داستان فتح خيبر

(زمان خواندن: 7 - 14 دقیقه)

و در مجمع البيان در داستان فتح خيبر مي گويد: وقتي رسول خدا(ص) از حديبيه به مدينه آمد، بيست روز در مدينه ماند آنگاه براي جنگ خيبر خيمه زد.
ابن اسحاق به سندي که به مروان اسلمي دارد از پدرش از جدش روايت کرده که گفت: با رسول خدا(ص)به سوي خيبر رفتيم، همين که نزديک خيبرشديم و قلعه هايش از دور پيدا شد، رسول خدا(ص)فرمود: بايستيد.مردم ايستادند، فرمود: بار الها!اي پروردگار آسمانهاي هفتگانه و آنچه که بر آن سايه افکنده اند، و اي پروردگار زمينهاي هفتگانه و آنچه بر پشت دارند، و اي پروردگار شيطانها و آنچه گمراهي که دارند، از تو خير اين قريه و خير اهلش و خير آنچه در آنست را مسالت مي دارم، و از شر اين محل و شر اهلش و شر آنچه در آنست به تو پناه مي برم، آنگاه فرمود: راه بيفتيد به نام خدا (1)
و از سلمة بن اکوع نقل کرده که گفت: ما با رسول خدا(ص)به سوي خيبر رفتيم شبي در حال حرکت بوديم مردي از لشکريان به عنوان شوخي به عامر بن اکوع گفت: کمي از شروورهايت(يعني از اشعارت)براي ما نمي خواني؟و عامر مردي شاعر بود شروع کرد به سرودن اين اشعار:لا هم لو لا انت ما حجينا و لا تصدقنا و لا صلينا فاغفر فداء لک ما اقتنينا و ثبت الاقدام ان لاقينا و انزلن سکينة علينا انا اذ صيح بنا اتينا و بالصياح عولوا علينا (2)
رسول خدا(ص)پرسيد اين که شتر خود را با خواندن شعرمي راند کيست؟عرضه داشتند عامر است.فرمود: خدا رحمتش کند.عمر که آن روز اتفاقا برشتري خسته سوار بود شتري که مرتب خود را به زمين مي انداخت، عرضه داشت يا رسول الله عامر به درد ما مي خورد از اشعارش استفاده مي کنيم دعا کنيم زنده بماند.چون رسول خدا(ص)در باره هر کس که مي فرمود"خدا رحمتش کند"در جنگ کشته مي شد.
مي گويند همين که جنگ جدي شد، و دو لشکر صف آرايي کردند، مردي يهودي ازلشکر خيبر بيرون آمد و مبارز طلبيد و گفت:قد علمت خيبر اني مرحب شاکي السلاح بطل مجرب اذا الحروب اقبلت تلهب (3)از لشکر اسلام عامر بيرون شد و اين رجز را بگفت:
قد علمت خيبر اني عامر شاکي السلاح بطل مغامر (4)اين دو تن به هم آويختند، و هر يک ضربتي بر ديگري فرود آورد، و شمشير مرحب به سپر عامر خورد، و عامر از آنجا که شمشيرش کوتاه بود، ناگزير تصميم گرفت به پاي يهودي بزند،نوک شمشيرش به ساق پاي يهودي خورد، و از بس ضربت شديد بود شمشيرش، در رگشت به زانوي خودش خورد و کاسه زانو را لطمه زد، و از همان درد از دنيا رفت.
سلمه مي گويد: عده اي از اصحاب رسول خدا(ص)مي گفتندعمل عامر بي اجر و باطل شد، چون خودش را کشت.من نزد رسول خدا(ص) شرفياب شدم، و مي گريستم عرضه داشتم يک عده در باره عامر چنين مي گويند،فرمود: چه کسي چنين گفته.عرض کردم چند نفر از اصحاب. حضرت فرمود دروغ گفتند،بلکه اجري دو چندان به او مي دهند.
فردا پرچم را به دست کسي خواهم داد که...مي گويد: آنگاه اهل خيبر را محاصره کرديم، و اين محاصره آنقدر طول کشيد که دچار مخمصه شديدي شديم، و سپس خداي تعالي آنجا را براي ما فتح کرد، و آن چنين بودکه رسول خدا(ص)لواي جنگ را به دست عمر بن خطاب داد، وعده اي از لشکر با او قيام نموده جلو لشکر خيبر رفتند، ولي چيزي نگذشت که عمر وهمراهيانش فرار کرده نزد رسول خدا(ص)برگشتند، در حالي که اوهمراهيان خود را مي ترسانيد و همراهيانش او را مي ترساندند، و رسول خدا(ص)دچار درد شقيقه شد، و از خيمه بيرون نيامد، و فرمود: وقتي سرم خوب شد بيرون خواهم آمد.بعد پرسيد: مردم با خيبر چه کردند؟جريان عمر را برايش گفتند فرمود: فردا حتماپرچم جنگ را به مردي مي دهم که خدا و رسولش را دوست مي دارد، و خدا و رسول او، وي رادوست مي دارند، مردي حمله ور که هرگز پا به فرار نگذاشته، و از صف دشمن برنمي گردد تاخدا خيبر را به دست او فتح کند (5).
بخاري و مسلم از قتيبة بن سعيد روايت کرده اند که گفت: يعقوب بن عبد الرحمان اسکندراني از ابي حازم برايم حديث کرد، و گفت: سعد بن سهل برايم نقل کرد که: رسول خدا(ص)در واقعه خيبر فرمود فردا حتما اين پرچم جنگ را به مردي مي دهم که خداي تعالي به دست او خيبر را فتح مي کند، مردي که خدا و رسولش را دوست مي دارد، و خدا و رسول او وي را دوست مي دارند، مردم آن شب را با اين فکر به صبح بردندکه فردا رايت را به دست چه کسي مي دهد.وقتي صبح شد مردم همگي نزد آن جناب حاضرشدند در حالي که هر کس اين اميد را داشت که رايت را به دست او بدهد.
رسول خدا(ص)فرمود: علي ابن ابي طالب کجاست؟عرضه داشتند يا رسول الله او درد چشم کرده.فرمود: بفرستيد بيايد.رفتند و آن جناب را آوردند.
حضرت آب دهان خود را به ديدگان علي(ع)ماليد، و در دم بهبودي يافت، به طوري که گوئي اصلا درد چشم نداشت، آنگاه رايت را به وي داد.علي(ع)پرسيد: يارسول الله!با آنان قتال کنم تا مانند ما مسلمان شوند؟فرمود: بدون هيچ درنگي پيش روي کن تا به درون قلعه شان درآئي، آنگاه در آنجا به اسلام دعوتشان کن، و حقوقي را که خدا به گردنشان دارد برايشان بيان کن، براي اينکه به خدا سوگند اگر خداي تعالي يک مرد را به دست تو هدايت کند براي تو بهتر است از اينکه نعمت هاي مادي و گرانبها داشته باشي.
سلمه مي گويد: از لشکر دشمن مرحب بيرون شد، در حالي که رجز مي خواند، ومي گفت: "قد لمت خيبر اني مرحب..."، و از بين لشکر اسلام علي(ع)به هماورديش رفت در حالي که مي سرود:انا الذي سمتني امي حيدره کليث غابات کريه المنظره اوفيهم بالصاع کيل السندره (6)آنگاه از همان گرد راه با يک ضربت فرق سر مرحب را شکافت و به خاک هلاکتش انداخت و خيبر به دستش فتح شد (7).اين روايت را مسلم (8) هم در صحيح خود آورده.ابو عبد الله حافظ به سند خود از ابي رافع، برده آزاد شده رسول خدا، روايت کرده که گفت: ما با علي(ع)بوديم که رسول خدا(ص)او را به سوي قلعه خيبر روانه کرد، همين که آن جناب به قلعه نزديک شد، اهل قلعه بيرون آمدند و با آن جناب قتال کردند.مردي يهودي ضربتي به سپر آن جناب زد، سپر از دست حضرتش بيفتاد،ناگزير علي(ع)درب قلعه را از جاي کند، و آن را سپر خود قرار داد و اين درب همچنان در دست آن حضرت بود و جنگ مي کرد تا آن که قلعه به دست او فتح شد، آنگاه درب را از دست خود انداخت.به خوبي به ياد دارم که من با هفت نفر ديگر که مجموعاهشت نفر مي شديم هر چه کوشش کرديم که آن درب را تکان داده و جابجا کنيم نتوانستيم (9).
و نيز به سند خود از ليث بن ابي سليم از ابي جعفر محمد بن علي روايت کرده که فرمود: جابر بن عبد الله برايم حديث کرد که علي(ع)در جنگ خيبر درب قلعه راروي دست بلند کرد، و مسلمانان دسته دسته از روي آن عبور کردند با اينکه سنگيني آن درب به قدري بود که چهل نفر نتوانستند آن را بلند کنند (10).و نيز گفته که از طريقي ديگر از جابر روايت شده که گفت: سپس هفتاد نفر دور آن درب جمع شدند تا توانستند آن را به جاي اولش برگردانند (11).و نيز به سند خود از عبد الرحمان بن ابي ليلي روايت کرده که گفت: علي(ع)همواره در گرما و سرما، قبايي باردار و گرم مي پوشيد، و از گرما پروا نمي کرد،اصحاب من نزد من آمدند و گفتند: ما از امير المؤمنين چيزي ديده ايم، نمي دانيم تو هم متوجه آن شده اي يا نه؟پرسيدم چه ديده ايد؟گفتند: ما ديديم که حتي در گرماي سخت با قبائي باردار و کلفت بيرون مي آيد، بدون اينکه از گرما پروايي داشته باشد، و بر عکس در سرماي شديد با دو جامه سبک بيرون مي آيد، بدون اينکه از سرما پروايي کند، آيا تو در اين باره چيزي شنيده اي؟من گفتم: نه چيزي نشنيده ام.گفتند: پس از پدرت بپرس شايد او در اين باب اطلاعي داشته باشد، چون او با آن جناب همراز بود.من از پدرم ابي ليلي پرسيدم، او هم گفت: چيزي در اين باب نشنيده ام.
آنگاه به حضور علي(ع)رفت و با آن جناب به راز گفتن پرداخت و اين سؤال را در ميان نهاد.علي(ع)فرمود: مگر در جنگ خيبر نبودي؟عرضه داشتم چرا.فرمود يادت نيست که رسول خدا(ص)ابو بکر را صدا کرد، وبيرقي به دستش داده روانه جنگ يهود کرد، ابو بکر همين که به لشکر دشمن نزديک شد،مردم را به هزيمت برگردانيد، سپس عمر را فرستاد و لوائي به دست او داده روانه اش کرد.عمرهمين که به لشکر يهود نزديک شد و به قتال پرداخت پا به فرار گذاشت.
رسول خدا(ص)فرمود: رايت جنگ را امروز به دست مردي خواهم داد که خدا و رسول را دوست مي دارد، و خدا و رسول هم او را دوست مي دارند، و خدابه دست او که مردي کرار و غير فرار است قلعه را فتح مي کند، آنگاه مرا خواست، و رايت جنگ به دست من داد، و فرمود: بارالها او را از گرما و سرما حفظ کن.از آن به بعد ديگر سرماو گرمايي نديدم.همه اين مطالب از کتاب دلائل النبوة تاليف امام ابي بکر بيهقي نقل شده (12).
طبرسي مي گويد: بعد از فتح خيبر رسول خدا(ص)مرتب سايرقلعه ها را يکي پس از ديگري فتح کرد و اموال را حيازت نمود، تا آنکه رسيدند به قلعه"وطيح"و قلعه"سلالم"که آخرين قلعه هاي خيبر بودند آن قلعه ها را هم فتح نمود و ده روز واندي محاصره شان کرد (13)ابن اسحاق مي گويد: بعد از آنکه قلعه"قموص"که قلعه ابي الحقيق بود فتح شد،صفيه دختر حي بن اخطب و زني ديگر که با او بود اسير شدند.بلال آن دو را از کنار کشتگان يهود عبور داد، و صفيه چون چشمش به آن کشتگان افتاد، صيحه زد، و صورت خود را خراشيد و خاک بر سر خود ريخت.چون رسول خدا(ص)اين صحنه را ديدفرمود: اين زن فتنه انگيز را از من دور کنيد و دستور داد صفيه را پشت سر آن جناب جاي دادند، و خود ردائي به روي او افکند.مسلمانان فهميدند رسول خدا(ص)او را براي خود انتخاب فرموده، آنگاه وقتي از آن زن يهودي آن وضع را ديد به بلال فرمود اي بلال مگر رحمت از دل تو کنده شده که دو تا زن داغديده را از کنار کشته مردانشان عبور مي دهي؟
از سوي ديگر صفيه در ايام عروسي اش که بنا بود به خانه کنانة بن ربيع بن ابي الحقيق برود، شبي در خواب ديد ماهي به دامنش افتاد، و خواب خود را به همسرش گفت.
کنانه گفت: اين خواب تو تعبيري ندارد جز اينکه آرزو داري همسر محمد پادشاه حجاز شوي،و سيلي محکمي به صورتش زد، به طوري که چشمان صفيه از آن سيلي کبود شد، و آن روزي که او را نزد رسول خدا(ص)آوردند، اثر آن کبودي هنوز باقي مانده بود.
رسول خدا(ص)پرسيد: اين کبودي چشم تو از چيست؟صفيه جريان رانقل کرد (14).
ابن ابي الحقيق شخصي را نزد رسول خدا(ص)فرستاد که دريک جا جمع شويم با شما صحبتي دارم.حضرت پذيرفت.ابن ابي الحقيق تقاضاي صلح کرد، بر اين اساس که خون هر کس که در قلعه ها مانده اند محفوظ باشد، و متعرض ذريه واطفال ايشان نيز نشوند، و جمعيت با اطفال خود از خيبر و اراضي آن بيرون شوند، و هر چه مال و زمين و طلا و نقره و چارپايان و اثاث و لباس دارند براي مسلمانان بگذارند، و تنها با يک دست لباس که به تن دارند بروند.رسول خدا(ص)هم اين پيشنهاد راپذيرفت به شرطي که از اموال چيزي از آن جناب پنهان نکرده باشند، و گر نه ذمه خدا ورسولش از ايشان بري خواهد بود.ابن ابي الحقيق پذيرفت و بر اين معنا صلح کردند.
مردم فدک وقتي اين جريان را شنيدند پيکي نزد رسول خدا(ص)فرستادند که به ما هم اجازه بده بدون جنگ از ديار خود برويم، و جان خود را سالم بدرببريم، و هر چه مال داريم براي مسلمين بگذاريم.رسول خدا(ص)هم پذيرفت.و آن کسي که بين رسول خدا(ص)و اهل فدک پيام رد و بدل مي کرد، محيصة بن مسعود يکي از بني حارثه بود.
آوردن گوسفند مسموم يک يهوديه براي رسول الله(ص)بعد از آنکه يهوديان بر اين صلحنامه تن در دادند، پيشنهاد کردند که اموال خيبر را به ما واگذار که ما به اداره آن واردتر هستيم تا شما، و عوائد آن بين ما و شما به نصف تقسيم شود.رسول خدا(ص)هم پذيرفت به اين شرط که هر وقت خواستيم شمارا بيرون کنيم اين حق را داشته باشيم.اهل فدک هم به همين قسم مصالحه کردند، در نتيجه اموال خيبر بين مسلمانان تقسيم شد، چون با جنگ فتح شده بود، ولي املاک فدک خالص براي رسول خدا(ص)شد، براي اينکه مسلمانان در آنجا جنگي نکرده بودند.
بعد از آنکه رسول خدا(ص)آرامشي يافت زينب دختر حارث همسر سلام بن مشکم و برادرزاده مرحب گوسفندي بريان براي رسول خدا(ص)هديه فرستاد، قبلا پرسيده بود که آن جناب از کدام يک از اجزاي گوسفند بيشترخوشش مي آيد؟گفته بودند از پاچه گوسفند، و بدين جهت از سمي که در همه جاي گوسفند ريخته بود، در پاچه آن بيشتر ريخت، و آنگاه آن را براي رسول خدا(ص)آورد،و جلو آن حضرت گذاشت.رسول خدا(ص)پاچه گوسفند را گرفت وکمي از آن در دهان خود گذاشت، و بشر بن براء ابن معرور هم که نزد آن جناب بود،استخواني را برداشت تا آن را بليسد، رسول خدا(ص)فرمود از خوردن اين غذا دست بکشيد که شانه گوسفند به من خبر داد که اين طعام مسموم است.آنگاه زينب را صدا زدند، و او اعتراف کرد، پرسيد: چرا چنين کردي؟گفت براي اينکه مي داني چه برسر قوم من آمد؟پيش خود فکر کردم اگر اين مرد پيغمبر باشد، از ناحيه غيب آگاهش مي کنند، و اگر پادشاهي باشد داغ دلم را از او گرفته ام، رسول خدا(ص)از جرم او گذشت، و بشر بن براء با همان يک لقمه اي که خورده بود درگذشت.
مي گويد: در مرضي که رسول خدا(ص)به آن مرض از دنيارفت مادر بشر بن براء وارد شد بر رسول خدا(ص)تا از آن جناب عيادت کند، رسول خدا(ص)فرمود: اي ام بشر آن لقمه اي که من با پسرت درخيبر خورديم!مدام اثرش به من برمي گردد و اينک نزديک است رگ قلب مرا قطع کند.ومسلمانان معتقدند که رسول خدا(ص)با اينکه خداي تعالي او را به نبوت گرامي داشته بود به شهادت از دنيا رفت (15).
منابع مقاله:
ترجمه الميزان ج 18 ، علامه طباطبايي ؛
پي نوشت ها:
1) مجمع البيان، ج 9، ص 119
2) يعني: بار الها اگر لطف و عنايت تو نبود ما نه حج مي کرديم، و نه صدقه مي داديم و نه نمازمي خوانديم، پس بيامرز ما را، فدايت باد آنچه که ما آن را بدست آورديم. و قدمهاي ما را هنگامي که بادشمن ملاقات مي کنيم ثابت فرما، و سکينت و آرامش را بر ما نازل فرما.ما هر وقت به سوي جنگ دعوت شويم براه مي افتيم، و رسول خدا(ص)هم به همين که ما را دعوت کند اکتفاء واعتماد مي کند.
3) يعني: مردم خيبر مرا مي شناسد، که مرحبم، و غرق اسلحه و قهرماني هستم که همه قهرمانيم را تجربه کرده اند، و در مواقعي که تنور جنگ شعله مي زند ديده اند.
4) لشکر خيبر مي داند که من عامر، غرق در سلاح و قهرماني هستم که تا قلب لشکر دشمن پيش مي روم.
5) مجمع البيان، ج 9، ص 119.
6) من همانم که مادرم نامم را حيدر گذاشت، من چون شير جنگلم که ديدنش وحشت است، وضربت من مانند کيل سندره که احتياج به دو بار وزن کردن ندارد احتياج به تکرار ندارد.
7) صحيح بخاري، ج 5، ص 171 و مجمع البيان، ج 9، ص 120.
8) صحيح مسلم، ج 5، ص 178.
9 و 10 و 11) مجمع البيان، ج 9، ص 120 و 121.
12 و 13) مجمع البيان، ج 9، ص 121.
14) مجمع البيان، ج 9، ص 121.
15) مجمع البيان، ج 9، ص 121.

دیدگاه‌ها   

0 #1 ممنونمصبا 1393-08-27 12:56
خیلی از شما ممنونم ولی من برای تحقیق مدرسه میخواستم ولی خیلی طولانی بود اگر خلاصه بود بهتر بود!
نقل قول کردن | گزارش به مدیر

نوشتن دیدگاه

تصویر امنیتی
تصویر امنیتی جدید

سلام ، برای ارسال سؤال خود و یا صحبت با کارشناس سایت بر روی نام کارشناس کلیک و یا برای ارسال ایمیل به نشانی زیر کلیک کنید[email protected]

تماس با ما
Close and go back to page