حضرت‌ يعقوب‌ علیه السلام و حضرت‌ يوسف علیه السلام

(زمان خواندن: 4 - 8 دقیقه)

لقب‌ يعقوب‌ اسرائيل‌ بوده‌ كه‌ «اسرا»يعني‌ عبد وبنده‌ و«ئيل‌» يعني‌ خدا.او درسرزمين‌ كنعان‌ كه‌ نزديك‌ مصر است‌ زندگي‌ مي‌كرد ودوازده‌ پسر داشت‌ كه‌ بنيامين‌ويوسف‌ از يك‌ زن‌ بنام‌ راحيل‌ وبقيه‌ از همسر ديگر يعقوب‌ بودند.شبي‌ يوسف‌خوابي‌ ديد كه‌ باعث‌ حوادث‌ بسيار مهمي‌ در خانواده‌ يعقوب‌ گرديد كه‌ در ضمن‌آيات‌ زير به‌ آنها اشاره‌ مي‌شود.يعقوب‌ در 140سالگي‌ رحلت‌ كرد وبدنش‌ را در كناربدن‌ ابراهيم‌ در خليل‌ الرحمن‌ دفن‌ نمودند.


يوسف‌ پيامبر بر اثر حسادت‌ برادران‌ دچار سختيهايي‌ شد وبر اثر وسوسه‌شهواني‌ زنان‌ دچار زندان‌ شد ولي‌ بر اثر تقواي‌ الهي‌ عاقبت‌ به‌ حكمت‌ وپادشاهي‌رسيد.
گفته‌ شده‌ كه‌ روزي‌ يوسف‌،زليخا را كه‌ پير شده‌ بود ديد و از او علت‌ اذيتهايش‌ راپرسيد.زليخا علت‌ را زيبائي‌ يوسف‌ بيان‌ كرد.يوسف‌ گفت‌ اگر پيامبر اسلام‌ رامي‌ديدي‌ چه‌ مي‌كردي‌؟ناگاه‌ محبت‌ پيامبراسلام‌ در دل‌ زليخا افتاد وبه‌ اين‌ خاطرخدا او را جوان‌ كرد ويوسف‌ او را به‌ همسري‌ خود درآورد.عمر يوسف‌ 120سال‌ذكر شده‌ و جنازه‌ او تا زمان‌ موسي‌(ع‌)در مصر بود سپس‌ موسي‌ او را در فلسطين‌(خليل‌ الرحمن‌)دفن‌ نمود.
به‌ آيات‌ قرآن‌ در باره‌ اين‌ زيباترين‌ قصه‌ دقت‌ نمائيد:
«يوسف‌ به‌ پدرش‌ گفت‌:من‌ در خواب‌ ديدم‌ كه‌ يازده‌ ستاره‌ وخورشيد و ماه‌برايم‌ سجده‌ كردند.
يعقوب‌ به‌ او گفت‌:پسرم‌!اين‌ خواب‌ را براي‌ برادرانت‌ تعريف‌ نكن‌ كه‌مي‌ترسم‌ مكري‌ بر عليه‌ تو بكنند .حقيقتا شيطان‌ دشمن‌ آشكار انسان‌ است‌!خدا تورا برخواهدگزيد وبتو علم‌ تعبير خواب‌ مي‌آآموزد و نعمتش‌ را بر تو و آل‌ يعقوب‌تمام‌ مي‌كند همانطور كه‌ نعمتش‌ را بر اجدادت‌ ابراهيم‌ واسحاق‌ كامل‌ نمود.خدايت‌دانان‌ وحكيم‌ است‌.»
«پسران‌ يعقوب‌ به‌ او گفتند:اي‌ پدر!چرا ما را در مورد يوسف‌ امين‌ نمي‌داني‌در حالي‌ كه‌ ما خيرخواه‌ او هستيم‌؟او را با ما به‌ صحرا بفرست‌ تا بگردد وبازي‌ كند وما مواظب‌ او هستيم‌!
يعقوب‌ جوابداد:اگر او را با خود ببريد من‌ غمگين‌ مي‌شوم‌ ومي‌ ترسم‌ شما ازاو غافل‌ شده‌ و گرگ‌ او را بخورد!
آنها گفتند: با وجود ما نيرومندان‌ اگر گرگ‌ او را بخورد ما زيانكاريم‌!
(يعقوب‌ به‌ آنها اجازه‌ داد)و آنها يوسف‌ را بردند ودر چاه‌ انداختند!سپس‌شب‌ گريه‌ كنان‌ آمدند وپيراهن‌ خوني‌ نشان‌ يعقوب‌ دادند وگفتند كه‌ اي‌ پدر!ما به‌مسابقه‌ دو رفتيم‌ ويوسف‌ را نزد كالاها گذاشتيم‌ كه‌ گرگ‌ او را خورد و تو حرف‌ ما راقبول‌ نمي‌كني‌ حتي‌ اگر راست‌ بگوئيم‌!
يعقوب‌ گفت‌:اين‌ چنين‌ نيست‌ ونفستان‌ اين‌ كار را براي‌ شما خوب‌ جلوه‌ داده‌است‌.من‌ صبر جميل‌ مي‌كنم‌ و از خدا دباره‌ آنچه‌ مي‌گوئيد كمك‌ مي‌خواهم‌.»
«زني‌ كه‌ يوسف‌ در خانه‌اش‌ بود از يوسف‌ كام‌ مي‌خواست‌ .لذا درها را ببست‌و گفت‌:من‌ آماده‌ كام‌ خواستنم‌!يوسف‌ گفت‌:پناه‌ برخداي‌ كه‌ پروردگار من‌ است‌ واوست‌ كه‌ مرا گرامي‌ داشت‌.حقيقتا ستمكاران‌ رستگار نمي‌ شوند.زن‌ بدنبال‌ يوسف‌آمد و او هم‌ اگر به‌ خدا يقين‌ نداشت‌ بدنبال‌ زن‌ مي‌رفت‌.ولي‌ ما اين‌ چنين‌ بدي‌وفحشاء را از او دور مي‌كنيم‌ كه‌ او از بندگان‌ مخلص‌ ما است‌.آندو بطرف‌ در حركت‌كردند(زن‌ بدنبال‌ يوسف‌) و زن‌ پيراهن‌ يوسف‌ را از پشت‌ دريد.ناگاه‌ شوهرش‌ رسيدوزن‌ گفت‌:سزاي‌ كسي‌ كه‌ به‌ زن‌ تو نظر بد كند جز زندان‌ شدن‌ يا شكنجه‌است‌؟يوسف‌ گفت‌:او از من‌ كام‌ مي‌خواست‌.شخصي‌ از فاميلهاي‌ زن‌ گفت‌ اگر لباس‌يوسف‌ از جلو پاره‌ شده‌ باشد زن‌ راستگوست‌ واگر از پشت‌ پاره‌ شده‌ باشد زن‌دروغگو ويوسف‌ راستگوست‌.شوهر زن‌ چون‌ ديد كه‌ پيراهن‌ يوسف‌ از پشت‌ پاره‌شده‌ است‌ به‌ زنش‌ گفت‌:اين‌ از مكر شما زنان‌ است‌ كه‌ مكر شما زنان‌ بزرگ‌ است‌!اي‌يوسف‌!او را ببخش‌.اي‌ زن‌!چون‌ تو خطاكار هستي‌ از گناهت‌ عذرخواهي‌ كن‌!»
«يوسف‌ در زندان‌ كه‌ بود دونفر زنداني‌ نزدش‌ آمدند وگفتند:من‌ در خواب‌ديدم‌ كه‌ انگور مي‌فشارم‌.ديگري‌ گفت‌ كه‌ من‌ ديدم‌ نان‌ بر سر دارم‌ وپرندگان‌ از نان‌مي‌خورند.تعبيرش‌ را بگو كه‌ ما تو را دم‌ خوب‌ ونيكوكاري‌ مي‌دانيم‌.
يوسف‌ گفت‌ قبل‌ از اينكه‌ غذاي‌ شما را بياورند من‌ تعبير آن‌ را از علمي‌ كه‌خدا به‌ من‌ آموخته‌ به‌ شما مي‌گويم‌.من‌ كيش‌ گروهي‌ را كه‌ به‌ خدا ايمان‌ نمي‌آورند ومعاد را قبول‌ ندارند رها كرده‌ام‌ و از دين‌ اجدادم‌ ابراهيم‌ و اسحاق‌ ويعقوب‌ پيروي‌مي‌كنم‌.ما نبايد براي‌ خدا شريك‌ بگيريم‌.اين‌ (ايمان‌ به‌ خداي‌ واحد)از نعمتهاي‌خدا بر ما و مردم‌ است‌ ولي‌ اكثر مردم‌ شكرگزار نيستند.اي‌ دويار زنداني‌ من‌!آياخدايان‌ پراكنده‌ بهترند يا خداوتد يگانه‌ وقدرتمند؟شما (بت‌ پرستها)اسمهايي‌ كه‌خودتان‌ واجدادتان‌ ساخته‌ايد را مي‌پرستيد در حالي‌ كه‌ خداوند آنها را تأييد نكرده‌است‌.حكم‌ مخصوص‌ خداست‌ كه‌ دستور داده‌ است‌ كه‌ فقط‌ او را بپرستيد.اين‌ دين‌استوار است‌ ولي‌ اكثر مردم‌ نمي‌دانند.
اي‌ دويار زنداني‌ من‌!يكي‌ از شما ساقي‌ ارباب‌ خود مي‌شود وديگري‌ بر دارآويخته‌ گردد وپرندگان‌ از سر او بخورند.اين‌ حكم‌ در سؤالي‌ كه‌ داشتيد حتمي‌ است‌.
يوسف‌ به‌ آنكه‌ ساقي‌ ارباب‌ خود مي‌شد گفت‌:اسم‌ مرا راپيش‌ اربابت‌ببر!ولي‌ شيطان‌ از ياد او ببرد ويوسف‌ چند سال‌ ديگر در زندان‌ ماند.»
(وقتي‌ شاه‌ خواب‌ ديد وكسي‌ نتوانست‌ تعبير كند)ساقي‌ اربابش‌ نزد يوسف‌آمد و گفت‌!اي‌ يوسف‌ راستگو!تعبير اينكه‌ هفت‌ گاو لاغر،هفت‌ گاو چاق‌ رامي‌خورند و هفت‌ خوشة‌ سبز و هفت‌ خوشه‌ خشك‌ چيست‌؟
يوسف‌ گفت‌:بايد هفت‌ سال‌ پياپي‌ كشت‌ كنيد و مقداري‌ از آن‌ را بعد از دروبخوريد و بقيه‌ را در خوشه‌اش‌ انبار كنيد.سپس‌ هفت‌ سال‌ قحطي‌ بيايد كه‌ از آنچه‌ذخيره‌ شده‌ استفاده‌ مي‌كنند و مقداري‌ براي‌ بذر مي‌گذارند وبعد از آن‌ قحطي‌برطرف‌ مي‌شود.
(پادشاه‌ چون‌ تعبير خواب‌ را شنيد)گفت‌ او را نزد من‌ بياوريد!فرستاده‌ نزديوسف‌ رفت‌ ولي‌ يوسف‌ گفت‌ از شاه‌ درباره‌ زناني‌ كه‌ دستهاي‌ خود را بريدند بپرس‌!كه‌ خدا به‌ مكر آنان‌ دانا است‌.»
چون‌ شاه‌ با يوسف‌ سخن‌ گفت‌ به‌ او گفت‌ كه‌ تو امروز نزد ما داراي‌ مقام‌ارجمندي‌ هستي‌.يوسف‌ گفت‌ مرا خزانه‌ دار نما كه‌ من‌ نگهبان‌ِ دانايي‌ هستم‌.»
«برادران‌ يوسف‌ نزد او آمده‌ در حالي‌ كه‌ يوسف‌ آنها را شناخت‌ ولي‌ آنهايوسف‌ را نشناختند.پس‌ يوسف‌ بارهاي‌ آنها را راه‌ انداخت‌ وگفت‌:برادري‌ را كه‌ ازپدرتان‌ داريد(بنيامين‌)نزد من‌ بياوريد.آيا نمي‌بينيد كه‌ من‌ پيمانه‌ را تمام‌ مي‌دهم‌ وبهترين‌ ميزبانم‌؟و اگر او را نياوريد من‌ به‌ شما پيمانه‌ نمي‌دهم‌ و نزد من‌ مقامي‌نخواهيد داشت‌.»
«وقتي‌ برادران‌ يوسف‌ نزد پدرشان‌ بازگشتند گفتند:اي‌ پدر!پيمانه‌(خواربار)بما ندادند پس‌ برادرمان‌ را با ما بفرست‌ تا خواربار بگيريم‌ و ما مواظب‌ او خواهيم‌بود!يعقوب‌ گفت‌:آيا به‌ شما اطمينان‌ كنم‌ همانطور كه‌ درباره‌ برادرش‌ به‌ شمااطمينان‌ كردم‌؟پس‌ خدا بهترين‌ نگهبان‌ است‌ واو بخشنده‌ترين‌ بخشندگان‌ است‌.
وقتي‌ برادران‌ يوسف‌كالاي‌ خود را گشودند،ديدند سرمايه‌ شان‌ در بارهااست‌.گفتند:اي‌ پدر!ديگر چه‌ مي‌خواهيم‌؟اين‌ سرمايه‌ مااست‌ كه‌ به‌ ما پس‌داده‌اند.پس‌ ما دوباره‌ خواربار مي‌آوريم‌ ومواظب‌ برادرمان‌ هم‌ هستيم‌ و بار شتري‌هم‌ اضافه‌ به‌ عنوان‌ سهم‌ اين‌ برادرمان‌ مي‌گيريم‌.
يعقوب‌ گفت‌:هرگز او را با شما نمي‌فرستم‌ مگر اينكه‌ پيماني‌ الهي‌ با خداببنديد كه‌ او را برگردانيد مگر اينكه‌ گرفتار شويد.چون‌ برادران‌ اين‌ پيمان‌ رادادند،يعقوب‌ گفت‌ خدا را بر آنچه‌ مي‌گوئيم‌ شاهد مي‌گيريم‌.
سپس‌ يعقوب‌ گفت‌:اي‌ پسرانم‌!از يك‌ دروازه‌ وارد نشويد و از درهاي‌مختلف‌ وارد شهر شويد ومن‌ شما را در مقابل‌ تقدير الهي‌ هيچ‌ سودي‌ نتوانم‌ داشت‌كه‌ حكم‌ فقط‌ براي‌ خداست‌ و من‌ بر او تكل‌ كرده‌ وبايد متوكلين‌ بر او توكل‌نمايند.»
برادران‌ يوسف‌ نزد او آمده‌ گفتند:اي‌عزيز مصر!ما وخانواده‌ مان‌ دچار سختي‌شده‌ايم‌ و سرمايه‌ ناچيزي‌ آورده‌ايم‌.به‌ ما پيمانه‌(خواربار)كامل‌ بده‌ و بر ما صدقه‌ببخش‌ كه‌ خدا صدقه‌ دهندگان‌ را پاداش‌ مي‌دهد.
يوسف‌ آيا دانستيد كه‌ در حال‌ ناداني‌ با يوسف‌ وبرادرش‌ چه‌ كرديد؟گفتند:توحقيقتا يوسفي‌!گفت‌: منم‌ يوسف‌ و اين‌ برادرم‌ است‌ كه‌ خدا بر ما منت‌ نهاد كه‌ هركه‌تقوا پيشه‌ كند وصبر نمايد خداوند مزد نيكوكاران‌ را ضايع‌نمي‌كند.گفتند:بخداقسم‌!خدا تو را انتخاب‌ كرد وبر ما برتري‌ داد وبي‌ گمان‌ ما اشتباه‌كرديم‌.يوسف‌ جواب‌ داد كه‌ امروز بر شما سرزنشي‌ نيست‌ .خدا شما را ببخشد كه‌بخشنده‌ترين‌ بخشندگان‌ است‌.اين‌ پيراهن‌ مرا برده‌ وبر پدر بياندازيد تا بينا شودسپس‌ همگي‌ نزد من‌ آئيد.
چون‌ كاروان‌ (برادران‌ يوسف‌به‌ سمت‌ كنعان‌) رفت‌ ،يعقوب‌ گفت‌:من‌ بوي‌يوسف‌ را حس‌ مي‌كنم‌ اگر مرا كم‌ خرد ندانيد!گفتند بخدا قسم‌ تو هنوز در انديشه‌باطل‌ گذشته‌ هستي‌!اما چون‌ مژده‌ رسان‌ آمد وپيراهن‌ را روي‌ يعقوب‌ انداخت‌ ،اوبينا شد پس‌ گفت‌:به‌ شما نگفتم‌ كه‌ من‌ چيزي‌ از خدا مي‌دانم‌ كه‌ شمانمي‌دانيد؟(برادران‌ يوسف‌)گفتند:اي‌ پدر!برايمان‌ از خدا طلب‌ آمرزش‌ كن‌ كه‌ ماخطاكاريم‌!يعقوب‌ گفت‌:بزودي‌ از خدايم‌ براي‌ شما آمرزش‌ مي‌خواهم‌ كه‌ او بسي‌آمرزنده‌ ومهربان‌ است‌.»       

نوشتن دیدگاه

تصویر امنیتی
تصویر امنیتی جدید

مؤسسه جهانی سبطین علیهما السلام

loading...
اخبار مؤسسه
فروشگاه
درباره مؤسسه
کلام جاودان - اهل بیت علیهم السلام
آرشیو صوت - ادعیه و زیارات عقائد - تشیع

@sibtayn_fa





مطالب ارسالی به واتس اپ
loading...
آخرین
مداحی
سخنرانی
تصویر

روزشمارتاریخ اسلام

1 شـوال

١ـ عید سعید فطر٢ـ وقوع جنگ قرقره الكُدر٣ـ مرگ عمرو بن عاص 1ـ عید سعید فطردر دین مقدس...


ادامه ...

3 شـوال

قتل متوكل عباسی در سوم شوال سال 247 هـ .ق. متوكل عباسی ملعون، به دستور فرزندش به قتل...


ادامه ...

4 شـوال

غزوه حنین بنا بر نقل برخی تاریخ نویسان غزوه حنین در چهارم شوال سال هشتم هـ .ق. یعنی...


ادامه ...

5 شـوال

١- حركت سپاه امیرمؤمنان امام علی (علیه السلام) به سوی جنگ صفین٢ـ ورود حضرت مسلم بن عقیل...


ادامه ...

8 شـوال

ویرانی قبور ائمه بقیع (علیهم السلام) به دست وهابیون (لعنهم الله) در هشتم شوال سال 1344 هـ .ق....


ادامه ...

11 شـوال

عزیمت پیامبر اكرم (صلی الله علیه و آله و سلم) به طایف برای تبلیغ دین اسلام در یازدهم...


ادامه ...

14 شـوال

مرگ عبدالملك بن مروان در روز چهاردهم شـوال سال 86 هـ .ق عبدالملك بن مروان خونریز و بخیل...


ادامه ...

15 شـوال

١ ـ وقوع ردّ الشمس برای حضرت امیرالمؤمنین علی(علیه السلام)٢ ـ وقوع جنگ بنی قینقاع٣ ـ وقوع...


ادامه ...

17 شـوال

١ـ وقوع غزوه خندق٢ـ وفات اباصلت هروی1ـ وقوع غزوه خندقدر هفدهم شوال سال پنجم هـ .ق. غزوه...


ادامه ...

25 شـوال

شهادت حضرت امام جعفر صادق(علیه السلام) ، رییس مذهب شیعه در بیست و پنجم شوال سال 148 هـ...


ادامه ...

27 شـوال

هلاكت مقتدر بالله عباسی در بیست و هفتم شوال سال 320 هـ .ق. مقتدر بالله، هجدهمین خلیفه عباسی...


ادامه ...
012345678910

انتشارات مؤسسه جهانی سبطين عليهما السلام
  1. دستاوردهای مؤسسه
  2. سخنرانی
  3. مداحی
  4. کلیپ های تولیدی مؤسسه

سلام ، برای ارسال سؤال خود و یا صحبت با کارشناس سایت بر روی نام کارشناس کلیک و یا برای ارسال ایمیل به نشانی زیر کلیک کنید[email protected]

تماس با ما
Close and go back to page