کتابهاي فلسفي در زمان مامون ترجمه شد و آنهم بواسطه علاقه مندي خود مامون بآن کار بود از آغاز اسلام مسلمانان بآزادي گفتار و فکر و مساوات معتاد بودند و اگر هر يک از آنان درباره امور سياسي و غيره فکري بخاطرش ميرسيد بي پروا آنرا بخليفه و يا امير ابراز ميکرد و ابهت مقام فرمانروائي او را از اين کار باز نميداشت،همين قسم در امور ديني نيز دو نوع آزادي عقيده داشتند و اگر کسي چيزي از معناي آيه و يا حديث درک ميکرد و آنرا مخالف نظر ديگران ميديد نظر خود را آشکارا ميگفت و با مخالفان مناظره و مجادله ميکرد و همين آزادي فکر و عقيده سبب پيدايش مذاهب مختلف گشت بقسمي که پس از انقضاي دوره صحابه و آغاز قرن دوم هجري فرقه هاي متعددي در آئين اسلام پديد آمد که از جمله آنها فرقه معتزله بود.معتزله گروه بسياري هستند و اساس مذهب آنان تطبيق دين و عقل ميباشد و اگر با دقت در افکار و عقايد آنان مطالعه شود معلوم ميگردد که بعضي از افکار و آراء آنان با جديدترين آراء انتقادي مذهبي امروز موافق در بيايد.اگر چه چندين قرن از پيدايش و تحقيق آن افکار (افکار معتزله) ميگذرد و از آنرو معتزله را اصحاب عدل و توحيد ميخوانند (1).
مامون و اعتزال
مذهب اعتزال در اواخر قرن اول هجري پديد آمد و چون اصول اين مذهب پيروي از احکام عدل و منطق بود لذا پيروان زيادي در مدت کوتاهي پيدا کرد.در فصل مربوط به فقه گفتيم که منصور عباسي با پيروان طريقه راي و قياس موافق بود و ابا حنيفه را پيش آورده با نظر او همراه شد،اين فکر و نظر منصور پس از وي در ميان عباسيان باقي ماند.اتفاقا مذهب معتزله با اين طريقه (پيروي از راي و قياس) بسيار نزديک است،چون طايفه مزبور کوشش دارند عقايد خود را با ادله عقلي ثابت کنند و بدانواسطه هر کس را که مطلع از منطق و گفته هاي ارسطو ميديدند دنبال او را ميگرفتند و از او براي تاييد نظر خودشان و جدال با مخالفان استمداد ميکردند و چنانکه گفته شد در زمان خلافت مهدي بواسطه کثرت زنادقه اين فکر (پيروي از منطق) بيشتر شايع شد و باحتمال قوي در نتيجه نيازمندي بمنطق و فلسفه يوناني و يا احساس احتياج بآن،علم کلام در ميان مسلمانان پديد آمد.
طايفه برامکه نيز از پيروان راي و قياس بودند و طبعا بعلم توجه و اشتياق داشتند،و بدان جهت پيش از مامون به ترجمه کتاب هاي علمي مشغول شدند و در خانه هاي خويش انجمن مباحثه و مناظره تشکيل ميدادند.ظاهرا هرون با اين کار آنان موافق نبود و برامکه از بيم هرون تظاهر بآن عمل نميکردند.
همينکه مامون خليفه شد (198-218) اوضاع تغيير يافت،چه که مامون مرد باهوش مطلعي بود و بطريقه قياس ميل وافر داشت و بسياري از کتب قديمه را که قبل از وي ترجمه شده بود مطالعه و بررسي کرده بود و در نتيجه بيش از پيش بطريقه قياس متمايل گشت و سرانجام مذهب معتزله را پذيرفته بزرگان آن طايفه را (ابي الهذيل علاف ابراهيم بن سيار و غيره) بخود نزديک ساخت و مجالس مناظره با علماي علم کلام تشکيل ميداد و در مذهب اعتزال پا برجا ماند و پيروان آن طريقه را همراهي کرد و در اثر اين توجه مامون حرفهائي که اظهار آن (بواسطه بيم از فقهاء) ممکن نبود بي پرده در ميان مردم شايع شد و از آن جمله صحبت از مخلوق بودن قرآن که يکي از دعاوي معتزله ميباشد.
اتفاقا مامون پيش از رسيدن بمقام خلافت بآن موضوع (خلق قرآن) معتقد بود و مسلمانان ميترسيدند که مبادا مامون خليفه شود و آن عقيده را ترويج کند تا حدي که فضيل بن عياض علنا ميگفت من از خدا براي هرون طول عمر ميخواهم تا از شر خلافت مامون راحت باشم.
اما بالاخره مامون خليفه شد و به پيروي از معتزله تظاهر کرد.فقهاي عامه که اين را ديدند جار و جنجال برپا کردند و اکثريت مسلمانان نيز بر خلاف معتزله بودند و در نتيجه براي مامون توليد زحمت کردند.مامون که نميتوانست از نظر خود برگردد از راه مناظره و مباحثه علمي وارد شد و مجالس بحث و گفتگو تشکيل داد تا با عقل و منطق گفته هاي طرفين سنجيده شود و براي تاييد مباحث منطقي دستور ترجمه کتب فلسفي و منطقي صادر نمود تا هر چه زودتر از يوناني بعربي ترجمه شود و خود نيز آن ترجمه ها را مطالعه ميکرد و عقيده اش درباره معتزله بواسطه مطالعه کتب مزبور محکم تر ميگشت ولي عامه مردم چنانکه مسلم است زير بار حرف حساب و منطق نميرفتند،مامون که اين را دانست و از مماشاة نوميد شد بقواي قهريه دست زد و در اواخر خلافت خويش با مخالفان اعتزال بخشونت رفتار کرد و هنگامي که خارج بغداد بود باسحق بن ابراهيم والي بغداد دستور داد قضاة و شهود و اهل علم را امتحان کند و هر کدام آنان که به مخلوق بودن قرآن اقرار دارد آزاد گردد و کساني که آن عقيده را ندارند بآنان تعليم داده شود.
با مطالعه اين مراتب چنان بنظر ميرسد که مامون بواسطه کثرت اطلاعات و آزادي عقيده و تمايل بقياس عقلي از ترجمه علوم يوناني بعربي باک نداشت و ابتداء براي تاييد مذهب معتزله بترجمه کتب منطق و فلسفه دست زد سپس به ترجمه کليه تاليفات ارسطو از فلسفه و غيره پرداخت و در اوايل قرن سوم هجري ترجمه آن کتابها آغاز گشت.معتزله مانند تشنه اي که بآب زلال برسند مطالب فلسفي ارسطو را دريافته و آن را کاملا بررسي و مطالعه کردند و در نتيجه براي مبارزه با مخالفان نيروي تازه اي بدست آوردند و همانطور که مسيحيان پس از مطالعه کتب منطقي يونان،فلسفه جديد افلاطوني انشاء نمودند مسلمانان هم پس از آن مطالعات داراي علم کلام شدند.
مامون و ترجمه کتابهاي يوناني
راجع بعلت مبادرت مامون بترجمه کتاب هاي يوناني مطالب بسياري گفته اند،از آنجمله ابن نديم مؤلف الفهرست چنين ميگويد:
«مامون شبي ارسطاطاليس حکيم را در خواب ديد و از او مسائلي پرسيد و چون از خواب برخاست بفکر ترجمه کتابهاي حکيم افتاد و نامه اي بپادشاه روم نگاشته از وي خواست منتخباتي از علوم قديم که در بلاد روم ذخيره شده براي وي بفرستد،پادشاه روم پس از گفتگوي بسيار اين خواهش را پذيرفت،مامون عده اي را (مانند حجاج بن مطر و ابن بطريق و سلما صاحب بيت الحکمه) مامور انجام آن مهم نمود،آنان نيز آنچه را که در بلاد روم يافتند و پسنديدند جمع آوري کرده نزد مامون فرستادند و مامون دستور ترجمه آنرا داد».
ابن ابي اصيبعه مؤلف طبقات الاطباء و ابوالفرج مؤلف مختصر الدول و ديگران نيز اين داستان را نقل کرده اند و تصور ميرود که آنها هم از مؤلف الفهرست اقتباس کرده باشند.در هر صورت علت هرچه باشد شکي نيست که مامون در ترجمه کتاب هاي يوناني کوشش بسيار نمود و پول زيادي در آن راه صرف کرد بقسمي که در مقابل وزن کتابها طلا ميداد و بقدري در ترجمه کتابها توجه داشت که وي روي هر کتابي که بنام او ترجمه ميشد از خود علامتي ميگذارد و مردم را بخواندن و فرا گرفتن آن علوم تشويق ميکرد و با حکماء خلوت نموده از معاشرت و صحبت آنها لذت مي برد.
ثروتمندان و بزرگان و اعيان دولت نيز بمامون تاسي ميکردند و ارباب منطق و فلسفه را گرامي ميداشتند و در نتيجه مترجمين بسياري از عراق و شام و ايران به بغداد آمدند و چه بسا که نسطوريان-يعقوبيان-صابئه-زرتشتيان-روميان-برهمن هاي هندي ميان آنان بودند و از زبانهاي يوناني و فارسي و سرياني و هندي (سانسکريت) و نبطي و لاتيني و غيره کتاب ترجمه ميکردند.
تعداد کتاب فروش و کاغذفروش در بغداد فزوني يافت و انجمن هاي علمي و ادبي متعدد گشت،مردم بيش از هر کار بمباحثات علمي و مطالعه پرداختند و پس از مامون نيز اين نهضت دوام يافت و عده اي از خلفاي عباسي رويه مامون را ادامه دادند و مهمترين کتب قدماء بعربي ترجمه شد.
مترجمين (ناقلان) علوم در زمان عباسيان
سابقا گفته شد که کمي پيش از اسلام ميان سرياني ها يک نوع نهضت علمي موجود بود و کتابهاي يوناني را بسرياني ترجمه کرده بسياري از آن کتب را مطالعه و بررسي ميکردند و بخصوص در طب و فلسفه پيشرفت هائي نمودند تا آنجا که بعضي از آنها رياست بيمارستان گندي شاپور رسيدند و زبان يوناني را در مدارس خود تدريس ميکردند و همينکه مرکز خلافت به بلاد آنان (عراق) منتقل شد و بغداد بواسطه آمد و رفت اقوام و ملل مختلف اسلامي رو بآبادي گزارد سرياني ها نيز براي امرار معاش به بغداد آمدند و همانطور که امروز عربها براي گذران روز انگليسي ميآموزند سرياني هاي آنروز به تحصيل زبان عربي مشغول شدند و چون عدالت و مساوات عباسيان (در اوايل کار آنان) را ديدند آميزش با مسلمانان و اعراب را پسنديدند،چه که عباسيان در آغاز امر بقدري نسبت برعاياي خود آزادي داده بودند که مسيحيان براي رفع اختلافات مذهبي و اوضاع و احوال قومي بخلفاي عباسي مراجعه ميکردند و حکميت آنان را ميپذيرفتند و همين خوشرفتاري و عدالت خواهي عباسيان سبب شد که عده اي از ايرانيان لايق و کاردان به بغداد آمدند و در دستگاه خلافت راه يافته در اداره امور کشور با آنان کمک کردند.اتفاقا عده اي از آن ايرانيان که در دستگاههاي دولتي بودند از علم و ادب نيز بهره داشتند و به پيشرفت علم مساعدت مينمودند.
خلفاي عباسي گروهي از پزشکان هندي را براي استفاده از معلومات طبي آنان استخدام کردند و در نتيجه بغداد مرکز دانشمندان گرديد.
همينکه خلفاي عباسي بفکر ترجمه کتب علمي برآمدند از وجود دانشمندان عراق و شام و ايران و هند استفاده کردند و چون خلفاء همه نوع مساعدت مالي و غيره با اين دانشمندان ميکردند طبعا عده آنان روز افزون ميشد،بيشتر اين مترجمين از نسطوريان انتخاب ميشدند.چه آنان در ترجمه تواناتر از سايرين بودند و بر فلسفه و علوم يوناني احاطه بيشتري داشتند و گروهي از ايرانيان و هنديان نيز کتب هندي و فارسي را ترجمه ميکردند و غالبا اين شغل (ترجمه) در خاندان مترجمين باقي ميبود، بقسمي که از يک خانواده تا چندين پشت مترجم و ناقل برميخاست و اينک اسامي نامي ترين ناقلين و مترجمين زمان عباسيان.
1-خاندان بختيشوع:
سردسته اينان جورجيس بن بختيشوع پزشک منصور است (شرحش گذشت) که از نسطوريان سرياني ميباشد،پس از مرگ جورجيس هرون پسر او بختيشوع را از بيمارستان گندي شاپور احضار کرد (همانطور که منصور خود جورجيس را احضار کرده بود) و چون بختيشوع به بغداد آمد هرون پزشکان خود (ابو قريش عيسي-عبدالله طيفوري-داود بن سرابيون و غيره) را گفت:که بختيشوع را امتحان کنند،و چون آنان بختيشوع را ديدند به هرون گفتند:که اي خليفه کسي از ما ياراي سخن با اين مرد ندارد!چه که او خود جان کلام است و خود و پدر و قومش از فلاسفه اند.
اين گفته آنان عظمت مقام خاندان بختيشوع را در علم فلسفه ميرساند.باري هرون بختيشوع را رئيس پزشکان قرار داد.بعد از بختيشوع پسرش جبرائيل بآن مقام رسيد و از خلفاء اموال و انعام بسيار دريافت داشت.پس از مرگ جبرائيل پسرش بختيشوع بن جبرائيل رئيس اطباء و پزشک مخصوص خلفاء شد و چنان ثروت و جاه و مقامي بهمرساند که هيچ يک از پزشکان آن جاه و مال و منصب را نداشتند.جبرائيل بن عبدالله بن بختيشوع پزشک مخصوص مقتدر عباسي و پسرش عبيدالله بن جبرائيل نيز از پزشکان نامي و دانشمندان معروف اين خاندان ميباشند.اين شش پزشک در علم طب سرآمد عصر خويش محسوب ميشدند ولي جز جورجيس اول هيچ کدام آنان کتابي ترجمه نکردند و اينکه نام آنان را جزء مترجمان آورديم براي آن است که بيشترشان در علم طب کتابهاي مفيدي تاليف نمودند و بعضي از آنان مترجم هائي براي ترجمه کتب طب يوناني بسرياني استخدام کرده اند.
2-خاندان حنين:
سرخاندان آنان حنين بن اسحق عبادي معروف به شيخ المترجمين از مسيحيان حيره در سال 194 متولد شد،پدرش سوداگر بود، خودش به بصره آمده زبان عربي آموخت،آنگاه به بغداد رفت تا طب بياموزد ولي با اشکالات بسيار مواجه شد،چه در آنروزها پزشکان بخصوص پزشکان گندي شاپور نميخواستند مردم بازاري وارد سلسله اطباء بشوند،موقع آمدن حنين به بغداد مهمترين مدرس طبي،مدرس يوحنا ابن ماسويه بود که از فارغ التحصيلان نامي بيمارستان گندي شاپور ميباشد.حنين بمجلس درس او حاضر شد،اتفاقا روزي از آنچه که نزد وي ميخواند مطلبي پرسيد يوحنا بخشم آمده گفت:
«مردم خيره را به طب چه کار،برو نزد يکي از اقوامت و پنجاه درهم از او بستان يک درهم انگشتوانه کوچک و سه درهم زرنيخ و بقيه را پول کوفي و فارسي بخر و آنها را با هم مخلوط کن و سر راه مردم بنشين و فرياد بزن پول براي صدقه،پول براي مخارج و آن درهم هاي تقلبي را بفروش که بيشتر بدردت ميخورد،آنگاه او را از خانه خود بيرون کرد. (2)
حنين گريه کنان و پريشان از خانه يوحنا درآمد ولي شوقش به تحصيل علم طب آن هم بزبان يوناني بيش از پيش شد و از آنرو از بغداد باسکندريه رفت و دو سال تمام در آنجا زبان و ادبيات يوناني آموخت و اشعار هومر را حفظ کرد و همينکه به بغداد باز آمد علاوه بر عربي زبانهاي يوناني،سرياني و فارسي را بخوبي ميدانست و پزشکان بغداد از آنجمله يوحنا ابن ماسويه بوي نيازمند بودند تا آنجا که يوحنا حنين را استخدام نمود و ترجمه کتابهاي جالينوس را بعربي و سرياني باو واگذارد و در اينکار از مکتب اسکندريه پيروي کرد.حنين کتاب تشريح جالينوس را براي جبرئيل بن بختيشوع ترجمه نمود و جبرئيل بقدري او را احترام ميگذارد که بوي،رين حنين خطاب ميکرد و رين بزبان سرياني يعني اي معلم،ميباشد و چون مامون بفکر افتاد که فلسفه يونان را بعربي ترجمه کند،کسي را بهتر از حنين نيافت.چه وي با آنکه جوان بود سرآمد مترجمين محسوب ميشد،لذا مامون عده اي از مترجمين مانند حجاج بن مطر و ابن بطريق و مسلم صاحب بيت الحکمه و غيره را مامور آن کار نمود و حنين را بر همه آنان رياست داد تا ترجمه آنها را اصلاح کند.
مامون در مقابل کتابهاي ترجمه شده زر خالص به حنين ميداد و حنين براي استفاده خود کلمات را با حروف درشت و روي کاغذ ضخيم و با سطرهاي پراکنده مينگاشت تا کتاب ضخيم تر گردد.ميگويند حنين شخصا براي بدست آوردن کتابهاي مطلوب بروم رفت و علاوه بر ترجمه کتابهاي مامون براي خاندان شاکر و ديگران نيز کتاب ترجمه ميکرد.
حنين دو پسر داشت:يکي داود و ديگري اسحق و بنام آنان کتابهاي طبي در مبادي و تعليم،طب تاليف کرد و هم چنين از تاليفات جالينوس براي آنها ترجمه نمود.
اسحق در ترجمه مهارت يافت و مانند پدر کتابهائي از يوناني بعربي ترجمه کرد و بيشتر کتابهاي حکمت (مانند کتابهاي ارسطوطاليس و غيره) را ترجمه مينمود ولي پدرش غالبا به ترجمه کتابهاي طبي و بخصوص کتابهاي جالينوس مشغول بود و کمتر کتابي از جالينوس ترجمه شده که يا دست کار حنين نبوده و يا اقل حنين آنرا اصلاح نکرده است و اگر غير از اين ميبود کسي بآن ترجمه توجه نداشت.چه که حنين علاوه بر مهارت در زبان عربي و يوناني در علم طب نيز ماهر بود.حنين در زمان متوکل رئيس مترجمان گشت و عده اي از مترجمان مانند استفان بن باسيل و موسي بن خالد ترجمه هاي خود را براي اصلاح به حنين ميدادند.
حنين بعادت آنروز مسيحيان زنار بگردن ميآويخت.وفات حنين در 264 واقع شد.اسحق پسر حنين نيز در ترجمه شهرت يافت و بيشتر کتابهاي فلسفه و آنهم فلسفه ارسطو و شرح هاي آنرا بعربي ترجمه کرده است.اسحق غالبا با پدرش همکاري داشت سپس جزء محارم قاسم بن عبيدالله وزير المعتضد درآمد.اسحق علاوه بر ترجمه تاليفاتي در طب و داروسازي از خود باقي گذارده است.
3-حبيش اعصم دمشقي-حبيش بن حسن دمشقي خواهر زاده حنين بن اسحق است.طب را نزد دائي خود آموخته و در ترجمه از او پيروي کرده است.ميگويند:يکي از خوشبختي هاي حبيش آن بوده که ملازمت حنين را داشته است و آنچه را که حبيش ترجمه ميکرده به حنين نسبت ميدادند و چه بسا از ترجمه هاي قديمي که متعلق به حبيش بوده و صاحبان آن براي رواج بازار نام حبيش را محو کرده بجاي آن نام حنين را گذاردند.
4-قسطا ابن لوقاي بعلبکي-از مسيحيان شام،طبيب و فيلسوف عالي قدري بوده است و براي تحصيل علم بروم سفر کرده،يوناني و عربي و سرياني را ميدانسته است،کتابهاي زيادي بعربي ترجمه کرده است و چون در ترجمه دقيق بوده بسياري از ترجمه هاي ديگران را تصحيح نموده،و رساله هاي متعددي در علم طب تاليف کرده است.انشاي وي سليس و قريحه اش عالي بود.در طب و تاريخ و فلسفه و هيئت و جبر و مقابله و هندسه و منطق و ادبيات و ديانت بيش از صد کتاب تاليف نموده،ابوالفرج مالتي درباره وي چنين ميگويد:
«راستش را بخواهيد کسي بهتر از قسطا کتاب تاليف نکرده چون جملاتش مختصر و مطالبش پر معني و با مغز است ».
5-خاندان ماسرجويه-سرخاندان آنها ماسرجويه پزشک يهودي مذهب سرياني زبان مقيم بصره است،و از سرياني بعربي ترجمه ميکرده است. (نامش گذشت) پسرش عيسي بن ماسرجويه نيز مترجم بوده و تاليفات مهمي در طب دارد.
6-خاندان کرخي-سرخاندان آنها شهدي کرخي است،سپس پسر او که بشغل ترجمه اشتغال داشته و هر دو در اين فن متوسط بودند ولي پسر در اواخر عمر از پدر برتر شد.
7-خاندان ثابت سرخاندان آنها ثابت بن قره حراني از صابئي هاي حران بوده است،ابتداء صرافي ميکرد،سپس طب و فلسفه و نجوم آموخته و زبان سرياني را بخوبي ميدانسته و کتابهائي بعربي ترجمه نموده است،در رياضي و طب و منطق تاليفاتي دارد و کتابي راجع بمذهب صابئه بزبان سرياني نوشته است.از مقربان دستگاه معتضد بوده تا آنجا که با وي مينشست و او را ميخنداند و مدتها با او سخن ميگفت و هيچ يک از وزيران و ملازمان تا آن حد نزد معتضد تقرب نداشتند.پسرش سنان بن ثابت از مقربان القاهر بالله شد،تاليفات زيادي از او هست.ثابت بن سنان پسر سنان نيز تاليفاتي دارد ولي اين پدر و پسر چيزي ترجمه نکردند.
8-حجاج بن مطر-از مترجمين مامون است کتاب مجسطي و اقليدس را بعربي ترجمه کرده و ثابت بن قره حراني بعدا آن ترجمه را اصلاح کرده است.
9-ابن ناعمه حمصي-نامش عبدالمسيح بن عبدالله حمصي ناعمي است،در ترجمه متوسط بوده و قدري از متوسط برتر محسوب ميشده است.ديگر از مترجمين اين خاندان زروبا ابن ما نحوه که از ابن ناعمه در ترجمه ضعيف تر است.
10-استفان بن باسيل-در ترجمه تقريبا بپاي حنين بن اسحق ميرسيد ولي عبارات حنين فصيح تر و نيکوتر است.
11-موسي بن خالد معروف به ترجمان-از شانزده کتاب جالينوس چندين کتاب ترجمه کرده و در ترجمه از حنين پست تر است.
12-سرجيس راسي-از شهر راس العين از جزيرة العراق است.کتاب هاي بسياري ترجمه کرده،مترجم متوسطي بوده،حنين ترجمه هاي او را اصلاح ميکرده است.
13-يوحنا ابن بختيشوع-وي از خاندان بختيشوع طبيب نميباشد و فقط از يوناني بسرياني ترجمه ميکرده است.
14-بطريق-از مترجمان زمان منصور است،بامر او کتابهائي ترجمه کرده و ترجمه اش عالي است.اما بدرجه ترجمه حنين نميرسد.
15-يحيي بن بطريق-از ملازمان حسن بن سهل است،يوناني نميدانسته و عربي را هم به نيکي نياموخته بود،فقط لاتيني ميدانسته است.
16-ابو عثمان دمشقي-بعربي نيکو ترجمه ميکرده است.
17-ابو بشر متي ابن يونس-از اهالي ديرقني است.در مدرسه مارماري نزد استادان بزرگ تحصيل کرده و رياست علماي علم منطق بوي منتهي ميشود.
18-يحيي بن عدي-از علماي منطق در قرن چهارم هجري است،بر خلاف ساير مترجمين سرياني يعقوبي مذهب بوده،سرعت قلم داشته،در شبانه روز صد ورق مينوشته است.نزد متي بن يونس و ابو نصر فارابي تحصيل علم کرده است.
اين بود اسامي و نام و نشان مشهورترين ناقلان و مترجمان آن دوره که بطور مختصر بآن اشاره کرديم.
اما مترجمان و ناقلان ساير زبانها عبارت بودند از ابن مقفع و خاندان نوبخت که از عربي بفارسي ترجمه ميکردند.نام نوبخت بزرگ برده شد،پسر او فضل بن نوبخت کتابهائي در نجوم و غيره از فارسي بعربي ترجمه کرده است.موسي و يوسف پسران خالد نيز از فارسي بعربي ترجمه ميکرده اند و در خدمت داود بن عبدالله بن حميد بن قحطبه مشغول بودند.علي بن زياد تميمي کنيه اش ابوالحسن،کتاب زيج شهريار را از فارسي بعربي ترجمه کرده است.
حسن بن سهل از ستاره شناسان آن زمان است،احمد بن يحيي بلاذري،جبلة بن سالم منشي هشام،اسحق بن يزيد از مترجمين فارسي هستند.اسحق کتاب اختيارنامه را بنام سيرة الفرس از عربي بفارسي ترجمه نمود.ديگر از مترجمين عربي بفارسي محمد بن جهم برمکي،هشام بن قاسم،موسي بن عيسي کردي و عمر بن فرخان و غيره ميباشند. منکه هندي و ابن دهن هندي از مترجمين زبان هندي هستند.اولي در خدمت اسحق بن سليمان بن علي هاشمي ميزيسته است و دومي رياست بيمارستان برمکيان را داشته است.
ابن وحشيه از مترجمين نبطي (کلداني) است،کتاب هاي بسياري ترجمه کرده و شرحش ميآيد.
مردم سوريه و نقل و ترجمه علوم
اگر در شرح حال و مليت و موطن مترجمان و ناقلان علوم در عصر عباسي مختصر دقتي شود معلوم ميگردد که بيشترشان از مردم سوريه يعني اهالي شام و جزيره و عراق بودند،اين مردم از ديرزماني کارشان اين بوده که علوم و آداب را از زباني بزباني ديگر و از کشوري بکشور ديگر انتقال ميدادند.زيرا موقع جغرافيائي کشورشان (واسطه ارتباط شرق و غرب) و هوش و استعداد فطري آنها براي اين کار مساعد بود.
از آنرو مردم سوريه يا فنيقي ها چندين قرن پيش از ميلاد حروف هجاء (الفباء) را در ضمن سفرهاي تجارتي بشهرهاي دور دست (يونان و کلدان و غيره) برده منتشر ساختند و نام و شکل الفباي امروزي ملل متمدن گواه اين مطلب ميباشد.آنان واسطه نقل علوم و ادبيات ميان مصريان و کلدانيان بودند و چنانکه گفته شد همين مردم علوم و ادبيات را از مصر بيونان انتقال دادند و همان طور که در اين ايام مردم براي تجارت يا ترجمه يا استخدام در ادارات دولتي زبان هاي انگليسي و فرانسه ميآموزند مردم سوريه آن روز براي همان مقاصد زبان يوناني و بابلي و غيره ميآموختند.
همينکه تمدن در يونان توسعه و ترقي يافت فلسفه و منطق و ساير علوم با فتوحات اسکندر از يونان بعراق و شام آمد و مردم سوريه آنرا فرا گرفته بزبان خود ترجمه کردند و پس از ظهور آئين مسيح چيزهائي از مسيحيت بر آن افزودند و ادبيات يوناني، مسيحي را پديد آوردند و آنرا فلسفه يوناني قديم در ديرهاي خود محفوظ داشتند سپس علم و فلسفه را به هند و ايران و غيره انتقال دادند.
اين مردم در زمان ساسانيان واسطه علوم يوناني بفارسي بوده اند و همينکه انوشيروان براي تدريس طب و فلسفه بيمارستان گندي شاپور را تاسيس کرد (چنانکه گفته شد) اساس کار بدست مسيحيان عراق و جزيره استوار گشت و همين ها بودند که بسياري از آداب و رسوم سامي را در حران با همان رنگ (صبغه) بت پرستي محفوظ داشتند.زيرا مردم حران بآئين سابق خويش تا مدتي مانده بودند.
همينقسم مردم عراق که از همان ملت سوريه ميباشند آداب و علوم کلدان قديم را نگاهداري کردند و پس از ظهور اسلام و تصميم خلفاء براي ترجمه و انتقال علوم بزبان عربي مردم سوريه دست راست آنان شدند و آن مهم را بخوبي انجام دادند و چنانکه ميدانيم مترجمين آن علوم از اهالي حمص،دمشق،بعلبک،حيره،حران و بصري و غيره برخاستند.اين مسلم است که براي ترجمه مطالب علمي از زباني بزبان ديگر بايد مترجم از آن بهره مند باشد و الا مطلب نامفهوم و غير قابل ترجمه ميشود.و بهمين جهات مي بينيم که مترجمان دوره عباسيان (مردم سوريه) در علومي که ترجمه ميکردند متبحر بودند و علاوه بر ترجمه در علوم مزبور (طب-فلسفه-منطق و غيره) تاليفات داشتند و شرح و تعليق بر آن مينگاشتند.
اکنون نيز ميبينيم که مردم سوريه در ترجمه علوم و ادبيات غربي بزبان عربي از هر ملت ديگري ساعي تر ميباشند.
نقل و ترجمه علم براي مردم ديگر غير از خلفاء
چنانکه ملاحظه شد خلفاء بيش از ديگران بترجمه علوم و آداب پيشينيان دست بکار شدند و چون بعضي از اين ترجمه ها ميان مردم منتشر شد و مردم بغداد بر آن آگهي يافتند عده اي از بزرگان آن شهر براي پيروي از منظور خلفاء مترجم استخدام کردند و با پول و سرمايه خود به نقل و ترجمه کتب علمي پرداختند.
مشهورترين اين گروه سه نفر بنام احمد - محمد - حسن که هر سه فرزندان موسي پسر شاکر بودند و بهمان جهت آنان را بني موسي و يا بني شاکر هم ميگفتند و بعدا فرزندان آنها به بني منجم شهرت يافتند.موسي پدر آنان از دوستان مامون بود و مامون بملاحظه دوستي با موسي بفرزندانش کمک ميکرده است.
موسي اهل علم و ادب نبوده بلکه جزء راهزنان محسوب ميشود،چه که در جواني لباس سياهي در بر ميکرده و شبها راه ميزده است و چون مرد دلير بي باکي بوده دست خالي بر نميگشته است.بطوريکه ميگويند وي شبها نماز خفتن را با همسايگان در مسجد ميخواند،پس از آن بخانه ميآمد و لباس ديگري مي پوشيد و در جاده خراسان چندين فرسخ راه مي پيمود و پاي اسب کهر خود را پارچه سفيد مي بست که بنظر ابلق بيايد ضمنا موسي جاسوساني داشت که بوي خبر ميدادند چه کساني با چه اموالي از جاده عبور کرده يا ميکنند،لذا موسي با اطلاع کامل بر آنان ميتاخت و اموال و دارائي آنان را گرفته پس از پيمودن چندين فرسخ راه صبحگاهان بشهر بر ميگشت و نماز صبح را با همان همسايه هاي شبانه اداء ميکرد و هر گاه که در صدد دستگيري او بر ميآمدند همسايگان گواهي ميدادند که وي نماز بامداد را با آنان در مسجد خوانده است و از آنرو تعقيب او دشوار مينمود و سرانجام موسي توبه کرد و پس از چندي در گذشت و سه پسر کوچک از خود باقي گزارد.مامون بواسطه دوستي با پدرشان آنان را باسحق بن ابراهيم مصعبي سپرد و در بيت الحکمه نزد يحيي بن ابي منصور براي آنان جا تعيين کرد و هر گاه مامون بسفر ميرفت اسحق را ميخواست و سفارش فرزندان موسي را ميکرد تا حدي که اسحق رنجيده خاطر شده ميگفت:مامون مرا دايه فرزندان موسي قرار داده است.با اين حال مقرري آنان غير مکفي بود و زندگاني خوبي نداشتند ولي سرانجام تحصيلات عالي خود را به پايان رسانيده هر کدام در رشته اي متخصص شدند.محمد از ساير برادران عالمتر بود و از هندسه و نجوم اطلاع کافي داشت اقليدس و مجسطي و کتابهاي ديگري از هيئت و رياضي و طبيعي مطالعه کرده بود.احمد در قسمت علمي بپاي محمد نميرسيد ولي در قسمت مکانيک مهارت بي نظيري پيدا کرده بود.حسن بيش از هر چيز در هندسه متبحر شد و با آنکه غير از شش مقاله اقليدس را نخوانده و نزد معلمي هندسه نياموخته بود معذلک در رشته هندسه بالاترين علماي معاصر خويش گشت.
فرزندان شاکر در نقل و ترجمه علوم قديمه فداکاري بسيار کردند و خود را همه نوع بزحمت انداختند و اموال بسياري در آن راه مصرف نمودند.عده اي را بروم روانه کردند تا کتابهاي مطلوب را بدست آورند و مترجمين زبردست را با حقوق هاي گزاف از اطراف و اکناف استخدام نمودند و از جمله اشخاصي که براي تحصيل کتاب بروم فرستادند حنين بن اسحق و ديگران بودند، سپس حنين و حبيش و ثابت بن قره را به ترجمه واداشتند و ماهي پانصد دينار براي آنان حقوق تعيين کردند.بني موسي در هيئت و مکانيک و هندسه تاليفات بسياري دارند و از خود استنباطهائي در آن علوم کرده اند که بکلي بيسابقه است.اينان براي مامون با دلايل محسوسي ثابت کردند که محيط زمين بيست و چهار هزار ميل است.مهارت آنان در زيج و ساير مطالب علمي نيز فوق العاده بود.
محمد بن عبدالملک زيات نيز از کساني است که ماهانه قريب دو هزار دينار براي ترجمه کتاب مصرف ميکرده است و کتابهاي بسياري بنام او ترجمه شده است.علي بن يحيي معروف بابن المنجم از دبيران مامون،چند کتاب طبي براي محمد ترجمه کرده است و همين قسم محمد بن موسي بن عبدالملک کتابهائي ترجمه نموده است.
ابراهيم بن محمد بن موسي معروف بکاتب کتاب هاي يوناني را با هزينه خود بعربي ترجمه کرده است.تادري اسقف (کشيش) کرخ در جمع آوري و ترجمه کتابها سعي فراوان داشت و پزشکان مسيحي کتابهاي زيادي براي او تاليف کردند.ديگر عيسي بن يونس معروف بکاتب و حاسب از اهالي عراق بسياري از کتب قديمه و علوم يوناني را جمع آوري و نقل کرده است همينقسم شيرشوع ابن قطرب از مردم گندي شاپور مترجمان را پول ميداد و آنان را بترجمه و جمع آوري کتب قديمه تشويق ميکرد ولي نسبت بترجمه يوناني بسرياني بيش از عربي توجه داشت.
يوحنا بن ماسويه،جبرائيل بن بختيشوع،داود بن سرابيون،سلمويه ابن طيفوري و ساير اطباي خلفاء هر کدام تا حدي در راه ترجمه و نقل علوم قديمه اقداماتي کرده اند.
بسياري از اميران مستقل اسلامي به پيروي از خلفاء کتاب هاي قديمي را به عربي ترجمه ميکردند.مثلا سيف الدوله آل حمدان طبيبي بنام عيسي رقي داشت که کتابهاي سرياني را به امر سيف الدوله و بزبان عربي ترجمه ميکرد.
و اما کتابهائي که در نهضت عباسي ترجمه شد
حال که موجبات اقدام خلفاي عباسي را براي ترجمه علوم قديمه دانستيم و اسامي مترجمان و ناقلان را شناختيم اينک نام کتاب هاي ترجمه شده را ذکر ميکنيم.چون همين کتاب ها بعدا مدرک و ماخذ تاليف اسلامي شد.البته ذکر اسامي تمام آن کتابها دشوار است،زيرا تعداد آن بسيار بوده و بسياري از آن مفقود شده است،فقط تا آنجا که ممکن بوده پاره اي از آن کتب را نام ميبريم و براي آسان شدن کار کتابهاي مزبور را از نظر زبان اصلي طبقه بندي ميکنيم.
کتاب هائي که بعربي در آن زمان ترجمه شده از زبانهاي اصلي ذيل نقل گشته است:
يوناني،فارسي،هندي (سانسکريت) ،نبطي،عبراني،لاتيني،قبطي و البته موضوع کتابها نيز مختلف بوده که آن قسمت نيز ذيلا طبقه بندي ميشود.
1-کتابهاي ترجمه شده از يوناني
در آن دوره بيش از هر زبان از زبان يوناني ترجمه شده و بيشتر کتابهاي يوناني فلسفه و طب و رياضيات و هيئت و فروع علم طبيعي بوده است.اينک نام آن کتابها و مؤلفين و مترجمين آن و موضوع کتابهائي که از يوناني ترجمه شده است.
آ-فلسفه و ادبيات
(کتابهاي افلاطون)
نام کتاب/نام مترجم 1-سياست/حنين بن اسحق 2-مناسبات/يحيي بن عدي 3-نواميس/حنين و يحيي 4-تيماوس/ابن بطريق با اصلاحات حنين 5-نامه افلاطون باقرطني/يحيي بن عدي 6-توحيد/..... 7-حسن و لذت/..... 8-اصول هندسه/قسطابن لوقا