کتابهاي زير در ادبيات و تاريخ و منطق و داستان و افسانه و موسيقي از هندي بعربي ترجمه شده است.
1-کليله و دمنه ابتداء از هندي بفارسي (نظم و نثر) و سپس بعربي نظم و نثر ترجمه شد (شرحش گذشت) ابان بن عبدالحميد بن لاحق عفير رقاشي و علي بن داود آنرا بشعر عربي ترجمه کردند.
2-کتاب سندباد کبير.3-کتاب سندباد صغير.4-کتاب البد.5-کتاب يوذاسف 6-يوذاسف مفرد.7-کتاب هند و چين.8-کتاب هايل در حکمت.9-کتاب هند درباره هبوط آدم.10-کتاب طرق.11-کتاب دبک هندي درباره مرد و زن.12-کتاب حدود منطق هند. 13-کتاب ساديرم.14-کتاب پادشاه آدم کش و شناگر هند.
15-کتاب بيد پاي در حکمت.16-کتاب بيافر يا ميوه هاي خرد در موسيقي راجع بآهنگها و نغمه ها.
4-کتابهائي که از زبان نبطي ترجمه شده است
در فصل گذشته بسياري از کتابهاي پزشکي و فلسفي را ذکر نموديم که يا مستقيما از يوناني بعربي ترجمه شده و يا از سرياني (خواهر زبان نبطي ها يا همان زبان نبطي) بعربي در آمده است و اکنون آنرا تکرار نميکنيم و آنچه در اين فصل مورد بحث است کتابهائي است که مستقيما از کلداني و يا نبطي بزبان عربي ترجمه شده و اگر ترجمه نميشده البته از بين ميرفته است و مهمترين آن کتاب فلاحت نبطي است که در نوع خود بي نظير ميباشد و احمد بن علي بن مختار نبطي معروف بابن وحشيه در سال 291 هجري آنرا بعربي ترجمه کرده است و تا چندي پيش مورد استناد و توجه علماي علم کشاورزي بوده و از آنرو بزبانهاي غربي نيز ترجمه شده است و اگر مسلمانان آنرا ترجمه نميکردند آن گنجينه گرانبها از دست ميرفت.اتفاقا ابن وحشيه مترجم عربي کتاب مزبور در مقدمه کتاب باين مطلب اشاره کرده است و همينکه در سال 318 هجري آنرا براي علي بن محمد زيات ديکته (املاء) ميکرده چنين گفته است:
«پسر جان اين را بدان،من اين کتاب را در ضمن کتابهاي کسوانيان (کلدانيان يا نبطي ها) يافتم و ترجمه آن بعربي کتاب کشاورزي زمين و اصلاح درخت و ميوه و دفع آفات از آن ميباشد.کسوانيان اين کتاب سودمند را پنهان ميداشتند و کمتر بکسي نشان ميدادند ولي خداوند مرا با آن زبان آشنا ساخت و اين کتاب را توانستم بدست بياورم و بخوانم،اين کتاب نزد مرد دانشمندي بود و او آنرا از من پنهان ميداشت و همينکه من از بودن آن آگاه شدم او را سرزنش کردم و باو گفتم که پنهان داشتن اين کتاب سبب ميشود که آن کتاب فراموش گردد و نام و نيک نياکان تو از ميان برود.چه کتابي که پنهان بماند و کسي آنرا نخواند و نداند،مانند سنگ و کلوخ بي فايده ميشود.آن مرد گفته مرا پسنديد و گذشته از اين کتاب کتابهاي ديگري که داشت نزد من آورد و از آنجمله دواناي بابلت راجع باسرار فلک و احکام حوادث نجوم که از کتابهاي مهم ميباشد و ديگر همين کتاب کشاورزي که همه آنرا ترجمه کردم...»
و اما ساير کتابهائيکه از زبان نبطي بعربي ترجمه شده از اينقرار است:
1-کتاب طرد الشياطين معروف باسرار.2-کتاب سحر الکبير.3-کتاب سحر الضعير.4-کتاب دوار بعقيده نبطي ها.5-کتاب بت پرستي کلدانيان.6-کتاب اشاره در سحر.7-کتاب اسرار کواکب.8-کتاب فلاحت صغير.9-کتاب طلسم ها.10-کتاب زندگي و مرگ در معالجه امراض.11-کتاب قوانين.13-کتاب طبيعت.14-کتاب اسماء.
علاوه بر آن کتابهاي ديگري راجع بمذهب و اخبار کلدانيان قديم نيز از زبان نبطي بعربي ترجمه شده است و غالب کتابهاي نبطي را ابن وحشيه ترجمه نموده است.
5-کتابهائي که از عبري و لاتيني و نبطي ترجمه شده است
چنانکه قبلا اشاره شد بسياري از تعاليم يهود و آداب و رسوم آنان که در تلمود و ساير کتابهاي يهود بوده بعربي نقل شده است و اگر ترجمه مدون آن امروز در دست نيست براي آنست که يهوديان آنرا شفاهي براي صحابه ميگفتند و شايد هم ترجمه مدون آن بوده و اکنون از بين رفته است و اما ترجمه هائيکه اکنون در دست است همان ترجمه اسفار توراة است که براي اولين مرتبه توسط سعيد فيومي متوفي بسال 330 هجري از عبري بعربي ترجمه شده است.فيومي علاوه بر ترجمه توراة،شرح و تفسيري نيز بر آن نگاشته است.
در قسمت لاتيني نيز تصور ميرود ترجمه هائي انجام يافته است،چه بزبان لاتيني کتب علمي-فلسفي-تاريخي-قانون و غيره يافت ميشده و شايد نام مترجمين يا ترجمه آنان از بين رفته باشد ولي نام يحيي بن بطريق جزء مترجمين دوره عباسي ديده ميشود که غير از لاتيني زبان خارجي ديگري نميدانسته و ظاهرا کتابهائي از لاتين بعربي ترجمه کرده است.
اما در قسمت زبان قبطي ميتوان گفت که اگر هم چيزي مستقيما از قبطي بعربي ترجمه نشده حتما از کتب قبطي بوسيله زبان يوناني استفاده شده است.چه که مصريان در بسياري از علوم بخصوص شيمي (کيميا) تاليفاتي داشته اند و چنانکه ابن نديم مؤلف فهرست ميگويد:علم کيميا بامر خالد بن يزيد از قبطي و يوناني براي اولين بار بعربي ترجمه شد
خلاصه
خلاصه مطلب آنکه مسلمانان قسمت عمده علوم فلسفي و رياضي و هيئت و طب و ادبيات ملل متمدن را بزبان عربي ترجمه و نقل کردند و از تمام زبانهاي مشهور آنروز و بيشتر از يوناني و هندي و فارسي کتابهائي ترجمه کردند و در واقع بهترين معلومات هر ملتي را از آن ملت گرفتند.مثلا در قسمت فلسفه و طب و هندسه و موسيقي و منطق و هيئت از يونانيان استفاده نمودند و از ايرانيان تاريخ و موسيقي ستاره شناسي و ادبيات و پند و اندرز و شرح حال بزرگان را اقتباس کردند و از هنديان طب (هندي) حساب و نجوم و موسيقي و داستان و گياه شناسي آموختند و از کلدانيان و نبطي ها کشاورزي و باغباني و سحر و ستاره شناسي و طلسم فرا گرفتند و شيمي و تشريح از مصريان بآنان رسيد و در واقع عربها علوم آشوريان و بابليان و مصريان و ايرانيان و هنديان و يونانيان را گرفته و از خود چيزهائي بر آن افزودند و از مجموع آن علوم و صنايع و آداب تمدن اسلام را پديد آوردند.
از ملاحظه ترجمه ها و علوم و ادبيات منقوله مسلمانان چنين ميفهميم که آنان چيزي از کتابهاي تاريخي و ادبي و اشعار يونان ترجمه نکرده اند ولي بر عکس شاهنامه فارسي و تاريخ سلاطين ايران را ترجمه نموده اند از ترجمه تاريخ هرودت و ايلياد و اوديسي هومر و جغرافي سترابون خودداري نموده اند.
اما سبب علاقه مندي خلفاي اسلام به فلسفه و طب و هيئت در فصل هاي پيش گفته شد و در قسمت ترجمه ادبيات و تاريخ از فارسي و هندي و غيره چنين تصور ميرود که ايرانيان و کلدانيان و مصريان و هنديان مقيم ممالک اسلامي براي احياي نام نياکان خويش از پيش خود بترجمه آن موضوع ها مبادرت کرده اند و شايد اگر يونانيها هم ميان مسلمانان ميزيستند اشعار و تاريخ نياکان خود را بعربي ترجمه ميکردند.ممکن است علت ديگر ترجمه نکردن ايلياد بعربي آن بوده که در اشعار مزبور نام خدايان و بت هاي يونان برده شده است.اما اين هم دليل نميشود چه در شاهنامه فردوسي نيز مطالب بسياري راجع به بت و غيره هست.معذلک مسلمانان شاهنامه را بعربي ترجمه کردند.
نکته قابل توجه آنکه عربها در مدت يک قرن و اندي مطالب و علومي بزبان خود ترجمه کردند که روميان در مدت چندين قرن از انجام آن عاجز بودند.
آري مسلمانان در ايجاد تمدن شگفت آور خود در غالب موارد بهمين سرعت پيش رفته اند.
نيکوکاري خلفا با دانشمندان نامسلمان
يکي از عوامل مؤثر در سرعت پيشرفت تمدن اسلام و ترقي و تعالي علوم و ادبيات در نهضت عباسيان اين بود که خلفاء در راه ترجمه و نقل علوم از بذل هر چيز گران و ارزان دريغ نداشتند و بدون توجه بمليت و مذهب و نژاد دانشمندان و مترجمين را احترام ميگزاردند و همه نوع با آنان مساعدت ميکردند و از آنرو دانشمندان مسيحي يهودي زرتشتي-صابئي-سامري در بارگاه خلفاء گرد ميآمدند و خلفا طوري با آنان به مهرباني رفتار ميکردند که بايد طرز رفتار آنان براي فرمانروايان هر ملت و مذهبي سرمشق آزادي خواهي و عدالت گستري باشد.
مثلا منصور عباسي تا آن اندازه پزشک مسيحي خود جورجيس بن بختيشوع را محبت ميکرد که دستور فرمود نوشابه براي وي آماده سازند در صورتيکه نوشابه در آئين اسلام حرام است،باينقسم که منصور متوجه شد روز بروز رنگ و روي جرجيس پس از آمدن به بغداد زرد و زار ميگردد از آن جهت بحاجب خود ربيع گفت:چرا رنگ اين مرد زرد شده مبادا او را از نوشيدن شراب که بآن عادت داشته منع ميکني؟
ربيع پاسخ داد که باو اجازه نداديم در اينجا شراب بياورد.
منصور حاجب را پرخاش کرده گفت:
«همين الآن خودت برو و هر شرابي را که جرجيس ميخواهد آماده ساز.»
«ربيع از بغداد به قطربل رفت و مقدار زيادي از بهترين شرابها را با خود آورد.»
منصور نه فقط با جورجيس اين قسم مهربان بود بلکه با همه پزشکان خويش محبت و خصوصيت داشت و موقعيکه در صدد بيعت گرفتن براي پسرش مهدي برآمد با پزشک يهودي خود-فرات بن شحاتا-در آن خصوص مشورت کرد،فرات آنچه بنظرش ميرسيد آزادانه براي منصور بيان کرد.
مامون بقدري با جبرئيل بن بختيشوع محبت داشت که موقع اداي فريضه حج در مکه جبرئيل را بسيار دعا کرد و بني هاشم که آنجا بودند وي را ملامت کرده گفتند:اي مولاي ما چگونه در حق اين کافر ذمي چنين دعا ميکني؟مامون گفت:آري جبرئيل ذمي است ولي تندرستي من بدست اوست و تندرستي من بخير و صلاح مسلمانان ميباشد.بني هاشم که اين را شنيدند گفته او را تصديق کردند،محبت و خوشرفتاري مامون نسبت بدانشمندان مشهورتر از آنست که بازگو شود.
پاره اي از خلفاء اطباء را در کارهاي مهم مملکتي و امور خانوادگي خود مداخله ميدادند و از آنان مشورت ميکردند و چه بسا که اطباء بجاي آنان نامه ها را توقيع (امضاء) مينمودند،از آنجمله معتصم سلمويه بن بنان نصراني را بطبابت شخصي خود برگزيد و هر گاه که او در حضور خليفه بود و نامه براي توقيع ميرسيد خليفه نامه را پيش سلمويه مي انداخت تا بجاي او توقيع کند،ابراهيم بن بنان برادر سلمويه خزانه دار کل ممالک اسلامي بود و مهر او با مهر خود معتصم از حيث ارزش برابر مي نمود و کسي مانند سلمويه و برادرش در دستگاه خليفه (معتصم) مقرب و مورد اعتماد نبودند و هر گاه که عيد پاک (فصح) نزديک ميشد سلمويه را اجازه ميداد بموطن خود قادسيه برود و در کليساي قادسيه مراسم عيد را اجراء کند و موقع حرکت مشک و عود و جامه باو ميداد و چون سلمويه بيمار شد معتصم بعيادت او رفت و بر بالينش گريه کرده گفت:
بعد از تو کي طبيب من بشود؟سلمويه در پاسخ خليفه يوحنا بن ماسويه را معرفي کرد سلمويه از آن بيماري جان در نبرد،معتصم در روز مرگ وي از شدت اندوه غذا نخورد و خود بخانه سلمويه رفته در تشييع جنازه او حضور يافت و مسيحيان با شمع و بخور و ساير مراسم مسيحيت جنازه را حرکت دادند،خليفه در تمام اين جريان ناظر بود و باين جريان (مهرباني و همراهي با مسيحيان) مباهات ميکرد. متوکل و مهتدي و ديگران نيز در مهرباني و گرامي داشتن پزشکان (غير مسلمان) و نيکوئي بآنان مانند هرون و مامون و منصور بودند و آنان را روي تخت کنار خود مي نشاندند و چه بسا که پزشکان نشسته و اميران و وزيران ايستاده بودند. ابت بن قره طبيب معتضد بالله از همان اطبائي بود که در حضور خليفه مي نشست و ساير بزرگان حق جلوس نداشتند.پزشکان موقع حرکت مانند وزيران و اميران با تشخص و تجمل رفتار ميکردند و غلامان و سواران دنبال خود مي انداختند،خلفاء با آنان شوخي و خوش احوالي ميکردند و آنانرا قبل از هر کس مي پذيرفتند و راجع بخوراک و بهداشت خود با آنها مشورت مينمودند. خليفه بدون اجازه طبيب مخصوص خود هيچ دوائي نميخورد و اگر ميخورد طبيب بر وي خشمناک ميشد و خليفه خواه ناخواه در صدد رضايت طبيب بر مي آمد.
موقعي متوکل بدون اجازه پزشک خود اسرائيل طيفوري حجامت کرد اسرائيل که اين را دانست غضبناک شد،متوکل سه هزار دينار و يک مزرعه اي که سالي پنجاه هزار درهم درآمد داشت باسرائيل داد تا دوباره با خليفه سر مهر بيايد.جبرائيل کهال هر روز صبح بعد از آنکه مامون نماز ميخواند پيش از ديگران نزد وي ميآمد،چشمانش را مي شست و سرمه ميکرد.
اين خود طبيعي است که هر کسي بپزشک خود مهربان ميشود و با او انس مي گيرد بخصوص در آنزمان که خلفاء مدعيان و دشمنان بسيار داشتند و هيچکس بهتر از طبيب (خائن) نمي توانست خليفه را زهر بدهد و از ميان ببرد.خلفاء بيش از همه از پادشاهان روم بيم داشتند که مبادا با اطباي غير مسلمان سازش کنند و آنانرا زهر بدهند،از آنرو هر خليفه اي سعي داشت که طبيب خود را از هر جهت بي نياز سازد و چشم و دل او را پر کند،غالبا خلفاء پيش از آنکه طبيبي را انتخاب کنند او را از هر جهت آزمايش ميکردند تا راستي و درستي آنانرا بدانند و جان خود را بدست آنها بسپارند.مثلا موقعي که متوکل در صدد استخدام حنين بن اسحق (از اطباي مشهور آن زمان) برآمد ابتداء املاکي باو واگذارد و مبلغي پول نقد بوي داد و او را خلعت پوشاند،سپس پنهاني او را خواسته گفت از تو ميخواهم زهري براي من بياوري که دشمن خود را بکشم،حنين گفت من درس آدمکشي نخوانده ام! اگر خليفه طبيب آدمکش ميخواهد اجازه بدهد بروم آن درس را بخوانم و برگردم؟خليفه گفت:آنکار بطول ميانجامد بايد همين اکنون زهر را آماده سازي.حنين بسختي پاسخ داد که اين کار از من ساخته نيست.خليفه حنين را بيکي از قلعه هاي دور دست فرستاده يکسال حبس کرد،آنگاه او را احضار نموده جلاد و سفره چرمي خواست تا همانجا سرش را ببرد،با تمام اين سختگيري ها حنين گفته پيشين خود را تکرار ميکرد که درس آدمکشي نميدانم.خليفه بعد از آن جريانات حنين را پزشک مخصوص خود ساخته بوي گفت:که براي آزمايش وي اين سختگيريها را مينموده است.
بهمين جهات خلفاء اصرار داشتند که پزشکان نامسلمان در اجراي مراسم ديني خود آزاد باشند و کسي متعرض آنان نگردد،حتي هم مذهبان آنها را نيز بخاطر آنان محبت ميکردند تا آنان نسبت بخليفه وفادار بمانند.مثلا موقعي که ثابت بن قره صابئي (صبئي) طبيب معتضد شد صابئيان در پايتخت اسلام داراي همه نوع نفوذ و قدرت شدند و کمتر اتفاق مي افتاد که خليفه طبيب نامسلمان خود را وادار بمسلمان شدن کند،فقط القاهر خليفه عباسي سنان بن ثابت بن قره را مجبور کرد مسلمان بشود سنان ابتداء از پايتخت گريخت ولي بعد ببغداد آمده مسلمان شد.
صابئيان گاه هم براي دلجوئي مسلمانان ماه رمضان روزه مي گرفتند ولي همچنان بر دين خود باقي بودند.ابو اسحق کاتب،منشي عز الدوله ديلمي از صابئي هائي بود که براي مماشاة با مسلمانان رمضان را روزه ميگرفت،ولي همينکه عز الدوله از وي خواست مسلمان شود ابو اسحق با شدت هر چه تمامتر آن پيشنهاد را رد کرد و تا آخر عمر بدين خود باقي ماند،معذلک همينکه ابو اسحق مرد سيد رضي (از بزرگان علماي شيعه و نقيب الاشراف بغداد) قصيده اي بنام قصيده داليه در مرثيه ابو اسحق گفت که مطلعش چنين است:
ترجمه شعر:
«ديدي چگونه او را روي چوب بردند و شمع انجمن علم و ادب خاموش شد.»
آزادي فکر و عقيده و مماشاة با دانشمندان چنان بود که آن مرد بزرگ روحاني با کمال آزادگي آن دانشمند صابئي را مرثيه گفت.
اين ميرساند که مردم در تعصب و يا عدم تعصب از بزرگان خويش پيروي ميکنند و اگر بزرگان و فرمانروايان آزادمنش باشند سايرين نيز از آنان تبعيت دارند و عکسش هم عکس است و بهمين جهت در دوره نهضت عباسي بزرگان و اشراف مانند خود خلفاء از آزار نامسلمانان احتراز داشتند و با آنان به نيکوئي رفتار ميکردند،تا آنجا که علماي اسلام با کمال فروتني براي تحصيل علم نزد علماي مسيحي و غير مسيحي ميشتافتند.چنانکه ابو نصر فارابي نزد يکي از مسيحيان حران پاره اي علوم مي آموخت و مسيحيان هم نزد فقهاي اسلام توراة و انجيل مي آموختند.
موضوع بذل و بخشش خلفاء باطباء (غير مسلمان) محتاج بشرح و تفصيل نيست و همينقدر کفايت مي کند که براي پي بردن بآن موضوع بجلد دوم اين کتاب مراجعه کنند و ثروت هنگفت جبرائيل بن بختيشوع را در نظر بگيرند خلفاء نه تنها خودشان مقرري و انعام و تيول و خالصه و خلعت باطباء ميدادند بلکه ساير بزرگان را نيز وادار مي کردند باطباء پول بدهند.مثلا مامون دستور داده بود هر کس بمقام مهمي ميرسد و يا شغل بزرگي مي گيرد،بايد نزد جبرائيل طبيب برود و باو احساني بکند.
مامون اشعار مزاح آميزي با جبرائيل داشته که براي نمونه يکي از آن ذيلا نقل ميشود.
ترجمه شعر:
«اي جبريل عزيز آيا در علم طب تو داروئي براي عاشق يافت ميشود؟»«آيا ميتواني درد عشق را معالجه کني؟يک آهوي خوش خال »«و خط بدون گناه مرا اسير کرده و عقلم را ربوده است.»
آري در پرتو چنين عدالت خواهي و آزادي طلبي علم و ادب ترقي ميکند و اگر غير از اين باشد البته دانش و فرهنگ از ميان مردم رخت بر مي بندد.
تنها خلفاي عباسي (در دوره نهضت) داراي اين روش پسنديده نبودند بلکه هر دولت اسلامي که هواخواه علم و ادب بود طبعا آزادي فکر و عقيده را ترويج ميکرد.پزشکان درباري خلفاي فاطمي مصر نيز غالبا يهودي و مسيحي و سامري بودند و از تمام مزاياي بزرگان قوم بهره مند ميشدند،منصب هاي عالي ميگرفتند،حقوقهاي گزاف دريافت ميداشتند،در امور مهم مملکتي مورد مشورت بودند،خلفاء بآنان القاب عالي (سلطان الحکماء،امين الدوله،معتمد الملک) ميدادند و عنوان آن را با عنوان وزيران و اميران برابر ميداشتند.
موقعي منصور بن مقشر طبيب مسيحي العزيز خليفه فاطمي بيمار شد،خليفه از بيماري وي نگران گشت و پس از چندي که بهبود يافت خليفه بخط خود اين نامه را بوي نگاشت.
ترجمه نامه:
«بنام خداي مهربان،درود فراوان بر پزشک گرامي ما خداوند او را نگاهدارد و نعمت »«را بر او تمام کند.مژده سلامتي شما بما رسيد. بخداي بزرگ سوگند از بيماري شما،»«تندرستي ما از دست رفته بود،از خدا ميخواهم خداوند تندرستي بيشتري بشما بدهد و»«لغزش ها را جبران نمايد و زندگاني خوش و آسوده بشما ارزاني دارد.بحول و قوه الهي.»
خلفاي اموي اندلس نيز مانند عباسيان و فاطميان همين نوع رفتار ميکردند.بخصوص در ايام الحکم که مثل مامون دوستدار علم و ادب بود و شرح آنرا خواهيم گفت ولي بايد دانست که اين وضع بمقتضيات زمان و مقتضيات روحيه و اخلاق خلفاء و دانشمندان تغيير و تبديل ميکرده است.
مقالات اسلامی
کتابهاي ادبي
- بازدید: 1648