ما در موقعيتهاي گوناگون زندگي روزمرّه، عواطف و هيجانات فراوان و متفاوتي را تجربه ميکنيم که تا حدّ زيادي بر تصميمگيريها، اَعمال و افکار ما تأثير ميگذارند؛ امّا از آن جا که بشر متمدّن امروز، سعي دارد رفتار خود را بيشتر به تعقّل و تفکّر نسبت دهد، بنا بر اين، ارزش کمتري براي عواطف بشري قائل است.
گويي عواطف، در کل موجوديت و هستي انسان، در مرتبه پايينتري از عقل قرار دارد، گرچه به لحاظ تکاملي، قبل از اين که انسانِ به ظاهر منطقي و متفکّر امروز وجود داشته باشد، عواطف و هيجانات، براي ميليونها سال در سازگاري اجداد ما با شرايط محيط، نقش بسيار مهمّي داشتهاند و هنوز هم بشر، بدون عاطفه، احساس پوچي ميکند؛ چرا که بسياري از مفاهيم زيباشناختي، از عواطف بشر سرچشمه ميگيرند و گذشته از اين، هيجانات، در ادامه بقاي ما نقش کليدي دارند. ازدواج، نمونه بارزي است از تبادل هيجانها و عواطف مثبت انساني نسبت به انسان ديگر که حالتي از شادکامي (Happiness) يا همان رضايت از زندگي» است.
شناخت هيجانات، رمز کامروايي و ناکامي
متأسّفانه امروزه انسان، از نقش هيجانات خود ـکه عامل بسيار مهمي در انگيزش و رفتار هستندـ، آگاهي کمي دارد. ما براي بيان بسياري از عواطف خود، دچار فقر کلامي هستيم و واژه توصيفکننده حالت خود را نميدانيم. اين حالت، منجر به فقر ارتباطي بين همسران نيز ميشود. شادکامي و سلامت ذهني، در برگيرنده احساسات مثبتي مانند: لذّت، آرامش، حسّ جريان داشتن و شيفتگي در زندگي است.
ازدواج ميتواند عواطف مثبت را در زندگي مشترک، جاري و تقويت کند. عواطف مثبت، سه دستهاند:
1. آنهايي که به گذشته مربوط هستند؛
2. آنهايي که به زمان حال تعلّق دارند؛
3. آنچه به اينده مربوط است.
عواطف مثبت مربوط به گذشته، شامل: رضايت خاطر، خرسندي، کاميابي و حسّ سرافرازي ميشود. خوشبيني، اميد، ايمان و اطمينان نيز عواطف اصلي مربوط به ايندهاند؛ امّا عواطف مثبت مربوط به زمان حال، دو طبقه متمايز: لذّات زودگذر» و کامروايي پايدار» را تشکيل ميدهند. لذّات زودگذر، از کانالهاي حسّي به دست ميايند، مانند: احساسات ناشي از روابط جنسي، بوهاي خوش و مزههاي مطبوع.
ازدواج، رقصي بين هيجانات مثبت و منفي
نظر به اين که ازدواج، پيوندي عاطفي است، ميتوان عواطف مثبت و منفي را در فرايند آن، تجربه کرد. يعني آميزهاي از شادکامي و تلخکامي. ازدواج، ظرفيتهاي دروني بسياري دارد تا بتواند عواطف مثبت را در فرايند زندگي و شدن» به ظهور برساند و آنها را تقويت کند. امّا واقعيت، آن است که زندگي، آميزهاي از شاديها و ناراحتيهاست. زوجهايي موفّقاند که درصد شادکاميشان بيش از شکستهايشان باشد. با توجّه به تغيير و تحوّلات دهههاي اخير، نگرش نسبت به خانواده و سازمان آن، متحوّل گرديده و نياز به يادگيري مهارتهاي جديد، احساس ميشود. داشتن ارتباط سالم و در عين حال طولاني با همسر، کارِ دشواري است و نيازمند برقراري تعادل و توازن ميان زن و شوهر است؛ زيرا کشش از هر سو بسيار نيرومند است: از يک سو ميخواهيم جدا و مستقل باشيم و از حقوق فردي خود به بهترين وجه، بهرهمند شويم و از سوي ديگر، به برقراري ارتباط و دوستي با همسر، شديداً نيازمنديم و ناچار، بايد يا به گروه دوستان و يا خانواده تعلّق داشته باشيم. هنگامي که زوجها، تعادل بين اين دو کشش را از دست بدهند، مشکلات زندگيشان آغاز خواهد شد و از شادکامي، فاصله ميگيرند.
نداشتن مهارتهاي لازم» و طرز تلقّيهاي مناسب»، روابط زن و شوهر را با مشکل رو به رو ميسازد، در حالي که اگر قرار باشد زن و شوهر، به هدفهاي علمي زندگي زناشويي (انجام دادن وظايف روزمرّه، اداره خانواده، اداره امور مالي، تربيت فرزندان و...) و هدفهاي عاطفي خود، جامه عمل بپوشانند، به آن دو، نياز مبرم دارند. تحقّق اين اهداف، مستلزم روحيه همکاري در برنامهريزي، تصميمگيري، تقسيم منطقي کار و اجراي مؤثّر آن است.
از طرفي ازدواج، در مرتبه دوم اهميت است و آنچه بيش از خودِ ازدواج اهميت دارد، عشق» است. ازدواج، اگر ميخواهد همراه با شادکامي باشد، بايد با عشق آغاز گردد و حاصل آن باشد، نه بر عکس.
ازدواجهاي امروزي، بيشتر با پيشفرضها و تعصّبات گوناگوني درباره موضوعات عاطفي و فعّاليتهاي زندگي انجام ميگيرند که به مرور زمان، به کشمکشها و اختلافات اساسي در زندگي ميانجامند و در نهايت نيز شايد طلاق، تنها چاره کار باشد.
شادکامي را به خانه بياوريم
وجود شادکامي در زندگي زوجين، مستلزم رعايت نکاتي است که بعضي از آنها عبارتاند از:
1. داشتن مهارتهاي زندگي: علاقه و هيجان ناشي از عشق، با آن که محرّک قدرتمندي براي زوجين است تا به زندگي ادامه دهند، ولي اين گونه احساسات، براي ادامه آن، کافي نيستند. امروزه، ما نياز به خصوصيات و مهارتهايي داريم تا بتوانيم ازدواجمان را از ميان توفانهاي زندگي، به سلامت به مقصد برسانيم؛ مهارتهايي از قبيل: مهارتهاي ارتباطي، تدبيرهاي مالي، تغيير نگرشهاي قديمي، مسائل جنسي، تربيت فرزندان و... .
2. ديدن نکات مثبت: وقتي بين زن و شوهري، سوء تفاهمي به وجود ميايد، بايد به چگونگي کار ذهن به هنگام افسردگي و عصبانيت، توجّه کرد. در اغلب موارد، وقتي مايوس هستيم، دستگاه ذهن ما، معناي رفتار ديگران را يا به درستي تفسير نميکند و يا آن را به تصويري افراطي و منفي بدل ميسازد و ما را از ديدن نقاط مثبت، محروم ميسازد. بنا بر اين، در مواقعي که احساس ميکنيم عصباني هستيم، بهتر است قبل از اين که درباره حرفهاي همسرمان قضاوت و موضعگيري عجولانه داشته باشيم، با کمي بردباري، ابتدا سعي کنيم با دقّت به سخنان او توجّه کنيم تا بدون هيچ گونه تعصّب و پيشداورياي، بتوانيم معنا و مقصود واقعي او را دريابيم و بعد، اقدام به پاسخگويي کنيم.
3. پرهيز از خودکمبيني: گردن نهادن بي چون و چرا به دستورها و خواستههاي همسر، به مفهوم ناديده انگاشتن شخصيت، هدفها و نيازهاي خويش است. تن دادن به حمايت منبع قدرت، يعني اعتراف به ضعف، ناتواني و نيازمند بودن. از اين رو، هيچ انساني، آن قدر وارسته نيست که ناتواني ديگري را ببيند و خودآگاه يا ناخودآگاه، از آن، سوء استفاده نکند. پس در زندگي مشترک، براي اين که بتوانيم به درجهاي از احساس رضايت برسيم، نبايد به صورت منفعلانه، تسليم خواستههاي طرف مقابل شويم؛ بلکه بايد با تعامل و گفتگو، به گونهاي، روند تحقّق بخشيدن به خواستها و تمايلات خود و همسرمان را مديريت کنيم که هر دو با درجهاي از احساس رضايت، از برآورده شدن خواستهها و تمايلات خود، رو به رو شويم.
4. ارتقاي مهارتهاي ارتباطي: زن و شوهر، در جريان زندگي، با دهها تصميمگيري کوچک و بزرگ، روبهرو هستند: تقسيم وظايف، مسائل دخل و خرج خانواده، ارتباط با خويشان زن يا مرد، انتخاب محلّ زندگي، داشتن فرزند، تربيت فرزند و... .
سبک گفتگو يا آداب صحبت، آموختني است و نيازمند تمرين. زنان و مردان، تفاوت زيادي در صحبت کردن دارند. به نظر ميرسد مردان و زنان، غالباً نه فقط در زمان گوش دادن، بلکه هيچ گاه، در روابطشان درست گفتگو نميکنند و نميتوانند پيامهايشان را درست انتقال دهند و شنونده خوبي هم نيستند و در نتيجه، خيلي زود در زندگي مشترک، به شکست يا احساس شکست و خستگي ميرسند.
5. توجّه به تفاوتهاي شخصيتي: بسياري از برخوردهاي زن و شوهر، ناشي از تفاوتهاي شخصيتي بين آنهاست. مثلاً يکي با عينک شفّاف به حوادث مينگرد و ديگري با عينکي سياه و کِدِر. شخصيت مستقل، پيشنهاد کمک را نشانه تحقير ميداند و حال آن که شخصيت وابسته، آن را به حساب توجّه و علاقه ميگذارد. انسان مستقل، جدايي را مترادف آزادي ميداند و حال آن که انسان وابسته، جدايي را نشانه انزوا و تنهايي ميداند. بنا بر اين، براي اين که يک زندگي شاد و به دور از اختلاف و درگيري را تجربه کنيم، ابتدا بايد به شناخت کاملي از شخصيت طرف مقابل، دست پيدا کنيم. در اين صورت، در موقعيتهاي گوناگون، خواهيم توانست به گونهاي رفتار کنيم که منجر به سوء برداشت از طرف همسرمان نشود و احياناً اختلافي که ناشي از عدم شناخت شخصيت او باشد، به وجود نيايد.
6. اصلاح نظام تفسيري: پيشفرضهاي فکري ما درباره مسائل نظام تفسيري، يا قالب فکري ما را تشکيل ميدهند که معيار و ملاکي ميشود براي داوري ما درباره پيرامون خود يا نگاه ما به حوادث اطرافمان. مردي که از همسرش شکايت ميکند و او را بياحساس ميداند و يا زني که معترض است که شوهرش سلطهجويي ميکند، هر يک، با نظام تفسيري خود، درباره رفتارها قضاوت ميکنند، بدون آن که ذهنيتها و انگارههاي فکري خود را مورد تجزيه و تحليل قرار دهند و چه بسا ممکن است برداشت هر يک از رفتار ديگري، کاملاً اشتباه باشد.
7. فاصله گرفتن از معيارهاي مطلقگرايانه: برخي از ما فکر ميکنيم که طرز فکر و روش ما در يک مسئله، صد درصد صحيح و روش ديگري و طرز فکر ديگران در آن موضوع، کاملاً و مطلقاً غلط است. نمونه متداول اين معيارها را در تربيت کودکان مشاهده ميکنيم. زن و شوهر، هر کدام، متّکي بر تجربيات خوب و بد گذشته خويش، روشي را توصيه و بر آن، پافشاري ميکنند و فقط آن را درست ميدانند. مشخّص است که اگر روش آنها در رويارويي با مسائل مشابه زندگي، متفاوت باشد، باعث ايجاد کشمکش و درگيري بر سر پيدا کردن راه حل مسئله خواهند شد.
8. بروز دادن و بيان کردن احساسات: براي همسر خود، وقت بگذاريد. هر ازدواجي، وقتي موفّق» شمرده ميشود که در آن، زوجين، براي يکديگر وقت بگذارند و حرف دلشان را به هم بگويند. بايد از خودمحوريها عبور کنيم تا من به ما تبديل شود. هر کدام از زوجين، به همان اندازه که به وقت فراغتي براي خلوت کردن با خويش به قصد تفکّر يا بودن در کنار دوستان احتياج دارد، به وقت اختصاصي ديگري نيز براي گفتگو با همسر و شريک زندگياش نيازمند است تا بتوانند سخن يکديگر را بفهمند و زبان مشترکشان را از دست ندهند و عواطفشان را منتقل کنند و عواطف ديگري را دريابند.
9. جلب رضايت جنسي همسر: به طور قطع، يکي از اصليترين اهداف ازدواج، برآورده شدن نياز جنسي دو همسر و تعديل اين غريزه، از راه طبيعي و معقول و مشروع آن است. اين، صميمانهترين شکل ارتباط بين زن و مرد است. درست به همين دليل، انتقادهاي اتاق خواب، خيلي زود به جنبههاي ديگر زندگي زناشويي گسترش مييابند. عکس اين نيز صحيح است و روابط جنسي، ميتواند اينه تمامنماي روابط خانوادگي و زندگي مشترک همسران باشد. بنا بر اين، انتقادها و تضادهايي که در ساير زمينهها وجود دارد، ممکن است به شکل انتقاد از روابط جنسي مطرح شود. ضعف مهارت و آگاهي جنسي، غفلت از نيازهاي غريزي طرف مقابل و رضايت وي و نيز منتقل ساختن مشکلات زندگي و دلخوريهاي روزانه به اين عرصه، سه عامل مهم در تخريب روابط همسران و کاهش سطح رضايتمندي آنان محسوب ميشوند.
حديث زندگي :: خرداد و تير 1387، شماره 41
منابع:
1. مردان مرّيخي ـ زنان ونوسي (چگونه روابط زناشويي خود را بهبود بخشيم؟)، جان گري، مترجم: مهدي قراچهداغي، تهران: البرز.
2. لحظههاي ناب زندگي (راز شادماني واقعي را پيدا کنيد)، باربارا آنجليس، مترجم: شهرزاد لولاچي، تهران: اوحدي.
3. راز شادزيستن و نشاط کامل در ازدواج موفّق، مارابل مورگان، مترجم: صادق آسوده، تهران: پيک نويد.
4. با هم براي هميشه (مهارتهاي ارتباطي براي عشق پُردوام)، جان گري، مترجم: مهدي قراچهداغي، تهران: پيکان.