شنود و اگر از من طلبكند، او را عطا مى كنم .
علامه شيخ بهائى در كتاب ياد شده مى گويد: منظور اين است : من بنده ام را دوست بدارم ، او را به سوى خود، جايگاه امن و آرام ، مى كشم و به عالمقدسش بر مى گردانم ، فكر او را غرق در رازهاى عالم ملكوت مى كنم ،و حواس او را متوجه درخشش انوار جبروت مى نمايم ، در مقام و منزلت قرب ،قدم هاى او را استوار مى سازم تا با محبت ، گوشت و خون او در مى آميزد و او از خود غايب و پنهان مى شود و از ياد رفتن را احساس ‍ نمى كند و غير ازخدا از ديد او كنار مى رود و متلاشى مى شود؛ در اين مرحله است كه من گوش و چشم او مى شوم . گوينده اى چنين توصيف كرده است :
جنونى فيك لا يخفى        ونارى منك لا تخبو
فانت السمع و الابصار        و الا ركان و اللقلب
يعنى :
ديوانگى من در پيش تو پوشيده نيست و آتش اشتياقم خاموشى ندارد
تو گوش و چشم هاى من هستى و اركان و اعضاى بدن و قلب من مى باشى .
پس شكر خدا را با استشهاد و استدلال به آيات قرآن كريم و آن چه تاكنون ذكر كرديم آن چه در ميان طايفه شيعه اماميه رايج است و تفكر آنها مىباشد خداوند شاءن و منزلت اين طائفه را نيكو گرداند و پرهيزكارى و تقوا را توشه آنها قرار دهد و بر دشمنان پيروز گرداند دربارهاستكفاء (كافى دانستن ) و استنصار (پيروزى طلبيدن ) از پيامبر عظيم الشاءن و جانشينان او عليهم السلام كه مخاطب قرار گرفته و گفته مى شود:((يا محمد يا على ، يا على يا محمد وانصرانى فإ نكما ناصران)).يا كمك طلبيدن از صديقه طاهره حضرت زهرا عليها السلام :((يا مولاتىيا فاطمة اءغيثينى ...)).يا در نماز حاجت كه رسول خدا و اهل بيت بزرگوارش صلوات الله عليهم مخاطب قرار مى گيرند و مى گوييم :((يامحمد يا رسول الله اءشكو إ لى الله و إ لى اءهل بيتك الراشدين حاجتى ...؛اى محمد! اىرسول خدا! به خداوند و به اهل بيت هدايت يافته تو در نيازى كه دارم شكايت مى آورم)). يا در گفته و فرمايش آنها كه در دعاى بعد از زيارتعاشورا آمده كه خود آنها (اهل بيت ) را مخاطب قرار داده و مى گوييم :((ليس لى وراء الله و ورائكم يا سادتى منتهى ...؛اى بزرگواران ! براىمن جز خدا و شما پايگاهى نيست)).
يا فرموده ايشان در دعاهاى بعد از نماز صبح :((اللهم إ نى اءصبحت و اءمسيت لا ملجاء و لا منجى غير من توسلت بهم إ ليهم ...؛پروردگارا! درحالى شب را به صبح و صبح را به شب رسانده ام كه هيچ پناهى و نجات دهنده اى جز آنان كه به وسيله آنها دست به دامانشان شدم ندارم ...)).صحيح و كاملا روشن گرديد.
و مثال هايى كه يادآورى شد و مطالبى كه گذشت هيچ كدام با آيات قرآن منافات ندارد. به عبارت ديگر، مخالف آنها نيست ؛ زيرا آيه شريفه :(و ما النصر الا من عندالله )و امثال آن كه يارى و كفايت را در ذات مقدس ‍ الهى منحصر مى كند و آيه :(إ نما اءشكو بثى و حزنى إ لى الله)نه تنها منافات ندارد، بلكه بسيار از مرحله شرك يا غلو (زياده گويى ) دور و چنان كه در نامه خود يادآور شديم ، نشاءت گرفته وبرخاسته از يگانه پرستى خالص ‍ مى باشد.
به اين سخن در حالى خاتمه مى دهيم كه به سرور پيامبران و رسولان ، حضرت محمد مصطفى وآل او و به ويژه پرچم برافراشته از سوى او و دانش بى پايانش ، پناه و رحمت گسترده و وعده راستين درود و صلوات مى فرستيم و بر همهدشمنان آنها از اكنون تا روز رستاخيز لعن و نفرين مى كنيم .
-----------------------------------------
1- ج 2، ص 339.
2- احمد بن فهد حلى ، عدة الداعى ، ص 359 به نقل از كافى ، ج 5، ص 556، ح 10 بحار الانوار، ج 14، ص 503، ح 30.
3- آل عمران (3) آيه 135،((چه كسى جز خدا گناهان را مى آمرزد؟)).
4- خطبه 192، ص 287 (صبحى صالح ).
5- ((اى محمد و اى على و اى على و اى محمد! شما كفايت كارم بكنيد؛ زيرا شما هر دو (براى مهم و حاجت من ) كافى هستيد)).
6- شورى (42) آيه 46،((آنها جز خداوند اوليا و ياورانى ندارند كه يارى شان كند)).
7- ((از بين رفتن مشكلات و سختى ها را خواستن)).
8- ((كفايت كارها را طلب كردن)).
9- ((طلب يارى كردن)).
10- واقعه (56) آيه 64،((آيا هيچ درباره آنچه كشت مى كنيد انديشيده ايد؟ آيا شما آن را مى رويانيد يا ما مى رويانيم ؟)).
11- نام بيمارى پوستى است كه با سفيد شدن قسمتى از پوست بدن و پر رنگ شدن اطراف آن مشخص مى شود و به آن پيسى يا لك و پيسمى گويند.
12- آل عمران (3) آيه 49.
13- عروة الوثقى ، باب نماز حاجت و گشايش مهمات كارها.
14- محدث قمى ، باقيات صالحات .
15- ((غير از خدا يا در عرض خدا)).
16- غاشيه (88) آيه 26،((البته بازگشت آنها بسوى ما و آنگاه حساب (جزاى
اعمال نيك و بد)شان بر ما خواهد بود)).
17- رعد (13) آيه 40،((و بر ما حساب خلق است)).
18- مؤ منون (23) آيه 117،((حساب كار او نزد خداوند است)).
19- شعراء (26) آيه 113،((البته كه حساب كار آنها بر كسى جز خدا نخواهد بود)).
20- انعام (6) آيه 52،((و نه چيزى از حساب آنهابر تو مى باشد)).
21- احزاب (33) آيه 39،((خداوند براى حساب به تنهايى كفايت مى كند)).
22- سجده (32) آيه 11،((بگو فرشته مرگ كه بر شما ماءمور شده (روح ) شما را مى گيرد، سپس به سوى پروردگارتان باز مىگرديد)).
23- زمر (39) آيه 42،((خداوند جان ها را به هنگام مرگ مى ستاند)).
24- بحارالانوار، ج 22، ص 510.
25- نحل (16) آيه 75،((برده مملوكى است كه توانايى و قدرت هيچ چيز را ندارد)).
26- همان طورى كه در دعاى((مشلول))آمده :((يا هو يا من ليس هو إ لا هو)).
27- ص 263.
28- نهج البلاغه صبحى صالح ، خطبه 192.
29- نساء (4) آيه 64.
30- آل عمران (3) آيه 135،((چه كسى جز خداوند گناهان را مى آمرزد)).
31- بقره (2) آيه 61،((براى ما از پروردگارت بخواه)).
32- نساء (4) آيه هاى 171 و 172.
33- نساء (4) آيه هاى 171 و 172.
34- ((اقنوم))ماءخوذ از سريانى به معناى شخص ، كالبد، اصل و سبب چيزى است اقانيم ثلاثه در اصطلاح مسيحيان((اب))،((ابن))و((روح القدس))است . (فرهنگ عميد).
35- آل عمران (3) آيه 49.
36- انفال (8) آيه 15.
37- انفال (8) آيه 17.
38- قصرالقلب : اختصاص متكلم امرى را به صفتى به جاى صفت ديگر، يا اختصاص صفتى به موضوعى به جاى موضوع ديگر بر خلافاعتقاد مخاطب است . مثل :((ما زيد قائم))در مقابل كسى كه اعتقاد به قعود دارد و وجه ناميدن((قصرالقلب))به جهت عكس ‍ حكم مخاطب و اعتقاد او حكمجارى مى شود. قصر افراد: يعنى موصوف را به صفتى و يا صفتى را به موصوفى منحصر كردن بر خلاف اعتقاد مخاطب كه آن موصوف را بهبيش تر از يك صفت متصف مى داند، مثل :((ما زيد الا كاتب))در قبال كسى كه معتقد است زيد هم شاعر و هم كاتب است و چون انحصار، مسئله شراكترا از بين مى برد، قصر (محصور كردن ) افراد ناميده شده است . (جامع العلوم فى اصطلاحات الفنون ، ج 3، ص 71.)
---------------------------------------
آيت الله سيد عزالدين حسينى زنجانى

نوشتن دیدگاه

تصویر امنیتی
تصویر امنیتی جدید

مؤسسه جهانی سبطین علیهما السلام

loading...
اخبار مؤسسه
فروشگاه
درباره مؤسسه
کلام جاودان - اهل بیت علیهم السلام
آرشیو صوت - ادعیه و زیارات عقائد - تشیع

@sibtayn_fa





مطالب ارسالی به واتس اپ
loading...
آخرین
مداحی
سخنرانی
تصویر

روزشمارتاریخ اسلام

1 شـوال

١ـ عید سعید فطر٢ـ وقوع جنگ قرقره الكُدر٣ـ مرگ عمرو بن عاص 1ـ عید سعید فطردر دین مقدس...


ادامه ...

3 شـوال

قتل متوكل عباسی در سوم شوال سال 247 هـ .ق. متوكل عباسی ملعون، به دستور فرزندش به قتل...


ادامه ...

4 شـوال

غزوه حنین بنا بر نقل برخی تاریخ نویسان غزوه حنین در چهارم شوال سال هشتم هـ .ق. یعنی...


ادامه ...

5 شـوال

١- حركت سپاه امیرمؤمنان امام علی (علیه السلام) به سوی جنگ صفین٢ـ ورود حضرت مسلم بن عقیل...


ادامه ...

8 شـوال

ویرانی قبور ائمه بقیع (علیهم السلام) به دست وهابیون (لعنهم الله) در هشتم شوال سال 1344 هـ .ق....


ادامه ...

11 شـوال

عزیمت پیامبر اكرم (صلی الله علیه و آله و سلم) به طایف برای تبلیغ دین اسلام در یازدهم...


ادامه ...

14 شـوال

مرگ عبدالملك بن مروان در روز چهاردهم شـوال سال 86 هـ .ق عبدالملك بن مروان خونریز و بخیل...


ادامه ...

15 شـوال

١ ـ وقوع ردّ الشمس برای حضرت امیرالمؤمنین علی(علیه السلام)٢ ـ وقوع جنگ بنی قینقاع٣ ـ وقوع...


ادامه ...

17 شـوال

١ـ وقوع غزوه خندق٢ـ وفات اباصلت هروی1ـ وقوع غزوه خندقدر هفدهم شوال سال پنجم هـ .ق. غزوه...


ادامه ...

25 شـوال

شهادت حضرت امام جعفر صادق(علیه السلام) ، رییس مذهب شیعه در بیست و پنجم شوال سال 148 هـ...


ادامه ...

27 شـوال

هلاكت مقتدر بالله عباسی در بیست و هفتم شوال سال 320 هـ .ق. مقتدر بالله، هجدهمین خلیفه عباسی...


ادامه ...
012345678910

انتشارات مؤسسه جهانی سبطين عليهما السلام
  1. دستاوردهای مؤسسه
  2. سخنرانی
  3. مداحی
  4. کلیپ های تولیدی مؤسسه

سلام ، برای ارسال سؤال خود و یا صحبت با کارشناس سایت بر روی نام کارشناس کلیک و یا برای ارسال ایمیل به نشانی زیر کلیک کنید[email protected]

تماس با ما
Close and go back to page