علوم عرب پيش از اسلام

(زمان خواندن: 32 - 64 دقیقه)

مقدمه راجع بجزيرة العرب و مردم آن
جزيرة العرب سرزمين کم آبي است که صحرا و کوه آن زياد است،مردمش زراعت نميدانند،چون زمينش باير ميباشد و هر بشري طبعا پرورده و تابع محيط است عربها هم مطابق مقتضيات محيط خشک و باير خويش زندگي خود را بغارت گري و کوچ نشيني براي پيدا کردن چراگاه بسر ميبردند.

از آنرو زندگي صحرانشيني در ميان آنان بر شهر نشيني فايق آمد و بيش از هر چيز بدام پروري مشغول شدند و چون دام آنان نسبت باحتياجات آنها کم بود بر سر دام با يکديگر بزد و خورد پرداختند و اين زد و خورد بجنگ داخلي منتهي گشت و جنگ داخلي آنان را بکوچ کردن از اين بيابان بآن بيابان و از اين سرزمين بآن سرزمين مجبور ساخت،بقسمي که شب و روز آرام نگرفته در حرکت افتادند و چون هواي آنان صاف و آسمانشان روشن بود از ستاره ها و حرکات ستاره ها براي راهنمائي خود استفاده کردند و براي دنبال کردن دشمنان خويش به پيدا کردن وسيله جهت يافتن آنان و بيرون آوردن آنها از جاهاي پنهاني محتاج شدند و از آنرو در شناختن جاي پا مهارت يافتند و نيز وضع زندگي صحراگردي آنانرا وادار ميساخت که خود را از گزند باد و باران نگاهدارند و بآن جهت بهواشناسي پرداختند تا ريزش باران و وزش باد را پيشاپيش بدانند و اين همان است که در ميان عربها به (انواء-يا هواشناسي) شهرت يافته بود.
جنگجوئي آنانرا بدسته بندي وادار ميساخت و لازمه دسته بندي آن بود که نسب و تيره يکديگر را تميز بدهند و چون اسب و اسلحه براي جنگجوئي و کوچ نشيني ضروري است لذا در پرورش اسب و نگاهداري آن و معالجه بيماري آن ماهر شدند.اما چون شهرنشين نبودند در اسلحه سازي کاري از پيش نبردند.
عربها برادران کلدانيان و بابليان و فنيقيان و ساير ملل متمدن قديم هستند و مانند آنان خردمند و هوشيارند و اگر در دره فرات يا دره نيل جا داشتند مانند آنان يا مانند همسايگان خودشان (تبابعه) متمدن ميشدند،اما آنها (عربها) در صحراي خشکي اقامت داشتند که هواي آن صاف و آسمان آن درخشان بود،لذا ذهن روشن پيدا کردند و قريحه آنان بسرائيدن شعر گرائيد و بوسيله شعر احساسات و عواطف خود را شرح دادند و يا تبار و نژاد خود را ذکر کردند و يا وقايع مهم زندگي خويش را بيان نمودند.قوه بيان آنان محکم شد و در سرائيدن خطبه ماهر گشتند و بوسيله خطبه همت مردان را برانگيختند و يا آنان را بجنگ،آشتي،افتخار بر يکديگر و يا تنفر از يکديگر دعوت کردند.اگر عربها هوش و خرد خداداد نداشتند از همسايگان خود که در گوشه غربي کرانه درياي سرخ هستند جلو نمي افتادند،چه آنان از صدها سال پيش تاکنون يکنواخت مانده اند.
عربهاي پيش از اسلام مانند يونانيان در دوره ناداني و روزهاي هومر ميباشند چه همينکه عربها شهرنشين شدند مانند يونانيان در همه چيز پيش رفتند.
ولي عرب نيز مثل ملت هاي بزرگ معاصر خود از اعتقاد بپاره اي موهومات مانند:کهانه و عرافه (غيب گوئي از گذشته و آينده) فال گيري و خوب و بد دانستن آهنگ و پرواز پرندگان و تعبير خواب رهائي نيافتند،چه انسان طبعا اشتياق دارد جهات و علل وقايع را بداند و چون از وسايل عادي براي کشف آن محروم ميماند باوهام متوسل ميگردد و بهمين جهات کاهن و عراف و مانند آن در ميان عرب زياد شد.
بنابر آنچه گفته شد علومي که پيش از اسلام در جزيرة العرب شيوع يافت،مطابق با مقتضيات محيط و اوضاع زندگاني آنروز آنان بود اينکه آنرا علوم ميخوانيم البته از روي مقايسه آن معلومات با علوم واقعي ملل ديگر در آن زمان ميباشد و گرنه عربهائي که خواندن و نوشتن نميدانستند البته نميتوانستند علمي را از روي کتاب در مدرسه بياموزند و آنچه که ما بآن «علوم عرب پيش از اسلام »ميگوئيم همانا مطلبي بوده است که بمرور زمان سينه بسينه و دهن بدهن ميان آنان منتقل و شايع شده است و يا موضوعاتي بوده که آنان استنباط کرده بودند و بتدريج بر آن مي افزودند تا اينکه در زمان پيدايش اسلام قريب بيست موضوع شد.
پاره اي از آن مانند علوم طبيعي،پاره اي مانند رياضي،بعضي شبيه بادبيات يا پيشگوئي کاهنان و مانند آن بود و در هر حال براي رعايت اختصار از هر کدام چند سطري مينگاريم.
نکته ديگر آنکه پس از بررسي همان معلومات يا علوم پيش از اسلام مسلم ميگردد که پاره اي از آن مخصوص عرب بوده و از ميان خود آنان پديد آمده است و پاره ديگر را از ساير ملت ها اقتباس کرده اند.مثلا آنچه مربوط بشعر و خطابه و تبار و تيره است از خود اعراب ميباشد و آنچه راجع به پزشکي و ستاره شناسي و هواشناسي و دام پروري و وزش باد و افسانه سرائي و کاهني و عرافي و قيافه شناسي و مانند آن است از ديگران اقتباس شده است چنانکه بزودي شرح آن را خواهيم گفت.
1-ستاره شناسي نزد عرب
کلدانيان در سراسر جهان استاد علم نجوم (ستاره شناسي) ميباشند چه که آنان اساس علم را گزارده و مباني آنرا بالا بردند،آسمان صاف و هواي خشک وافق هموار کلده آنها را باين عمل کمک کرد و از آنرو براي ستارگان رصد قرار داده محل هر ستاره را معين ساختند و برج ها ترتيب دادند و براي ماه و آفتاب منزلگاه تعيين کردند،با آلات و افزار ستاره شناسي در چهل و چند قرن پيش گرفتن ماه و آفتاب (خسوف و کسوف) را پيش گوئي نمودند. مردم متمدن قديم مانند هندي ها و يوناني ها و مصريها اين علم را از کلدانيان گرفتند.
کلدانيان يا بابليان تا اوايل قرن هشتم قبل از ميلاد سلطنت و قدرت داشتند.در آنموقع آشوريان بر آنان مسلط شدند ولي چون دين و زبان آنان با هم شبيه بود،عادات و رسوم اجتماعي کلدانيان تغييري نيافت،اما در قرن پنجم قبل از ميلاد ايرانيان بر کلده مسلط شدند،شهرهاي آنرا مسخر کردند،خدايان کلده را عوض و بدل نموده با آنان بسختي رفتار کردند و چون اين وضع براي مردم کلده قابل تحمل نبود بسياري از آنان بکشورهاي همسايه بخصوص شبه جزيره عربستان پناه بردند،چه که اين شبه جزيره از دير زماني پناهگاه مهاجرين شام و مصر و عراق بوده است.زيرا زبان مردم آن ممالک بزبان عرب شبيه بود،بعلاوه صحراي سوزان عربستان مهاجرين را از تعقيب دشمنان محفوظ ميداشت.
در ميان کلدانيان مهاجر عده اي ستاره شناس و کاهن بودند که عربها احکام نجوم و اسامي ستاره ها و برجها و منطقه ها و منزلگاههاي ماه و آفتاب را از آنان آموختند،شايد هم عربها مطالبي راجع باحکام نجوم از هندي ها فرا گرفته بودند و يا خود چيزي از آن ميدانستند ولي بطور کلي عرب در قسمت ستاره شناسي مديون کلدانيان است و آنرا در اصطلاح خود صابئه ميگفتند.گر چه کلدانيان غير از صابئه (صبيها) هستند بلکه صابئي ها شاگردان و جانشينان کلدانيان بشمار ميآيند.آن ايام صابئي در عربستان زياد بود و مانند يهود و نصاري با عربها ميزيستند.باري عربها ستاره شناسي و نام ستاره ها و اصطلاحات آنرا از کلدانيان گرفتند،گر چه فعلا نام عربي بيشتر ستاره ها با نام کلداني آن تطبيق نميکند و ممکن است بجهاتي که معلوم نيست اين تغيير واقع شده باشد ولي تشابه نام کلداني و نام عربي هنوز باقي مانده است. مثلا مريخ همان مرداخ کلداني است که لفظ و معناي او با عربي يکسان ميباشد ولي قسمت بيشتر اين تشابه لفظي از ميان رفته و تشابه معنوي آن برجاست.مثلا زحل در عربي بمعناي بلندي آمده و نام ستاره زحل در کلداني کاون است که آن کلمه نيز بمعناي بلندي ميباشد اما نام برج ها در عربي و کلداني بهمان شباهت لفظي و معنوي سابق باقي است.
و اينک اسامي برجها بعربي و کلداني:
عربي/کلداني حمل يا کبش/امرار ثور/ثورا جوزا يا توامان/تامي سرطان/سرطان اسد/اريا سنبله/شبلتا ميزان/ماساثا عقرب/عقربا قوس يا رامي/قشتا جدي/کديا دلو/دولا حوت يا سمکه/نونا/
اسامي منازل ماه و آفتاب مانند اسامي سياره ها در عربي و کلداني فرق کرده است،اما تعجب در آنست که اصطلاحات و قواعد علم نجوم در زبان عربي و کلداني غالبا يکسان مانده و همانطور که اعراب جايگاه ماه و آفتاب را منازل شمس و قمر ميگويند کلدانيها نيز آنرا منازل شمس و قمر ميخوانند و باستثناي يهود و عرب که اين اصطلاح را تغيير نداده اند هر ملت ديگري که علم نجوم را از کلده گرفته اين اصطلاح را عوض کرده است.
ستاره شناسي عرب در همه جا بنام است.آنان از ديرگاه سياره ها و برج ها را مي شناختند و بسياري از ثوابت را ميدانستند و آراء و افکاري در ستاره شناسي داشتند که با آراء و افکار ديگران مخالف بود و نام عربي آن ستاره ها گواه بر آن است که از دير زماني عرب آن را ميشناخته مانند نام هاي عربي ذيل که براي ستاره ها وضع کرده اند.
بنات نعش کبري-بنات نعش صغري-سما-ظبا-ربع-رابض-عوائد-ذئبين-نثره-فرقد-قدر-راعي (چوپان) -کلب الراعي (سگ چوپان) -اغنام (گوسفندان) -رامح-سماک-عصاي ضياع-اولاد ضياع-حارس السماء-اظفار-فوارس-کف مخضب (دست حنائي) -خباء-عيوق-عنز-جديين و غيره.
عربها بر خلاف هندي ها منازل قمر را 28 منزل تعيين کردند و هندي ها آنرا 27 دانسته اند،چه عربها که مردم بي سوادي بودند از تعيين منازل قمر،شناختن اوضاع و احوال جوي را در چهار فصل ميخواستند،بر عکس هندي ها که منظور ديگري داشتند و از آنرو اعراب منازل قمر را با کواکب معين کردند،چنانکه بزودي در موضوع انواء (هواشناسي) تفصيل اين مطلب را خواهي دانست.
اينک اسامي منازل بيست و هشتگانه قمر در زبان عربي:
ثريا/جبهه/اکليل/سعد سعود/دبران/زبره/قلب/سعد اخبيه/هقعه/صرفه/شوله/فرغ مقدم/هنعه/عواء/نعايم/فرغ مؤخر/ذراع/سماک/بلده/بطن حوت/نثره/غفر/سعد ذابح/شرطان/طرف/زبانيان/سعد بلع/بطين
عربها منازل قمر را بمناسبت اوضاع محيط و آب و هواي خود از شرطان شروع ميکردند.
در آغاز دولت عباسي هواخواهان عرب آنان را برترين ستاره شناسان دنيا ميدانستند،از آن جمله ابن قتيبه در کتاب خود موسوم به (تفضيل عرب بر عجم) ميگويد:«عربها از هر ملت ديگر باوضاع ستاره ها آگاه تر بودند و طلوع و غروب آنرا بهتر از هر کس ميشناختند».
با اينکه بيانات فوق را اغراق و مبالغه ميدانيم از مفهوم آن براي احاطه عرب بعلم نجوم استدلال ميکنيم. اين خود شگفت آور نيست که عربها ستاره شناس خوبي بودند،چه که مسافرتها و زندگاني آنان با اوضاع جوي و ستارگان و حرکات آن مربوط بوده است و اگر کسي راجع براه شهري از آنان چيزي ميپرسيد در پاسخ ميگفتند بفلان ستاره و حرکات آن مراجعه کن و يا او را بمسير بادها حواله ميدادند و از حرکات ستارگان و وزش بادها بنقاط مقصود راه ميبردند.
مثلا سليک بن سعد بن قيس بن مکشوح مرادي گفت:بيا تا سرزمين خود را براستي از روي حرکت ستارگان براي يکديگر شرح دهيم و پس از سوگند خوردن که جز راستي چيزي نگويند قيس براي سليک سرزمين خود را چنين توصيف کرد:
ميان وزيدن گاه باد جنوب و صبا حدودي قرار بده و از آنجا تا نقطه اي برو که سايه درخت را نشناسي آنگاه چهارم را بپيما تا بريگزار برسي،در آنجا بايست که منزلگاه قبايل من (مراد و فثلم) در آنجاست ».
آنگاه سليک براي سعد گفت:
«ميان مطلع ستاره سهيل و دست چپ ستاره جوزا که از افق آسمان بستاره سهيل کشيده شده است،درست بالاي چادرهاي قبيله من،بني سعد بن زيد بن فاة ميباشد»گروهي از اعراب جاهليت بستاره شناسي معروف بودند که از آنجمله بني مارية بن کلب و بني مرة بن همام شيباني ميباشند.
2-انواء (هواشناسي از روي حرکت ستارگان) و مسير بادها
عربها از انواء همان هواشناسي امروزه ما را منظور داشتند يعني تغييرات مربوط بباران و باد را انواء ميگفتند منتهي آن تغييرات را در اثر طلوع و يا غروب ستاره ها ميدانستند و از آنرو علم انواء نزد آنها شاخه اي از ستاره شناسي بود و چون کلمه نوء در زبان عربي بمعناي برخاستن ميباشد،طلوع ستاره را نوء ميگفتند،تاثير طلوع را بارح و تاثير سقوط يعني غروب ستاره را نيز نوء ميخواندند و از طلوع هر ستاره تا طلوع ستاره ديگر سيزده روز بوده جز جبهه که از طلوع آن تا طلوع ستاره پشت سر آن (زبره) چهار روز بود و اشعاري نيز در آن باره گفته اند که ترجمه اش چنين است:
«بدان که دوران چرخ و فلک (دهر) بچهار قسمت است و هر يک از آن بهفت قسمت تقسيم ميشود و در هر يک از آن هفت قسمت ستاره اي طلوع ميکند و ستاره اي در مغرب فرو ميرود،و از طلوع هر ستاره تا ستاره ديگر چهار روز و نه روز فاصله است ».
عربها در مدت تاثير تغييرات جوي نسبت بطلوع و غروب ستاره ها اختلاف داشتند بعضي ميگفتند اين تغييرات جوي ممکن است در ضمن تمام مدت طلوع و غروب (سيزده روز) باشد بعضي معتقد بودند که تغييرات در ظرف چند روزي از آن سيزده روز واقع ميشود و هر گاه تمام آن مدت و يا قسمت محدود و معين آن مدت ميگذشت و تغييراتي رخ نميداد ميگفتند ستاره يا منزلگاه آن بي اثر ماند (خوي النجم) يا (خوت المنزله) و باد و باراني نيامد و هوا گرم و سرد نشد و بهمين نظر مثلي ميان عربها مشهور است که اگر کسي دنبال حاجتي برود و محروم برگردد باو ميگويند (اخطاء نوءک) يعني طلوع ستاره ات بي اثر ماند.
هر گاه که باران ميآمد آنرا از اثر ستاره اي ميدانستند که در آن هنگام طلوع يا غروب کرده بود و از آن رو ميگفتند ستاره مجره (کهکشان) و يا (شعري) بما باران داده است.
و چنانکه گفته شد طلوع يک ستاره و غروب ستاره ديگر را نوء ميخواندند و آن را از روي 28 ستاره تعيين ميکردند که بعقيده آنان طلوع و غروب هر يک موجب آمدن باد و باران و سرما و گرما ميگردد.بسياري از اشعار عرب نيز باين معني دلالت دارد که تغييرات سال مربوط بطلوع و غروب ستاره ها ميباشد و مخصوصا آنرا بشعر در آورده اند که از بر کردن آن آسان باشد.
از آنجمله ترجمه شعر:
«همينکه سه روز از نزديک شدن ماه (قمر) به ثريا گذشت زمستان ميرود»«همينکه ماه (بدر) با ثريا بانتها رسيد زمستان آغاز ميشود.»
و ديگر:
«هر گاه ستاره دبران بماه شب چهارده نزديک شد»
«زمستان در هر سرزمين ميرسد و ستاره خوارس ميدرخشد»
«و همينکه بدر در آسمان حلقه زد سايه ستونهاي خيمه بر طرف ميشود»
«و اين در نيمه شب واقع ميشود که ابرها پراکنده ميگردند».
و ديگر:
«همينکه هلال با ستاره نعائم نزديک ميشود»
«باد سرد از هر طرف ميآيد و سحرگاهان خنک ميگردد».
و ديگر:
«آفتاب و ستاره عواء بهم رسيدند و هوا سرد شد».
و نيز براي طلوع و غروب هر ستاره صفتي ذکر ميکردند که آن خاصيت يا صفت را در تغيير هوا مؤثر ميدانستند و هم چنين عربها مانند کلدانيان معتقد بودند که حرکت ستارگان در وضع زندگاني مردم اثر دارد.
عربها از رنگ ابر،آمدن باران و مقدار آن پيش بيني ميکردند.از آن جمله ابر سفيد را بي باران و يا کم باران و ابر سياه را پرباران و ابر قرمز را کم باران ميدانستند.
و براي کوچ نشيني خود بشناختن مسير بادها احتياج داشتند و از آنرو عده اي اسامي و مسير بادها را چهار و بعضي شش دانسته اند از اينقرار: 1- باد صبا از شمال ميوزد 2- باد شمال از مغرب ميوزد 3- باد دبور از جنوب ميوزد 4- باد جنوب از مشرق ميوزد. و بقول عده ديگر: 5- باد نکباء بطرف شمال ميوزد 6-باد محوه بطرف جنوب ميوزد.

مقدمه راجع بجزيرة العرب و مردم آن
جزيرة العرب سرزمين کم آبي است که صحرا و کوه آن زياد است،مردمش زراعت نميدانند،چون زمينش باير ميباشد و هر بشري طبعا پرورده و تابع محيط است عربها هم مطابق مقتضيات محيط خشک و باير خويش زندگي خود را بغارت گري و کوچ نشيني براي پيدا کردن چراگاه بسر ميبردند.

از آنرو زندگي صحرانشيني در ميان آنان بر شهر نشيني فايق آمد و بيش از هر چيز بدام پروري مشغول شدند و چون دام آنان نسبت باحتياجات آنها کم بود بر سر دام با يکديگر بزد و خورد پرداختند و اين زد و خورد بجنگ داخلي منتهي گشت و جنگ داخلي آنان را بکوچ کردن از اين بيابان بآن بيابان و از اين سرزمين بآن سرزمين مجبور ساخت،بقسمي که شب و روز آرام نگرفته در حرکت افتادند و چون هواي آنان صاف و آسمانشان روشن بود از ستاره ها و حرکات ستاره ها براي راهنمائي خود استفاده کردند و براي دنبال کردن دشمنان خويش به پيدا کردن وسيله جهت يافتن آنان و بيرون آوردن آنها از جاهاي پنهاني محتاج شدند و از آنرو در شناختن جاي پا مهارت يافتند و نيز وضع زندگي صحراگردي آنانرا وادار ميساخت که خود را از گزند باد و باران نگاهدارند و بآن جهت بهواشناسي پرداختند تا ريزش باران و وزش باد را پيشاپيش بدانند و اين همان است که در ميان عربها به (انواء-يا هواشناسي) شهرت يافته بود.
جنگجوئي آنانرا بدسته بندي وادار ميساخت و لازمه دسته بندي آن بود که نسب و تيره يکديگر را تميز بدهند و چون اسب و اسلحه براي جنگجوئي و کوچ نشيني ضروري است لذا در پرورش اسب و نگاهداري آن و معالجه بيماري آن ماهر شدند.اما چون شهرنشين نبودند در اسلحه سازي کاري از پيش نبردند.
عربها برادران کلدانيان و بابليان و فنيقيان و ساير ملل متمدن قديم هستند و مانند آنان خردمند و هوشيارند و اگر در دره فرات يا دره نيل جا داشتند مانند آنان يا مانند همسايگان خودشان (تبابعه) متمدن ميشدند،اما آنها (عربها) در صحراي خشکي اقامت داشتند که هواي آن صاف و آسمان آن درخشان بود،لذا ذهن روشن پيدا کردند و قريحه آنان بسرائيدن شعر گرائيد و بوسيله شعر احساسات و عواطف خود را شرح دادند و يا تبار و نژاد خود را ذکر کردند و يا وقايع مهم زندگي خويش را بيان نمودند.قوه بيان آنان محکم شد و در سرائيدن خطبه ماهر گشتند و بوسيله خطبه همت مردان را برانگيختند و يا آنان را بجنگ،آشتي،افتخار بر يکديگر و يا تنفر از يکديگر دعوت کردند.اگر عربها هوش و خرد خداداد نداشتند از همسايگان خود که در گوشه غربي کرانه درياي سرخ هستند جلو نمي افتادند،چه آنان از صدها سال پيش تاکنون يکنواخت مانده اند.
عربهاي پيش از اسلام مانند يونانيان در دوره ناداني و روزهاي هومر ميباشند چه همينکه عربها شهرنشين شدند مانند يونانيان در همه چيز پيش رفتند.
ولي عرب نيز مثل ملت هاي بزرگ معاصر خود از اعتقاد بپاره اي موهومات مانند:کهانه و عرافه (غيب گوئي از گذشته و آينده) فال گيري و خوب و بد دانستن آهنگ و پرواز پرندگان و تعبير خواب رهائي نيافتند،چه انسان طبعا اشتياق دارد جهات و علل وقايع را بداند و چون از وسايل عادي براي کشف آن محروم ميماند باوهام متوسل ميگردد و بهمين جهات کاهن و عراف و مانند آن در ميان عرب زياد شد.
بنابر آنچه گفته شد علومي که پيش از اسلام در جزيرة العرب شيوع يافت،مطابق با مقتضيات محيط و اوضاع زندگاني آنروز آنان بود اينکه آنرا علوم ميخوانيم البته از روي مقايسه آن معلومات با علوم واقعي ملل ديگر در آن زمان ميباشد و گرنه عربهائي که خواندن و نوشتن نميدانستند البته نميتوانستند علمي را از روي کتاب در مدرسه بياموزند و آنچه که ما بآن «علوم عرب پيش از اسلام »ميگوئيم همانا مطلبي بوده است که بمرور زمان سينه بسينه و دهن بدهن ميان آنان منتقل و شايع شده است و يا موضوعاتي بوده که آنان استنباط کرده بودند و بتدريج بر آن مي افزودند تا اينکه در زمان پيدايش اسلام قريب بيست موضوع شد.
پاره اي از آن مانند علوم طبيعي،پاره اي مانند رياضي،بعضي شبيه بادبيات يا پيشگوئي کاهنان و مانند آن بود و در هر حال براي رعايت اختصار از هر کدام چند سطري مينگاريم.
نکته ديگر آنکه پس از بررسي همان معلومات يا علوم پيش از اسلام مسلم ميگردد که پاره اي از آن مخصوص عرب بوده و از ميان خود آنان پديد آمده است و پاره ديگر را از ساير ملت ها اقتباس کرده اند.مثلا آنچه مربوط بشعر و خطابه و تبار و تيره است از خود اعراب ميباشد و آنچه راجع به پزشکي و ستاره شناسي و هواشناسي و دام پروري و وزش باد و افسانه سرائي و کاهني و عرافي و قيافه شناسي و مانند آن است از ديگران اقتباس شده است چنانکه بزودي شرح آن را خواهيم گفت.
1-ستاره شناسي نزد عرب
کلدانيان در سراسر جهان استاد علم نجوم (ستاره شناسي) ميباشند چه که آنان اساس علم را گزارده و مباني آنرا بالا بردند،آسمان صاف و هواي خشک وافق هموار کلده آنها را باين عمل کمک کرد و از آنرو براي ستارگان رصد قرار داده محل هر ستاره را معين ساختند و برج ها ترتيب دادند و براي ماه و آفتاب منزلگاه تعيين کردند،با آلات و افزار ستاره شناسي در چهل و چند قرن پيش گرفتن ماه و آفتاب (خسوف و کسوف) را پيش گوئي نمودند. مردم متمدن قديم مانند هندي ها و يوناني ها و مصريها اين علم را از کلدانيان گرفتند.
کلدانيان يا بابليان تا اوايل قرن هشتم قبل از ميلاد سلطنت و قدرت داشتند.در آنموقع آشوريان بر آنان مسلط شدند ولي چون دين و زبان آنان با هم شبيه بود،عادات و رسوم اجتماعي کلدانيان تغييري نيافت،اما در قرن پنجم قبل از ميلاد ايرانيان بر کلده مسلط شدند،شهرهاي آنرا مسخر کردند،خدايان کلده را عوض و بدل نموده با آنان بسختي رفتار کردند و چون اين وضع براي مردم کلده قابل تحمل نبود بسياري از آنان بکشورهاي همسايه بخصوص شبه جزيره عربستان پناه بردند،چه که اين شبه جزيره از دير زماني پناهگاه مهاجرين شام و مصر و عراق بوده است.زيرا زبان مردم آن ممالک بزبان عرب شبيه بود،بعلاوه صحراي سوزان عربستان مهاجرين را از تعقيب دشمنان محفوظ ميداشت.
در ميان کلدانيان مهاجر عده اي ستاره شناس و کاهن بودند که عربها احکام نجوم و اسامي ستاره ها و برجها و منطقه ها و منزلگاههاي ماه و آفتاب را از آنان آموختند،شايد هم عربها مطالبي راجع باحکام نجوم از هندي ها فرا گرفته بودند و يا خود چيزي از آن ميدانستند ولي بطور کلي عرب در قسمت ستاره شناسي مديون کلدانيان است و آنرا در اصطلاح خود صابئه ميگفتند.گر چه کلدانيان غير از صابئه (صبيها) هستند بلکه صابئي ها شاگردان و جانشينان کلدانيان بشمار ميآيند.آن ايام صابئي در عربستان زياد بود و مانند يهود و نصاري با عربها ميزيستند.باري عربها ستاره شناسي و نام ستاره ها و اصطلاحات آنرا از کلدانيان گرفتند،گر چه فعلا نام عربي بيشتر ستاره ها با نام کلداني آن تطبيق نميکند و ممکن است بجهاتي که معلوم نيست اين تغيير واقع شده باشد ولي تشابه نام کلداني و نام عربي هنوز باقي مانده است. مثلا مريخ همان مرداخ کلداني است که لفظ و معناي او با عربي يکسان ميباشد ولي قسمت بيشتر اين تشابه لفظي از ميان رفته و تشابه معنوي آن برجاست.مثلا زحل در عربي بمعناي بلندي آمده و نام ستاره زحل در کلداني کاون است که آن کلمه نيز بمعناي بلندي ميباشد اما نام برج ها در عربي و کلداني بهمان شباهت لفظي و معنوي سابق باقي است.
و اينک اسامي برجها بعربي و کلداني:
عربي/کلداني حمل يا کبش/امرار ثور/ثورا جوزا يا توامان/تامي سرطان/سرطان اسد/اريا سنبله/شبلتا ميزان/ماساثا عقرب/عقربا قوس يا رامي/قشتا جدي/کديا دلو/دولا حوت يا سمکه/نونا/
اسامي منازل ماه و آفتاب مانند اسامي سياره ها در عربي و کلداني فرق کرده است،اما تعجب در آنست که اصطلاحات و قواعد علم نجوم در زبان عربي و کلداني غالبا يکسان مانده و همانطور که اعراب جايگاه ماه و آفتاب را منازل شمس و قمر ميگويند کلدانيها نيز آنرا منازل شمس و قمر ميخوانند و باستثناي يهود و عرب که اين اصطلاح را تغيير نداده اند هر ملت ديگري که علم نجوم را از کلده گرفته اين اصطلاح را عوض کرده است.
ستاره شناسي عرب در همه جا بنام است.آنان از ديرگاه سياره ها و برج ها را مي شناختند و بسياري از ثوابت را ميدانستند و آراء و افکاري در ستاره شناسي داشتند که با آراء و افکار ديگران مخالف بود و نام عربي آن ستاره ها گواه بر آن است که از دير زماني عرب آن را ميشناخته مانند نام هاي عربي ذيل که براي ستاره ها وضع کرده اند.
بنات نعش کبري-بنات نعش صغري-سما-ظبا-ربع-رابض-عوائد-ذئبين-نثره-فرقد-قدر-راعي (چوپان) -کلب الراعي (سگ چوپان) -اغنام (گوسفندان) -رامح-سماک-عصاي ضياع-اولاد ضياع-حارس السماء-اظفار-فوارس-کف مخضب (دست حنائي) -خباء-عيوق-عنز-جديين و غيره.
عربها بر خلاف هندي ها منازل قمر را 28 منزل تعيين کردند و هندي ها آنرا 27 دانسته اند،چه عربها که مردم بي سوادي بودند از تعيين منازل قمر،شناختن اوضاع و احوال جوي را در چهار فصل ميخواستند،بر عکس هندي ها که منظور ديگري داشتند و از آنرو اعراب منازل قمر را با کواکب معين کردند،چنانکه بزودي در موضوع انواء (هواشناسي) تفصيل اين مطلب را خواهي دانست.
اينک اسامي منازل بيست و هشتگانه قمر در زبان عربي:
ثريا/جبهه/اکليل/سعد سعود/دبران/زبره/قلب/سعد اخبيه/هقعه/صرفه/شوله/فرغ مقدم/هنعه/عواء/نعايم/فرغ مؤخر/ذراع/سماک/بلده/بطن حوت/نثره/غفر/سعد ذابح/شرطان/طرف/زبانيان/سعد بلع/بطين
عربها منازل قمر را بمناسبت اوضاع محيط و آب و هواي خود از شرطان شروع ميکردند.
در آغاز دولت عباسي هواخواهان عرب آنان را برترين ستاره شناسان دنيا ميدانستند،از آن جمله ابن قتيبه در کتاب خود موسوم به (تفضيل عرب بر عجم) ميگويد:«عربها از هر ملت ديگر باوضاع ستاره ها آگاه تر بودند و طلوع و غروب آنرا بهتر از هر کس ميشناختند».
با اينکه بيانات فوق را اغراق و مبالغه ميدانيم از مفهوم آن براي احاطه عرب بعلم نجوم استدلال ميکنيم. اين خود شگفت آور نيست که عربها ستاره شناس خوبي بودند،چه که مسافرتها و زندگاني آنان با اوضاع جوي و ستارگان و حرکات آن مربوط بوده است و اگر کسي راجع براه شهري از آنان چيزي ميپرسيد در پاسخ ميگفتند بفلان ستاره و حرکات آن مراجعه کن و يا او را بمسير بادها حواله ميدادند و از حرکات ستارگان و وزش بادها بنقاط مقصود راه ميبردند.
مثلا سليک بن سعد بن قيس بن مکشوح مرادي گفت:بيا تا سرزمين خود را براستي از روي حرکت ستارگان براي يکديگر شرح دهيم و پس از سوگند خوردن که جز راستي چيزي نگويند قيس براي سليک سرزمين خود را چنين توصيف کرد:
ميان وزيدن گاه باد جنوب و صبا حدودي قرار بده و از آنجا تا نقطه اي برو که سايه درخت را نشناسي آنگاه چهارم را بپيما تا بريگزار برسي،در آنجا بايست که منزلگاه قبايل من (مراد و فثلم) در آنجاست ».
آنگاه سليک براي سعد گفت:
«ميان مطلع ستاره سهيل و دست چپ ستاره جوزا که از افق آسمان بستاره سهيل کشيده شده است،درست بالاي چادرهاي قبيله من،بني سعد بن زيد بن فاة ميباشد»گروهي از اعراب جاهليت بستاره شناسي معروف بودند که از آنجمله بني مارية بن کلب و بني مرة بن همام شيباني ميباشند.
2-انواء (هواشناسي از روي حرکت ستارگان) و مسير بادها
عربها از انواء همان هواشناسي امروزه ما را منظور داشتند يعني تغييرات مربوط بباران و باد را انواء ميگفتند منتهي آن تغييرات را در اثر طلوع و يا غروب ستاره ها ميدانستند و از آنرو علم انواء نزد آنها شاخه اي از ستاره شناسي بود و چون کلمه نوء در زبان عربي بمعناي برخاستن ميباشد،طلوع ستاره را نوء ميگفتند،تاثير طلوع را بارح و تاثير سقوط يعني غروب ستاره را نيز نوء ميخواندند و از طلوع هر ستاره تا طلوع ستاره ديگر سيزده روز بوده جز جبهه که از طلوع آن تا طلوع ستاره پشت سر آن (زبره) چهار روز بود و اشعاري نيز در آن باره گفته اند که ترجمه اش چنين است:
«بدان که دوران چرخ و فلک (دهر) بچهار قسمت است و هر يک از آن بهفت قسمت تقسيم ميشود و در هر يک از آن هفت قسمت ستاره اي طلوع ميکند و ستاره اي در مغرب فرو ميرود،و از طلوع هر ستاره تا ستاره ديگر چهار روز و نه روز فاصله است ».
عربها در مدت تاثير تغييرات جوي نسبت بطلوع و غروب ستاره ها اختلاف داشتند بعضي ميگفتند اين تغييرات جوي ممکن است در ضمن تمام مدت طلوع و غروب (سيزده روز) باشد بعضي معتقد بودند که تغييرات در ظرف چند روزي از آن سيزده روز واقع ميشود و هر گاه تمام آن مدت و يا قسمت محدود و معين آن مدت ميگذشت و تغييراتي رخ نميداد ميگفتند ستاره يا منزلگاه آن بي اثر ماند (خوي النجم) يا (خوت المنزله) و باد و باراني نيامد و هوا گرم و سرد نشد و بهمين نظر مثلي ميان عربها مشهور است که اگر کسي دنبال حاجتي برود و محروم برگردد باو ميگويند (اخطاء نوءک) يعني طلوع ستاره ات بي اثر ماند.
هر گاه که باران ميآمد آنرا از اثر ستاره اي ميدانستند که در آن هنگام طلوع يا غروب کرده بود و از آن رو ميگفتند ستاره مجره (کهکشان) و يا (شعري) بما باران داده است.
و چنانکه گفته شد طلوع يک ستاره و غروب ستاره ديگر را نوء ميخواندند و آن را از روي 28 ستاره تعيين ميکردند که بعقيده آنان طلوع و غروب هر يک موجب آمدن باد و باران و سرما و گرما ميگردد.بسياري از اشعار عرب نيز باين معني دلالت دارد که تغييرات سال مربوط بطلوع و غروب ستاره ها ميباشد و مخصوصا آنرا بشعر در آورده اند که از بر کردن آن آسان باشد.
از آنجمله ترجمه شعر:
«همينکه سه روز از نزديک شدن ماه (قمر) به ثريا گذشت زمستان ميرود»«همينکه ماه (بدر) با ثريا بانتها رسيد زمستان آغاز ميشود.»
و ديگر:
«هر گاه ستاره دبران بماه شب چهارده نزديک شد»
«زمستان در هر سرزمين ميرسد و ستاره خوارس ميدرخشد»
«و همينکه بدر در آسمان حلقه زد سايه ستونهاي خيمه بر طرف ميشود»
«و اين در نيمه شب واقع ميشود که ابرها پراکنده ميگردند».
و ديگر:
«همينکه هلال با ستاره نعائم نزديک ميشود»
«باد سرد از هر طرف ميآيد و سحرگاهان خنک ميگردد».
و ديگر:
«آفتاب و ستاره عواء بهم رسيدند و هوا سرد شد».
و نيز براي طلوع و غروب هر ستاره صفتي ذکر ميکردند که آن خاصيت يا صفت را در تغيير هوا مؤثر ميدانستند و هم چنين عربها مانند کلدانيان معتقد بودند که حرکت ستارگان در وضع زندگاني مردم اثر دارد.
عربها از رنگ ابر،آمدن باران و مقدار آن پيش بيني ميکردند.از آن جمله ابر سفيد را بي باران و يا کم باران و ابر سياه را پرباران و ابر قرمز را کم باران ميدانستند.
و براي کوچ نشيني خود بشناختن مسير بادها احتياج داشتند و از آنرو عده اي اسامي و مسير بادها را چهار و بعضي شش دانسته اند از اينقرار: 1- باد صبا از شمال ميوزد 2- باد شمال از مغرب ميوزد 3- باد دبور از جنوب ميوزد 4- باد جنوب از مشرق ميوزد. و بقول عده ديگر: 5- باد نکباء بطرف شمال ميوزد 6-باد محوه بطرف جنوب ميوزد.

ميتولوژي (افسانه)

عربها پاره اي از ستارگان را بجاي خدايان مي پرستيدند و مانند يونانيان معتقد بودند که اين خدايان مثل بني نوع انسان پاره اي حوادث مثل جنگ و آشتي و ازدواج و غيره اتفاق مي افتد و اين معلومات را شعبه اي از ستاره شناسي تعبير ميکردند،که امروز در نزد فرنگيان به ميتولوژي يا افسون مشهور است.داستان ستاره پرستي عربها فعلا معلوم نيست ولي ميدانيم که آنها ستاره مي پرستيدند.چون نام پاره اي بت ها و مردماني که آنرا مي پرستيدند بر آن معني گواه است.مثلا لات،نام زهره بوده و بسياري از عربها بت لات را ستايش ميکردند.پاره اي ديگر بآفتاب پرستي و ماه پرستي و پرستش ستاره شعري شهرت داشتند و هر دسته اي يکي از اين کواکب را بر ديگري برتري ميداده است.مثلا ابو کبشه که ستاره شعري را پرستش ميکرده درباره آن چنين ميگويد:
«ستاره شعري تمام پهناي آسمان را مي پيمايد.در صورتيکه هيچ ستاره ديگر حتي آفتاب و ماه نيز نميتوانند پهناي آسمان را به پيمايند».
عربها بستارگان شخصيت انساني ميدادند و براي آنان پاره اي اتفاقات نقل ميکردند،از آن جمله ميگفتند:ستاره دبران و ماه هر دو بخواستگاري ستاره ثريا آمدند،ثريا (پروين) بماه گفت من از همسري با ستاره دبران امتناع دارم چه که او تهي دست است،دبران که اين را شنيد شتر خود را بدنبال کشيد و اکنون هر جا که ميرود جهاز خود را همراه دارد.
ديگر اينکه ستاره جدي ستاره نعش را کشت و اکنون دختران وي (بنات نعش) در اطراف نعش جمع شده اند.و ستاره سهيل بستاره جوزاء لگد زد،جوزا هم او را لگد زده پرت کرد و ستاره سهيل با شمشير جوزا را ضربت زده دو نيم ساخت و ستاره شعراي يماني با شعراي شامي همراه بود،شعراي شامي از شعراي يماني جداشده از ستاره مجره گذشت و بشعراي عبدر مشهور شد.اما شعراي يماني از دوري شعراي شامي آنقدر گريست که چشمش نابينا گشت و بشعراي نابينا (غميصاء) معروف گشت.
عربها پاره اي از فرمانروايان و بزرگان و سرداران خود را بمقام خدائي ميرساندند و درباره بعضي ديگر از آنان معتقد بودند که از نژاد ملک يا فرشته هستند از آنجمله معتقد بودند مادر بلقيس جن بوده و پدر جر هم فرشته و مادرش آدميزاد است و همينقسم اسکندر از پدري فرشته و مادري آدميزاد بدنيا آمده بود. اين عقيده ها ظاهرا از هند و يا مصر و يونان بعربستان آمده بود،چه که کلدانيان کمتر باين چيزها معتقد بودند.
4-کهانه و عرافه
کهانه و عرافه دو لفظ است و يک معني دارد که غيب گوئي ميباشد ولي بعضي ها غيب گوئي از آينده را کهانه و غيب گوئي از گذشته را عرافه ميگويند و در هر حال معني يکي ميشود که همان غيب گوئي است،عربها معتقد بودند که کاهن،هر کاري ميتواند لذا براي مشورت و روا شدن حاجات و داوري و معالجه و حل مشکلات و اطلاع از آينده و گذشته بکاهن مراجعه ميکردند و خلاصه اينکه عربها مانند همه ملت هاي باستاني (مردم مصر،فنيقيه،بابل و غيره) کاهن را مرد علم فلسفه و طب و حقوق و دين ميدانستند.
کهانه از علومي بوده که از همسايه ها بعربستان آمده و بنظر ما کلدانيان آنرا با ستاره شناسي بعربستان آوردند.مؤيد اين نظر آنکه عربهاي کاهن را حازي يا حزاء ميگويند و حازي و حزاء کلمه کلداني است و بمعناي خردمند و دانشمند و پيشگو مي آيد.
اما کلمه کاهن را عربها از يهود گرفتند،چه پس از آنکه بدبختي به يهود اورشليم رو آورد،يهوديان بعربستان مهاجرت کردند،خصوصا بعد از خرابي اورشليم بدست تيتوش در سال 70 ميلادي هجرت يهود بعربستان زيادتر شد و عربها بسياري از آداب و عادات يهود را فرا گرفتند که شرح آن در اينجا مورد ندارد.
ولي کهانه اصلا از کلدانيان بوده و شايد کاهنان کلداني کهانه را مانند ستاره شناسي و غيره با خود بعربستان آوردند و مؤيد اين نظر آنکه عربها کاهن و منجم را نيز حزاء ميگويند و ديگر اينکه مردم بابل بعد از اسلام نيز بعربستان ميآمدند و عربها آنانرا بواسطه عقل و فکرشان احترام ميگزاردند.
عربها معتقد بودند که کاهن همه چيز ميداند و ارواح (اجنه) بآنها همه نوع اطلاع ميدهند منتهي عربهاي بت پرست ميگفتند که اجنه به بت ها حلول ميکنند و کاهن از بت خبر ميگيرد و يا اينکه خود جن ها مستقيما به کاهن خبر ميدهند و از چنان جني که از آسمان بکاهن خبر ميرساند به کلمه (هاتف) تعبير مينمودند.اما عربهاي خداپرست (موحد) ميگفتند که:فرشته خداوند کاهن را از همه چيز آگاه ميسازد و در ميان عربها مشهور است که اگر مسيحيان راهب و يهوديان خبر دارند کاهن عرب نيز مانند آنان است.
و در هر حال کاهن را با عالم غيب مربوط ميدانستند،اگر براي معالجه پيش کاهن ميرفتند بآنان طلسم و دعا ميداد و اگر براي حل مشکلي مراجعه ميکردند براي آنان فال ميگرفت يا در ريسمان گره زده ميدميد و اگر از وي داوري ميخواستند با تير و کاسه (رمي قداح) ميان آنان حکم ميکرد.اگر براي پيدا شدن مال دزدي کمک ميخواستند در قمقمه فوت ميکرد و اگر تعبير خواب مي پرسيدند چيزهاي نامفهومي بر زبان ميراند و خلاصه اينکه گفتارها و کردارهاي نامربوط غير مفهومي داشت و بدانوسيله خود را غيب دان معرفي ميکرد.
گفتيم که کهانه از بين النهرين بعربستان آمد و بيشتر کاهنان کلداني (يا بقول عربها صابئي) بودند و از همه چيز خبر داشتند.کم کم علاوه بر کاهن کلداني کاهن يهودي و غيره در عربستان پيدا شد و خود عربها نيز کاهن شدند.اما کاهن هاي عرب هر کدام در يک فن (مثلا پزشکي يا قيافه شناسي يا تعبير خواب يا داوري) تخصص داشتند.
کاهنان
-مردان کاهن و زنان کاهن در عربستان زياد بوده و داستان آنان بيشتر شبيه بخرافات ميباشد.از آن جمله داستان دو کاهن بزرگ عرب بنام شق و سطيح که ميگويند:شق نيم انسان بوده يعني يک پا و يک چشم داشته است و تمام بدن سطيح بجز سرش يک پارچه گوشت بي استخوان بوده و مانند پارچه تا ميشده است و هر دوي آنها چندين قرن زنده بوده اند.ديگر از کاهنان نامي عرب خنافر بن توام حميري و سواد بن قارب دوس است که در زمان نهضت عرب پيش از اسلام ميزيسته اند.معمولا کاهنان بقبيله يا شهري که از آنجا برخاسته بودند نسبت ميدادند مانند کاهن قريش،کاهن يمن،کاهن حضرموت و غيره.
با عرافان نيز چنان کرده ميگفتند:عراف هذيل،عراف نجد و غيره.مشهورترين عرافان،عراف يمامه بوده که عروة بن حزام با يک شعر خود او را مشهور ساخت.آري شاعران اينطور با شعر خود مردم را بدنام يا خوشنام ميساختند.
ترجمه شعر عروة:
«بعراف يمامه ميگويم اگر درد مرا دارو دادي تو پزشکي ».
زنان کاهن در عرب زياد بودند قديمي ترين آنان طريفه،کاهنه يمن است که خرابي سد مارب و سيل عرم را به پيشگوئي او نسبت ميدهند.ديگر کاهنه زبراء ميان شحر و حضرموت و سلمي همدانيه حميريه،و غفيراء حميريه،و فاطمه خنعيه مکيه،و زرقاء يمامه و ساير آنها.
گاه کاهنه را به قبيله خودش نسبت ميدادند،مانند کاهنه بني سعد که بگمان عربها پيش از شق و سطيح بوده و آن دو جانشين وي شدند.
کهانه مدتها در ميان اعراب معمول بود تا اينکه پيغمبر فرمود:پس از نبوت کهانه باطل گشت و از آن موقع کهانه منسوخ گرديد.
کاهنان عرب بطرز خاصي سخن ميگفتند که آنرا سجع کاهن ميناميدند و البته پيچيده و مبهم بود و شايد مخصوصا آنطور سخن ميگفتند که اگر پيشگوئي آنان درست در نيامد عذري براي آنان باشد که بگويند منظور ما از آن سخنان پيچيده چنين بود و چنان نبوده است.چنانکه امروز هم منجمان چنان ميکنند،از نمونه سخنان کاهن يکي گفته طريفه کاهنه يمن است که ميگويند مردم مارب از سيل عرم بيمناک شده نزد طريفه آمده از وي چاره خواستند.
و طريفه در پاسخ آنان چنين گفت: ترجمه:
«تا من نگويم طرف مکه نرويد و آنچه من ميگويم خداي همه مردم از عرب و عجم با حکم محکم بمن آموخته است ».
سپس از وي پرسيدند چه بايد کرد؟وي گفت:
«شتر شذقم را بگيريد با خون رنگين سازيد،زمين جر هم همسايه خانه کعبه از آن شما خواهد شد».
قيافه
-قيافه نيز مانند کهانه علمي بوده با اين فرق که از روي قيافه بپاره اي مطالب پي ميبردند.قيافه بر دو قسم بوده است: قيافه اثر و قيافه بشر.اولي يعني قيافه اثر عبارت بوده است از شناختن جاي پا،يا سم يا کفش روي خاک و ريگ و پي بردن از آن اثر بمؤثر آن و بدانواسطه اشخاص فراري و دام هاي گم شده را مييافتند.عربها بقدري در قيافه مهارت داشتند که جاي پاي جوان و پير و زن و مرد و دوشيزه و بيوه را از يکديگر تميز ميدادند.
و اما قيافه بشري عبارت از آن بوده که از شکل و شمايل اشخاص خويشاوندي آنها را به يکديگر تشخيص ميدادند و علم فراست نيز جزء همين قيافه شناسي ميباشد.
در هر حال قيافه اثري و قيافه بشري هر دو ميان عربها معمول بوده و مشهورترين قبيله هاي عرب در قيافه اثري طايفه بني لهب و بني مدلج بشمار ميآمدند.قيافه بشري هنوز هم در ميان عربها شايع است و از قرار مشهور طايفه بني مره از اهالي نجد در قيافه شناسي بقدري ماهر هستند که از جاي پاي شتر ميتوانند شتر سوار را بشناسند و همينطور ميان عراقي و شامي و مصري و مدني از روي قيافه تشخيص بدهند.
علم فراست يعني علمي که از شکل و رنگ و چهره و شمايل انسان بحالات و اخلاق او پي ببرند.عربها در اين علم نيز مهارت داشتند ولي فراست تقريبا يک نوع موهبت طبيعي خداداد و هشياري و سرعت انتقال ميباشد.
تعبير خواب نيز نزد عربها معمول بوده که کاهنان و گاه غير آنان خواب را تعبير ميکردند.ابوبکر خليفه اول با آنکه کاهن نبوده خواب ها را تعبير ميکرده است.
فال گرفتن با پرنده و امثال آن نيز در رديف کهانه بوده و بواسطه کمي جا از شرح آن چشم ميپوشيم.
5-پزشکي پيش از اسلام
پزشکي يکي از علومي است که کاهنان بابل (کلدانيان) اساس آنرا وضع کردند،چه که آنها نخستين مردمي هستند که درباره معالجه بيماريها مطالعه نمودند و معمولشان چنان بود که بيماران را در سر راه ها و گذرها ميگذاردند تا مگر رهگذري از آنجا بگذرد و هر کس بآن بيماري دچار گشته و درمان او را پيدا کرده،اطلاعات خود را باز گويد،سپس آن اطلاعات را روي لوحه هائي نگاشته در معبدها ميآويختند و از آنرو کاهنان کلداني کار پزشک را نيز انجام ميدادند.ساير ملت ها پزشکي را از کلدانيان گرفتند و از آنجمله عربها بودند.
آشوريان و مصريان و فنيقيان نيز چنان ميکردند،يونانيها همان مطالب را جمع آوري کرده چيزهائي بر آن افزودند و آنرا مرتب ساختند.و ايرانيان و روميان طب را از يوناني ها فرا گرفتند.عربها که با ايران و روم هم مرز و هم زبان بودند مطالب تازه از آنان گرفته بر آنچه که از کلدانيان آموخته بودند افزودند و خود نيز تجربياتي بر هم زدند و مجموعه آن معلومات همانست که ما به پزشکي عرب پيش از اسلام تعبير ميکنيم که هنوز هم مقدار مهمي از آن پزشکي ميان عربهاي صحرانشين معمول ميباشد.عربها براي معالجه بيمار دو راه داشتند يکي از راه کاهن و عراف و ديگر از راه دارو و معالجه واقعي.اما کاهنان بيمار را با جادو و طلسم (چنانکه گفته شد) معالجه ميکردند و در کعبه براي آنان قرباني مينمودند و عزايم و دعا ميخواندند.
معالجه با طلسم و دعا،در ملت هاي قديم شايع بوده است و در آثار باستاني مصر طلسم هاي بسياري ديده شده که براي معالجه بيماريهاي گوناگون بکار ميرفته است.
کاهن مصري که براي معالجه مريض ميرفت دو گماشته همراه وي بودند،يکي از آنان کتاب عزايم (طلسم و دعا) و ديگري صندوق دارو بر ميداشت و با آن دو بيمار را علاج ميکرد و همينکه عزائم (ورد و دعا) ميخواندند به يکي از خدايان (مخصوصا ايزيس،اوزيرس،رع) متوسل ميشدند و هنگام دوا دادن آن دعاها را ميخواندند که يکي از آن دعاها چنين بوده است:
«اين کتاب شفا براي هر بيمار است،اي ايزيس مرا شفا بده همانطور که اوريس را شفا دادي.»
«از هر دردي که از برادرش ست رسيده بود موقعي که پدرش اوزيريس را کشته بود».
«اي ايزيس تو جادوگر بزرگي هستي،مرا شفا ده و از هر درد و رنج کثيف شيطاني »«خلاص کن و از بيماريهاي دروني و کشنده و ناپاکي که بمن رو آورده رهائي ده همانطور که »«پسرت جوريس را رهائي دادي...»
عربها اورادي داشتند که براي بيرون کردن ارواح خبيث بکار ميبردند و امراضي که بگمان آنها از حلول ارواح خبيثه حاصل شده بود با اخراج آنها شفا ميداد و معمولا براي تب ها عزايم ميخواندند و براي اخراج جن و شيطان طلسم بکار ميبردند.ديگر از معتقدات عرب آنکه موقع ترس مانند الاغ نعره ميزدند تا از خود دفع شر کنند و ديگر آنکه گمان ميکردند خون پادشاهان ديوانگي را بر طرف ميسازد.
اما دارو دادن آنان شبيه بمعالجه مصريان و ساير ملل قديمه بوده است.باينقسم که از گياه ها و شربت ها استفاده ميکردند و بخصوص عسل را براي بيماريهاي شکم خيلي سودمند ميدانستند.ولي بيشتر معالجات آنان روي اساس خون گرفتن و داغ کردن بوده است و در امثال عرب گفته شده که بهترين علاج براي هر درد داغ کردن است و هر درد دشواري با داغ درمان ميشود و براي ضد عفوني (گندزدائي) و درمان زخمها آتش بکار ميبردند.يعني محل زخم را ميبريدند.باينقسم که تيغ را در آتش گداخته و با آن عضو فاسد را قطع کرده و داغ ميزدند.چنانکه صخر بن عمرو برادر خنساء را همينطور معالجه نمودند.چون قسمتي از اعضاي دروني او در اثر ضربت شمشير (مثل جگر سياه) گنديده بود،لذا آنرا با تيغ گداخته بريدند و جايش را داغ کردند.
چشم چپ را با ادامه نظر بسنگ آسياب معالجه ميکردند و معتقد بودند که اين عمل چپ بودن چشم را علاج ميکند. ديگر از عقايد طبي آنان اين بوده که اگر شخص زخمي آب بنوشد ميميرد و هر گاه زني تا آن حد بترسد که قلبش سرد شود بايد آب گرم بنوشد.و البته اين عقايد اکنون در نظر ما جزء خرافات است.
پزشکان-در آغاز کاهن کار پزشک را انجام ميداد،سپس گروهي از عربها با ايرانيان و روميان آميزش کرده پزشکي آموختند و در عربستان بپزشکي پرداخته نام بلندي بهم زدند و بيشتر آنان در دوره نهضت پيش از اسلام در قرن 6 ميلادي پديد آمدند.ولي پيش از آن تاريخ نيز پزشکاني در ميان عربها بوده اند که قديميترين و نامي ترين آنها لقمان ميباشد که هم پزشک و هم فيلسوف عرب بوده است و راجع بزبان و اصل و تبار او اختلافات زيادي هست.پس از لقمان مشهورترين پزشکان عرب ابن حزيم از قبيله تيم الرباب است که مهارت او در پزشکي ميان عربها ضرب المثل ميباشد و هر پزشک کارشناسي را با ابن حزيم برابر ميدارند.از آنجمله اوس ابن حجر درباره او چنين ميگويد:
ترجمه شعر.«او را نزد من آريد من از ابن حزيم ماهرترم و آنچه را که پزشکان نتوانند من ميتوانم ».
حرث بن کلده از پزشکان عصر اخير جاهليت است،وي از قبيله بني ثقيف و از مردم طايف ميباشد و علم پزشکي در ايران در شهر گندي شاهپور آموخته در آنجا به طبابت اشتغال داشته و ثروت فراواني بهم زده است،آنگاه از ايران بشهر خود برگشته و در طايف مشغول طبابت شده و شهرت بسياري پيدا کرده است.حرث معاصر پيغمبر بوده است و هر کسي در آن زمان بيمار ميشد آنحضرت او را نزد حرث ميفرستادند و حرث بمعالجه بيمار ميپرداخت.حرث در سال 13 هجري در گذشت.
ديگر از پزشکان نامي عرب در آن زمان ابن ابي روميه تميمي و نضر بن حرث بن کلده بوده است.بيشتر اينان در ايران و روم طب ميآموختند،بعضي هم در دير راهب و يا معبد کاهن يهود و کلداني اين علم را فرا ميگرفتند،پاره اي از آنان مثل نضر بن حرث بن کلده هم پزشک و هم فيلسوف بودند.عده اي از آنان بيشتر در جراحي تخصص داشتند و بنام جراح مشهور ميشدند مانند ابن ابي روميه تميمي که از نامي ترين جراحان دوره جاهليت است و در عمليات جراحي مهارت داشته است.
چون عربها باسب و شتر خويش علاقمند بودند بعضي از پزشکان عرب تنها بمعالجه اسب و شتر مشغول ميشدند و اين همان است که امروز بيطاري (دام پزشکي) نام دارد.عاص بن وائل از دام پزشکان نامي دوره جاهليت است.
6-شعر پيش از اسلام
در اصطلاح عرب هر کلام موزون با قافيه شعر است.ولي اين تعريف براي شعر جامع نيست بلکه اصطلاح و تعريف مزبور بيشتر بکلام منظوم تطبيق ميکند و البته شعر و نظم از يکديگر جداست.چه بسا شاعري که از نظم بي بهره است و چه بسا اشخاصي که در تنظيم نظم مهارت دارند ولي شعر گفتن نميتوانند و در واقع نظم بمنزله قالبي است که شعر در آن قالب گيري ميشود،اگر چه نظم رونق و اثر شعر را مي افزايد در هر حال تعريف شعر از نظر کلي محتاج به تفصيل است و اختصار در آن مورد بي مناسبت است.چه که در تحت عنوان شعر تعبيرهاي مختلف و متنوعي گنجانيده ميشود بعلاوه تاثيري که شعر در اشخاص دارد البته کلام مرسل چنان تاثيري ندارد و اما فرق ميان شعر و کلام مرسل آنست که اشعار در خاطر انساني يکنوع انفعالاتي ايجاد ميکند که محتاج بقياس و برهان نيست.در صورتيکه کلام مرسل عبارت از تغييراتي است که با مشهودات انسان و يا استنتاج انسان و با قياس و برهان حاصل شده باشد،بنابراين کلام مرسل زبان عقل و شعر زبان روح و دل است و بعضي ها شعر را چنين تعريف کرده اند:
«تصويرات ظاهري از حقايق پنهاني شعر است ».
شعر از قديم الايام بوده است،هيچ ملتي (چه در زمان قديم و چه در زمان جديد) بدون شعر نبوده است،شعر آينه تمام نماي عادات و رسوم مردم است.شعر دفترچه اخلاق ملتهاست،شعر دفتر اخبار اقوام و کتاب مقدس اديان ميباشد،چه که قلب انسان زودتر از عقلش بحرکت آمده و نفسش پيش از فکرش بکار افتاده است و از آنرو پيش از آنکه از علم و عقل سخن بگويد از شعر دم زده است.لذا قديمي ترين اخبار مربوط باقوام که تقريبا نوعي خيال ميباشد در ضمن شعر گفته شده و کهنه ترين محفوظات بشري در شعر جمع شده است.شعائر ديني و ادبي و حماسه سرائي (رزم جوئي) و ساير انفعالات نفساني اقوام در شعر نهفته است.شاهنامه ايرانيان،ايلياد،و اوديسي يونانيان،اوديس روميان،مهابهاراته و در امايانه هنديان،و توراة يهوديان،تمام اشعاري است که عادات و اخلاق و رسوم و اخبار ادبيات آن ملل را (بخصوص از نظر پرستش خدايان) بصورت منظم نگاهداري کرده و نمايان ميدارد و اين خود طبيعي است،زيرا شعر زبان روح و جان است و از انفعالات و مشتهيات نفساني بشر حکايت ميکند و دليل و برهاني هم نمي طلبد و چنانکه ميدانيم بيشتر افعال ديني محتاج به تسليم در برابر حوادث و غوطه وري در عالم خيال ميباشد.
شعر عبري-اقوام سامي بيش از هر قوم ديگر در عالم خيال فرو ميروند و بهمين جهت بديانت توحيد متمايل هستند: چون عقيده بتوحيد عبارت از ايمان به مبدائي است که تحت کنترل حواس در نميآيد و بهمين نظر اقوام سامي بيش از ديگران به تصورات شاعرانه علاقه مند بودند و اين خود از آثار شاعرانه آنان پديدار است،قديم ترين آثار شاعرانه سامي ها توراة است و در قديم ترين اسفار توراة تصورات شاعرانه بسيار است.مثلا سخنان لامک بدوزنش (عاده) و (صله) در سفر تکوين قسمتي از سرودي است که از دست رفته و فقط مطلعش مانده است و اگر باصل عبري آن رجوع شود معلوم ميگردد که شعر قافيه دار موزوني بوده است (1) و در واقع قديم ترين منظومه عبرانيان همان است،بلکه بطور مطلق قديمي ترين اشعار جهان ميباشد.
در توراة تصورات شاعرانه کم نيست از آنجمله گفته يشوع بموسي (سفر خروج باب 32 آيه 17) هنگاميکه موسي با الواح از کوه طور فرود ميآمد صداي هاي و هوي بني اسرائيل را شنيد،به يشوع گفت:آيا در کوي ما غوغاي جنگ بر پا شده؟ موسي پاسخ داد.نه آهنگ پيروزي است،نواي گريز نيست،بلکه آواز دلنواز ميباشد که بگوشم ميرسد،تصور ميرود اين گفتار قديمي ترين است که موسي در آنحال گفته است و همينطور ساير مطالب توراة.
کتاب ايوب که ميگويد اصلش عربي بوده کتاب اشعيا،مزامير داود و غيره نيز جزء اشعار عبري محسوب ميشود.ولي اشعار عبري در زمان سليمان حکيم به منتها درجه ترقي رسيد چون در زمان وي سلطنت يهود در کمال قدرت بود يهوديان امنيت و ثروت داشتند و آن دوره حقا دوره طلائي يهود ميباشد و در حقيقت اوضاع يهود در زمان سليمان مانند اوضاع عرب در زمان مامون است،چه که اين خليفه نيز مانند سليمان شاعر و حکيم بوده است.
شعر عرب-عربها که مانند عبراني ها از نژاد سامي هستند مانند آنان در عالم خيال و تصورات شاعرانه مستغرق ميباشند و چون زبان عربي بيش از عبري کلمات مترادف دارد و معاني بيان آن نيز وسيع ميباشد،لذا استعداد شعري عربي بيش از عبري است و اگر اوضاع محيط و آب و هوا را نيز در نظر بگيريم خواهيم ديد که افکار شاعرانه عرب وسيع تر از افکار عبري است،چه عرب در هواي آزاد بيابان اقامت دارد و در احکام و افکار خويش استقلال ذاتي پيدا کرده است و بهمين جهت بيشتر اشعار عرب راجع بمسائل سلحشوري و رزم آوري است.اما يهوديان بر عکس عربها آنچه در شعر گفته اند از خواري و بدبختي و تسليم بامور ديني حکايت ميکند.
عقيده اکثريت بر آن است که شعر بايد موزون باشد اگر چه در چگونگي نظم آن نيز اختلاف کرده اند،بعضي معتقدند که شعر يعني عبارات موزون و با قافيه،ديگران ميگويند در شعر قافيه شرط است و وزن مهم نيست و عده اي بر عکس وزن را مهم دانسته بقافيه اهميت نميدهند.
عربها بر عکس برادران سرياني و عبري خود وزن و قافيه هر دو را شرط لازم شعر ميدانند.
اما سرياني ها در اشعار قديم خود التزامي بقافيه نداشتند،افرام سرياني و اسحق انطاکي از شاعراني هستند که آن قسم شعر گفته اند.عبرانيان به هيچ کدام مقيد نبودند و اگر هم الزامي داشتند بقافيه بوده است نه به وزن و همينکه آيات قرآن را با آن معاني و افکار عالي با رعايت قافيه شنيدند آنرا بزبان عبري خود قياس کرده گفتند:«اين هم شعر است!.»
گر چه شعر با قافيه و وزن درست نميشود،يعني ممکن است شعري گفته شود که شعر و قافيه و وزن هم در آن رعايت نشده باشد ولي هرچه هست وزن و قافيه اثر شعر را مي افزايد،در هر حال وزن و قافيه شرط شعر نيست،چه که خطابه بدون وزن و قافيه است اما افکار و احساسات را تهييج ميکند و از آنرو نوعي شعر بشمار ميآيد چنانکه بزودي در آن باب سخن ميگوئيم.
چگونه کلمات منظوم در عرب پديد آمد؟
افکار شاعرانه از قديم در عرب بوده،اما کلمات منظوم در ميان آنها تازگي دارد و چه بسا که در ابتدا،شعر را با جمله هاي کوتاه مانند مثل نقل ميکردند تا از بر کردن آن آسان باشد،تا اينکه تدريجا مثل ها را نيز با سجع و قافيه تنظيم نمودند که بگوش شنوندگان خوش آيند شد لذا همان مثل هاي منظوم را بجاي آواز براي راندن شترها بکار بردند و البته غناء (آواز) يک زبان کاملا طبيعي ميباشد و همينکه آهنگ يکي دو قافيه بگوش آنان خوش آمد قافيه هاي ديگر نيز بر آن افزودند و اين خود نوعي از«رجز»ساده بوده است و تا مدت زماني هر گاه که قريحه شاعران عرب گل ميکرد،در موقع بدگوئي از يکديگر يا اظهار تنفر يا ابراز فخريه دو سه بيتي ميسرودند و همينکه نابغه اي ميان آنان پديد ميآمد کلمات منظوم رو ببهبود ميگذارد و اصلاحاتي در آن ميشد و از قرار مشهور عجاج و اغلب عجلي اصلاحاتي در کلمات منظوم نمودند،گر چه زمان آنها معين نيست.
نخستين قصيده سراي نامي عرب امرؤ القيس و جدش مهلهل است که از سخنوران قرن پنجم پيش از ميلاد ميباشد، ميگويند مهلهل اولين قصيده عربي را سرود و امرؤ القيس آنرا طولاني ساخت و در شعر تفنن پديد آورد و باب شعر را گشود و آنرا توصيف کرد و در اثر شعر بگريه درآمد.او اول کسي است که ستوران را به آهو و مانند آن تشبيه نمود و شايد وابسطه مسافرت بشهرهاي روم و شنيدن اشعار رومي و يوناني اين فکر براي او پيش آمد که شعر عرب را متنوع سازد چون شخص با هوش همينکه با مردم با اطلاع آميزش کند بر اطلاعات او افزوده ميشود،چنانکه امرؤالقيس همانطور بود.بطور کلي شاعران عصر جاهليت کمتر بداخله شهرهاي روم ميرفتند و باستثناي عده معدودي بقيه شاعران يا در بلقاء و يا در حيره پيش بني لخم منذري ميماندند.
پس عرب طبعا شاعر است چون:
1-عرب سامي است و سامي طبعا اهل فکر و خيال است. 2-آنها باديه نشين بودند و مردم باديه نشين باستقلال و آزادي خو گرفته اند.
3-مردم صحرانشين عادتا با يکديگر مفاخره ميکنند و يا به يکديگر دشنام داده ابراز تنفر مينمايند و همين کشمکش و منازغه ذهن آنان را روشن ميسازد و قوه بديهه گوئي آنها را تقويت مينمايد.
4-زبان عرب با کلمات منظوم تناسب دارد.عرب يک ملت قديمي است و ناچار از قديم الايام شعر ميگفته،ولي قديمي ترين شعري که از عرب باقي مانده از قرن دوم پيش از هجرت ميباشد.در اينصورت آيا پيش از آن تاريخ عرب شعر نميگفته است؟بنظر ما البته شعر ميگفته و شايد سفر ايوب مجموعه اي از اشعار باستاني عرب بوده که اصل آن مفقود شده و ترجمه عبري آن مانده است هيچ بعيد نيست که اگر ترجمه عبري سفر ايوب مانند اصل عربي آن مفقود ميشد اين قسمت از اشعار عرب هم بدست نميآمد،همانطور که قسمتهاي ديگر اشعار آنان بواسطه دوري آن از ملل متمدن بکلي مفقود گشته است.
اشعار عرب زياد است
نکته قابل توجه آنکه اشعار عرب متعلق بزمان نهضت پيش از اسلام که فعلا باقي مانده بسيار است و همين ميرساند که عرب زياد شعر ميگفته است،چه عرب در مدت يک قرن يا دو قرن (ايام جاهليت) بقدري شعر گفته که هيچ ملت متمدني در ظرف چندين قرن بآنمقدار شعر نگفته مثلا ايلياد،واديسي که مهمترين اشعار زمان جاهليت يوناني است 30 هزار يت بيش نيست.همينطور اشعار هندي 20 هزار بيت و رامانايات فقط 48 هزار بيت ميشود در صورتي که طبق گفته و نوشته تاريخ نويسان عرب در نهضت اخير پيش از اسلام چندين برابر آن شعر گفته شده است بعلاوه اعراب بيشتر قصيده (و نه شعر) ميسرائيدند و البته قصيده از شعر طولاني تر است و از قرار مذکور ابو تمام مؤلف کتاب حماسه گذشته از قصيده و مقطوعات 14 هزار رجز عربي حفظ داشته است و حماد راويه 27 هزار قصيده محفوظ بوده که هر قصيده اي با يکي از حرف هجا آغاز ميشده است.اصمعي 16 هزار رجز حفظ داشته است و ابو ضمضم از صد شاعر اشعاري حفظ بوده که نام تمام آن صد شاعر عمر بوده است،گر چه در اين گفته ها تصور مبالغه ميرود اما در هر حال دليلي روشن بر زيادي اشعار عرب ميباشد بخصوص اگر اين نکته را در نظر بگيريم که بسياري از راويان اشعار جاهليت در جنگ هاي اسلامي کشته شدند و اخبار آنان با خودشان از ميان رفته است.ابو عمر علاء در آن خصوص چنين ميگويد:قسمت بسيار کمي از اشعار جاهليت بدست ما رسيده و اگر همه آنها را ميدانستيم علم و شعر زيادتري داشتيم.
اين را نيز بايد اضافه کرد که هنديها و يوناني ها و ملل ديگر دولت و جامعه و دين و تشکيلات داشتند و منظومات آنان در نتيجه آن تشکيلات پديد آمده و ترقي کرده بود.اما اشعار عرب بدون آن وسايل از روي عوامل طبيعي و فطري پديد آمده بود و اگر غير از اين بود شعر عرب تا زمان تاسيس جامعه و دولت عرب بتاخير مي افتاد،همانطور که اشعار روميان چند قرن پس از تاسيس دولت آنان پديد آمده بود و اشعار لاتيني (دوره طلائي آن) در ايام اوگوست و تيباريوس در قرن هشتم هنگام تاسيس دولت روم (قرن اول ميلاد) نهايت ترقي و رونق را پيدا کرد،سپس رو بقهقرا رفت.همينقسم اشعار اروپائيان که پس از تاسيس دولتهاي اروپائي و پيشرفت علم و ادب در ميان آنان رو به ترقي گزارده پيشرفت کرد.

اقسام شعر

اساسا شعر بدو قسمت مهم تقسيم ميشود:
1-اشعاري که در آن احساسات شاعر و کسان او توصيف ميشود.
Lyre (عود) ميآيد،اشعاري که در آن (Lyric) بزمي ميگويند و ليريک از کلمه لير قسمت اول را فرنگيان اشعار ليريک احساسات عاشقانه،اشتياق،وجدان،مرثيه،رجزخواني،مباهات،انتقام سرائيده شده يا مشتمل بر پند و نصيحت و حکمت است جزو اشعار غنائي (ليريک) در ميآيد.
Epic رزمي ميگويند، قسمت دوم ساير انواع شعر است که داستان سرائي جزء آن ميباشد و فرنگيان آنرا اشعار اپيک Drama يعني اشعاري که حوادث و وقايع در آن ذکر شده و يا شعرهاي تمثيلي و توصيفي که باصطلاح فرنگيان درام ميباشد.
اشعار ساميان بيشتر شعر غنائي (ليريک) است.بخصوص اشعار يهوديان از مشهورترين شعرهاي احساساتي است.چون يهوديان بيش از هر ملت ديگر دنيا آه و ناله و گريه و زاري دارند.مزامير داود و مرثيه خواني هاي يهود و امثال و حکم سليمان نبي و غيره نمونه اي از همان احساسات ميباشد،خلاصه اينکه افکار شاعرانه يهود (عبريان) از هر جهت حاکي از شکوه و گريه و تمسک بدين و تسليم در مقابل قضا و قدر است.
عربها هم داراي همان افکار شاعرانه ميباشند با اين فرق که مقتضيات محيط و زندگاني اعراب بيش از هر چيز متوجه رجز خواني و عشق بازي و اظهار افتخار و صحبت شمشير و اسب ميباشد.بطور کلي اشعار عرب قريب بيست قسم است از آن جمله اشعار غنائي (موسيقي) که عاطفه و احساسات را ميرساند، مانند غزل، مباهات، مدح، هجو، عتاب، عذرخواهي، زهد، مرثيه، تبريک، وعيد، حذر دادن، رجزخواني.
و قسم ديگر توصيف شاعرانه از گل و شراب و غيره و يا پند و اندرز و حکمت.
و خلاصه کلام اينکه در تمام اقسام فوق احساسات شاعر و يا قبيله شاعر ابراز شده است.
نميتوان گفت که عربها شعر افسانه و داستان سرائي نداشته اند،اما نسبت بساير اشعار آنان قسمت (داستان سرائي) بخصوص در ايام جاهليت کم بوده است و همان اشعار مختصر هم راجع بتوصيف پاره اي حيوانات و يا ادوات بوده و يا وقايع کوتاهي را توصيف کرده است.
اما اشعار طولاني (داستان سرائي) مانند ايلياد هومر و شاهنامه فردوسي اساسا در زبان عربي وجود ندارد.معذلک نميتوان گفت که عربها اصلا چنان اشعاري نگفته اند بلکه تصور ميرود اعراب نيز بواسطه جنگهاي داخلي خود چنان اتفاقاتي داشته و اشعاري در آن خصوص سروده اند،منتهي قسمت عمده آن مفقود شده و فقط قسمتهاي کوتاهي از يک چنان قصيده اي تا زمان اسلام بدست آمده است که پاره اي وقايع جنگي و مانند آن توصيف ميکند و در هر حال بيش از اين مجال گفتگو در اين مبحث براي ما مقدور نيست.
عربها فطرتا شاعر بودند،حتي دزدان و ديوانگان عرب شعر ميگفتند،زنان شاعره در ميان عرب بسيارند و جمعي از آنان جزء نابغه ها ميباشند و هر کس هم که طبع شعر نداشته در مجالس شعراء ميآمده و شعر را گوش ميداده حفظ ميکرده و راجع به آن اظهار عقيده مينموده است.
زنها نيز براي بررسي اشعار و تحقيق درباره برتري شاعران مجالس ادبي تشکيل ميدادند.در آن مجالس از هر نوع شعري سخن ميگفتند کودکان عرب که کمترين اطلاعي از شعر و ادب نداشتند در زمان کودکي شعر ميسرائيدند و هر کس بسن جواني ميرسيد و شعر نميگفت و قريحه خود را نشان نميداد او را معيوب و ناقص ميدانستند.
مقام و منزله شعر
عربها جوانان خود را ترغيب ميکردند که شعر نيکو بسرايند چه شاعر در ميان عربها پناه شرف و ناموس و راوي آثار و اخبار آنان بود و چه بسا که شاعر را بر پهلوان (شواليه) ترجيح ميدادند و همينکه در قبيله اي شاعري پيدا ميشد قبايل ديگر بمبارکباد آن قبيله رفته و قبيله شاعر را تبريک ميگفتند سپس مجالس مهماني و جشن ترتيب ميدادند و خوانها ميگستردند و زنان با ساز و آواز پذيرائي ميکردند و جوانان مشغول خدمتگزاري ميشدند چه معتقد بودند که شاعر از شرف و ناموس قبيله دفاع ميکند،نام آنان را بلند ميسازد و آثار آنها را جاويدان ميدارد،در واقع آنچه که از اخبار و آداب و علوم و اخلاق زمان جاهليت باقي مانده همانا بوسيله اشعار است.
از اشعار عرب جنگهاي آنان و وقايع تاريخي آنها بدست آمده و سيستاني (سجستاني) کتاب معمرين (سالخوردگان) را از آن شعرها تاليف کرده است.
حالات شعراي گذشته عرب از همان اشعار جمع آوري شده و از آن کتابهائي مانند کتاب ابن قتيبه و ديگران تاليف شده است.توصيف شهرها (قبيله ها) کوه ها،دره ها،حيوانات،گياهان و امثال آن بوسيله اشعار شاعران محفوظ مانده و در نتيجه کساني مثل جاحظ و ابوحنيفه دينوري توانسته اند کتاب حيوان و کتاب گياه تاليف کنند.خلاصه اينکه اخبار و اطلاعات مربوط بدين،عادات،آداب و رسوم عروسي،مهماني،ماتم،اسب سواري و امثال آنان که از زمان جاهليت باقي مانده بواسطه همان اشعار بوده است.
پاره اي از شاعران عرب بواسطه اشعاري که در حمايت از قبيله خود سروده اند بسيار مشهور شده اند و نام آنان باقي مانده است.مانند زياد اعجم که قبيله قيس را تمجيد کرده و فرزدق،از وي نام برده است و عتبة بن ربيعه قبيله قصي را ستوده است و امثال آنان بسيارند.
عربها بقدري شعر و شاعري را احترام ميگذاردند که هفت قصيده از اشعار قديم شعراي خود را با آب طلا روي پارچه مصري نگاشته و آنرا در پرده هاي کعبه آويختند و اين همان است که آنرا معلقات يا مذهبات ميگفتند،مانند معلقه يا مذهبه امرؤ القيس و معلقه زهير و بعقيده بعضي معلقات غير از مذهبات است.
زبده اشعار جاهليت 49 قصيده است که از 49 شاعر باقي مانده است و به هفت مجموعه تقسيم ميشود که هر قصيده اي لقب مخصوصي دارد از اينقرار:
معلقات-مجمهرات-منتقيات-مذهبات-مراثي-مشوبات-ملحمات.
و تمام اين مجموعه ها در کتاب جمهرة اشعار العرب تاليف ابو زيد انصاري يافت ميشود.
تاثير شعر
اما تاثير اشعار عرب در حمايت شرف و ناموس آنان از اين رو بوده که عربها فطرتا خيال پرور و اهل حماسه هستند و چنين مردمي طبعا از سخنان بليغ متاثر ميشوند و چه بسا که شعر يک فرد آنانرا بجنگ بر مي انگيخته يا از جنگ باز ميداشته است،از آنرو عربها از هجو شاعران بيم داشتند و بمدح آنان فخر ميکردند،حتي عمر نيز تحت همين تاثير بوده است و هر گاه که به حکميت ميان دو شاعر گرفتار ميشد از مداخله در کار شاعران امتناع ميداشت و کساني را مثل حسان بن ثابت و مانند او را براي حل و فصل قضيه مامور مينمود و موقعي با سه هزار درهم زبان حطيه شاعر را خريداري کرد که بر ضد مسلمانان چيزي نگويد و بقدري عربها از هجو شاعر بيم داشتند که از وي براي عدم تعرض عهد و پيمان ميستاندند.گاه هم زبان شاعر را با تسمه ميبستند،چنانکه قبيله بني تيم پس از اسير کردن عبد يغوث ابن وقاص چنان کردند و شاعر مزبور در آن خصوص چنين ميگويد:
ترجمه شعر:
«اي قبيله تيم زبان مرا بگشائيد چه با آنکه زبان مرا با تسمه بسته ايد باز هم ميگويم ».
«پير زن نادان از حال و روز من ميخندد مثل اينکه پيش از من اسير يماني نديده است ».
عربها ميکوشيدند که شاعران آنها را مدح گويند،چه هر کس که مدح ميشد قدر و منزلتش بالا ميرفت و اگر دختراني در خانه داشت پس از مدح شاعر بشوهر ميرفتند چنانکه دختران ملحق پس از مديحه گفتن اعشي اکبر از وي در سوق عکاظ فوري بشوهر رفتند،زيرا قصيده اعشي که در مدح ملحق گفته شده بود باعث شهرت وي گشته خواستگاران دنبال دخترانش آمدند.
موقع ديگر شخصي مقداري روسري سياه خريده و در فروش آن درمانده بود مسکين دارمي از شعراي مشهور عرب اشعاري در وصف زن زيبائي سرود که روسري سياه بر سر داشته است و همين اشعار دارمي سبب شد که زنان عرب روسري سياه تاجر را خريدند و او از کسادي بوسيله شعر شاعر رهائي يافت.
ترجمه شعر مسکين:
«بگو بآن زن زيباي نمکين با اين روسري سياه چه بلائي بر سر زاهد آورده اي »«بيچاره زاهد جامه خود را بالا زده آماده نماز بود،اما همينکه روسري سياه تو را ديد.نتوانست از در مسجد تو برود».
و بزودي درباره تاثير شعر در دوره اسلام صحبت خواهيم داشت.
القاب شاعران
شاعران غالبا بمناسبت الفاظي که در شعر خود ميگفتند بالقابي ملقب ميشدند،مثلا عوف بن سعد را بواسطه يک شعر مرقش (نگارين) ميخواندند.
جرير بن عبدالمسيح ضبعي را متلمس ميگفتند چون در شعر وي کلمه متلمس (دردناک) آمده بود.
زياد بن معاويه ذبياني را نابغه ميخواندند،چون در شعرش کلمه نبوغ بوده است.و همينقسم ساير القاب شاعران مانند:
مخرق، افنون، تابط شرا، اعصر، مستوعر، اعسر، طرفه، ذي الرمه، مزرد، عويق، جران العود، عجاج، موسي الشهوات، رقيات، صريع الغواني، غبار العسکر، مقبل الريح و غيره که بمناسبت اشعار خود داراي القابي بودند.
البته تمام قبيله هاي عرب در شعر و شاعري يکسان نبودند و شاعرترين قبيله عرب طايفه ربيعه بودند که اين شاعران از ميان آنان برخاسته اند:
مهلهل، مرقشان (بزرگ و کوچک)، طرفة بن عبد، عمر بن قميمه، حارث بن حلزه،ملتمس، اعشي، مسيب.
پس از ربيعه، قيس شاعرترين قبيله عرب بشمار ميآمد و شاعران ذيل از آن قبيله اند.
نابغه اول، نابغه دوم، زهير بن ابي سلمي، ربيعه، لبيه، خطيئه، شماخ و غيره. بعد از قبيله قيس قبيله تميم است که اوس بن هجر شاعر مضر از آن بوده است آنگاه قبيله هذيل و غيره.
طايفه حمير نيز شاعراني از خود داشته اند.
شگفت آنکه عربها همه نوع برتري براي قريش قائل بودند،جز شعر و شاعري که قريش را در آن قسمت بي بهره ميدانستند و شايد آميزش با ايرانيان افکار شاعرانه اعراب را بر مي انگيخته است،چون شاعراني که با ايرانيان و روميان آميزش داشتند بهتر از ديگران شعر ميگفتند و قبايلي که در مجاورت عراق (ايران) ميزيستند بيش از ديگران شاعر بوجود آوردند.
باري،شعر در عرب رايج بوده و هر قبيله افراد شاعر و غير شاعر داشته يعني کساني که شعر ميگفتند و يا اشعار ديگران را از برميداشتند و بوسيله شعر شرف و ناموس خود را حفظ ميکردند و احساسات خويش را ابراز ميداشتند.در واقع شعر گنجينه علم و اخلاق و ادبيات آنان بوده است،همينقسم عربها بامثال علاقه داشتند و مثل هاي بسيار ميان آنان رايج بود چه مثل آينه تمام نماي عادات و اخلاق و آداب بوده است و بسياري از آداب و رسوم عرب را بوسيله اشعار آنان استخراج کرده اند.
7-خطابه در جاهليت
خطابه محتاج بلاغت و تصورات شاعرانه است و از آنرو ميتوان آنرا نوعي شعر (نثر) غير منظوم دانست.گر چه خطابه و شعر با هم فرق دارد،از آنجمله اينکه خطابه نيازمند رجزخواني (حماسه) است و در مردم دلير آزاديخواه و استقلال طلب تاثير بسيار ميکند،در صورتيکه چنين شرايطي براي شعر لازم نيست،از آنرو ايام جاهليت يونان و عرب از اين حيث با هم شبيه است زيرا هر دو ملت اهل شعر و خطابه و استقلال طلب و با مناعت بودند و بهمين جهات خطابه در ميان روميان رايج بوده و بهمان لحاظ يهوديان پيش از خطابه شعر ميگفتند،در صورتي که روميان پيش از شعر بخطابه پرداختند چون يهوديان بر عکس روميان ذليل و ضعيف و ناتوان بودند و مردم ضعيف و ذليل طبعا بيشتر شعر ميسرايند و بيشتر اشعار پر آه و ناله و سوز و گداز مي گويند و قريحه آنان بمرثيه و حکمت و پند و اندرز متوجه مي شود.
اما عربها بواسطه مقتضيات محيط خود بآزادي و حماسه علاقه داشته و مثل ساير مردمان خيال باف احساساتي داراي عواطف سرشاري بودند و سخنان بليغ در آنان مؤثر بوده است.بقسميکه يک احساسات بليغ غرور آميز آنان را تحريک کرده آنها را بجنگ ميبرد و يا از جنگ باز ميداشت و چون عربها با يکديگر زد و خورد داشتند براي مباهات و ابراز تنفر بخطابه سرائي احتياج داشتند تا بدان وسيله طرف را مجاب سازند و يا دسته بندي کنند ولي بيشتر خطابه ها براي مباهات به ايل و تبار و يا براي اظهار فضل و ادب بوده و در مجالس عمومي و خصوصي القاء ميشده است.خطيب معمولا عمامه بر سر و عصا در دست گرفته ايستاده خطابه ميخواند و با عصا و نيزه افکار خود را مجسم ميساخت،گاه هم روي بار و يا شتر خود نشسته خطبه ميخواند،از جمله دلايل بر تشابه خطبه و شعر اينکه بيشتر شاعران خطيب و بيشتر خطيبان شاعر بودند و از عهده خطابه و شعر بر ميآمدند.منتهي اگر شعر بهتر ميگفتند شاعر ميشدند و گرنه به خطيب شهرت مي يافتند.اتفاقا هر قبيله اي که شاعرش زياد بود خطيبش هم زياد بوده است.
از جمله مطالب مربوط بشاعران و خطيبان عرب اينکه طايفه عبدالقيس پس از جنگ با طايفه اياد بدو قسمت تقسيم شدند،قسمتي از آنان بعمان و اطراف عمان و قسمت ديگر به بحرين و اطراف بحرين کوچ کردند.در ميان عمانيها خطيب و در ميان مهاجرين بحرين شاعر زياد بود و عجب آنکه مهاجرين بحرين موقعيکه در بادية العرب و کانون فصاحت مقيم بودند چنان شاعران و سخنوراني پديد نياوردند،و اين گفته پيشين ما را ثابت ميکند که آميزش با ايرانيان قريحه شعري مهاجرين را تقويت کرده ظاهر ساخت.همين قسم عربهائي که در يمن ميزيستند بواسطه مجاورت و آميزش با ايرانيان در خطابه سرائي پيشرفت کردند چون ايرانيان نيز مردم سخنور و خطيبي بودند.
موضوع خطبه ها
عربها با اينکه خواندن و نوشتن نميدانستند خطبه هاي فصيح و بليغي ميگفتند.زيرا خطابه سرائي مانند شعر گوئي فطري آنان شده بود و پيران،جوانان خود را از آغاز جواني بخطابه سرائي عادت ميدادند و تمرين مينمودند.چون همانطور که شعر و شاعري را براي حفظ نسب و دفاع از ناموس خود لازم ميدانستند خطبه سرائي را نيز براي اعزام هيئتها ضروري ميشمردند،زيرا اعزام مامورين مخصوص بنقاط مختلف از لوازم اجتماعي زندگاني آنان بود و بهمين جهت در جاهليت شاعر بر خطيب مقدم بوده و پس از ظهور اسلام خطيب جلو افتاده،زيرا در ايام جاهليت وجود شاعر براي حفظ نجابت و تبار و دفاع از شرافت و ناموس قبيله ضرور بود و در اسلام اعزام مامورين و هيئت هاي مختلف که از لوازم اوضاع اجتماعي بود وجود خطيب را ايجاب ميکرد تا بدانوسيله جمعيت هائي تشکيل يابد و طرف را مجاب و قانع کند،قبايل عرب که غالبا باعزام هيئت ها (وفود) محتاج بودند،بخطابه سرا اهميت ميدادند چون خطيب زبان اهل قبيله و نماينده تمام مردم قبيله محسوب ميشد.
اعزام هيئت ها در آن ايام خيلي شيوع داشت،ايرانيان،روميان،هنديان،چيني ها نزد يکديگر ماموريني ميفرستادند تا بدان وسيله روابط ايجاد نمايند و يا افتخارات خود را عرضه بدارند،گر چه عربها از خود دولتي نداشتند که هيئت هائي روانه سازند و يا هيئت هاي ديگران را بپذيرند ولي چون پادشاهان عرب در عراق نزد پادشاهان ايران از زبان آوري عربها مطالبي ميگفتند پادشاهان ايران بي ميل نبودند که هيئتهاي عرب را بپذيرند تا آنکه موقعي نعمان با کسري انوشيروان در اين باب صحبت داشت و مقرر گرديد هيئتي از قبايل مختلف عرب نزد انوشيروان بيايند و از هر قبيله دو يا سه مرد دانشمند و آبرومند براي اين کار تعيين شدند که از آنجمله اکثم بن صيفي و حاجب بن زراره از قبيله تميم و حرث بن ظالم و قيس بن سعود از قبيله بکر و خالد بن جعفر و علقمة بن غلاثه و عامر بن طفيل از طايفه عامر و غيره انتخاب شدند.اينان نزد انوشيروان آمدند و هر کدام خطابه اي خواندند که ابن عبد ربه آن خطابه ها را در جلد سوم عقد الفريد ذکر کرده است.
عربهاي يمن و شرق شبه جزيره عربستان معمولا هيئتهائي نزد پادشاهان ايران ميفرستادند و از بيداد مامورين ايراني شکايت ميکردند،گاه هم هيئت هاي ديگري با هداياي چندي مانند اسب و غيره بمنظور گرفتن کمک مالي نزد پادشاهان ايران مي آمدند،چنانکه ابوسفيان پدر معاويه آنطور کرد.
بعضي اوقات هيئت هاي عرب براي مقاصد مختلف بخدمت اميران مي آمدند.مثلا حسان بن ثابت با عده اي براي دريافت جايزه و صله نزد نعمان بن منذر امير حيره و آل جفنه امراي بلقاء رفتند و هيئتي از بزرگان قريش پس از استيلاي سيف بن ذي يزن امير يمن بر حبشيان بمنظور مبارکباد بخدمت وي شتافتند و عبدالمطلب جد پيغمبر (ص) از جمله خطيباني بود که در حضور سيف خطابه خواند و همينکه کار اسلام پيش رفت از قبايل مختلف عرب هيئتهائي نزد پيغمبر (ص) ميآمدند که از حقيقت اسلام آگاه شوند و يا اينکه خود اسلام بياورند و پس از پيغمبر (ص) نيز آمدن اين هيئت ها ادامه داشت.چنانکه جبلة ابن ايهم و عمرو بن معدي کرب با همراهان نزد عمر آمدند و اهل يمامه هيئتي نزد ابوبکر روانه داشتند و هيئتهاي ديگر که شرحش طولاني ميباشد مرتب درآمد و رفت بودند.
خطيبان
-خلاصه اينکه در نهضت قبل از اسلام خطيبان مانند شاعران زياد بودند و غالبا اميران و خردمندان و آبرومندان هر قبيله خطيب ميشدند.هر قبيله خطيب و غير خطيب داشت،همانطور که پاره اي قبايل شاعر متعدد داشتند و پاره اي نداشتند.مشهورترين خطباي جاهليت قيس بن ساعده از طايفه اياد ميباشد.حضرت رسول او را موقعي در بازار عکاظ ديد که بر شتر سرخي نشسته و ميگفت:
«اي مردم گردهم آئيد،گوش فرا دهيد و پند بگيريد،هر زنده اي ميميرد و هر کس مرد از ميان ميرود و آنچه آمدني است ميآيد..»
ديگر از خطيبان عرب سحبان وائل است که زبان آوري او ميان عربها مثل شده،ميگويند فلاني از سحبان هم سخن آورتر بود،هر گاه که سحبان خطابه ميخواند مانند باران عرق مي ريخت و يک حرف دو بار تکرار نميکرد،از خطابه باز نمي ايستاد و نمي نشست تا خطابه بپايان ميرسيد.
خطيبان ديگر عرب از اين قرارند:
دويد بن زيد و زهير بن خباب و مرثد الخير و غيره از قبيله حمير. حارث بن کعب مذحجي،قيس بن زهير عبسي،ربيع ضبيع خزاري،ذوالاسبع عدواني،اکثم بن صيفي تميمي،عمرو بن کلثوم ثعلبي و غيره از ساير قبيله ها.
خطيبان ميکوشيدند که عبارت هاي پسنديده و آشنا بر زبان برانند،خطبه معمولا کوتاه و يا بلند بوده است.
خطبه هاي کوتاه را بيشتر دوست داشتند چون از بر کردن آن آسان بود و البته خطبه هاي کوتاه بيش از خطبه هاي بلند بکار مي رفت،هر خطابه اي بمناسبتي اسم مخصوصي پيدا ميکرد مانند خطابه عجوز آل رقيه و خطبه عذرا از قيس بن خارجه و خطبه شوهاء از سحبان وائل و غيره.عربها بقدري توجه بخطابه داشتند که آنرا سينه بسينه و دهن بدهن نقل ميکردند.
8-مجالس ادب و سوق عکاظ
عربها غالبا محفل هاي ادبي تشکيل ميدادند و در آن محفل مشاعره و سخنوري ميکردند و در اين زمينه شب نشيني ها داشتند و درباره مسائل اجتماعي و ادبي صحبت مينمودند.اين محفل هاي ادبي را باصطلاح آنروز (نادي-باشگاه) ميگفتند،مثلا قريش باشگاه مخصوصي داشتند که به نادي قريش مشهور بود و ديگر دار الندوه باشگاهي در مجاورت کعبه بوده است و هر گاه و بيگاه که از کار روزانه فارغ ميشدند بآن باشگاهي در مجاورت کعبه بوده است و هر گاه و بيگاه که از کار روزانه فارغ ميشدند بآن باشگاهها ميرفتند و در آنجا بسخنوري و شعرخواني و گفتگو ميپرداختند و علاوه بر اين باشگاههاي دائمي،بازارهائي داير ميکردند که بمناسبت فصل تشکيل ميشد.
بازار
-مراد از بازار محلي است که اهالي شهرها موقع معين در آنجا جمع شده بخريد و فروش و داد و ستد و کارپردازي مشغول ميشدند و هم اکنون نيز در ده ها و شهرهاي دور افتاده از دنياي متمدن چنين بازارهائي داير مي شود و در بعضي از شهرهاي بزرگ مثل قاهره در روزهاي معين مثل شنبه يا سه شنبه يا چهار شنبه بازارهائي داير ميشود و مردم از نواحي و اطراف براي داد و ستد به آن محل مي آيند.
پاره اي از اين بازارها هفته اي يکبار،بعضي ماهي يکمرتبه يا سالي يکمرتبه و گاه هم چند سال يکبار تشکيل مييابد،مثلا هندوها سالي يکبار در (هروار) کنار رودگانژ بازاري تشکيل ميدهند که سيصد هزار جمعيت در آنجا گرد مي آيند و هر دوازده سال يکمرتبه در آن محل مراسم حج انجام ميدهند و قريب يک ميليون زوار بدان نقطه رو مي آورند و بهمين جهت بازار مزبور بزرگترين بازارهاي دنيا ميباشد،در روسيه و انگلستان و فرانسه و آمريکا و آلمان و عثماني هم از اين قبيل بازارها داير ميشود،مثلا در شهر نوگورود روسيه سالي دو مرتبه بازار مکاره تشکيل مي يابد و از شرق اروپا و شهرهاي ديگر روسيه قريب دوازده هزار نفر؟ (در اصل عربي دوازده هزار نوشته شده ولي ظاهرا صد و بيست هزار است. مترجم) در آنجا جمع ميشوند و معادل دوازده ميليون منات در آنجا خريد و فروش ميشود.همين قسم ساير شهرهاي بزرگ دنيا که چنين بازارهائي داير ميکنند. در روزگار باستان اينگونه بازارها مکرر تشکيل مي يافت ولي هدف اساسي از تشکيل آن انجام مراسم ديني بود و خريد و فروش خوراکي و نوشابه و غيره جزء متفرعات آن بشمار مي آمد.بازارهاي عرب در زمان جاهليت مانند بازار عکاظ و غيره نيز بهمان منظورها داير مي شده است.

بازارهاي عرب

عربها در زمان جاهليت سالي چند بار بازارهائي داير ميکردند و در فصل هاي معين مردم از دور و نزديک بآنجا مي آمدند و همينکه از اين بازار فارغ مي شدند ببازار ديگري مي رفتند،باين ترتيب که از روز اول ماه ربيع الاول در دومة الجندل از نواحي مرتفع نجد براي خريد و فروش و داد و ستد بازارهائي ترتيب ميدادند و سپس از آنجا به هجر مي رفتند و يکماه در آن بازار بودند آنگاه از هجرت به عمان منتقل ميشدند و از عمان بحضرموت و عدن کوچ ميکردند و بعضي به صنعاء عزيمت مينمودند و در آنجا بازار داير ميکردند.بعد در ماه هاي حرام بازار عکاظ که از بازارهاي مشهور عرب بوده داير ميشد،علاوه بر آن بازارهائي در نواحي موسوم به شحر،صحار،مخنه،حباشه،مشقر و غيره داير ميکردند.
بازار عکاظ
مشهورترين بازارهاي عرب در زمان جاهليت بازار عکاظ واقع ميان طايف و نخله بوده است و موقعي که اعراب قصد حج داشتند از اول ذي القعده تا بيستم در بازار عکاظ اقامت ميکردند سپس از عکاظ بمکه رفته مراسم حج بجا ميآوردند و بخانه هاي خود باز ميگشتند،معمولا بزرگ هر قبيله اي ببازار قبيله خود ميرفت ولي تمام بزرگان عرب بلا استثناء ببازار عکاظ مي آمدند،هر کس اسيري داشت براي فديه دادن و آزاد کردن اسير خود بعکاظ مي آمد،هر کس محاکمه داشت براي دادرسي بعکاظ ميآمد و نزد داوران که از قبيله بني تميم بودند دادخواهي ميکرد و هر کس خونخواهي ميخواست و طرف خود را نمي شناخت براي پيدا کردن گمشده خود بعکاظ مي آمد،هر کس شهرت طلب بود و در پي تحصيل شهرت ميگشت براي نيل بمقصود بعکاظ ميآمد،هر کس ميخواست با کسي مباهات کند و مفاخر خود را بگويد در فصل عکاظ بآن محل مي شتافت و عربها در اين قسمت بقدري مقيد بودند که در بزرگي و سنگيني مصيبتها بر يکديگر مباهات ميکردند و يکي از آن موارد مفاخره خنساء و هند است از اينقرار:
خنساء شاعره نامي عرب پس از کشته شدن کسانش اعلام داشت که مصيبت او در ميان عرب سابقه ندارد و از اين حيث بر تمام مردم عرب مقدم است و همينکه هند زن ابوسفيان دختر عتبه از اعلاميه خنساء خبر شد براي مبارزه با وي آماده گشت چون هند خود را در مصيبت کسانش برتر از همه ميدانست،از آنرو همينکه موعد بازار عکاظ رسيد در هودجي نشسته بطرف عکاظ شتافت و همينکه وارد بازار شد دستور داد پرچمي روي هودج بگذارند و شترش را نزديک خنساء ببرند و چون دو شتر بهم رسيدند خنساء گفت خواهر جان تو کيستي؟هند گفت من نامم هند دختر عتبه و از حيث مصيبت بزرگترين مردم عرب هستم ولي شنيده ام که تو خود را بزرگترين مصيبت زدگان عرب ميداني آيا ممکن است مصيبت خود را بگوئي تا بدانم براي که عزادار هستي؟خنساء گفت:من در مصيبت عمرو بن شريد و صخر و معاويه پسران عمرو مصيبت زده ام تو چه مصيبتي داري که آنرا آنقدر بزرگ ميشماري؟هند گفت من در مصيبت پدرم عتبة بن ابي ربيعه و عمويم شيبة بن ربيعه و برادرم وليد ماتم زده ام.
خنساء گفت:آيا همه آنان نزد تو برابر بوده اند؟سپس اين اشعار را در مصيبت پدر و برادران خود سرود:
ترجمه شعر:
«همينکه همه خواب هستند چشمانم براي ابو عمرو پر آب است.»
«و براي دو برادرم مي گريم،هرگز معاويه را فراموش نميکنم که از اطراف بخدمت او مي آمدند».
«براي صخر ميگريم،چه کسي مانند صخر ميتوانست سر کرده دليران باشد».
«اي هند بدان مصيبت اين است، هنگامي که آتش جنگ برافروخته ميشود».
و هند در پاسخ وي اين شعرها را خواند.
ترجمه شعر:
«براي خداوندان نجد و حجاز گريه ميکنم، براي پشت و پناه همه از ستمکاران مي گريم ».
«واي بر تو اي خنساء بدان براي ابي عتبه نيکوکار و شيبه وليد پشت و پناه مردم مي گريم ».
«آنها بزرگان آل غالب بودند و همينکه بزرگان قوم را بشمرند آنان از سران قوم مي باشند».
حال بايد دانست که اگر عربها در بزرگي مصيبت بر يکديگر رشک ميبردند و بيکديگر فخر و شرف ميفروختند طبعا درباره حسب و نسب و شجاعت و فضيلت بيش از اين مبارزه مينمودند و در نتيجه روي همين مبارزه ها ميان آنان زد و خوردها و جنگهائي روي ميداد که ذکرش در اينجا مورد ندارد.
آنچه ذکرش در اينجا مهم است آنست که عربها از تاسيس بازار مکاره و اجتماع قبيله ها استفاده ميکردند و مجلس مناظره و مباحثه و سخنوري و مشاعره تشکيل ميدادند.شعراء شعر ميخواندند،خطيبان خطابه سرائي ميکردند و دانشمنداني از آنميان انتخاب ميشدند که بهترين و برترين گفتارها را تشخيص داده اعلام نمايند و هر گاه که نابغه ذبياني ببازار عکاظ ميآمد سراپرده اي از چرم قرمز براي او مي افراشتند و شاعران اشعار خود را در محضر او ميخواندند و هر شعري که از همه بهتر بود آنرا با آب طلا نوشته در عکاظ و يا در کعبه مي آويختند که معلقات سبع نيز از آن اشعار ميباشد.
اتفاقا اين کار عرب ها بکار يونانيان قديم شبيه است،چه که آنها نيز در محل موسوم به گيمنازيوم براي ورزش هاي بدني و بازي هاي پهلواني حاضر ميشدند و فيلسوفان و دانشمندان از آن اجتماع استفاده کرده بمباحثه و مناظره مشغول ميشدند و عينا عمليات عربها در بازار عکاظ در آنجا معمول ميشد،بديهي است که در نتيجه چنين اجتماعاتي حقايق بسياري کشف ميشد و قريحه هوشمندان مردم با ذوق بکار مي افتاد بعلاوه زبان آنان رشد و نمو ميکرد و از پاره اي معايب تصفيه ميشد.مثلا قريش که ببازار عکاظ ميآمدند لغات ساير قبايل را نيز مي شنيدند و آنچه را که نيکو بود بر ميگزيدند و در لغت خود بکار ميبردند و در نتيجه لغت قريش فصيح ترين لغتهاي عرب شد و از پاره اي عيوب و کلمات رکيک ناپسند تصفيه شد و چيزهائي مانند کشکسه و کسکسه و عنعنه و فخفخه و وکم و وهم و عجعجه و استنطاء و شنشنه و عيوب ديگر که در ساير لهجه ها يافت ميشد از آن لهجه خارج گشت (2).
9-نسب در جاهليت
نسب-ملتهاي قديم اهميت زيادي به نسب ميدادند،چه بوسيله نسب مباهات کرده بر مخالفان چيره ميشدند و از آنرو در حفظ نسب ميکوشيدند.يونانيان نه تنها براي خود نسب نامه درست ميکردند بلکه براي خدايان خويش نسب نامه هائي داشتند و سرانجام بزرگان خود را به نژاد و نسب خدايان منتسب ميساختند.بقسمي که در يونان قديم نسب هر يک از اشراف و بزرگان بخدائي منتهي ميشد و چندين قرن پيش از ميلاد مسيح شعراي يونان اشعاري در اين باب سروده و نسب بزرگان خود را به خدايان رسانده اند،همين قسم روميان نسب بزرگان خويش را بخدايان ميرساندند و پتريقهاي خود را از نژاد مافوق بشر ميدانستند،يهوديان نسب خويش را بانبياي بزرگ منتهي ميکنند و از آنرو خود را برتر از ساير مردم ميدانند،با اين فرق که نسب يهود سرانجام به يک پدر (آدم) منتهي ميشود و شايد اين وضع نسب نامه يهود از آنست که ملتهاي سامي به يگانگي (توحيد) علاقمند هستند.
نسب عرب-نسب عرب به يکي از شاخه هاي عبري ميرسد.چه که طايفه عدنان خود را از فرزندان اسمعيل بن ابراهيم ميدانند و نسب نامه قحطانيان را به يقطان بن عابر ميرسانند.عربها از آن رو به نسب نامه و حفظ آن اهميت ميدادند تا بدانوسيله بر بيگانگان غلبه کنند و يا تيره اي از خودشان بر تيره ديگر برتري بيابند.
عرب ها براي شناسائي خود انساب را به شش مرتبه (درجه) قسمت ميکردند از اينقرار:
1-شعب که دورترين تيره را ميرساند مثل عدنان و قحطان.
2-قبيله يعني آنچه از شعب جدا ميشد مانند ربيعه و مضر
3-عمارة که از قبيله پديد ميآمد مانند قريش و کنانه.
4-بطن که از عماره نزديکتر بود مانند بني عبد مناف و يا بني مخزوم.
5-فخذ که از بطن ميآمد مثل بني هاشم و بني اميه.
6-فصيله مانند خانواده علوي و يا عباسي (اولاد علي بن ابي طالب (ع) و فرزندان عباس) .
عربها در نسب سازي بقدري مبالغه ميکردند که کشورها را نيز به پدران خود نسبت ميدادند و غالبا نام آن شهر اسم جد يکي از انبياي مذکور در توراة در ميآمد.مثلا اگر گفته ميشد چرا اندلس را اندلس ميگويند جواب اين بود که چون اندلس را اندلس بن يافث بن نوح ساخته است.
کسانيکه نسب اشخاص و اقوام را حفظ داشتند آنها را نسابه ميگفتند.نسابه باندازه اي در حفظ نسب اشخاص ماهر و دقيق بود که تا چندين پشت اشخاص را مرتب ميشمرد،مثلا اگر کسي ميگفت که من از بني تميم هستم و نسب خود را ميخواهم نسابه از قبيله بني تميم و شاخه ها و فروعات و تيره هاي آن ميگفت تا به پدر آن شخص ميرسيد و شايد اسم خود آن شخص را نيز بزبان ميآورد.
نسابه در جاهليت بسيار بود و هر تيره و دسته اي از خود نسابه داشتند،نامي ترين آنان دغفل سد و سي از بني شيبان و عميره ابو ضمضم و ابن لسان حمره از بني تيم لات و زيد بن کيس نمري و نخار بن اوس قضاعي و صعصعة بن صوحان و عبدالله بن عبدالحجر بن عبدالمدان و غيره ميباشند.
در صدر اسلام نيز نسابه بوده است ولي همينکه موالي و دست پروردگان در کارهاي دولتي وارد شدند نسب سازي کم کم منسوخ شد و اشخاص را بسرپرست هايشان نسبت ميدادند.
10-تاريخ
حقيقت آنست که عربها تاريخي بمعني امروز نداشتند يعني آنچه که فعلا از علم تاريخ بفکر مردم ميآيد در ميان اعراب جاهليت وجود نداشته است.اما پاره وقايعي که براي خودشان اتفاق افتاده و يا در ممالک مجاور روي داده بود زبان بزبان نقل ميکردند و مهمترين آنان از اينقرار است:
جنگ هاي قبايل عرب مشهور بروزهاي عرب،داستان سد مآرب،استيلاي ابي کرب بريمن و داستان بعضي از جانشينهاي او،داستان سلطنت ذي نواس،قصه اصحاب اخدود،فتح حبشه بدست فرمانرواي يمن،قصه اصحاب فيل و آمدن بکعبه، جنگ ذي يزن و حمله ايرانيان به يمن،قصه عمرو بن لحي و بت هاي عرب،حکايت جرهم و دفن زمزم،داستان قصي بن کلاب و فرمانروائي بر حاج،داستان عامر بن ظرب،غلبه قصي در مورد فرمانروائي مکه،داستان حلف فضول.داستان حلف مطيبين،جنگ فجار،کندن زمزم،ساختمان کعبه،اخبار عاد و ثمود و غيره از اعرابي که نابود شدند،داستان بلقيس و سليمان و مانند آن از توراة و ساير مطالبي که مانند قصه زبان بزبان نقل ميشد.
خلاصه
خلاصه مطلب اينکه چيزهائي موسوم به «علم »که شماره آن به بيست نميرسيده در ميان اعراب جاهليت مرسوم بوده و چون اسلام آمد پاره اي از آن مانند کهانه،قيافه،عيافه (3) منسوخ شد و بعضي از آن مطالب مانند ستاره شناسي،هواشناسي، و زيد نگاه باد،پزشکي،دام پروري بصورت تازه و مطابق مقتضيات عصر تمدن درآمد و بقيه مثل شعر و خطابه و بلاغه در اسلام توسعه و اهميت يافت و البته قرآن مجيد در انتشار بلاغت ميان مسلمانان عامل بسيار مساعدي بوده است.
علوم عرب بعد از اسلام
مقصود از علوم عرب بعد از اسلام علومي است که از آغاز اسلام تا دوره طلائي ميان مسلمانان معمول بوده است.علوم مزبور بسيار است و ميتوان آنرا بسه قسمت تقسيم کرد از اينقرار:
1-علوم اسلامي يا آداب اسلامي که بواسطه اسلام پديد آمده و آن عبارت است از علم قرآن،علم حديث،علم فقه،علم لغت و علم تاريخ.
2-علومي که در جاهليت بوده و در اسلام ترقي کرده مانند شعر و خطابه که آنرا آداب و يا علوم جاهليت و يا عربيت ميخوانيم.
3-علومي که از زباني ديگر بعربي نقل شده است مانند:طب،هندسه،فلسفه،هيئت و ساير علوم طبي و رياضي که آن را علوم بيگانه يا دخيل ميگوئيم.
پيش از آنکه راجع به آن علوم و روابط آن با تمدن اسلامي صحبت بداريم مقدماتي چند بيان ميکنيم که ذکر آن براي فهم موضوع ضرورت دارد.
منابع مقاله:
تاريخ تمدن، زيدان، جرجي؛
پي نوشت ها:
1- ترجمه فارسي آيه 23-24 باب چهارم سفر خروج چنين است:
لامک بزبان خود عاده و صله گفت قول مرا بشنويد اي زنان،سخن مرا گوش گيريد زيرا مردي را کشتم بسبب راحت خود و جواني را بسبب ضرب خويش،اگر براي قاين هفت چندان انتقام گرفته شود براي لامک هفتاد و هفت چندان.مترجم
2- پاره اي از قبايل عرب لهجه هاي مخصوصي داشتند (چنانکه امروز هم دارند) از آن جمله اينکه بعضي ها کاف خطاب را شين تلفظ ميکردند و بجاي لک لش ميگفتند و اين اصطلاح کشکشه نام داشت،همينطور کسکسه و امثال آن بود که بجاي سين بکار ميبردند و عنعنه و غيره ولي زبان عربي قريش از اين قبيل اصطلاحات منزه بوده است.مترجم
3- عيافه يا زجر الطير عبارت از يک نوع فال بوده که پرنده را بدست گرفته مي پراندند اگر طرف راست ميرفت فال خوب بود و اگر طرف چپ ميرفت فال بد ميآمد.مترجم

نوشتن دیدگاه

تصویر امنیتی
تصویر امنیتی جدید

مؤسسه جهانی سبطین علیهما السلام

loading...
اخبار مؤسسه
فروشگاه
درباره مؤسسه
کلام جاودان - اهل بیت علیهم السلام
آرشیو صوت - ادعیه و زیارات عقائد - تشیع

@sibtayn_fa





مطالب ارسالی به واتس اپ
loading...
آخرین
مداحی
سخنرانی
تصویر

روزشمارتاریخ اسلام

1 شـوال

١ـ عید سعید فطر٢ـ وقوع جنگ قرقره الكُدر٣ـ مرگ عمرو بن عاص 1ـ عید سعید فطردر دین مقدس...


ادامه ...

3 شـوال

قتل متوكل عباسی در سوم شوال سال 247 هـ .ق. متوكل عباسی ملعون، به دستور فرزندش به قتل...


ادامه ...

4 شـوال

غزوه حنین بنا بر نقل برخی تاریخ نویسان غزوه حنین در چهارم شوال سال هشتم هـ .ق. یعنی...


ادامه ...

5 شـوال

١- حركت سپاه امیرمؤمنان امام علی (علیه السلام) به سوی جنگ صفین٢ـ ورود حضرت مسلم بن عقیل...


ادامه ...

8 شـوال

ویرانی قبور ائمه بقیع (علیهم السلام) به دست وهابیون (لعنهم الله) در هشتم شوال سال 1344 هـ .ق....


ادامه ...

11 شـوال

عزیمت پیامبر اكرم (صلی الله علیه و آله و سلم) به طایف برای تبلیغ دین اسلام در یازدهم...


ادامه ...

14 شـوال

مرگ عبدالملك بن مروان در روز چهاردهم شـوال سال 86 هـ .ق عبدالملك بن مروان خونریز و بخیل...


ادامه ...

15 شـوال

١ ـ وقوع ردّ الشمس برای حضرت امیرالمؤمنین علی(علیه السلام)٢ ـ وقوع جنگ بنی قینقاع٣ ـ وقوع...


ادامه ...

17 شـوال

١ـ وقوع غزوه خندق٢ـ وفات اباصلت هروی1ـ وقوع غزوه خندقدر هفدهم شوال سال پنجم هـ .ق. غزوه...


ادامه ...

25 شـوال

شهادت حضرت امام جعفر صادق(علیه السلام) ، رییس مذهب شیعه در بیست و پنجم شوال سال 148 هـ...


ادامه ...

27 شـوال

هلاكت مقتدر بالله عباسی در بیست و هفتم شوال سال 320 هـ .ق. مقتدر بالله، هجدهمین خلیفه عباسی...


ادامه ...
012345678910

انتشارات مؤسسه جهانی سبطين عليهما السلام
  1. دستاوردهای مؤسسه
  2. سخنرانی
  3. مداحی
  4. کلیپ های تولیدی مؤسسه

سلام ، برای ارسال سؤال خود و یا صحبت با کارشناس سایت بر روی نام کارشناس کلیک و یا برای ارسال ایمیل به نشانی زیر کلیک کنید[email protected]

تماس با ما
Close and go back to page