ولادت
حضرت محمّد(ص) در سال عام الفيل در شهر مكّه متولد شدند.پدر آن حضرتعبداللّه بن عبدالمطلب ومادر آن حضرتآمنه دختر وهب بن عبدمناف بوده است.از نظر علماء شيعه،اجداد پيامبر اسلام تا حضرت آدم همه موحّد بوده وصُلبپيامبر در پشت هيچ مشركي قرار نگرفته است.
در روايت مشهور،اجداد پيامبر تا حضرت آدم را بشرح زير ذكر نمودهاند:
محمّدپسر عبداللّه پسر عبدالمطلب پسر هاشم پسر عبدمناف پسر قهر پسرغالب پسر لوي' پسرقصي' پسر كنانه پسر خزيمه پسر مدركه پسر الياس پسر مغير پسرنزار پسر سعد پسرعدنان پسر ادد پسر يستحب پسر نبت پسر هميسع پسر قيدار پسراسماعيل(ع) پسرابراهيم(ع)پسرتارخ پسرتاخور پسرارغو پسرقالع پسر بغابرپسرارفخشد پسرسام(ع) پسر نوح(ع)پسرملك پسرمتوشلخ پسرادريس(ع)پسر اددپسر مهلائيل پسر فينان پسر انوش پسرشيث(ع)پسر آدم(ع).
پيامبر داراي نُه عمو بوده است.يعني عبدالمطلب ده پسر داشته استشامل:(ابوطالب(عبدمناف)،زبير،حمزه،حارث،غيداق،مقوم(حجل)
ابولهب(عبدالعزّي)،ضرار،عباس »
«پيامبر دوماهه بودند كه پدرشان رحلت نمود وچهارساله بودند كه مادرشان از دنيارفت وهشت ساله بودند كه عبدالمطلب رحلت نمودند وچهل وپنج ساله بودند كهابوطالب وهمچنين همسررسولخدا،خديجه (س) رحلت نمودند.»
«پيامبر دوماهه بودند كه پدرشان رحلت نمود وچهارساله بودند كه مادرشان ازدنيا رفت وهشت ساله بودند كه عبدالمطلب رحلت نمودند وچهل وپنج سالهبودند كه ابوطالب وهمچنين همسر رسولخدا، خديجه(س) رحلت نمودند.»
يكي از برنامههاي پيامبر اسلام در قبل از بعثت،عبادت وتفكر در غار حرا بود كهدر سن چهل سالگي در همين غار ودرحالت خلوت با خداي بي نياز،اولين وحيواولين آيه نازل شد ومقام نبوت،رسما به آن جناب ابلاغ گرديد.در اين مورد روايتياز امام حسن عسگري(ع)نقل شده كه:
«وقتي پيامبر به سن چهل سالگي رسيد،خداي رؤف دل حضرت را از همة دلها بهتروخاشعتر ومطيعتر وبزرگتر يافت.لذا امر كرد تا درهاي آسمان را گشودند وملائكهفوج فوج به زمين آمدند وخداي توانا ، رحمت خود را از ساق عرش تا سر آنبزرگوار متصل كرد.در اين هنگام جبرئيل فرود آمد ودر غار حرا،بازوي مبارك پيامبررا گرفت وگفت:ايمحمّد!بخوان!محمّد(ص)فرمود:چه بخوانم؟جبرئيل فرمود:
«اِقْرَءْ بِاسْمَ رَبِّك الذّي خلق،خَلَقَ الانسانَ مِنْ عَلَقٍ...»وقتي وحي تمام شد وملائكهبه آسمان بالا رفتند،حضرت در حاليكه انوارجلال الهي اورا فرا گرفته بود وكسينميتوانست به او نگاه كند،از غار بيرون آمد وبطرف پايين كوه حركت نمود.
بر هر درخت وسنگ وگياهي كه عبور ميكرد،بر آن جناب سلام ميكردند وبه زبانفصيح ميگفتند:السلام عليك يا نبي اللّه!السلام عليك يا رسول اللّه!همينكه واردخانه خديجه شد،خانه از شعاع خورشيد جمالش منوّر گرديد.خديجه گفت:ايمحمّد!اين چه نوريستكه در تو مشاهده ميكنم؟فرمود:اين نور پيامبري است!بگو
لا اله الاّ اللّه.محمّد رسول اللّه.خديجه گفت:من سالهاست كه پيامبري تورا ميدانموشهادتين را جاري نمود.در اين موقع حضرت فرمود: احساس سرماي شديديميكنم.پارچهاي روي من بيانداز!وقتي پارچهاي بر روي پيامبر انداخت،ناگاه آيهنازل شد:«يا ايُهَا المُدَّثِر.قُمْ فَانْذِر.ورَبِّكَ فَكَبِّرْ ...»(اي پيچيده شده در پارچه!بلند شوومردم را انذار بده!وخدا را به بزرگي ياد كن و...)رسولخدا(ص)برخاست وبر بالايبام رفت وانگشت بر دوگوش گذاشت وفرياد زد:اللّه اكبر!اللّه اكبر! درمكه خانهاينماند جز اينكه صداي تكبير حضرت را شنيد.»حيوة القلوب ج2
دعوت خويشاوندان به اسلام:
سه سال نبوت رسولخدا(ص)پنهان بود وچند نفري بيش نمي دانستند.امّا ناگاهآيه نازل شد:وَاَنْذِرْ عَشيرَتَكَ الاقرَبين.«24شعراء»خويشان نزديكت را انذار بده!
با اين دستور،پيامبر در ابطح(مكّه)بپا ايستاد وفرمود:
منم رسولخدا!شمارا به عبادت خداي يكتا وترك عبادت بتهائي كه نه سودميدهندونه زيان ميرسانند ونه ميآفرينند ونه روزي ميدهند ونه زنده ميكنند ونهميميرانند،دعوت مينمايم.
«همچنين پيامبر ،چهل نفر از سران قريش را دعوت نمود ونبوت خود را اعلام كردوفرمود:هركه اولين نفري باشد كه با من بيعت نمايد،او جانشين ووزير وبرادر منخواهد بود.در اين جلسه،تنها علي(ع) كه اولين شخصي بود كه اسلام آورد،با پيامبربيعت نمود ورسولخدا(ص) اورا جانشين خود معرفي فرمود.و ابتداي غدير ازهمين جلسه بوده است.»
هجرت
در سال سيزده بعثت،قريش در جلسهاي تصميم به قتل رسولخدا(ص) گرفتند.
خداوند رسولش را از اين توطئه آگاه نمود ودستور داد كه علي(ع)را درجاي خودگذاشته وخود به مدينه هجرت نمايد.
پيامبر وقتي از مكه خارج شد وبطرف غار «ثور»ميرفت.ابوبكر را در راه ديد واوراباخود همراه نمود وهردو بداخل غار رفتند وعلي(ع)تا سه روز برايحضرت،آذوقه ميآورد وبعد از سه روز،رسولخدا(ص) علي(ع)را براي رد كردناماناتي كه نزد پيامبر بود،در مكه گذاشت وخود بطرف مدينه حركت نمود.
امّا شب اولّي كه قريش براي كشتن پيامبر به خانة حضرت،يورش برند،با تعجبعلي(ع) را در بستر پيامبر،يافتند (كه خداوند در شأن او آية ومن الناس من يشرينفسه ابتغاء مرضاة اللّه..«207بقره» را نازل نمود.)واورا رها نموده وبه تعقيب پيامبرپرداختند وامّا خداوند اراده كرد كه رسولش،به سلامت به مدينه برسد.
پيامبر روز دوشنبه دوازدهم ربيع الاول وارد محله ايدر اطراف مدينه بنام«قبا»شدودر آنجا اولين مسجدرا بنا نمود.»
«هجرت پيامبر مبدأ تاريخ مسلمانان گرديد وحوادث مهم سال اول هجرت بشرحزير بوده است:تعيين جمعه به عنوان عيد مسلمانان. واجب شدن نمازهاييوميه.ساخته شدن مسجد قبا.ايجاد پيمان برادري بين مهاجرين وانصار.و...»
در مدّت ده سالي كه رسولخدا(ص)در مدينه بودند،حكومت اسلامي را تأسيسكردندومدينه به عنوان اولين شهر مسلمانان ودارالاسلام،مطرح گرديد.در اينمدت،جنگهايي بين مسلمانان ومشركين پيش آمد كه تقريباً درهمة جنگها ،آغازگرجنگ، مشركين بودهاندومسلمانان به عنوان دفاع وارد جنگ ميشدهاند.تعداد اينجنگها را 62 جنگ گفتهاند كه 22تاي آن غزوه بوده است يعني حضرت شخصاً درآن حضور داشتهاند كه اسامي غزوات بشرح زير ميباشند:«ابواء،بواط،عشير،بدراولي،بدركبري«سال دوم»،بني سليم،سويق،ذيامر،احد«سال سوم»،نجران،اسد،بني نضير«سال چهارم»،ذات الرقاع«سالششم»،بدراخيره،دومة الجندل،خندق«سال پنجم»،بني قريظه،بني لحيان،بنيقرو،بني مصطلق،خيبر«سال ششم»،فتح مكه«سال هشتم»،حنين«سالهشتم»،طائف وتبوك«سال هشتم»»
به اياتي در باره سخنان كفار و جوابهاي آن حضرت اشارهميشود:
«كفار)ميگويند پس وعده(قيامت)كي خواهد آمد اگر راست ميگوئيد؟بگومن مالك خودم از نظر دوركردن ضرر يا بدست آوردن سوذد نيستم مگر آنچه خدابخواهد.براي هر امتي اجلي است كه وقتي اجل آمد ديگر حتي يكساعت تأخير ويا مقدم نخواهد شد.»
«مشركان)گفتند كه خدا فرزند دارد.خدا منزه است كه او بي نياز ومالكآسمانها وزمين است.دليل شما چيست ؟آيا آنچه را نميدانيد درباره خداميگوئيد؟بگو آنها كه بر خدا با دروغ افترا ميبندند رستگار نخواهند شد.»
«كفار)ميگويند (قرآن)افتراي برخداست.بگو پس شما ده سوره از اينافتراها بياوريد وبراي اين كار از تمام موجودات غير از خدا كمك بخواهيد اگرراست ميگوئيد.»
«مشركين)ميگويند كه آن كسي كه قرآن بر او نازل شده!تو ديوانهاي!اگرراست ميگويي چرا فرشتگان را نزد ما نميآوري؟»
«مشركين) گفتند كه هرگز بتو ايمان نميآوريم تا زماني كه براي ما از زمينچشمهاي روان سازي يا باغي از خرما و انگور كه از ميانش جويها روان باشد داشتهباشي.يا از آسمان همانطور كه گمان ميكني تكهاي از آسمان بر ما بيافكني يا خداوفرشتگان را در مقابل ما ظاهر سازي!يا خانهاي از طلا داشته باشي يا به آسمان بالاروي كه باز بتو ايمان نميآوريم تا اينكه نوشتهاي از آسمان بر ما نازل شود كه ما آنرا بخوانيم.
بگو:خداي من منزه است .آيا من جز بشري كه پيامبر است هستم؟
و مانع ايمان آوردن مردم اين است كه ميگويند آيا خدا انساني را برايپيامبري انتخاب كرده است؟بگو اگر در زمين فرشتگان زندگي ميكردند خدا همفرشتهاي را به عنوان پيامبر برايشان ميفرستاد.بگو خدا شاهد بين من وشما باشدكه او به بندگانش كاملا مطلع و بينا است.»
(مشركين)گفتند كه اگر بميريم و خاك واستخوان شويم باز زندهميشويم؟اين وعده را به پدران ما هم داده بودند ولي اين فقط يك افسانه است!توبگو:اگر ميدانيد زمين وموجودات در آن از آنِ كيست؟ميگويند:از آنِ خدا.بگو پسچرا پند نميگيريد و بياد خدا نيستيد؟بگو:پروردگار آسمانهاي هفتگانه و پروردگارعرش بزرگ كيست؟گويند:از آنِ خدا.بگو:پس از عذاب او چرا نميترسيد؟بگو:چهكسي فرمانروايي هر چيزي بدست اوست و اوپناه دهنده است و غير او پناه دهندهنيست؟گويند:از آنِ خدا.بگو:پس چرا فريب ميخوريد؟
«كفار گفتند كه وقتي ما وپدرانمان بعد از مردن تبديل به خاك شديم دوبارهزنده ميشويم؟به ما وبه پدرانمان قبلا اين وعده داده شده ولي اينها افسانه است!توبگو:برويد در زمين بگرديد و ببينيد كه عاقبت گناهكاران چه بوده است.»
«كفار)ميگويند:اگر راست ميگوئيد اين وعده (عذاب يا قيامت)كيميآيد؟بگو:شايد برخي از آنچه در آمدنش عجله داريد بزودي به شما برسد.»
«كافران مكه چون حق را ديدند گفتند:چرا مانند آنچه به موسي داده شد به او(محمد)داده نشده است؟آيا به آنچه موسي برايشان آورد كافر نشدند؟ بازكفارگفتند:اين دو (تورات وقرآن)دو جادوي پشتيبان يكديگرند!و گفتند:ما همه رامنكريم!بگو:اگر راست ميگوئيد كتابي بياوريد كه از قرآن وتورات رهنمونتر باشد تااز آن پيروي كنم!»
«كفار)گويند آيا هنگامي كه در زمين دفن شويم باز دوباره زندهميشويم؟بلكه اينها ديدار با خدا را باور ندارند.تو بگو:عزرائيل شما را قبض روحميكند سپس به نزد خدا باز ميگرديد.»
«به (فراريان از جهاد)بگو كه:اگر از مرگ يا كشته شدن بگريزيد اين گريختنشما را سودي ندهد و فقط مدت كمي زنده ميمانيد.بگو كيست كه زماني كه شمادر باره شما نعمت يا نقمتي انجام دهد ،شما را از خدا نگاه دور دارد؟وجز خدابراي خود هيچ كمك كننده وياري كننده نداريد.»
«(كفار)ميگويند :او شاعري است كه ما منتظر مرگ او هستيم!بگو منتظرباشيد كه من هم با منتظرمي مانم.»
«كفار)ميگويند كه اگر مرديم و وخاك واستنخوان شديم دوباره خودوپدرانمان زنده ميشويم؟بگو همه انسانهاي قبلي وبعدي در پيشگاه خدا جمعميشوند.و شما اي گمراهان دروغ انگار!از درخت زقوم ميخوريد و شكمها را از آنپر مينمائيد آنگاه به شما آب جوشان ميدهند چنانكه شتر تشنه سيرابميشود!اين گونه از شما در قيامت پذيرائي ميشود.»
«بگو او خدايي است كه شما را آفريد و براي شما گوش وچشم ودل قرار دادولي شما كم شكر ميكنيد.او ست خدايي كه شما را در زمين بيافريد و به سوي اومحشور خواهيد شد.آنها گويند:اگر راست ميگوئي اين وعده كي تحقق خواهديافت؟بگو فقط خدا ميداند ومن فقط هشدار دهندة آشكاري هستم.»