قدرت و عظمت مؤمن

(زمان خواندن: 2 - 4 دقیقه)

1- حدود خانه مؤمن در بهشت
2- نماز خود را مهك بزنيم
3- موسي بن جعفر(عليه‌السلام) و طبيب  

1- حدود خانه مؤمن در بهشت
هشام بن حكم نقل مي‌كند كه مردي از كوهستان خدمت حضرت صادق(عليه‌السلام) آمد و ده هزار درهم به ايشان داد و گفت تقاضاي من اين است كه خانه‌اي خريداري فرماييد تا از حج كه برگشتم با عيال و اطفال خود در آن‌جا مسكن كنم و به عزم مكه معظمه خارج شد.

 چون مراجعت نمود حضرت او را در منزل خود جاي داد و طوماري به ا و لطف كرد.فرمود خانه‌اي برايت در بهشت خريدم كه حد اول آن متصل به خانه محمد مصطفي(صلي الله عليه و آله) و حد دوم به منزل علي مرتضي(عليه‌السلام) و حد سوم به خانه حسن مجتبي(عليه‌السلام) و حد چهارم به خانه حسين بن علي(عليه‌السلام).
مرد كوهستاني كه اين سخن را شنيد گفت: قبول كردم و راضي شدم حضرت مبلغ را ميان تنگدستان از فرزندان امام حسن و امام حسين(عليهماالسلام) تقسيم كردند و كوهستاني به محل خود بازگشت.
چون مدتي گذشت آن مرد مريض شد و بستگان خود را احضار نموده گفت من مي‌دانم آن‌چه حضرت صادق(عليه‌السلام) فرموده راست است و حقيقت دارد خواهش مي‌كنم اين طومار را با من دفن كنيد. پس از زمان كوتاهي از دنيا رفت. بنا بود به وصيتش طومار را با او دفن كردند. روز ديگر كه آمدند ديدند همان طومار بر روي قبر اوست و به خط سبز روي آن نوشته شده خداوند به آنچه ولي او حضرت صادق(عليه‌السلام) وعده داده بود وفا كرد. 

2- نماز خود را مهك بزنيم
روزي سيد رضي رحمة الله عليه به برادرش سيد مرتضي(رحمة‌الله‌عليه) در نماز اقتدا كرد پس از آنكه نماز پايان يافت به برادرش گفت ديگر به تو اقتدا نمي‌كنم. پرسيد به چه علت؟ گفت:‌براي اين‌كه ديدم در خون زنان غرق شده‌اي و تمام بدن تو را خون فرا گرفته. سيد مرتضي او را تصديق كرد و گفت: آنچه تو ديدي به واسطه اين بود كه در نماز به فكر يكي از مسائل حيض افتاده بودم.
اين روايت به طريق ديگر نيز گفته شده كه سيد رضي وقتي آن حال را از برارد خود ديد نماز را قطع كرد و از مسجد بيرون شد و به سوي منزل حركت كرد. در طول راه مرتب مي‌گفت واويلاه از آنچه ديدم. وقتي سيد مرتضي نمازش را تمام كرد با عجله به منزل آمد و شكايت برادرش را به مادر كرد. مادرش سيد رضي را بر اين كار سرزنش نمود. سيد گفت: من او را در آن‌ حال ديدم: شريف مرتضي متوجه شده گفت آري قبل از نماز زني مسئله‌اي از حيض پرسيد و در فكر همان مسئله بودم. 

3- موسي بن جعفر(عليه‌السلام) و طبيب
در كتاب رياض القدس كه مشتمل بر هزار حكايت منتقل است نقل كرده كه روزي امام كاظم (عليه‌السلام) بيمار شد طبيب جهودي را آوردند تا معالجه كند حضرت فرمود كمي صبر كن من دوستي دارم با او مشورت كنم آنگاه روي از طبيب برگردانيد و به جانب قبله توجه نمود اين دو شعر را خواند:‌
انت امرضتني و انـت طـبيبي  فتفضل بنظرة يا حبيبي
واسقني من شراب ودّكَ كاساً  ثم زدني حلاوة التقريب
خدايا تو مرا بيمار كرده‌اي و تو نيز طبيب مني بفضل خويش نظري به اين بنده بيفكن از شراب دوستي و عشق خود مرا جامي بده و شيريني مقام قرب را بر آن اضافه نما.
هنوز حضرت اين ابيات را تمام نكرده بود كه اثر بهبودي در بشره مباركش ظاهر شد و همان آن به كلي مرض زائل گشت. طبيب با تحيري عجيب منگريست! بعد از مشاهده آن پيش آمد گفت اي سرور من اول گمان مي‌كردم تو بيماري و من طبيب اكنون آشكار شد كه من بيمارم و تو طبيب از تو خواهش مي‌كنم مرا معالجه نمايي. حضرت اسلام را بر او عرضه داشت طبيب مسلمان شد