فطرس ملك

(زمان خواندن: 2 - 3 دقیقه)

وقتى كه حضرت سيدالشهداء عليه السلام متولد شد، خداوند تبارك و تعالى حضرت جبرئيل عليه السلام را با هزار ملك بر پيغمبر صلّى الله عليه وآله وسلّم نازل فرمود كه به پيغمبر صلّى الله عليه وآله وسلّم تهنيت گويد.
همينطورى كه حضرت جبرئيل عليه السلام بر پيغمبر صلّى الله عليه وآله وسلّم نازل مىشد گذرش به جزيزه اى كه فطرس يكى از ملك مقرب كه از حاملان عرش الهى بود كه بر اثر اشتباهى كه از او سرزده بود و در آن جزيزه زندان شده بود و بالش شكسته بود و به عذاب گرفتار بود و در بعضى روايات بمژه هاى چشمش معلق و آويزان بود و از زير او دود بدبويى مىآمد افتاد.
فطرس وقتى كه جبرئيل عليه السلام را با ملائكه ها ديد، گفت: اى جبرئيل با اين همه ملك كجا مىروى! آيا خبرى شده
حضرت جبرئيل عليه السلام فرمود: خداوند متعال به حضرت محمد صلّى الله عليه وآله وسلّم نعمتى كرامت فرمود. و مرا فرستاده كه از جانب خودش به او مبارك باد بگويم.
فطرس گفت: اى جبرئيل اگر مىشود مرا هم با خود ببريد شايد حضرت محمد صلّى الله عليه وآله وسلّم براى من دعا كند و من از اين گرفتارى نجات پيدا كنم.
حضرت جبرئيل (بقول ما دلش سوخت و) فطرس را با خودش به محضر مقدس حضرت رسول الله صلّى الله عليه وآله وسلّم آورد. وقتى كه خدمت حضرت رسيد از طرف حق تعالى تنهيت گفت در ضمن سفارش حال فطرس را هم خدمت آن بزرگوار كرد.
حضرت فرمود: اى فطرس خودت را به اين مولود مبارك بمال كه انشاء الله حالت خوب مىشود. فطرس، ميگريست و خود را به قنداقه حضرت اباعبدالله عليه السلام ماليد، بمحض ماليدن متوجه شد پرشكسته اش خوب شد و خدا بخاطر حضرت امام حسين عليه السلام توبه اش را قبول كرد.
خلاصه بالا رفت و چون به آسمان رسيد گريه مىكرد و صدا مىزد: اى ملائكه ها من آزاد شده حسينم. كيست كسى مثل من كه آزاد كرده حسين باشد، بعد برگشت، و گفت: اى رسول خدا به همين نزديكى هاى مىآيد كه اين مولود را خواهند كشت و روضه كربلا را براى پيغمبر صلّى الله عليه وآله وسلّم تعريف كرد، هم خودش و هم پيغمبر و هم تمام ملائكه ها گريه كردند و بعد گفت: يا رسول الله در مقابل اين حقى كه اين مولود گردن من دارد من ضامن مىشوم كه هر كس بزيارت اين شهيد غريب برود يا اشكى براى او بريزد چه از راه دور و نزديك آن سلام و گريه را به حضرتش ابلاغ كنم... (1)

•    اشكم ز هجر روى تو خوناب شد حسين هر جا كنار آب نشستم زداغ تو جانسوزتر ز داغ تو ديگر كسى نديد يادت كه بود مونس جانم به روزها باز آمدم به شام كنار رقيه ات تو غرق خون به خاك فتادى و تشنه كام اما بناى زينبت از آب شد حسين (2)
•    مويم ز غصّه رشته مهتاب شد حسين از بسكه سوختم جگرم آب شد حسين خورشيد هم ز داغ تو در تاب شد حسين شبها چراغ گوشه محراب شد حسين جائى كه نور چشم تو در خواب شد حسين اما بناى زينبت از آب شد حسين (2) اما بناى زينبت از آب شد حسين (2)
_________________________
(1). جلاء العيون، 2، 433 ترجمه كامل الزيارات، 204.
(2). آينه عزا، ص 37.