شعر : خسرو دین

(زمان خواندن: 1 - 2 دقیقه)

چو بر سریر ولایت نشست خسرو دین
فلک نهاد به درگاه او سر تمکین
بیا که صبح هدایت دمید و شد تابان
در آسمان ولایت، ستاره دهمین
ز نسل احمد مرسل، ز دودة حیدر
ز نور فاطمه، طاووس باغ علیّین
ز آسمان امامت دمید خورشیدى
که آفتاب جمالش گرفت روی زمین
به سالکان حقیقت دهید مژده که گشت
امام هادى، فرمانروا و رهبر دین
ستاره‌ای که ز انوار چهره، روشن کرد
فضای کون و مکان را به نور علم و یقین
مه سپهر فضیلت، محیط جود و کرم
شه سریر ولایت، چراغ شرع مبین
طلیعه‌ای که ز بهر طواف شمع رُخش
گشوده بال چو پروانه، جبرئیل امین


شهنشهی که شهان پیش خاک درگاهش
کشیده دست ز تخت و کلاه و تاج و نگین
مهی که بهر تماشای آفتاب رُخش
نشسته در صف گردون ستارگان به کمین
سُرور سینه زهرا، سلیل ختم رسل
نهال گلشن طاها و روضه یاسین
به پیش تربت پاکش دم از بهشت مزن
که خاک اوست مصفاتر از بهشت برین
ضمیر اهل یقین از صفای او روشن
دهان اهل ادب از کلام او شیرین
رُخش، طلیعه آیات کبریاست، بخوان
صفات ذات خدا را از آن خطوط جبین
چو دُر، لئالی طبعش به گوش دل آویز
که طبع اوست گران‌مایه گنج دُرّ ثمین
شهی که حکم ولایش ز بامداد ازل
نوشته کلک قضا بر صحیفه تکوین
حصار علم و یقین شد به دست او سُتْوار
کتاب فضل و شرف شد به نام او تدوین
رسا «چون خواست که دفتر به زیور آراید»
نمود نامه به نام مبارکش تزیین
قاسم رسا